رابطه عقیدتی - معرفتی انسان و خدا در نهج البلاغه

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسنده

استادیار دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز

چکیده

مفهوم «رابطه» یک‌صد و پنجاه سال پیش هرگز به معنای امروزی به‌کار نمی‌رفت. با این وجود، مفاهیم جانشین آن از قبیل «انس» در نهج ‌البلاغه به‌کرّات آمده است که هریک از آنها بیان‌کننده اصناف و مراتب رابطه اعم از رابطه انسان و خدا و سایر رابطه‌هایند. در زمینه روابط انسان، در مجموع با چهار رابطه مواجهیم: رابطه انسان با خدا، خودش، انسان‌های دیگر و طبیعت. هریک از این روابط هم در پنج ساحت وجودی انسان تحقق می‌یابند که در مجموع بیست نوع رابطه را دربر می‌گیرد که یکی از آنها، رابطه عقیدتی - معرفتی انسان و خداست. این رابطه شامل روابط بندگی، خلیفگی، عاشقانه و همکاری است که روابط اول و سوم و دوم به ترتیب از بسامد بالایی در نهج ‌البلاغه برخوردارند. اما رابطه همکاری به آن شکلی که در ادیان خاور دور نظیر دائویی (Taoism) مطرح است، در نهج ‌البلاغه طرح نشده است؛ اما در عین حال، خدا و بنده همکاری می‌کنند تا رفتارهای انسان بهتر و به کمال خود نزدیک شود.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Ideological- Cognitive Relation of Human and God in Nahj ul-Balāghah

نویسنده [English]

  • Bakhshali Qanbari
چکیده [English]

The word Relation is a new concept that did not used in its today`s meaning one hundred and fifty years ago. In spite of this situation, its substitute concepts like friendliness is used in Nahj ul-Balāghah many times and each of them express varieties & places in general relation between human and God and other relations. On the whole, we face four relations: human relation with God, himself and other humans and nature. Also these relations fulfill in five eras that contain twenty relations that one of them is relation of ideological-cognitive of human. This relation contains relations of slavery; succession; lovely and cooperation. Among relations, relation of first and third and second are high respectively frequency in Nahj ul-Balāghah but cooperation relation is not discussed in Nahj ul-Balāghah like that in near and far east religion like Taoism but God and slave cooperate to improve behavior of human and approach to its perfection.

کلیدواژه‌ها [English]

  • God
  • human
  • Relation
  • slave
  • lover
  • syntagmatic
  • cooperation

مقدمه

نفس ساحتی از وجود انسان است که به­وجود آورنده باورها (عقاید)، احساسات، عواطف، هیجانات و خواست­ها، گفتار و کردار آدمی و مایه تمایز فردی با فرد/افراد دیگر است. روح انسان جنبه جمعی انسان­هاست؛ به عبارتی انسان دو وجه دارد: وجه شخصی که شامل جسم و ذهن و نفس است، و وجه مشترک - یعنی روح - که باعث می­شود انسان­ها یکی شوند و بتوانند با روح مشترک سخن بگویند. با این حساب، انسان می­تواند با موجودات زیادی از قبیل خدا رابطه برقرار کند. اما سؤال اصلی این نوشته آن است که ماهیت رابطه انسان و خدا در نهج­ البلاغه چیست؟ به­نظر می‌رسد بررسی دقیق این سؤال می­تواند ابعاد گوناگونی داشته باشد که شاید تاکنون به­طور دقیق مورد بررسی قرار نگرفته باشد که در نهایت عدم توجه به آن، امروزه زمینه­ساز مسائل، بلکه بحران­هایی شده است؛ به این صورت که دراثر عدم شناخت اصناف رابطه با خدا، شماری از انسان­ها رفته­رفته رابطه با خدا را از زندگی­شان حذف کرده­اند و این امر آدمیان را دچار بحران­هایی از قبیل تنهایی (بنگرید به: قنبری، 1390، ص98-97) و بی­معنایی ساخته است؛ چنان­که و تحقیقات انجام­شده نیز مؤید این ادعا هستند (ر.ک به: قنبری و همکاران، 1391).

بعضی وقت­ها حتی پیامبران و عرفا و اولیای الهی از رابطه «من» و «او» سخن به میان می­آورند؛ اما این به­معنای غفلت از رابطه «من» و «تو» نیست؛ زیرا این نوع رابطه را در مقام توصیف و برای دیگران به­کار می­بردند. به­عنوان مثال، حضرت ابراهیم(ع) در مقام معرفی خدا از این رابطه استفاده می­فرمود: «وَ الَّذی هُوَ یُطْعِمُنی وَ یَسْقینِ وَ إِذا مَرِضْتُ فَهُوَ یَشْفینِ» (شعراء، 78).

درنهج­ البلاغه رابطه انسان و خدا تحت نظام من - آن طرح نشده، بلکه حتی در بیشتر موارد - نظام من - او و در موارد قابل ملاحظه­ای هم نظام من - تو طرح شده است. اما سؤال اساسی این است که رابطه انسان و خدا در ساحت باورها (عقیدتی - معرفتی) چگونه طرح و بررسی شده است؟ به­نظر می­رسد اصناف چهارگانه رابطه انسان و خدا - رابطه عبد و مولا، رابطه جانشینی (خلیفگی)، رابطه عاشقانه (عاشق و معشوق) و رابطه همکاری - در این کتاب طرح شده­اند، اما رابطه همکاری به­معنای همکاری انسان و خدا در مسیر تعالی انسان معنا یافته است که در این مجال به کم و کیف آن خواهیم پرداخت. شاید نخستین اثری که در این زمینه به نگارش درآمده، خدا و انسان در قرآن نوشته توشی هیکو ایزوتسو است. مؤلف در این اثر به گونه­های مختلف رابطه خدا و انسان پرداخته، اما در عین حال به اصناف رابطه خدا و انسان در ساحت عقیدتی و معرفتی هیچ اشاره­ای نکرده است؛ ضمن اینکه حوزه تحقیق وی به قرآن مرتبط است، نه نهج ­البلاغه. این موضوع در حوزه نهج ­البلاغه به­طور مستقل مورد توجه قرار نگرفته است. البته در برخی شروح ازجمله شرح ابن­میثم و شرح محمدتقی جعفری به­طورکلی اشاراتی به این مبحث شده، اما به هیچ ­وجه مفهوم رابطه در ساحت عقیدتی - معرفتی و با اصنافی که راقم این سطور درنظر دارد، مورد بررسی قرار نگرفته است.

ماهیت رابطه عقیدتی - معرفتی

از کاربرد واژه رابطه میان این دو موجود/طرف[1] در ساحت­های پنج­گانه عقیدتی، احساسی، ارادی، گفتاری و کرداری، ارتباطی برقرار شده/می­شود که در کتاب شریف نهج ‌البلاغه مورد توجه قرار گرفته ­است. به­عنوان مثال وقتی گفته می­شود انسان عملی انجام می­دهد که موجبات خشنودی خدا را فراهم می­سازد، در واقع از رابطه انسان و خدا در حوزه احساسات سخن گفته­ایم؛ زیرا خشنودی و غضب و مفاهیمی از این دست، در این حوزه مورد توجه قرار می­گیرند. شک نیست که در نهج ­البلاغه روابطی از این دست به­غایت مورد توجه قرار گرفته­اند. نیز وقتی از حمد انسان نسبت به خدا سخن می­آید، در واقع از رابطه انسان و خدا در حوزه گفتاری خبر داده­ایم؛ زیرا گفتار نوعی رابطه است که طی آن اراده و خواسته­ طرف به­صورت بیان و گفتار درمی­آید (بنگرید به: نهج ­البلاغه، 1384، خطبه114، ص169).

