نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
The word Relation is a new concept that did not used in its today`s meaning one hundred and fifty years ago. In spite of this situation, its substitute concepts like friendliness is used in Nahj ul-Balāghah many times and each of them express varieties & places in general relation between human and God and other relations. On the whole, we face four relations: human relation with God, himself and other humans and nature. Also these relations fulfill in five eras that contain twenty relations that one of them is relation of ideological-cognitive of human. This relation contains relations of slavery; succession; lovely and cooperation. Among relations, relation of first and third and second are high respectively frequency in Nahj ul-Balāghah but cooperation relation is not discussed in Nahj ul-Balāghah like that in near and far east religion like Taoism but God and slave cooperate to improve behavior of human and approach to its perfection.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
نفس ساحتی از وجود انسان است که بهوجود آورنده باورها (عقاید)، احساسات، عواطف، هیجانات و خواستها، گفتار و کردار آدمی و مایه تمایز فردی با فرد/افراد دیگر است. روح انسان جنبه جمعی انسانهاست؛ به عبارتی انسان دو وجه دارد: وجه شخصی که شامل جسم و ذهن و نفس است، و وجه مشترک - یعنی روح - که باعث میشود انسانها یکی شوند و بتوانند با روح مشترک سخن بگویند. با این حساب، انسان میتواند با موجودات زیادی از قبیل خدا رابطه برقرار کند. اما سؤال اصلی این نوشته آن است که ماهیت رابطه انسان و خدا در نهج البلاغه چیست؟ بهنظر میرسد بررسی دقیق این سؤال میتواند ابعاد گوناگونی داشته باشد که شاید تاکنون بهطور دقیق مورد بررسی قرار نگرفته باشد که در نهایت عدم توجه به آن، امروزه زمینهساز مسائل، بلکه بحرانهایی شده است؛ به این صورت که دراثر عدم شناخت اصناف رابطه با خدا، شماری از انسانها رفتهرفته رابطه با خدا را از زندگیشان حذف کردهاند و این امر آدمیان را دچار بحرانهایی از قبیل تنهایی (بنگرید به: قنبری، 1390، ص98-97) و بیمعنایی ساخته است؛ چنانکه و تحقیقات انجامشده نیز مؤید این ادعا هستند (ر.ک به: قنبری و همکاران، 1391).
بعضی وقتها حتی پیامبران و عرفا و اولیای الهی از رابطه «من» و «او» سخن به میان میآورند؛ اما این بهمعنای غفلت از رابطه «من» و «تو» نیست؛ زیرا این نوع رابطه را در مقام توصیف و برای دیگران بهکار میبردند. بهعنوان مثال، حضرت ابراهیم(ع) در مقام معرفی خدا از این رابطه استفاده میفرمود: «وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ» (شعراء، 78).
درنهج البلاغه رابطه انسان و خدا تحت نظام من - آن طرح نشده، بلکه حتی در بیشتر موارد - نظام من - او و در موارد قابل ملاحظهای هم نظام من - تو طرح شده است. اما سؤال اساسی این است که رابطه انسان و خدا در ساحت باورها (عقیدتی - معرفتی) چگونه طرح و بررسی شده است؟ بهنظر میرسد اصناف چهارگانه رابطه انسان و خدا - رابطه عبد و مولا، رابطه جانشینی (خلیفگی)، رابطه عاشقانه (عاشق و معشوق) و رابطه همکاری - در این کتاب طرح شدهاند، اما رابطه همکاری بهمعنای همکاری انسان و خدا در مسیر تعالی انسان معنا یافته است که در این مجال به کم و کیف آن خواهیم پرداخت. شاید نخستین اثری که در این زمینه به نگارش درآمده، خدا و انسان در قرآن نوشته توشی هیکو ایزوتسو است. مؤلف در این اثر به گونههای مختلف رابطه خدا و انسان پرداخته، اما در عین حال به اصناف رابطه خدا و انسان در ساحت عقیدتی و معرفتی هیچ اشارهای نکرده است؛ ضمن اینکه حوزه تحقیق وی به قرآن مرتبط است، نه نهج البلاغه. این موضوع در حوزه نهج البلاغه بهطور مستقل مورد توجه قرار نگرفته است. البته در برخی شروح ازجمله شرح ابنمیثم و شرح محمدتقی جعفری بهطورکلی اشاراتی به این مبحث شده، اما به هیچ وجه مفهوم رابطه در ساحت عقیدتی - معرفتی و با اصنافی که راقم این سطور درنظر دارد، مورد بررسی قرار نگرفته است.
ماهیت رابطه عقیدتی - معرفتی
از کاربرد واژه رابطه میان این دو موجود/طرف[1] در ساحتهای پنجگانه عقیدتی، احساسی، ارادی، گفتاری و کرداری، ارتباطی برقرار شده/میشود که در کتاب شریف نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است. بهعنوان مثال وقتی گفته میشود انسان عملی انجام میدهد که موجبات خشنودی خدا را فراهم میسازد، در واقع از رابطه انسان و خدا در حوزه احساسات سخن گفتهایم؛ زیرا خشنودی و غضب و مفاهیمی از این دست، در این حوزه مورد توجه قرار میگیرند. شک نیست که در نهج البلاغه روابطی از این دست بهغایت مورد توجه قرار گرفتهاند. نیز وقتی از حمد انسان نسبت به خدا سخن میآید، در واقع از رابطه انسان و خدا در حوزه گفتاری خبر دادهایم؛ زیرا گفتار نوعی رابطه است که طی آن اراده و خواسته طرف بهصورت بیان و گفتار درمیآید (بنگرید به: نهج البلاغه، 1384، خطبه114، ص169).
