مفهوم شناسی و حقیقت یابی حیات طیبه از منظر قرآن

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار علوم قرآن و حدیث مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی

2 دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی

چکیده

حیات طیبه، حیات حقیقی انسانی است که حیات دنیوی با همه گسترده‌گی‌اش بستر آن، و حیات اخروی با جاودانگی و اهمیتش تبلور این حیات حقیقی است. این حیات اصیل و حقیقی، واقعیتی ورای حیات ظاهری است که در همین دنیا حاصل می‌شود. حیات طیبه برخاسته از مرتبه بالای روح انسانی است. انسان مؤمن در سیر متعالی و تعالی معنوی خویش که تولدی بعد از تولد می‌یابد، به افاضه الهی از دل ایمانش مؤید به روحی می‌شود که حیات طیبه ثمره آن است. اگر حیات طیبه حیاتی جدید و برتر از حیات معمولی و منشأ آثاری بس ارزشمند برای انسان مؤمن است، در حقیقت مؤمن حائز مرتبه جدیدی از روح شده که از پرتو آن روح، این حیات و آثارش پدیدار شده است. البته این مرتبه فائقه روح که استعداد ویژه‌ای بوده و اکنون فعلیت یافته است، ظهور و شکوفایی‌اش را از ایمان و عمل صالح می‌گیرد.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Conceptualizing and Truth-Seeking of the Pure Life from the Viewpoint of the Quran

نویسندگان [English]

  • Abdullah Haji Sadeqi 1
  • Abulqasem Bakhshian 2
1
2
چکیده [English]

The pure life (hayat al-tayyibah) is the real life of man which the worldly life with all its vast scope and the otherworldly life with its eternity and importance are the manifestations of this real life; this original and real life is a reality beyond the outward life and can be achieved in this world. The pure life is originated from high levels of human spirit; the faithful man in his sublime journey and spiritual transcendence who is born after his first birth, from the heart of his faith and by God's blessing achieves a spirit which the pure life is the result and fruit of this spirit. If the pure life is new and superior to the ordinary life and is the origin of valuable effects for the faithful man, in reality the faithful man has reached a newer level of spirit in which this life and its effects have emerged. This high level of spirit which has been a special talent and now is actualized, in turn gets its emergence and actualization from faith and righteous deeds.

کلیدواژه‌ها [English]

  • pure life
  • Spirit of Faith
  • Holy Spirit
  • Living a Pure Life

مقدمه

در ضمن آیات قرآن از حیاتی خاص مومنان با عنوان «حیات طیبه» یاد شده است: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» (نحل، 97).

با درک این حقیقت که قرآن قائل به حیات طیبه برای انسان است، این سؤال اساسی به ذهن می­رسد که از این منظر، مفهوم حیات طیبه و حقیقت آن چیست؟ این تحقیق در صدد پاسخ این پرسش­ است.

ارزش حقیقی انسان و وصول او به مقام خلیفة‌اللهی در گرو این حیات است و انسانِ فاقد این حیات، در ردیف دیگر حیوانات و در حقیقت در مدار حیوانی زیست می­کند. از این رو، کاوش حقیقت این نوع متعالی حیات ضرورت مضاعف دارد.

چیستیحیات طیبه

برای درک چیستی حیات طیبه مناسب است اول دو واژه «حیات» و «طیبه» مفهوم­شناسی شوند.

واژه حیات در مقابل موت، به­معنای زندگی و زنده‌ بودن است و آن را نیروی رشد و حرکت و احساس نیز گفته‌اند (راغب، 1404، ص­269). حیات در نظر قرآن کریم اعم از حیات نباتی، حیوانی و انسانی است.[1]

طیبه یا طیّب به معنای پاک و پاکیزه و آن چیزی است که انسان به‌ طور طبیعی به آن تمایل دارد. در مقابل خبیث و ناپاک که انسان از آن متنفر است، می­باشد (ابن­منظور، 1414‏، ج‏1، ص563). بر این اساس، حیات طیبه در لغت به­معنای زندگی پاکیزه و خالص از هر آلودگی است. مرحوم علامه طباطبایی در اشاره به این معنا می­گویند: «علت اینکه چرا قرآن آن زندگى را با وصف طیّب توصیف فرموده، چون حیاتى خالص است که خباثتى در آن نیست» (طباطبایی، 1374، ج‏12، ص494).

زندگی طیبه در حقیقت پیدایش حیاتی جدید و فوق حیات معمولی و ظاهری است، حیاتی برخوردار از نورانیت.

این حیات، شکوفه شکوفایی مرتبه فائقه روح است که با اتصاف به ایمان و عمل صالح برای انسان پدید می­آید. توضیح اینکه، در اندیشه قرآنی براى حیات، معنایی دقیق‏تر از آنچه به ­نظر ساده و سطحى انسان مى‏رسد، می­­یابیم؛ چون در نگاه سطحى، حیات عبارت است از زندگى دنیوى از روز ولادت تا رسیدن مرگ، که دورانى است توأم با شعور و فعل ارادى که نظیرش یا نزدیک به آن در حیوانات نیز یافت مى‏شود. لکن خداوند سبحان غیر از این زندگى دنیایى، زندگى دیگرى را براى انسان مطرح می­کند که نتیجه آن کمال وجود آدمى و تحقق بخشیدن اغراض روحى و معنوی انسان است‏. خداوند می­فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اجابت کنید خدا و رسولش را زمانى که شما را مى‏خوانند بدانچه زنده‏تان مى‏سازد، و بدانید که خدا حائل میان مرد و دل اوست، و اینکه به‌سوی او محشور مى‏شوید» (انفال، 24).