در هر نظام خدا و انسان­شناختی، رابطه میان این دو موجود/طرف معنا و مبنا پیدا نمی­کند، بلکه تنها در نظام­های خاصی این تعامل پدید می­آید. با یک نگاه کلی به سخنان حضرت علی(ع) می­توان به نوع نگرش خدا و انسان­شناختی نهج ­البلاغه پی برد و براساس آن از امکان یا عدم تحقق رابطه میان این دو موجود سخن گفت؛ زیرا رابطه متفرع بر شناخت این دو موجود است. از اینکه رابطه انسان و خدا در نهج ­البلاغه به­کرّات و مرّات مورد توجه قرار گرفته، به­سهولت می­توان نتیجه گرفت که خدا در تصویر حضرت علی(ع) موجودی متشخص و انسان­وار است؛ یعنی موجودی که می­تواند از سایر موجودات متمایز شود و دارای فکر، اراده و احساس است. با وجود آنکه خدا بری از صروف حالات شمرده می­شود، می­تواند بر انسان خشم گیرد یا از او خشنود گردد (استیس، 1375، ص184-183). همچنین خدا دارای اوصافی است که انسان هم از آنها برخوردار است و مانند انسان (البته عاری از اوصاف امکانی) می­تواند خشنود یا عصبانی شود، یا تشویق و تنبیه نماید. براساس چنین نظامی، ایجاد رابطه کاملاً منطقی و امکان­پذیر است. منتها این رابطه چنان­که پیش­تر بیان شد، اشکال مختلفی پیدا کرده که گاه خردورزانه و معرفتی و گاه عاشقانه و گاه رب و مربوبی است. البته رابطه بندگی و خدایی، پربسامدترین و رابطه عاشقانه، عمیق­ترین روابط مطرح در این کتاب­اند.

آنچه در نهج ‌البلاغه درباره خدا آمده، مؤید متشخص بودن خدا و توانمندی انسان در تحقق رابطه با اوست. وقتی در نهج ‌البلاغه خطاب به خدا به­کرّات از واژه «تو» استفاده می­شود و حتی از او با عنوان جانشین مسافر در منزل یاد می­شود، همه دال بر متشخص بودن خداست. امام در دعایی می­فرماید: «خداوندا! تویی همراه در سفر، و تویی جانشین در خانواده، و این دو صفت را با هم کسی جز تو ندارد؛ زیرا کسی که جانشین است، همراه نیست و کسی که همراه است، جانشین نیست» (نهج ‌البلاغه، 1384، خطبه46، ص86). البته نظیر این موارد در نهج ­البلاغه فراوان است (برای نمونه بنگرید به: همان، خطبه227، ص349؛ نامه31، ص389).

وقتی از خدایی سخن می­گوییم که آگاهی دارد، و براساس دانش پدیدارشناسی می­دانیم که در تمام علم و آگاهی حیث التفاتی[2]، یعنی قصد داشتن/ متعلق داشتن مطرح است؛ به این معنا که به تعبیر گِیل آگاهی همواره آگاهی از وجهه معینی از جهان است (فورمن، 1384، ص114)، یعنی آگاهی متعلَقی دارد. در جایی از نهج ­البلاغه بیان شده که خدا با همه موجودات ازجمله فرد فرد آدمیان همراه است و هیچ چیزی نمی­تواند مانع این رابطه شود: «نیازتان را از او بطلبید، و عطا و بخشش را از او درخواست کنید؛ زیرا نه پرده و پرده­داری شما را از او بازدارد، و نه دری از او به روی شما بسته باشد. او هرجا و هر آن و با هر جن و انس همراه است ... کسی او را از دیگری روی­گردان نمی­نماید، و صدایی از صدای دیگرش غافل نمی­سازد، و دادنی او را از کیفری سرگرم نمی­سازد» (نهج ­البلاغه، خطبه195، ص309).

بنابراین آگاهی، مبنای خداشناختی این رابطه است؛ ضمن اینکه انسان نیز اوصافی دارد که چنین رابطه­ای را توجیه می­کند. در قرآندر مواضع مختلف این رابطه مطرح شده است؛ چنان­که برخی صاحب­نظران به سوره حمد استناد کرده و سرّ آیه اول بعد از «بسم الله الرحمن الرحیم» را بیانگر رابطه عملی بنده با رب شخصی و آیات متأخر را درخواستی از خدا می­دانند و خدا نیز به زبان حال می­گوید: اینها از آنِ بنده من­اند و بنده من هرچه خواهد، می­تواند از من بخواهد (کربن، 1384، ص370).

اصناف رابطه عقیدتی- معرفتی در مقام وجود

رابطه گاهی قسریِ (منسوب به قسر جبری اجباری، مقابل ارادی طبعی) علی - معلولی و گاهی نیز ارادی است، که ممکن است رابطه اخیر از سوی انسان و بلکه خدا آغاز شده باشد. اما در هر حال این رابطه در سه حوزه مختلف قابل طرح است: یک بار رابطه به هویت شخصی انسان مربوط است؛ یعنی فردی از انسان با خدا رابطه برقرار می­کند، یا خدا به­طور مشخص با یک فرد انسانی ارتباط پدید می­آورد؛ یک بار هم با نوع انسان­ها (تمام انسان­ها) ارتباط به­وجود می­آید (ارتباط نوعیه)، و یک بار هم ممکن است این رابطه علی - معلولی باشد؛ یعنی خدا چون علت به­وجود آورنده مخلوقات است، با انسان یا یکی از مخلوقات رابطه برقرار می­سازد.

در نهج ‌البلاغه گاهی از روابط ناظر به «هست»­ها سخن به میان آمده و گاهی نیز از روابط ناظر به  عقیده و در مواردی هم از روابط معطوف به وظایف سخن گفته شده است:

  1. رابطه بندگی (عبد و رب)