در هر نظام خدا و انسانشناختی، رابطه میان این دو موجود/طرف معنا و مبنا پیدا نمیکند، بلکه تنها در نظامهای خاصی این تعامل پدید میآید. با یک نگاه کلی به سخنان حضرت علی(ع) میتوان به نوع نگرش خدا و انسانشناختی نهج البلاغه پی برد و براساس آن از امکان یا عدم تحقق رابطه میان این دو موجود سخن گفت؛ زیرا رابطه متفرع بر شناخت این دو موجود است. از اینکه رابطه انسان و خدا در نهج البلاغه بهکرّات و مرّات مورد توجه قرار گرفته، بهسهولت میتوان نتیجه گرفت که خدا در تصویر حضرت علی(ع) موجودی متشخص و انسانوار است؛ یعنی موجودی که میتواند از سایر موجودات متمایز شود و دارای فکر، اراده و احساس است. با وجود آنکه خدا بری از صروف حالات شمرده میشود، میتواند بر انسان خشم گیرد یا از او خشنود گردد (استیس، 1375، ص184-183). همچنین خدا دارای اوصافی است که انسان هم از آنها برخوردار است و مانند انسان (البته عاری از اوصاف امکانی) میتواند خشنود یا عصبانی شود، یا تشویق و تنبیه نماید. براساس چنین نظامی، ایجاد رابطه کاملاً منطقی و امکانپذیر است. منتها این رابطه چنانکه پیشتر بیان شد، اشکال مختلفی پیدا کرده که گاه خردورزانه و معرفتی و گاه عاشقانه و گاه رب و مربوبی است. البته رابطه بندگی و خدایی، پربسامدترین و رابطه عاشقانه، عمیقترین روابط مطرح در این کتاباند.
آنچه در نهج البلاغه درباره خدا آمده، مؤید متشخص بودن خدا و توانمندی انسان در تحقق رابطه با اوست. وقتی در نهج البلاغه خطاب به خدا بهکرّات از واژه «تو» استفاده میشود و حتی از او با عنوان جانشین مسافر در منزل یاد میشود، همه دال بر متشخص بودن خداست. امام در دعایی میفرماید: «خداوندا! تویی همراه در سفر، و تویی جانشین در خانواده، و این دو صفت را با هم کسی جز تو ندارد؛ زیرا کسی که جانشین است، همراه نیست و کسی که همراه است، جانشین نیست» (نهج البلاغه، 1384، خطبه46، ص86). البته نظیر این موارد در نهج البلاغه فراوان است (برای نمونه بنگرید به: همان، خطبه227، ص349؛ نامه31، ص389).
وقتی از خدایی سخن میگوییم که آگاهی دارد، و براساس دانش پدیدارشناسی میدانیم که در تمام علم و آگاهی حیث التفاتی[2]، یعنی قصد داشتن/ متعلق داشتن مطرح است؛ به این معنا که به تعبیر گِیل آگاهی همواره آگاهی از وجهه معینی از جهان است (فورمن، 1384، ص114)، یعنی آگاهی متعلَقی دارد. در جایی از نهج البلاغه بیان شده که خدا با همه موجودات ازجمله فرد فرد آدمیان همراه است و هیچ چیزی نمیتواند مانع این رابطه شود: «نیازتان را از او بطلبید، و عطا و بخشش را از او درخواست کنید؛ زیرا نه پرده و پردهداری شما را از او بازدارد، و نه دری از او به روی شما بسته باشد. او هرجا و هر آن و با هر جن و انس همراه است ... کسی او را از دیگری رویگردان نمینماید، و صدایی از صدای دیگرش غافل نمیسازد، و دادنی او را از کیفری سرگرم نمیسازد» (نهج البلاغه، خطبه195، ص309).
بنابراین آگاهی، مبنای خداشناختی این رابطه است؛ ضمن اینکه انسان نیز اوصافی دارد که چنین رابطهای را توجیه میکند. در قرآندر مواضع مختلف این رابطه مطرح شده است؛ چنانکه برخی صاحبنظران به سوره حمد استناد کرده و سرّ آیه اول بعد از «بسم الله الرحمن الرحیم» را بیانگر رابطه عملی بنده با رب شخصی و آیات متأخر را درخواستی از خدا میدانند و خدا نیز به زبان حال میگوید: اینها از آنِ بنده مناند و بنده من هرچه خواهد، میتواند از من بخواهد (کربن، 1384، ص370).
اصناف رابطه عقیدتی- معرفتی در مقام وجود
رابطه گاهی قسریِ (منسوب به قسر جبری اجباری، مقابل ارادی طبعی) علی - معلولی و گاهی نیز ارادی است، که ممکن است رابطه اخیر از سوی انسان و بلکه خدا آغاز شده باشد. اما در هر حال این رابطه در سه حوزه مختلف قابل طرح است: یک بار رابطه به هویت شخصی انسان مربوط است؛ یعنی فردی از انسان با خدا رابطه برقرار میکند، یا خدا بهطور مشخص با یک فرد انسانی ارتباط پدید میآورد؛ یک بار هم با نوع انسانها (تمام انسانها) ارتباط بهوجود میآید (ارتباط نوعیه)، و یک بار هم ممکن است این رابطه علی - معلولی باشد؛ یعنی خدا چون علت بهوجود آورنده مخلوقات است، با انسان یا یکی از مخلوقات رابطه برقرار میسازد.
در نهج البلاغه گاهی از روابط ناظر به «هست»ها سخن به میان آمده و گاهی نیز از روابط ناظر به عقیده و در مواردی هم از روابط معطوف به وظایف سخن گفته شده است:
«عبد» در زبان عربی دستکم به دو معنای برده (= رقبه؛ با کاربرد زیاد در فرهنگ عرب پیش از اسلام) و بنده بهکار میرود، که وضعیت بنده نسبت به برده انسانیتر است؛ زیرا برده قابل خرید و فروش بوده، اما بنده چنین وضعی ندارد. البته در فرهنگ قرآنی «رب» فراتر از معنای یادشده در مفهوم پروردگی نیز بهکار رفته است؛ به این معنا که خدا هم سرور انسان و هم پرورشدهنده اوست. درقرآن و نهج البلاغه «عبد» بهمعنای بنده بهکار رفته است، نه برده. رابطه بندگی در موارد زیادی در نهج البلاغه مورد توجه قرار گرفته است. در برخی از مواضع بهصراحت از انسانها با عنوان «مربوب» و از خدا بهعنوان «رب» یاد شده است: «لَمْ یَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَ لاَ تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لاَ اِسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لاَ شَرِیکٍ مُکَاثِرٍ وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَکِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ؛ آنچه را آفرید، برای پشتوانه قدرت و بیم از پیشامدهای زمان و یاری جستن بر حریف رزمجو و شریک فخرفروش و هماورد برتریجو نیافرید، بلکه همه آفریدگان پرورده (دارای رب) و بندگانی سر به فرمان و خاضع اویند» (نهج البلاغه، 1389، خطبه64، ص82). این ارتباط در طرف خدا بهعنوان پروردگار (= رب) است که دربرگیرنده تصورات مربوط به جلال، سلطه و قدرت و سرپرستی و در عین حال جنبه پرورشی اوست؛ درحالیکه که این ارتباط از طرف انسان بهعنوان بنده (= عبد) متضمن دستهای از تصورات است که نماینده فروتنی، ضعف، خضوع و فرمانبرداری مطلق است که معمولاً تحقق آنها از بنده خواسته میشود. ضمن اینکه در ناحیه بشری، عبد نباید اوصافی چون کبر، غرور و اظهار بینیازی داشته باشد که اندیشه دینی اسلام آنها را جزو اوصاف زندگی در جاهلیت میشمارد (ایزوتسو، 1381، ص94). در نهج البلاغه هم بهکرّات انسان از اینکه کبر بورزد، بهشدت منع شده است. امام علی(ع) ذیل تفسیر آیه شریفه «مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» (انفطار، 6) بر تواضع انسان تأکید کرده است؛ اما در عین حال بالاترین درجه کبر را جرئت یافتن بر خدا میداند و انسان را از افتادن در این دام برحذر میدارد: «یا أیُّهَا الْإِنْسانُ ... وَ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ، وَ ما آنَسَکَ بَهَلَکَةِ نَفْسِکَ؛ ای انسان! ... چه چیز تو را بر پروردگارت دلیر ساخت؟ و چه چیز باعث هلاکت شد که به هلاکتت خو گرفتی؟» (نهج البلاغه، خطبه223، ص344). از همین عبارت روشن میشود که تکبر و دلیری بر خدا، عامل هلاکت و تواضع در برابر او مایه نجات انسان است؛ چنانکه شیطان هم بهخاطر تکبرش تحقیر و خوار گشت (همان، خطبه192، ص286).
در نهج البلاغه رابطه جانشینی به دو صورت بیان شده است: یکی جانشینی خدا در جای انسان، و دیگری جانشینی انسان در مقام خدا؛ به این معنا که یک بار خدا جانشین انسان و بار دیگر انسان جانشین خدا میگردد، که از این ارتباط با عنوان خلافت/ جانشینی یاد میکنیم. با توجه به اینکه خداوند در همه جا حاضر و ناظر است، میتواند جانشین همه مسافران در منازل آنها باشد. براساس این فرمایش حضرت علی(ع)، جانشینی خدا بهمعنای حفاظت از اهل منزل و حل و فصل مسائل و مشکلات آنهاست.
در مواضعی از نهج البلاغه خدا به دو صورت عام و اختصاصی جانشین انسان میشود؛ چنانکه ازآنجاکه خدا همه جا حاضر است، منزل آدمیان نیز یکی از این موارد است. این نوع خلافت مشروط به شرط خاصی نیست، بلکه خداوند جانشین همه انسانها هنگام مسافرت به خارج از منزلشان است. البته انسانهای مؤمن به این جانشینی واقف و بدان ایمان دارند، ولی غیرمؤمنان ممکن است چنین چیزی را قبول نداشته باشند. حضرت علی(ع) در نهج البلاغه بهصراحت از این رابطه یاد کرده و راجع به آن سخن گفته است (همان، خطبه46، ص86). این خلافت و جانشینی دقیقاً بهمعنای جانشین شدن است؛ به این معنا که اگر شخص به سفر برود، خدا جانشین او در منزلش خواهد بود. جانشین و همراه اهل سفر بودن، نمیتوانند یکجا جمع شوند؛ تنها موجودی که پرداختن به کاری او را از انجام کار دیگر بازنمیدارد، خداست. از این جهت خداوند هم میتواند همراه علی(ع) در جنگ باشد و در عین حال جانشینش در منزل بوده و از اهل خانه حفاظت نماید. به تعبیر برخی شارحان نهج البلاغه، مقتضای احاطه مطلق خدا بر جهان هستی، همین است (جعفری، 1368، ج16، ص42). بنابراین مراد از این جانشینی، احاطه، علم، نفوذ حکمت و قضا و قدر الهی است (ابنابیالحدید، 1385، ج3، ص166) که بر همه جا و همه چیز ازجمله خانه آدمیان دارد و بدین ترتیب میتواند جانشین ساکنان آن باشد.
جانشینی اختصاصی در دو مرحله تحقق یافته است؛ به این معنا که یک بار از نوع انسان بهعنوان خلیفه خدا یاد میشود، که در این نظر مقام جانشینی به نوع انسان در برابر سایر انواع داده شد و فرد خاصی از انسان مدنظر نیست. به تعبیر دیگر، این نوع خلافت به گروه خاصی تعلق نیافته و شامل همگان است. نوع دیگر این خلافت، اختصاص آن به فرد یا افراد خاصی است. امام علی(ع) از این گروه با عنوان جانشینان خدا در زمین یاد کرده است: «اُولئِکَ خُلَفاءُ اللّهِ فی اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دینِهِ؛ آنان جانشینان خدا در زمین و داعیان دین اویند» (نهج البلاغه، حکمت147، ص497). آن حضرت در جای دیگر از خودش بهعنوان خلیفه الهی - نه بهمعنای خلافت زمینی و دنیوی - یاد کرده است (همان، نامه25، ص380؛ حسنزاده، 1379، ص57). البته این دسته از خلفای الهی وقتی بر مسند خلافت زمینی تکیه میزنند، موظفاند از خلایق، حق الهی مندرج در اموالشان را بستانند (همان).