«عبد» در زبان عربی دست­کم به دو معنای برده (= رقبه؛ با کاربرد زیاد در فرهنگ عرب پیش از اسلام) و بنده به­کار می­رود، که وضعیت بنده نسبت به برده انسانی­تر است؛ زیرا برده قابل خرید و فروش بوده، اما بنده چنین وضعی ندارد. البته در فرهنگ قرآنی «رب» فراتر از معنای یادشده در مفهوم پروردگی نیز به­کار رفته است؛ به این معنا که خدا هم سرور انسان و هم پرورش­دهنده اوست. درقرآن و نهج ‌البلاغه «عبد» به­معنای بنده به­کار رفته است، نه برده. رابطه بندگی در موارد زیادی در نهج­ البلاغه مورد توجه قرار گرفته است. در برخی از مواضع به­صراحت از انسان­ها با عنوان «مربوب» و از خدا به­عنوان «رب» یاد شده است: «لَمْ یَخْلُقْ مَا خَلَقَهُ لِتَشْدِیدِ سُلْطَانٍ وَ لاَ تَخَوُّفٍ مِنْ عَوَاقِبِ زَمَانٍ وَ لاَ اِسْتِعَانَةٍ عَلَى نِدٍّ مُثَاوِرٍ وَ لاَ شَرِیکٍ مُکَاثِرٍ وَ لاَ ضِدٍّ مُنَافِرٍ وَ لَکِنْ خَلاَئِقُ مَرْبُوبُونَ وَ عِبَادٌ دَاخِرُونَ؛ آنچه را آفرید، برای پشتوانه قدرت و بیم از پیشامدهای زمان و یاری جستن بر حریف رزمجو و شریک فخرفروش و هماورد برتری­جو نیافرید، بلکه همه آفریدگان پرورده (دارای رب) و بندگانی سر به فرمان و خاضع اویند» (نهج ­البلاغه، 1389، خطبه64، ص82). این ارتباط در طرف خدا به­عنوان پروردگار (= رب) است که دربرگیرنده تصورات مربوط به جلال، سلطه و قدرت و سرپرستی و در عین حال جنبه پرورشی اوست؛ درحالی­که که این ارتباط از طرف انسان به­عنوان بنده (= عبد) متضمن دسته­ای از تصورات است که نماینده فروتنی، ضعف،‌ خضوع و فرمانبرداری مطلق است که معمولاً تحقق آنها از بنده خواسته می­شود. ضمن اینکه در ناحیه بشری، عبد نباید اوصافی چون کبر، غرور و اظهار بی­نیازی داشته باشد که اندیشه دینی اسلام آنها را جزو اوصاف زندگی در جاهلیت می­شمارد (ایزوتسو، 1381، ص94). در نهج ‌البلاغه هم به­کرّات انسان از اینکه کبر بورزد، به­شدت منع شده است. امام علی(ع) ذیل تفسیر آیه شریفه «مَا غَرَّکَ بِرَبِّکَ الْکَرِیمِ» (انفطار، 6) بر تواضع انسان تأکید کرده است؛ اما در عین حال بالاترین درجه کبر را جرئت یافتن بر خدا می­داند و انسان را از افتادن در این دام برحذر می­دارد: «یا أیُّهَا الْإِنْسانُ ... وَ ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ، وَ ما آنَسَکَ بَهَلَکَةِ نَفْسِکَ؛ ای انسان! ... چه چیز تو را بر پروردگارت دلیر ساخت؟ و چه چیز باعث هلاکت شد که به هلاکتت خو گرفتی؟» (نهج­ البلاغه، خطبه223، ص344). از همین عبارت روشن می­شود که تکبر و دلیری بر خدا، عامل هلاکت و تواضع در برابر او مایه نجات انسان است؛ چنان­که شیطان هم به­خاطر تکبرش تحقیر و خوار گشت (همان، خطبه192، ص286).

  1. رابطه جانشینی

در نهج‌ البلاغه رابطه جانشینی به دو صورت بیان شده است: یکی جانشینی خدا در جای انسان، و دیگری جانشینی انسان در مقام خدا؛ به این معنا که یک بار خدا جانشین انسان و بار دیگر انسان جانشین خدا می­گردد، که از این ارتباط با عنوان خلافت/ جانشینی یاد می­کنیم. با توجه به اینکه خداوند در همه ­جا حاضر و ناظر است، می­تواند جانشین همه مسافران در منازل آنها باشد. براساس این فرمایش حضرت علی(ع)، جانشینی خدا به­معنای حفاظت از اهل منزل و حل و فصل مسائل و مشکلات آنهاست.

در مواضعی از نهج ­البلاغه خدا به دو صورت عام و اختصاصی جانشین انسان می­شود؛ چنان­که ازآنجاکه خدا همه ­جا حاضر است، منزل آدمیان نیز یکی از این موارد است. این نوع خلافت مشروط به شرط خاصی نیست، بلکه خداوند جانشین همه انسان­ها هنگام مسافرت به خارج از منزلشان است. البته انسان­های مؤمن به این جانشینی واقف و بدان ایمان دارند، ولی غیرمؤمنان ممکن است چنین چیزی را قبول نداشته باشند. حضرت علی(ع) در نهج­ البلاغه به­صراحت از این رابطه یاد کرده و راجع به آن سخن گفته است (همان، خطبه46، ص86). این خلافت و جانشینی دقیقاً به­معنای جانشین شدن است؛ به این معنا که اگر شخص به سفر برود، خدا جانشین او در منزلش خواهد بود. جانشین و همراه اهل سفر بودن، نمی­توانند یک­جا جمع شوند؛ تنها موجودی که پرداختن به کاری او را از انجام کار دیگر بازنمی‌دارد، خداست. از این جهت خداوند هم می‌تواند همراه علی(ع) در جنگ باشد و در عین حال جانشینش در منزل بوده و از اهل خانه حفاظت نماید. به تعبیر برخی شارحان نهج ‌البلاغه، مقتضای احاطه‌ مطلق خدا بر جهان هستی، همین است (جعفری، 1368، ج16، ص42). بنابراین مراد از این جانشینی، احاطه، علم، نفوذ حکمت و قضا و قدر الهی است (ابن­ابی­الحدید، 1385، ج3، ص166) که بر همه ­جا و همه چیز ازجمله خانه آدمیان دارد و بدین ترتیب می‌تواند جانشین ساکنان آن باشد.

جانشینی اختصاصی در دو مرحله تحقق یافته است؛ به این معنا که یک بار از نوع انسان به­عنوان خلیفه خدا یاد می­شود، که در این نظر مقام جانشینی به نوع انسان در برابر سایر انواع داده شد و فرد خاصی از انسان مدنظر نیست. به تعبیر دیگر، این نوع خلافت به گروه خاصی تعلق نیافته و شامل همگان است. نوع دیگر این خلافت، اختصاص آن به فرد یا افراد خاصی است. امام علی(ع) از این گروه با عنوان جانشینان خدا در زمین یاد کرده است: «اُولئِکَ خُلَفاءُ اللّهِ فی اَرْضِهِ، وَ الدُّعاةُ اِلى دینِهِ؛ آنان جانشینان خدا در زمین و داعیان دین اویند» (نهج ­البلاغه، حکمت147، ص497)­­­­. آن حضرت در جای دیگر از خودش به­عنوان خلیفه الهی - نه به­معنای خلافت زمینی و دنیوی - یاد کرده است (همان، نامه25، ص380؛ حسن­زاده، 1379، ص57). البته این دسته از خلفای الهی وقتی بر مسند خلافت زمینی تکیه می­زنند، موظف­اند از خلایق، حق الهی مندرج در اموالشان را بستانند (همان).

انسان کامل به­عنوان خلیفه خدا، نزد وی مسئول اعمال خویش و قیم و حافظ زمین است؛ زمینی که خدا حق تسلط بر آن را به او ارزانی داشته است، مشروط بر اینکه خداگونه زندگی کند (نصر، 1380، ص326) چنین انسانی واسطه میان آسمان و زمین است. به تعبیر حضرت علی(ع): «به بدن­هایی با دنیا همدم گشته­اند که جانشان به جهان برین متعلق است» (نهج ­البلاغه، حکمت147، ص497) و در روی زمین راه می­روند تا وظایف محوله را به انجام رسانند. ویژگی‌های حق ولایت مخصوص آنان است، و وصیت و ارث پیامبر در میان ایشان (همان، خطبه2، ص47). انسان کامل در هر عصری حضور دارد و زمانی نیست که خالی از چنین فردی باشد؛ زیرا او حجت خدا بر روی زمین است: «هش دارید که مَثل آل محمد(ص) مَثل ستارگان آسمان است، که هرگاه ستاره‌ای غروب کند، ستاره‌ای دیگر طلوع می‌کند» (همان، خطبه100، ص146).