انسان کامل بهعنوان خلیفه خدا، نزد وی مسئول اعمال خویش و قیم و حافظ زمین است؛ زمینی که خدا حق تسلط بر آن را به او ارزانی داشته است، مشروط بر اینکه خداگونه زندگی کند (نصر، 1380، ص326) چنین انسانی واسطه میان آسمان و زمین است. به تعبیر حضرت علی(ع): «به بدنهایی با دنیا همدم گشتهاند که جانشان به جهان برین متعلق است» (نهج البلاغه، حکمت147، ص497) و در روی زمین راه میروند تا وظایف محوله را به انجام رسانند. ویژگیهای حق ولایت مخصوص آنان است، و وصیت و ارث پیامبر در میان ایشان (همان، خطبه2، ص47). انسان کامل در هر عصری حضور دارد و زمانی نیست که خالی از چنین فردی باشد؛ زیرا او حجت خدا بر روی زمین است: «هش دارید که مَثل آل محمد(ص) مَثل ستارگان آسمان است، که هرگاه ستارهای غروب کند، ستارهای دیگر طلوع میکند» (همان، خطبه100، ص146).
امیر مؤمنان در جایی از نهج البلاغه، اوصاف کلی انسانهای کامل را بیان میکند و میفرماید: «آنان زندهکننده علم و میراننده جهلاند. بردباری آنان شما را از علمشان، و بیرونشان از درونشان و سکوتشان از گفتار حکیمانهشان خبر میدهد. نه با حق مخالفت ورزند و نه درباره آن اختلافنظر دارند. آنان ستونهای اسلاماند و پناهگاههای پناهندگی هستند. بهوسیله آنان است که حق به جایگاه خود بازگشت، و باطل از مسند خود برکنار گشت» (همان، خطبه239، ص358-357). اینان کسانی هستند که اگر سخن هم نگویند، آفتاب وجودشان میدرخشد و بر اهل طلب نورافشانی میکنند.
ترسم ار خامش کنـم آن آفتاب از سـوی دیگر بدرانـد حجاب
در خموشی گفت ما اظهر شود که زمن آن میل افزونتر شود
(مولوی، 1363، دفتر ششم، ص696-695)
علم و دانایی انسانهای کامل که همان اولیای خدایند، از درونشان جوشیده است و ازاینرو، هیچ فاصلهای با منبع علمشان ندارند؛ بلکه آنان «منبع تولید علم، در درونشان نهفته است. پس با برخورداری از بصیرت باطنی، چیزهایی را میبینند که دیگران با چشم بینا نمیبینند». بر این اساس میتوان ویژگیهای انسان کامل را به قرار زیر یادآور شد:
1. احیاکننده علماند. روشن است که این علم در مرتبه نخست به علم کشفی و عرفانی منصرف و در مراحل بعدی شامل هر نوع علم نافع میشود (برای اطلاع از علم کشفی بنگرید به: نهج البلاغه، خطبه5، ص52 و برای اطلاع از علم نافع بنگرید به: همان، خطبه193، ص303).
2. اهل حلماند و حلمشان در علم و نگرششان مؤثر است. این ارتباط ناشی از آن است که علمشان حضوری بوده و اثر چنین علمی هم نقد و حاضر است و آثار وجودی آن در اخلاق و رفتارشان هویداست.
3. میان ظاهر و باطنشان هماهنگی وجود دارد؛ به این معنا که چون از طریق قلب به وحدت درونی و بیرونی، بلکه به وحدت با جهان هستی رسیدهاند، در نتیجه ظاهرشان از باطنشان خبر میدهد.
4. سکوتشان از سخنشان خبر میدهد؛ زیرا مرز بین سکوت و سخن را بهواسطه قلب از بین بردهاند و به یگانگی این حالت انسانی دست یافتهاند.
5. با حق هماهنگ، بلکه مصداق و مدار حقاند. از این جهت قوام هستی به ایشان استوار است و بدون آنها نظام هستی بههم میخورد و سامان خود را از دست میدهد.
چنین فردی حق دعوتگری دیگران را دارد و سایر افراد موظفاند از او پیروی کنند: «دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِی؛ دعوتکنندهای فراخواند و سرپرستی، سرپرستی کرد. پس دعوتکننده را اجابت کنید، و در پی سرپرست به راه افتید » (همان). آنان مرجع و مقتدای تمام سالکان طریقتاند و برای هرگونه راهنمایی و پاسخگویی به سؤالات و خواستههای درونی و بیرونی حقجویان، همواره آمادهاند و حتی بدان فرامیخوانند: «أَیُّهَا النَّاسُ! سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا» (همان، خطبه189، ص280). بینش درونیِ انسان کامل بهحدی ژرف است که میتواند به جویندگان، از عمق جانشان خبر دهد و رمز و راز درونی آنان را فاش سازد و حتی از سرانجام آدمیان نیز آگاه است: «به خدا سوگند اگر بخواهم هریک از شما را به ورود و خروجش و همه امورش خبر دهم. خواهم توانست» (همان، خطبه175، ص250).
رابطه عاشقانه به بهترین شکل ممکن در ارتباط «من- تو»یی معنا و مبنا پیدا میکند. این رابطه تا زمان وصال استمرار مییابد و پس از آن «من» در «تو» فانی شده، فقط «تو» میماند و بس. وقتی از رابطه عاشقانه سخن میگوییم، مرادمان آن است که وجود عاشق را جز معشوق پر نکند و عاشق انتهای محبت خویش را به معشوق نثار کند. چنین مفاهیمی در نهج البلاغه بهکرّات و مرّات آمده است، اما نه به لفظ عشق و عاشق و معشوق، بلکه با بهرهگیری از واژگانی چون محب، محبوب و محبت. البته برخی اوقات نیز از واژگان یادشده خبری نیست، اما باز همان معنا و مفهوم مدنظر است. بهعنوان مثال در مواردی برای بیان عشق محبان الهی به خدا از واژه «وله» استفاده شده است: «أیْن الْقوْمُ الّذِین دُعُوا إِلى الاِسْلامِ فقبِلُوهُ؟ ... وهِیجُوا إِلى الْجِهادِ فولّهُوا اللِّقاح الی أوْلادها» (همان، خطبه121، ص177). مبنای اصلی این محبت و عشق ریشه در آن داشت که خدا را به بزرگی در دل نشاندهاند: «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ؛ آفریدگار در چشم دلشان بزرگ است، و ازاینرو هرچه جز اوست در نظرشان کوچک است» (همان، خطبه303، ص193). این عبارت هم میتواند مهابت خدا نزد عارف را نشان دهد و در عین حال میتواند نشاندهنده عشق سالک به خدا باشد؛ به این صورت که دل او تنها از حضور و محبت خدا پر شده و جز یک محبوب و معشوق ندارد، که در عشق هم یگانگی مطرح است و بس. در واقع به تعبیر یکی از شارحان نهج البلاغه، عظمت خدا بسته به جاذبههای الهی در معرفت و محبت خدا متفاوت میشوند و بهواسطه میزان استغراق، تصور عظمت خدا در نظر عارف فرق میکند و به اندازه این عظمت، ماسوای خدا کوچک میشوند (ابنمیثم بحرانی، 1420، ج3، ص369-368).