امیر مؤمنان‌ در جایی‌ از نهج ­البلاغه،‌ اوصاف‌ کلی‌ انسان‌های‌ کامل‌ را بیان‌ می‌کند و می‌فرماید: «آنان زنده­کننده‌ علم و میراننده جهل‌اند. بردباری آنان شما را از علم­شان، و بیرون­شان از درون­شان و سکوت­شان از گفتار حکیمانه‌شان خبر می‌دهد. نه با حق مخالفت ورزند و نه درباره‌ آن اختلاف­نظر دارند. آنان ستون‌های اسلام­اند و پناهگاه‌های پناهندگی هستند. به­وسیله آنان است که حق به جایگاه خود بازگشت، و باطل از مسند خود برکنار گشت» (همان، خطبه239، ص358-357). اینان کسانی هستند که اگر سخن هم نگویند، آفتاب وجودشان می‌درخشد و بر اهل طلب نورافشانی می‌کنند.

ترسم ار خامش کنـم آن آفتاب             از سـوی دیگر بدرانـد حجاب

در خموشی گفت ما اظهر شود               که زمن آن میل افزون‌تر شود

(مولوی، 1363، دفتر ششم، ص696-695)

علم‌ و دانایی انسان‏های‌ کامل‌ که همان اولیای‌ خدایند، از درون­شان جوشیده‌ است و ازاین­رو، هیچ‌ فاصله‌ای‌ با منبع علم­شان ندارند؛ بلکه آنان «‌منبع‌ تولید علم،‌ در درون­شان‌ نهفته‌ است.‌ پس‌ با برخورداری از بصیرت‌ باطنی،‌ چیزهایی‌ را می‌‌بینند که‌ دیگران‌ با چشم ‌بینا نمی‌‌بینند». بر این اساس می‌توان ویژگی‌های انسان کامل را به قرار زیر یادآور شد:

1. احیاکننده علم‌اند. روشن است که این علم در مرتبه نخست به علم کشفی و عرفانی منصرف و در مراحل بعدی شامل هر نوع علم نافع می‌شود (برای اطلاع از علم کشفی بنگرید به: نهج البلاغه، خطبه5، ص52 و برای اطلاع از علم نافع بنگرید به: همان، خطبه193، ص303).

2. اهل حلم‌اند و حلم­شان در علم و نگرش‌شان مؤثر است. این ارتباط ناشی از آن است که علم­شان حضوری بوده و اثر چنین علمی هم نقد و حاضر است و آثار وجودی آن در اخلاق و رفتارشان هویداست.

3. میان ظاهر و باطن­شان هماهنگی وجود دارد؛ به این معنا که چون از طریق قلب به وحدت درونی و بیرونی، بلکه به وحدت با جهان هستی رسیده‌اند، در نتیجه ظاهرشان از باطن­شان خبر می‌دهد.

4. سکوت­شان از سخن­شان خبر می‌دهد؛ زیرا مرز بین سکوت و سخن را به­واسطه قلب از بین برده‌اند و به یگانگی این حالت انسانی دست یافته‌اند.

5. با حق هماهنگ، بلکه مصداق و مدار حق‌اند. از این جهت قوام هستی به ایشان استوار است و بدون آنها نظام هستی به­هم می‌خورد و سامان خود را از دست می‌دهد.

چنین فردی حق دعوت­گری دیگران را دارد و سایر افراد موظف‌اند از او پیروی کنند: «دَاعٍ دَعَا وَ رَاعٍ رَعَى فَاسْتَجِیبُوا لِلدَّاعِی وَ اتَّبِعُوا الرَّاعِی؛ دعوت­کننده‌ای فراخواند و سرپرستی، سرپرستی کرد. پس دعوت­کننده را اجابت کنید، و در پی سرپرست به راه افتید » (همان). آنان‌ مرجع‌ و مقتدای تمام‌ سالکان‌ طریقت‌اند و برای هرگونه‌ راهنمایی‌ و پاسخ­گویی‌ به‌ سؤالات‌ و خواسته‌های‌ درونی‌ و بیرونی حق‌جویان، همواره آماده‌اند و حتی بدان فرامی‌خوانند: «أَیُّهَا النَّاسُ! سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی فَلَأَنَا بِطُرُقِ السَّمَاءِ أَعْلَمُ مِنِّی بِطُرُقِ الْأَرْضِ قَبْلَ أَنْ تَشْغَرَ بِرِجْلِهَا فِتْنَةٌ تَطَأُ فِی خِطَامِهَا وَ تَذْهَبُ بِأَحْلَامِ قَوْمِهَا» (همان، خطبه189، ص280). بینش‌ درونی‌ِ انسان کامل‌ به­حدی‌ ژرف‌ است‌ که‌ می‌‌تواند به جویندگان، از عمق‌ جان­شان‌ خبر دهد و رمز و راز درونی‌ آنان را فاش‌ سازد و حتی‌ ‌از سرانجام آدمیان‌ نیز آگاه است: «به خدا سوگند اگر بخواهم هریک از شما را به ورود و خروجش و همه امورش خبر دهم. خواهم توانست» (همان، خطبه175، ص250).

 

 

  1. رابطه عاشقانه

رابطه عاشقانه به بهترین شکل ممکن در ارتباط «من- تو»­یی معنا و مبنا پیدا می­کند. این رابطه تا زمان وصال استمرار می­یابد و پس از آن «من» در «تو» فانی شده، فقط «تو» می­ماند و بس. وقتی از رابطه عاشقانه سخن می­گوییم، مرادمان آن است که وجود عاشق را جز معشوق پر نکند و عاشق انتهای محبت خویش را به معشوق نثار کند. چنین مفاهیمی در نهج ­البلاغه به­کرّات و مرّات آمده است، اما نه به لفظ عشق و عاشق و معشوق، بلکه با بهره­گیری از واژگانی چون محب، محبوب و محبت. البته برخی اوقات نیز از واژگان یادشده خبری نیست، اما باز همان معنا و مفهوم مدنظر است. به­عنوان مثال در مواردی برای بیان عشق محبان الهی به خدا از واژه «وله» استفاده شده است: «أیْن الْقوْمُ الّذِین دُعُوا إِلى الاِسْلامِ فقبِلُوهُ؟ ... وهِیجُوا إِلى الْجِهادِ فولّهُوا اللِّقاح الی أوْلادها» (همان، خطبه121، ص177). مبنای اصلی این محبت و عشق ریشه در آن داشت که خدا را به بزرگی در دل نشانده­اند: «عَظُمَ الْخالِقُ فى اَنْفُسِهِمْ، فَصَغُرَ ما دُونَهُ فى اَعْیُنِهِمْ؛ آفریدگار در چشم دل­شان بزرگ است، و ازاین­رو هرچه جز اوست در نظرشان کوچک است» (همان، خطبه303، ص193). این عبارت هم می‌تواند مهابت خدا نزد عارف را نشان دهد و در عین حال می‌تواند نشان­دهنده عشق سالک به خدا باشد؛ به این صورت که دل او تنها از حضور و محبت خدا پر شده و جز یک محبوب و معشوق ندارد، که در عشق هم یگانگی مطرح است و بس. در واقع به تعبیر یکی از شارحان نهج ‌البلاغه، عظمت خدا بسته به جاذبه‌های الهی در معرفت و محبت خدا متفاوت می‌شوند و به­واسطه میزان استغراق، تصور عظمت خدا در نظر عارف فرق می‌کند و به اندازه این عظمت، ماسوای خدا کوچک می­شوند (ابن­میثم بحرانی، 1420، ج3، ص369-368).

با وجود آنکه کلمه عشق یک بار و آن هم به معنای منفی درنهج­ البلاغه به­کار رفته - چنان­که دیده را کور، دل را بیمار و گوش را کر می­کند و باعث می­شود خواهش­های نفسانی بر عقل چیره و جان انسان شیفته دنیا شده و در نتیجه برده و بنده آن شود (نهج ­البلاغه، خطبه109، ص160) - اما به­جای آن، واژگان جانشینی نظیر محبت و انس استفاده شده که همین معنا را دربر دارند. به­علاوه در برخی مواضع این کتاب واژه «استهتار» به­معنای مولع و حریص گردانیدن به­کار رفته (دهخدا، ذیل حرف «م») که می‌توان آن را به­عنوان یکی از جانشین‌های مهم واژه عشق درنظر گرفت: «وَ لا یَرْجِعُ بِهِمُ الاِسْتِهْتَارُ بِلُزُومِ طَاعَتِهِ، إِلا إِلَى مَوَادَّ مِنْ قُلُوبِهِمْ غَیْرِ مُنْقَطِعَةٍ مِنْ رَجَائِهِ وَ مَخَافَتِهِ؛ و شیفتگی به لزوم طاعتِ او آنان را جز به­سوی سرچشمه‌هایی از دل‌هاشان که هیچ‌گاه از امید و بیم او خالی نیست، بازنمی‌دارد» (نهج البلاغه، خطبه91، ص131).

کلمه «انس» و مشتقات آن در نهج ­البلاغه به دو صورت سلبی و ایجابی به­کار رفته است. در معنای سلبی، خدا نیازمند انس گرفتن با موجودی نیست؛ پس به­خاطر احساس وحشت یا ترس ناشی از تنهایی یا برای رهایی از ترس درصدد یافتن مأنوس برنمی­آید (همان، خطبه186، ص276)، بلکه اساساً این حالات بر او عارض نمی­شوند. اما انس در حوزه معنایی ایجابی به خدا نسبت داده شده و از او به­عنوان مأنوس­ترین مأنوس­ها یاد می­شود: «اللَّهُمَّ اِنَّکَ آنَسُ الانِسینَ لاَوْلِیائِکَ (همان، خطبه227، ص349). عبارت فوق دقیقاً عاشقانه و عرفانی است؛ اما برخی مفسران تفسیری کاملاً عقلانی - کلامی به­دست داده و به­جای تفسیر شهودی، عظمت خدا را به چشم عقل دیده­اند؛ زیرا او واجب­الوجود بالذات و متصف به جمیع صفات کمال است و مابقی موجودات به نقص امکان مبتلایند (مجلسی، 1385، ص77). البته در جای دیگر از نهج ­البلاغه، حضرت علی(ع) همگان و حتی انسان مغرور گناهکار را به انس گرفتن با خدا از طریق ذکر دعوت می­کند: «وَ کُنْ ... بِذِکْرِهِ آنِساً» (نهج ­البلاغه، خطبه223، ص344) 60)..

برخلاف نکته ذکرشده، اگر خدا به­خاطر وحشت با کسی مأنوس نمی­شود، انسان دقیقاً به همین دلیل خواستار مأنوس شدن با خداست؛ چه اگر وحشت حاصل از غربت و تنهایی او را رنجور می­سازد، با یاد خدا مأنوس شده، در نتیجه از تنهایی و رنج غربت رهایی می­یابد (همان، خطبه227، ص349). امام علی(ع) در نهج­ البلاغه تنها از خدا به­عنوان مأنوس یاد نمی­کند، بلکه بعضی وقت­ها از حق به­عنوان مونس و از باطل به­عنوان عامل وحشت انسان یاد می­کند (همان، خطبه130، ص188). در مواردی هم متعلق انس، مرگ است؛ ولی مرگ به خودی خود نمی­تواند امر مطلوبی باشد، بلکه مرگ به­عنوان عاملی برای دستیابی به وصال الهی، متعلق انس بنده تلقی شده است.

آغازگر رابطه مبتنی بر انس و محبت، گاه خدا و گاهی نیز انسان است؛ هرچند نقش خدا در هر دو مورد کاملاً ملحوظ است. در عبارت ذیل این رابطه از سوی حضرت علی(ع) به­عنوان انسان عاشق خدا مطرح شده است: «وَاللّهِ لاَبْنُ اَبى­طالِب آنَسُ بِالْمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْىِ اُمِّهِ؛ به خدا سوگند؛ پسر ابی­طالب به مرگ از کودک شیرخواره به پستان مادرش مأنوس­تر است» (همان، خطبه5، ص52؛ خطبه55، ص91).

ازجمله وظایف عاشقان الهی، آمادگی برای تحمل بار عظیم فقر[3] و برحذر ماندن از دنیا و در دل گرفتن حب آن است (همان ، خطبه110، ص127).

4. رابطه همکاری

از مفهوم همکاری می­توان معانی مختلفی را اراده کرد. گاهی منظور از همکاری آن است که خدا و انسان به­طور مشترک درصدد برمی­آیند تا کار ناقص جهان را به انجام برسانند؛ زیرا هردو به همکاری یکدیگر در انجام چنین کاری یا در بسامان کردن اوضاع جهان نیازمندند و بدون چنین همکاری­ای این امور تحقق نمی­یابد. این تلقی از همکاری انسان و خدا در ادیان مشرق­زمین، به­ویژه دین دائو مطرح است (لائودزو، 1385، ص2) اما در نهج­ البلاغه چنین نگرشی راجع به همکاری انسان و خدا مطرح نشده است؛ چراکه هیچ موجودی نمی­تواند شریک یا همکار خدا در ساختن جهان محسوب شود، بلکه تمام موجودات نه در عرض خدا، که در طول او واقع شده­اند (نهج­ البلاغه، خطبه91، ص127). شاید همکاری طولی انسان و خدا به این معنا باشد که انسان به توصیه­های خدا گوش فرادهد و با خدا در این امر همکاری کند. درقرآن کریم (محمد، 7)[4] و نهج ‌البلاغه از یاری انسان به خدا سخن به میان آمده آمده است: «اِنَّ مِنْ اَحَبِّ عِبادِ اللّهِ اِلَیْهِ عَبْداً أعانَهُ اللّهُ عَلى نَفْسِهِ؛ از گرامی­ترین بندگان نزد خدا کسی است که او را بر مهار نفس یاری داده باشد» (نهج ­البلاغه، خطبه87، ص118). هرچند که این همکاری دقیقاً به­طور مساوی از هر دو طرف صورت نمی­گیرد، اما در عین حال می­توان آن را جزو مصادیق همکاری انسان و خدا به­شمار آمد.