با وجود آنکه کلمه عشق یک بار و آن هم به معنای منفی درنهج البلاغه بهکار رفته - چنانکه دیده را کور، دل را بیمار و گوش را کر میکند و باعث میشود خواهشهای نفسانی بر عقل چیره و جان انسان شیفته دنیا شده و در نتیجه برده و بنده آن شود (نهج البلاغه، خطبه109، ص160) - اما بهجای آن، واژگان جانشینی نظیر محبت و انس استفاده شده که همین معنا را دربر دارند. بهعلاوه در برخی مواضع این کتاب واژه «استهتار» بهمعنای مولع و حریص گردانیدن بهکار رفته (دهخدا، ذیل حرف «م») که میتوان آن را بهعنوان یکی از جانشینهای مهم واژه عشق درنظر گرفت: «وَ لا یَرْجِعُ بِهِمُ الاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ، إِلا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ؛ و شیفتگی به لزوم طاعتِ او آنان را جز بهسوی سرچشمههایی از دلهاشان که هیچگاه از امید و بیم او خالی نیست، بازنمیدارد» (نهج البلاغه، خطبه91، ص131).
کلمه «انس» و مشتقات آن در نهج البلاغه به دو صورت سلبی و ایجابی بهکار رفته است. در معنای سلبی، خدا نیازمند انس گرفتن با موجودی نیست؛ پس بهخاطر احساس وحشت یا ترس ناشی از تنهایی یا برای رهایی از ترس درصدد یافتن مأنوس برنمیآید (همان، خطبه186، ص276)، بلکه اساساً این حالات بر او عارض نمیشوند. اما انس در حوزه معنایی ایجابی به خدا نسبت داده شده و از او بهعنوان مأنوسترین مأنوسها یاد میشود: «اللَّهُمَّ اِنَّکَ آنَسُ الانِسینَ لاَوْلِیائِکَ (همان، خطبه227، ص349). عبارت فوق دقیقاً عاشقانه و عرفانی است؛ اما برخی مفسران تفسیری کاملاً عقلانی - کلامی بهدست داده و بهجای تفسیر شهودی، عظمت خدا را به چشم عقل دیدهاند؛ زیرا او واجبالوجود بالذات و متصف به جمیع صفات کمال است و مابقی موجودات به نقص امکان مبتلایند (مجلسی، 1385، ص77). البته در جای دیگر از نهج البلاغه، حضرت علی(ع) همگان و حتی انسان مغرور گناهکار را به انس گرفتن با خدا از طریق ذکر دعوت میکند: «وَ کُنْ ... بِذِکْرِهِ آنِساً» (نهج البلاغه، خطبه223، ص344) 60)..
برخلاف نکته ذکرشده، اگر خدا بهخاطر وحشت با کسی مأنوس نمیشود، انسان دقیقاً به همین دلیل خواستار مأنوس شدن با خداست؛ چه اگر وحشت حاصل از غربت و تنهایی او را رنجور میسازد، با یاد خدا مأنوس شده، در نتیجه از تنهایی و رنج غربت رهایی مییابد (همان، خطبه227، ص349). امام علی(ع) در نهج البلاغه تنها از خدا بهعنوان مأنوس یاد نمیکند، بلکه بعضی وقتها از حق بهعنوان مونس و از باطل بهعنوان عامل وحشت انسان یاد میکند (همان، خطبه130، ص188). در مواردی هم متعلق انس، مرگ است؛ ولی مرگ به خودی خود نمیتواند امر مطلوبی باشد، بلکه مرگ بهعنوان عاملی برای دستیابی به وصال الهی، متعلق انس بنده تلقی شده است.
آغازگر رابطه مبتنی بر انس و محبت، گاه خدا و گاهی نیز انسان است؛ هرچند نقش خدا در هر دو مورد کاملاً ملحوظ است. در عبارت ذیل این رابطه از سوی حضرت علی(ع) بهعنوان انسان عاشق خدا مطرح شده است: «وَاللّهِ لاَبْنُ اَبىطالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ؛ به خدا سوگند؛ پسر ابیطالب به مرگ از کودک شیرخواره به پستان مادرش مأنوستر است» (همان، خطبه5، ص52؛ خطبه55، ص91).
ازجمله وظایف عاشقان الهی، آمادگی برای تحمل بار عظیم فقر[3] و برحذر ماندن از دنیا و در دل گرفتن حب آن است (همان ، خطبه110، ص127).
4. رابطه همکاری
از مفهوم همکاری میتوان معانی مختلفی را اراده کرد. گاهی منظور از همکاری آن است که خدا و انسان بهطور مشترک درصدد برمیآیند تا کار ناقص جهان را به انجام برسانند؛ زیرا هردو به همکاری یکدیگر در انجام چنین کاری یا در بسامان کردن اوضاع جهان نیازمندند و بدون چنین همکاریای این امور تحقق نمییابد. این تلقی از همکاری انسان و خدا در ادیان مشرقزمین، بهویژه دین دائو مطرح است (لائودزو، 1385، ص2) اما در نهج البلاغه چنین نگرشی راجع به همکاری انسان و خدا مطرح نشده است؛ چراکه هیچ موجودی نمیتواند شریک یا همکار خدا در ساختن جهان محسوب شود، بلکه تمام موجودات نه در عرض خدا، که در طول او واقع شدهاند (نهج البلاغه، خطبه91، ص127). شاید همکاری طولی انسان و خدا به این معنا باشد که انسان به توصیههای خدا گوش فرادهد و با خدا در این امر همکاری کند. درقرآن کریم (محمد، 7)[4] و نهج البلاغه از یاری انسان به خدا سخن به میان آمده آمده است: «اِنَّ مِنْ اَحَبِّ عِبادِ اللّهِ اِلَیْهِ عَبْداً أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفْسِهِ؛ از گرامیترین بندگان نزد خدا کسی است که او را بر مهار نفس یاری داده باشد» (نهج البلاغه، خطبه87، ص118). هرچند که این همکاری دقیقاً بهطور مساوی از هر دو طرف صورت نمیگیرد، اما در عین حال میتوان آن را جزو مصادیق همکاری انسان و خدا بهشمار آمد.