وظیفه­شناسی رابطه عقیدتی - معرفتی

رابطه انسان با خدا در نهج­ البلاغهدر دو مقام «هست» و «باید» قابل بررسی است.

وظایفی که در نهج­ البلاغه در حوزه رابطه عقیدتی - معرفتی میان انسان و خدا وجود دارند، در دو بخش قابل بیان­اند:

یک. وظایف عام

مراد وظایفی هستند که انسان­ها به­طور عموم در عینیت­بخشی به رابطه ناچارند آن را به انجام رسانند، که تحقق آنها در تمام روابط چهارگانه مدنظر بوده و سالک در ایجاد هریک از آنها موظف به انجام این وظایف است؛ هم فردی که با خدا رابطه رب و عبد برقرار می‌کند، نیازمند انجام این وظایف است و هم کسی که رابطه عاشقانه برقرار می­کند؛ البته با تفاوت‌هایی که ممکن است در حین عمل با هم داشته باشند.

  1. نیایش

نیایش مفهوم عامی است که تمام شقوق پرستش خدا را دربر دارد و به­طور عموم در نهج ­البلاغه همانند سایر متون دینی به دو دسته کلی تقسیم می­شود: نیایش­های مشروط به ورد و ذکر، و نیایش­های صرفاً عملی. دسته اول شامل نماز، ذکر، دعا و دسته دوم نظیر روزه، زکات و خمس می­باشد (همان، خطبه199). از این نظر حضرت علی(ع) چنین عبادتی را حتی به فرض فقدان بهشت و جهنم و نبود نظام پاداش و جزا امری لازم و واجب می­داند: «لَوْ لَمْ یَتَوَعَّدِ اللّهُ عَلى مَعْصِیَتِهِ، لَکانَ یَجِبُ اَنْ لا یُعْصى شُکْراً لِنِعَمِه؛ اگر خداوند به­خاطر نافرمانی­اش وعده کیفر نمی­داد، باز هم واجب بود که برای شکر نعمت­هایش او را نافرمانی نکنند» (همان، حکمت290، ص527). این نیایش­ها در قالب­های مختلف عملی می­شوند که به ترتیب اهمیتی که در نهج ­البلاغه دارند، در ادامه مورد بررسی قرار می­گیرند.

1-1. نماز: نماز، تنزیه و تقدیس عمیق خدای متعال است. انسان به­جای آنکه تنها کلمات و آیات خدا را به­صورت انفعالی دریافت کند، مأموریت و دستور مؤکد یافته است که احساس تقدیس و تنزیه خود را به شکل مثبت به­وسیله انجام دادن یک سلسله اعمال بدنی به­صورت فردی یا همراه با کسانی که با او در این احساس شریک­اند، آشکار سازد. آنچه در نماز مهم است، تحقق رابطه با خداست؛ اما برای دستیابی به آن باید قواعد و قوانین نماز رعایت شود. اذکار و اوراد خاص، همه در خدمت تحقق این رابطه­اند که تقرب به خدا را به­دنبال می­آورد. در متون دینی ازجمله قرآنونهج ­البلاغه، نماز وسیله قرب الهی دانسته شده است (همان، خطبه199، ص316). سالک در نماز هم به وصل خدا مشغول می­شود و هم درد دل خود را با او در میان می­گذارد. از این نظر است که نماز در ایجاد رابطه با خدا از اهمیت والایی برخوردار بوده و از آن با عنوان پایه دین یاد شده است (نهج­ البلاغه، 1384، نامه47، ص422).

1-2. دعا: دعا به­معنای طلب، از اصناف رابطه با خداست که در هر نظام الهیاتی­ای معنا نمی­دهد، بلکه دعا در آن دسته از نظام­های فلسفی و الهیاتی معنا و مبنا پیدا می­کند که خدا را موجودی متشخص و انسان­وار (واجد صفات اخلاقی) بدانند؛ در غیر این­صورت دعا محلی از اعراب نخواهد داشت. در نهج ­البلاغه خدا با چنین اوصافی معرفی شده است. به­عنوان مثال در این کتاب در برخی موارد خدا با وفاداری توصیف شده (همان، حکمت259، ص513) که یک صفت اخلاقی است و در انسان هم وجود دارد. هرچند این صفت در خدا مشروط به بی­نهایت بودن و در انسان محدود آغشته به نقص، در عین حال جزو اوصاف اخلاقی خدا شمرده می­شود. به­علاوه، در عبارات این کتاب به­صراحت ذکر شده که خدا خود مجوز دعا را صادر کرده است؛ زیرا او کسی است که چون درِ دعا را به روی بندگانش باز کرده، هرگز درِ اجابت آن را نمی­بندد (همان، حکمت435، ص553؛ حکمت134، ص494؛ خطبه230، ص356).

دعا در واقع از لحاظ ساخت با وحی که به­منزله ایجاد رابطه از سوی خدا با انسان است، متناظر می­باشد؛ اما دعا از سوی انسان به طرف خدا صورت می­گیرد. در دعا نیز همچون وحی علائم زبان­شناختی به­کار می­آیند. دعا زمانی تحقق می­یابد که انسان در وضعیت فوق­العاده قرار بگیرد؛ یعنی هنگامی که شخص خود را در حالت روحی - روانی غیرعادی و تحت فشار می­بیند، فکر می­کند که به نقطه انفجار رسیده، خدا را به­طور مستقیم مورد خطاب قرار می­دهد. به­یقین در چنین وضعی، انسان دیگر نمی­تواند در حالت متعارف انسانی­اش باقی بماند، بلکه به موجودی برتر از خود بدل می­شود. این پیشامد زبان­شناختی در یک وضع غیرعادی غیر روزانه «دعا» نامیده می­شود (ایزوتسو، 1381، ص249). البته همیشه و همواره این­گونه نیست که ابتکار عمل در دعا با انسان بوده و او همیشه آغازگر دعا باشد، بلکه در مواردی این خداست که انسان را برای دعا فرامی­خواند. به­علاوه، همواره لازم نیست در دعا حالت فوق­العاده­ای ایجاد شود، اما در واقع ایجاد یک نظام نوین کلامی در ایجاد رابطه با خداست که حالت دعاکننده را دگرگون می­سازد.

ممکن است سبب دعا، تقوای ژرف نسبت به خدا یا احتمال وقوع خطر مرگ باشد، که به تعبیرقرآن در این زمان حتی مشرکان نیز اهل دعا می­شوند: «و چون انسان را آسیبی برسد، ما را - به پهلو، خوابیده یا نشسته یا ایستاده - می­خواند، و چون گرفتاری­اش را برطرف کنیم، چنان می­رود که گویی ما را برای گرفتاری­ای که به او رسیده، نخوانده است» (یونس، 13-12).

دعا به­صورت شفاهی انجام می­شود، ولی نتیجه آن گاهی شفاهی و در بعضی موارد نیز غیر شفاهی است. به تعبیر دیگر، آنگاه که دعاکننده از خدا جواب شفاهی را بطلبد، اجابت شفاهی است، اما در سایر موارد اجابت دعا در قالب اقدامی از جانب خداوند تحقق می­یابد.