وظیفهشناسی رابطه عقیدتی - معرفتی
رابطه انسان با خدا در نهج البلاغهدر دو مقام «هست» و «باید» قابل بررسی است.
وظایفی که در نهج البلاغه در حوزه رابطه عقیدتی - معرفتی میان انسان و خدا وجود دارند، در دو بخش قابل بیاناند:
یک. وظایف عام
مراد وظایفی هستند که انسانها بهطور عموم در عینیتبخشی به رابطه ناچارند آن را به انجام رسانند، که تحقق آنها در تمام روابط چهارگانه مدنظر بوده و سالک در ایجاد هریک از آنها موظف به انجام این وظایف است؛ هم فردی که با خدا رابطه رب و عبد برقرار میکند، نیازمند انجام این وظایف است و هم کسی که رابطه عاشقانه برقرار میکند؛ البته با تفاوتهایی که ممکن است در حین عمل با هم داشته باشند.
نیایش مفهوم عامی است که تمام شقوق پرستش خدا را دربر دارد و بهطور عموم در نهج البلاغه همانند سایر متون دینی به دو دسته کلی تقسیم میشود: نیایشهای مشروط به ورد و ذکر، و نیایشهای صرفاً عملی. دسته اول شامل نماز، ذکر، دعا و دسته دوم نظیر روزه، زکات و خمس میباشد (همان، خطبه199). از این نظر حضرت علی(ع) چنین عبادتی را حتی به فرض فقدان بهشت و جهنم و نبود نظام پاداش و جزا امری لازم و واجب میداند: «لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ، لَکانَ یَجِبُ اَنْ لا یُعْصى شُکْراً لِنِعَمِه؛ اگر خداوند بهخاطر نافرمانیاش وعده کیفر نمیداد، باز هم واجب بود که برای شکر نعمتهایش او را نافرمانی نکنند» (همان، حکمت290، ص527). این نیایشها در قالبهای مختلف عملی میشوند که به ترتیب اهمیتی که در نهج البلاغه دارند، در ادامه مورد بررسی قرار میگیرند.
1-1. نماز: نماز، تنزیه و تقدیس عمیق خدای متعال است. انسان بهجای آنکه تنها کلمات و آیات خدا را بهصورت انفعالی دریافت کند، مأموریت و دستور مؤکد یافته است که احساس تقدیس و تنزیه خود را به شکل مثبت بهوسیله انجام دادن یک سلسله اعمال بدنی بهصورت فردی یا همراه با کسانی که با او در این احساس شریکاند، آشکار سازد. آنچه در نماز مهم است، تحقق رابطه با خداست؛ اما برای دستیابی به آن باید قواعد و قوانین نماز رعایت شود. اذکار و اوراد خاص، همه در خدمت تحقق این رابطهاند که تقرب به خدا را بهدنبال میآورد. در متون دینی ازجمله قرآنونهج البلاغه، نماز وسیله قرب الهی دانسته شده است (همان، خطبه199، ص316). سالک در نماز هم به وصل خدا مشغول میشود و هم درد دل خود را با او در میان میگذارد. از این نظر است که نماز در ایجاد رابطه با خدا از اهمیت والایی برخوردار بوده و از آن با عنوان پایه دین یاد شده است (نهج البلاغه، 1384، نامه47، ص422).
1-2. دعا: دعا بهمعنای طلب، از اصناف رابطه با خداست که در هر نظام الهیاتیای معنا نمیدهد، بلکه دعا در آن دسته از نظامهای فلسفی و الهیاتی معنا و مبنا پیدا میکند که خدا را موجودی متشخص و انسانوار (واجد صفات اخلاقی) بدانند؛ در غیر اینصورت دعا محلی از اعراب نخواهد داشت. در نهج البلاغه خدا با چنین اوصافی معرفی شده است. بهعنوان مثال در این کتاب در برخی موارد خدا با وفاداری توصیف شده (همان، حکمت259، ص513) که یک صفت اخلاقی است و در انسان هم وجود دارد. هرچند این صفت در خدا مشروط به بینهایت بودن و در انسان محدود آغشته به نقص، در عین حال جزو اوصاف اخلاقی خدا شمرده میشود. بهعلاوه، در عبارات این کتاب بهصراحت ذکر شده که خدا خود مجوز دعا را صادر کرده است؛ زیرا او کسی است که چون درِ دعا را به روی بندگانش باز کرده، هرگز درِ اجابت آن را نمیبندد (همان، حکمت435، ص553؛ حکمت134، ص494؛ خطبه230، ص356).
دعا در واقع از لحاظ ساخت با وحی که بهمنزله ایجاد رابطه از سوی خدا با انسان است، متناظر میباشد؛ اما دعا از سوی انسان به طرف خدا صورت میگیرد. در دعا نیز همچون وحی علائم زبانشناختی بهکار میآیند. دعا زمانی تحقق مییابد که انسان در وضعیت فوقالعاده قرار بگیرد؛ یعنی هنگامی که شخص خود را در حالت روحی - روانی غیرعادی و تحت فشار میبیند، فکر میکند که به نقطه انفجار رسیده، خدا را بهطور مستقیم مورد خطاب قرار میدهد. بهیقین در چنین وضعی، انسان دیگر نمیتواند در حالت متعارف انسانیاش باقی بماند، بلکه به موجودی برتر از خود بدل میشود. این پیشامد زبانشناختی در یک وضع غیرعادی غیر روزانه «دعا» نامیده میشود (ایزوتسو، 1381، ص249). البته همیشه و همواره اینگونه نیست که ابتکار عمل در دعا با انسان بوده و او همیشه آغازگر دعا باشد، بلکه در مواردی این خداست که انسان را برای دعا فرامیخواند. بهعلاوه، همواره لازم نیست در دعا حالت فوقالعادهای ایجاد شود، اما در واقع ایجاد یک نظام نوین کلامی در ایجاد رابطه با خداست که حالت دعاکننده را دگرگون میسازد.