 

استجابت (غیرشفاهی)

 

 

دعا (شفاهی)

انسان

خدا

 

 

 

 

 

 

1-3. ذکر: منظور از ذکر، یاد خداوند است، به­طوری­که بین زبان و دل او هماهنگی باشد. ذکر در نهج ­البلاغه علاوه بر معنای یادشده، در بیشتر موارد با عنایت به متعلَقش مورد توجه قرار گرفته و در جایی به­کار می­رود که ذاکر بخواهد از متعلق آن یادی کند. عالی­ترین متعلَق این ذکر خداست که حضرت علی(ع) بر کثرت آن تأکید می­ورزد: «اَفیضُوا فى ذِکْرِ اللّهِ» (نهج ­البلاغه، خطبه110، ص163). حتی می­توان از دیگران درخواست کرد تا ما را نزد خدا یاد کنند: «اُذْکُرْنا عِنْدَ رَبِّکَ» (همان، خطبه235، ص355). این یادآوری باواسطه تنها در آخرت نیست، بلکه در این دنیا هم می­توان فردی را به یاد خدا انداخت: «اَنَا اُذَکِّرُ اللّهَ مَنْ بَلَغَهُ کِتابى هذا؛ و من خدا را به یاد کسی می­اندازم که نامه­ام به او برسد» (نهج البلاغه، 1389، نامه57، ص466).

یاد خدا درنهج ­البلاغه نتایج زیادی به­بار می­آورد که حضرت علی(ع) در عبارتی به برخی از نتایج اصلی و اساسی آن اشاره کرده است: (همان، خطبه222، ص342)

- صیقلی دل­ها؛

- فعال شدن قوای نفسانی؛

- گفتگوی متقابل عقلانی با خدا: «وَ مَا بَرِحَ لِلَّهِ عَزَّتْ آلاَؤُهُ فِی اَلْبُرْهَةِ بَعْدَ اَلْبُرْهَةِ وَ فِی أَزْمَانِ اَلْفَتَرَاتِ عِبَادٌ نَاجَاهُمْ فِی فِکْرِهِمْ وَ کَلَّمَهُمْ فِی ذَاتِ عُقُولِهِمْ؛ و خدای بخشنده را همواره در هر برهه­ای از زمان، و در دوران­های خالی از پیامبران، بندگانی است که با آنان در فکرشان راز گفته، و در عمق خردشان سخن رانده است» (همان).

نمودار زیر بیانگر بخشی از دستاوردهای ذکر است:

 

وصال حق

  

 

ساحت قرب الهی

آرامش و آرامش­بخشی

 

 

جلای قلب

ذکر

قوس نزول                                                                                                                                                        قوس صعود

 

انسان

 

دو. وظایف خاص

وظایف خاص عبارت است از آن دسته وظایفی که به تناسب هریک از اصناف رابطه باید رعایت شوند، که در ادامه به آنها می­پردازیم:

1. رابطه عبد و رب: حضرت علی(ع) تأکید می­کند که انسان در مقام بنده و خدا در مقام رب است: «فَإِنَّ الْعَبْدَ إِنَّمَا یَکُونُ حُسْن ظَنِّهِ بِرَبِّهِ عَلَى قَدْرِ خَوْفِهِ مِنْ رَبِّهِ؛ زیرا خوش­بینی بنده به پروردگارش به اندازه خوف او از پروردگارش است» (همان، نامه27، ص384). این رابطه در مواضع بسیاری از این کتاب شریف مورد توجه قرار گرفته است (برای نمونه بنگرید به: همان، حکمت94، ص484؛ خطبه212، ص329).

2. جانشینی: حضرت علی(ع) از آدمیان می­خواهد که از مقام و موقعیت جانشینی خدا تنزل نکنند و خود را همواره در آن مقام دیده، به تناسب آن تعاملاتشان را تنظیم کنند؛ ضمن اینکه برخی انسان­ها در مقام جانشینی خاص خداوند هستند (همان، حکمت147، ص497) و لازم است وظایفی را انجام دهند که در شأن جانشینان خاص خداوند است تا بتوانند اوصاف آنان را در خود محقق سازند. ازجمله وظایف اینان، علم­آموزی در سطح عالی و در عین حال همراه با معرفت و بصیرت است. انسان­هایی که به مقام خلافت خاص الهی می­رسند، در علم رسوخ کرده، دارنده و نگهدارنده علم لدنی و احیاکنندگان عقل و امانتداران امین خداوندند (حسن­زاده، 1379، ص59). بالاتر اینکه، چنین خلفایی باید به صفت مستخلف عنه متصف گردند تا بتوانند در حکم او باشند؛ در غیر این صورت چنین مقامی در ایشان محقق نمی­گردد.

3. رابطه عاشقانه: عمیق­ترین رابطه با خدا، رابطه عاشقانه است. ازاین­رو می­توان گفت که لازمه محقق ساختن این رابطه، عمل به همه وظایف مربوط به سیر و سلوک عرفاست، که در خطبه­های مختلف نهج ­البلاغهبه­ویژه خطبه­های 87 و 193 از آن یاد شده است.

4. همکاری: یکی از اساسی­ترین مصادیق همکاری خدا و انسان، همکاری در مبارزه با نفس است. از این نظر انسان در تمام اقداماتی که باید برای مبارزه با نفس انجام دهد، نباید مرتکب کوتاهی نشود. همکاری با خدا در مبارزه با نفس مراتبی دارد که آخرین مرتبه آن دستیابی به درجات عالی عرفانی است، که حضرت علی(ع) در مواضعی به آنها اشاره کرده است. اعانه خدا بر انسان در مبارزه با نفس شامل حزن و خوف اختیاری، خالی کردن دل از اغیار، از تن درآوردن جامه شهوت، اعراض از غیر خدا و متمرکز شدن به او، از مصادیق همکاری انسان و خداست (همان، خطبه87، ص118).

غایت­شناسی رابطه عقیدتی - معرفتی

غایت­شناسی رابطه به بررسی این سؤال می­پردازد که نتیجه یا هدف نهایی ایجاد رابطه با خدا چیست؟ نتایج رابطه با خدا در اصناف چهارگانه آن با یکدیگر متفاوت است؛ وقتی رابطه عبد و رب میان انسان و خدا برقرار باشد، آثاری پدید می­آید که در سایر روابط متصور نیست. به­عنوان مثال، بهره­مندی از رحمت خدا از نتایج محتوم چنین رابطه­ای است؛ چراکه بنده، خدایی را عبادت می­کند که سراسر رحمت است: «رحمتی زوال­ناپذیر دارد که نمی­توان از آن ناامید شد؛ همواره نعمتش بر بندگان ارزانی می­شود و بخشش­اش جایی برای یأس نگذاشته است» (همان، خطبه45، ص85). حال با چنین تصویری از خدا انتظار می­رود که انسان طالب ایجاد رابطه با خدا به­ جایی رسد که چیزی جز پاداش و جزای او مهم نباشد. حضرت علی(ع) برای بیان چنین نگرشی از تمثیل گریه شتر فرزند گم­کرده، ناله کبوتران بی­همدم و فغان راهبان وارسته استفاده کرده و بیان می­کند که اگر انسان بسان اینان ناله و شکوه سر دهد تا بتواند خود را نجات دهد، هرگز نمی­تواند بر پاداش و کیفر خدا پیشی گیرد (همان، خطبه52، ص90-89).