ممکن است سبب دعا، تقوای ژرف نسبت به خدا یا احتمال وقوع خطر مرگ باشد، که به تعبیرقرآن در این زمان حتی مشرکان نیز اهل دعا میشوند: «و چون انسان را آسیبی برسد، ما را - به پهلو، خوابیده یا نشسته یا ایستاده - میخواند، و چون گرفتاریاش را برطرف کنیم، چنان میرود که گویی ما را برای گرفتاریای که به او رسیده، نخوانده است» (یونس، 13-12).
دعا بهصورت شفاهی انجام میشود، ولی نتیجه آن گاهی شفاهی و در بعضی موارد نیز غیر شفاهی است. به تعبیر دیگر، آنگاه که دعاکننده از خدا جواب شفاهی را بطلبد، اجابت شفاهی است، اما در سایر موارد اجابت دعا در قالب اقدامی از جانب خداوند تحقق مییابد.
استجابت (غیرشفاهی)
|
دعا (شفاهی) |
انسان |
خدا |
1-3. ذکر: منظور از ذکر، یاد خداوند است، بهطوریکه بین زبان و دل او هماهنگی باشد. ذکر در نهج البلاغه علاوه بر معنای یادشده، در بیشتر موارد با عنایت به متعلَقش مورد توجه قرار گرفته و در جایی بهکار میرود که ذاکر بخواهد از متعلق آن یادی کند. عالیترین متعلَق این ذکر خداست که حضرت علی(ع) بر کثرت آن تأکید میورزد: «اَفیضُوا فى ذِکْرِ اللّهِ» (نهج البلاغه، خطبه110، ص163). حتی میتوان از دیگران درخواست کرد تا ما را نزد خدا یاد کنند: «اُذْکُرْنا عِنْدَ رَبِّکَ» (همان، خطبه235، ص355). این یادآوری باواسطه تنها در آخرت نیست، بلکه در این دنیا هم میتوان فردی را به یاد خدا انداخت: «اَنَا اُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتابى هذا؛ و من خدا را به یاد کسی میاندازم که نامهام به او برسد» (نهج البلاغه، 1389، نامه57، ص466).
یاد خدا درنهج البلاغه نتایج زیادی بهبار میآورد که حضرت علی(ع) در عبارتی به برخی از نتایج اصلی و اساسی آن اشاره کرده است: (همان، خطبه222، ص342)
- صیقلی دلها؛
- فعال شدن قوای نفسانی؛
- گفتگوی متقابل عقلانی با خدا: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاَؤُهُ فِی اَلْبُرْهَةِ بَعْدَ اَلْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ اَلْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ؛ و خدای بخشنده را همواره در هر برههای از زمان، و در دورانهای خالی از پیامبران، بندگانی است که با آنان در فکرشان راز گفته، و در عمق خردشان سخن رانده است» (همان).
نمودار زیر بیانگر بخشی از دستاوردهای ذکر است:
وصال حق |
ساحت قرب الهی |
آرامش و آرامشبخشی |
جلای قلب |
ذکر |
قوس نزول قوس صعود
انسان |
دو. وظایف خاص
وظایف خاص عبارت است از آن دسته وظایفی که به تناسب هریک از اصناف رابطه باید رعایت شوند، که در ادامه به آنها میپردازیم:
1. رابطه عبد و رب: حضرت علی(ع) تأکید میکند که انسان در مقام بنده و خدا در مقام رب است: «فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْن ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ؛ زیرا خوشبینی بنده به پروردگارش به اندازه خوف او از پروردگارش است» (همان، نامه27، ص384). این رابطه در مواضع بسیاری از این کتاب شریف مورد توجه قرار گرفته است (برای نمونه بنگرید به: همان، حکمت94، ص484؛ خطبه212، ص329).
2. جانشینی: حضرت علی(ع) از آدمیان میخواهد که از مقام و موقعیت جانشینی خدا تنزل نکنند و خود را همواره در آن مقام دیده، به تناسب آن تعاملاتشان را تنظیم کنند؛ ضمن اینکه برخی انسانها در مقام جانشینی خاص خداوند هستند (همان، حکمت147، ص497) و لازم است وظایفی را انجام دهند که در شأن جانشینان خاص خداوند است تا بتوانند اوصاف آنان را در خود محقق سازند. ازجمله وظایف اینان، علمآموزی در سطح عالی و در عین حال همراه با معرفت و بصیرت است. انسانهایی که به مقام خلافت خاص الهی میرسند، در علم رسوخ کرده، دارنده و نگهدارنده علم لدنی و احیاکنندگان عقل و امانتداران امین خداوندند (حسنزاده، 1379، ص59). بالاتر اینکه، چنین خلفایی باید به صفت مستخلف عنه متصف گردند تا بتوانند در حکم او باشند؛ در غیر این صورت چنین مقامی در ایشان محقق نمیگردد.
3. رابطه عاشقانه: عمیقترین رابطه با خدا، رابطه عاشقانه است. ازاینرو میتوان گفت که لازمه محقق ساختن این رابطه، عمل به همه وظایف مربوط به سیر و سلوک عرفاست، که در خطبههای مختلف نهج البلاغهبهویژه خطبههای 87 و 193 از آن یاد شده است.
4. همکاری: یکی از اساسیترین مصادیق همکاری خدا و انسان، همکاری در مبارزه با نفس است. از این نظر انسان در تمام اقداماتی که باید برای مبارزه با نفس انجام دهد، نباید مرتکب کوتاهی نشود. همکاری با خدا در مبارزه با نفس مراتبی دارد که آخرین مرتبه آن دستیابی به درجات عالی عرفانی است، که حضرت علی(ع) در مواضعی به آنها اشاره کرده است. اعانه خدا بر انسان در مبارزه با نفس شامل حزن و خوف اختیاری، خالی کردن دل از اغیار، از تن درآوردن جامه شهوت، اعراض از غیر خدا و متمرکز شدن به او، از مصادیق همکاری انسان و خداست (همان، خطبه87، ص118).
غایتشناسی رابطه عقیدتی - معرفتی
غایتشناسی رابطه به بررسی این سؤال میپردازد که نتیجه یا هدف نهایی ایجاد رابطه با خدا چیست؟ نتایج رابطه با خدا در اصناف چهارگانه آن با یکدیگر متفاوت است؛ وقتی رابطه عبد و رب میان انسان و خدا برقرار باشد، آثاری پدید میآید که در سایر روابط متصور نیست. بهعنوان مثال، بهرهمندی از رحمت خدا از نتایج محتوم چنین رابطهای است؛ چراکه بنده، خدایی را عبادت میکند که سراسر رحمت است: «رحمتی زوالناپذیر دارد که نمیتوان از آن ناامید شد؛ همواره نعمتش بر بندگان ارزانی میشود و بخششاش جایی برای یأس نگذاشته است» (همان، خطبه45، ص85). حال با چنین تصویری از خدا انتظار میرود که انسان طالب ایجاد رابطه با خدا به جایی رسد که چیزی جز پاداش و جزای او مهم نباشد. حضرت علی(ع) برای بیان چنین نگرشی از تمثیل گریه شتر فرزند گمکرده، ناله کبوتران بیهمدم و فغان راهبان وارسته استفاده کرده و بیان میکند که اگر انسان بسان اینان ناله و شکوه سر دهد تا بتواند خود را نجات دهد، هرگز نمیتواند بر پاداش و کیفر خدا پیشی گیرد (همان، خطبه52، ص90-89).
دستاورد انسان در حوزه رابطه رب و عبد، دستیابی به عالیترین درجه عبودیت در ساحتهای عقیدتی، احساسی- عاطفی و ارادی است؛ یعنی او پس از تحقق چنین رابطهای، جز به خدایی واحد اذعان نخواهد داشت، بلکه عبودیت را به اوج اخلاص خواهد رساند (همان، خطبه1، ص39). تحقق رابطه انسان با خدا در حوزه یادشده باعث خشیت قلبی انسان در ساحت احساسی- عاطفی و انجام عمل خالص برای خدا در ساحت عمل میشود (همان، خطبه23، ص65). غایت تحقق این رابطه آن است که انسان در سایه آن به جایگاهی نزد خدا و در عالم آخرت دست یابد که شهدا، سعادتمندان و انبیا رسیدهاند.
در حوزه رابطه عاشقانه باید گفت که اگر فردی بتواند چنین رابطهای میان خود و خدا بهوجود آورد، میتواند محبوب خدا شود. اگر این رابطه استمرار یابد و شخص به درجه «عارف بالله» برسد، در آن صورت با رفع کاستیهای موجود، عرفان او به کمال میرسد و اگر او در این مسیر بتواند به حب و وجد عالی دست یابد، از طبقات پیشین عرفان صرفنظر میکند و بهدنبال آن، از تمام ما سوی الله نیز اعراض کرده، کاملاً از سایر موجودات منسلخ میگردد و خود را تنها با خدا میبیند و بدین ترتیب آخرین مراحل عرفان را پشت سر میگذارد. وی در این مرتبه از خود نیز صرفنظر میکند و شعور به خود را نیز از دست میدهد و تنها خدا را میبیند. در این مرحله به درجه اتحاد و وحدت با خدا دست مییابد (ابنابیالحدید، 1385، ج6، ص367-366). با توجه به مکتب توحیدی نهج البلاغه، مراد از وحدت با خدا، وحدت/اتحاد صفاتی و فعلی است که صفات یادشده در خطبههای مختلف نهج البلاغه آمده است (بهعنوان نمونه بنگرید به: خطبه87).
در یک نگاه فراگیر و عمیق به رابطه عقیدتی - معرفتی میان انسان و خدا در نهج البلاغه، چنین برمیآید که در مبحث معناشناسی رابطه با وجود عدم کاربرد این مفهوم در معنای متأخرش، برای توجه به ایجاد آن میان انسان و خدا از مفاهیمی چون انس، محبت و ابزارهایی چون نماز، ذکر، دعا و سایر اصناف نیایش در یک گفتمان معنایی استفاده شده است. همچنین مفهوم ایجاد رابطه (نه لزوماً واژه آن) از جایگاه والایی برخوردار است؛ بهگونهای که تمام دینداری عارفانه در دستیابی به آن خلاصه میگردد. اصناف این رابطه نیز بهحسب استقرا چهار نوع احصا شده که سه صنف از آن - عبودیت، خلافت و عشق - بهصراحت در نهج البلاغهآمدهاند و حضرت علی(ع) در این میان بر رابطه عاشقانه تأکید بسیار کرده است. صنف چهارم رابطه - همکاری - براساس مبنای خداشناختی امکان طرح نداشت؛ اما در تفسیری غیر از تفاسیر ادیان مشرقزمین میتوان به همکاری انسان و خدا در بهتر کردن وضعیت جهان و اخلاق و منش انسانها اشاره کرد و شواهدی را از این کتاب استخراج نمود.
[1]. تصور دو طرف جز در رابطه انسان با خود مورد سؤال واقع نشده است. تنها در صورتی میتوان رابطه با خود را فرض کرد که بپذیریم انسان تنها موجودی است که میتواند خود را بهعنوان یک سوژه درنظر بگیرد و به خود شناخت پیدا کند، بلکه نسبت به خودش آگاهیهای پیشینی داشته باشد (دیرکس، 1380، ص5) و حتی خود را بهعنوان یک سوژه مورد بررسی قرار دهد. از این طریق میتوان رابطه با خود را پذیرفت و در درون خود، دو طرف را فرض گرفت. بهعلاوه، غیریت رابطه انسان با خود امری مبتنی بر غیریت اعتباری است؛ زیرا در حقیقت و نفسالامر، او از خودش جدا نیست که بخواهد با آن رابطه برقرار کند.
[2]. Intentionality.
[3]. «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً» (نهج البلاغه، حکمت112، ص488).
[4]. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»