دستاورد انسان در حوزه رابطه رب و عبد، دستیابی به عالی­ترین درجه عبودیت در ساحت­های عقیدتی، احساسی- عاطفی و ارادی است؛ یعنی او پس از تحقق چنین رابطه­ای، جز به خدایی واحد اذعان نخواهد داشت، بلکه عبودیت را به اوج اخلاص خواهد رساند (همان، خطبه1، ص39). تحقق رابطه انسان با خدا در حوزه یادشده باعث خشیت قلبی انسان در ساحت احساسی- عاطفی و انجام عمل خالص برای خدا در ساحت عمل می­شود (همان، خطبه23، ص65). غایت تحقق این رابطه آن است که انسان در سایه آن به جایگاهی نزد خدا و در عالم آخرت دست یابد که شهدا، سعادتمندان و انبیا رسیده­اند.

در حوزه رابطه عاشقانه باید گفت که اگر فردی بتواند چنین رابطه­ای میان خود و خدا به­وجود آورد، می­تواند محبوب خدا شود. اگر این رابطه استمرار یابد و شخص به درجه «عارف بالله» برسد، در آن صورت با رفع کاستی­های موجود، عرفان او به کمال می­رسد و اگر او در این مسیر بتواند به حب و وجد عالی دست یابد، از طبقات پیشین عرفان صرف­نظر می­کند و به­دنبال آن، از تمام ما سوی الله نیز اعراض کرده،‌ کاملاً از سایر موجودات منسلخ می­گردد و خود را تنها با خدا می­بیند و بدین ترتیب آخرین مراحل عرفان را پشت سر می­گذارد. وی در این مرتبه از خود نیز صرف­نظر می­کند و شعور به خود را نیز از دست می­دهد و تنها خدا را می­بیند. در این مرحله به درجه اتحاد و وحدت با خدا دست می­یابد (ابن­ابی­الحدید، 1385، ج6، ص367-366). با توجه به مکتب توحیدی نهج ­البلاغه، مراد از وحدت با خدا، وحدت/اتحاد صفاتی و فعلی است که صفات یادشده در خطبه­های مختلف نهج ­البلاغه آمده است (به­عنوان نمونه بنگرید به: خطبه87).

نتیجه

در یک نگاه فراگیر و عمیق به رابطه عقیدتی - معرفتی میان انسان و خدا در نهج ­البلاغه، چنین برمی­آید که در مبحث معناشناسی رابطه با وجود عدم کاربرد این مفهوم در معنای متأخرش، برای توجه به ایجاد آن میان انسان و خدا از مفاهیمی چون انس، محبت و ابزارهایی چون نماز، ذکر، دعا و سایر اصناف نیایش در یک گفتمان معنایی استفاده شده است. همچنین مفهوم ایجاد رابطه (نه لزوماً واژه آن) از جایگاه والایی برخوردار است؛ به­گونه­ای که تمام دین­داری عارفانه در دستیابی به آن خلاصه می­گردد. اصناف این رابطه نیز به­حسب استقرا چهار نوع احصا شده که سه صنف از آن - عبودیت، خلافت و عشق - به­صراحت در نهج ­البلاغهآمده­اند و حضرت علی(ع) در این میان بر رابطه عاشقانه تأکید بسیار کرده است. صنف چهارم رابطه - همکاری - براساس مبنای خداشناختی امکان طرح نداشت؛ اما در تفسیری غیر از تفاسیر ادیان مشرق­زمین می­توان به همکاری انسان و خدا در بهتر کردن وضعیت جهان و اخلاق و منش انسان­ها اشاره کرد و شواهدی را از این کتاب استخراج نمود.



[1]. تصور دو طرف جز در رابطه انسان با خود مورد سؤال واقع نشده است. تنها در صورتی می­توان رابطه با خود را فرض کرد که بپذیریم انسان تنها موجودی است که می‌تواند خود را به­عنوان یک سوژه درنظر بگیرد و به خود شناخت پیدا کند، بلکه نسبت به خودش آگاهی­های پیشینی داشته باشد ‌(دیرکس، 1380، ص5) و حتی خود را به­عنوان یک سوژه مورد بررسی قرار دهد. از این طریق می‌توان رابطه با خود را پذیرفت و در درون خود، دو طرف را فرض گرفت. به­علاوه، غیریت رابطه انسان با خود امری مبتنی بر غیریت اعتباری است؛ زیرا در حقیقت و نفس­الامر، او از خودش جدا نیست که بخواهد با آن رابطه برقرار کند.

[2]. Intentionality.

[3]. «مَنْ أَحَبَّنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَلْیَسْتَعِدَّ لِلْفَقْرِ جِلْبَاباً» (نهج البلاغه، حکمت112، ص488).

[4]. «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرْکُمْ وَیُثَبِّتْ أَقْدَامَکُمْ»

-          قرآن کریم.
-          نهج البلاغه، ترجمه حسین استادولی، تهران: اسوه، 1384.
-          نهج البلاغه، ترجمه محمدمهدی جعفری، تهران: مؤسسه نشر و تحقیقات ذکر، 1389.
-          ابن­ابی­الحدید، شرح نهج­البلاغه، ج3و 6-5، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1385.
-          ابن­میثم بحرانی، کمال­الدین میثم، شرح نهج ‌البلاغه، بیروت: دار الثقلین، 1420ق.
-          استیس، و.ت، فلسفه و عرفان، ترجمه بهاءالدین خرمشاهی، تهران: سروش، 1375.
-          ایزوتسو، توشی هیکو، خدا و انسان در قرآن، ترجمه احمد آرام، تهران: شرکت سهامی انتشار، 1381.
-          جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج‌ البلاغه، ج16، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1368.
-          حسن­زاده آملی، حسن، انسان کامل در نهج البلاغه، قم: قیام، 1379.
-          فورمن، رابرت کی.سی، عرفان، ذهن، آگاهی، ترجمه عطا انزلی، قم: دانشگاه مفید، 1384 .
-          قنبری، بخشعلی، «رنج تنهایی در مثنوی معنوی»، پژوهش زبان و ادبیات فارسی، شماره21، تابستان1390.
-          قنبری، بخشعلی و همکاران، طرح پژوهشی بحران­های انسان معاصر و راه­حل آن در قرآن و نهج­البلاغه، سازمان تبلیغات اسلامی و پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات اجتماعی جهاد دانشگاهی، 1391.
-          کربن، هانری، تخیل خلاق در عرفان ابن­عربی، ترجمه انشاءالله رحمتی، تهران: جامی، 1384.
-          لائودزو، دائو ده جینگ، ترجمه ع. پاشایی، تهران: نگاه معاصر، 1385.
-          مجلسی، محمدباقر، شرح خطبه متقین، به کوشش جویا جهان­بخش، تهران: اساطیر، 1385.
-          مولوی، جلال­الدین، مثنوی معنوی، به کوشش رینولد نیکلسون، تهران: امیرکبیر، 1363.
-          نصر، سید حسین، معرفت و معنویت، ترجمه انشاءالله رحمتی، تهران: دفتر پژوهش و نشر سهروردی، ‌1380.