این آیه به‌روشنی از حیات برای کسانی که خود دارای حیات‌اند سخن به­میان آورده است. طبیعتاً حیات موردنظر باید غیر از حیات معمول برای انسان­ها باشد. شهید مطهری دراین­باره می­نویسند: «یکى از آیاتى که رسماً مردم را به دو دسته منقسم کرده است، دسته زندگان و دسته مردگان، و قرآن را عامل حیات و پیغمبر را محیى، یعنى حیات­بخش و زنده­کننده معرفى کرده است، آیه‏اى است که شاید صریح‌ترین آیات قرآن در این مورد است؛ مى‏فرماید: "یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ"؛ ... مى‏گوید این پیغمبر براى شما حیات و زندگى آورده است. شما الآن مرده‏اید، خودتان نمى‏فهمید؛ بیایید تسلیم این طبیب روحانى مسیحادم بشوید تا ببینید چگونه به شما زندگى مى‏دهد»­ (مطهرى، 1368، ج‏25، ص449).

قرآن به پیروان خود می‏آموزد که از نگاه محدود ظاهری به حیات پرهیز کنند و با اندیشه واقع‌بینانه به آن بنگرند. حیات بدین معنا نیست که آدمی چند صباحی در نشئه طبیعت چون گیاهان و حیوانات حرکت و احساسی داشته باشد و با سپری ساختن روزگار، پرونده حیات او بسته شود؛ بلکه این نازل‏ترین مرتبه حیات و لازم حیات حقیقی اوست. در واقع انسان در این مرتبه حیات دارد، اما حیات حقیقی او این نیست. وی به حیات حسی و خیالی زنده است، اما به حیات عقلی و معنوی مرده است. بر همین اساس، قرآن کریم با دقیق‏ترین تعبیرها همین انسان‏های زنده را به حیات دعوت می‏کند. اگر حقیقت حیات همین تحرک و تنفس و گذراندن روزگار با اشتغال به امور مختلف فردی و اجتماعی بود، چه لزومی داشت خداوند بشر را به حیاتی دیگر فراخواند. روشن است که مراد از حیات در آیه پیش­گفته، حیات ظاهری و جسمانی نیست؛ زیرا مخاطب آیه کسانی هستند که از این حیات برخوردارند. ازاین­رو هر عقل سلیمی حکم می‏کند که مراد از آیه مذکور، معنایی دقیق‏تر و ظریف‏تر از زندگی، یعنی حیات حقیقی انسان برمبنای اندیشه و ایمان به خداست که در جهت هدف منطقی و متعالی قرار گرفته است (ر.ک به: جوادی آملی، 1389، ج17، ص172؛ 1387، ج11، ص543؛ 1389، ج13، ص621).

آنچه در چیستی زندگی پاک و طیّب مورد تأکید است اینکه، این حیات، حیات واقعیِ ورای حیات ظاهری است. خداوند می­فرماید: «أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ آیا کسى که مرده [دل‏] بود و زنده‏اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار در تاریکی‌هاست و از آن بیرون­آمدنى نیست؟ این‌گونه براى کافران آنچه انجام مى‏دادند، زینت داده شده است» (انعام، 122). این آیه از حیات مؤمن و مرگ غیر مؤمن سخن می­گوید. شخص­ احیاشده مورد اشاره در آیه، زنده دل‌مرده‌ای بوده است که خدا بر او حیاتی غیر از حیات ظاهری افاضه و به او نور سلوک عطا نموده است؛ این زندگی همان حیات پاک، طیّب و واقعیِ ورای حیات ظاهری دنیوی است.

انسان برخوردار از چنین حیاتی غرق در محبت و قرب الهی زندگی سرمی کند و جز خیر و سعادت نمی یابد. عقل و اراده انسان در این حیات در افقی دور از دسترس دیگران کارگر است گرچه در ظاهر آنان چنین واقعیت هایی آشکار نیست. پس این شعور و اراده‏ فوق شعور و اراده دیگران بوده و ناگزیر منشأ دیگرى دارد که همان حیات پاک و جاودان انسانى است. پس انسان‌های دارای علم و ایمان و آنانی که پروردگار خود را شناخته و با این شناخت از غیر او قطع علاقه نموده‏اند، داراى حیاتى فوق حیات سایر انسان‌ها هستند؛ این کسان اموری را درک مى‏کنند که در وُسع و طاقت دیگران نیست و چیزهایى را اراده مى‏کنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند. خداى تعالى این حیات را حیات طیبه خوانده است: "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة" و بالاتر از آن، براى مردم باایمان روح مخصوصى اثبات کرده است: "اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ".

علامه طباطبایی در اشاره به ین مطلب می گویند: بدیهی است اینکه مى‏گوییم براى مؤمن حیات و نورى دیگر است، مجازگویى نبوده، بلکه راستى در مؤمن حقیقت و واقعیتى داراى اثر وجود دارد که در دیگران‏ وجود ندارد، و این حقیقت سزاوارتر است که اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است و آن را در مقابل حیات نباتى، حیات و زندگى حیوانى مى‏نامیم» (طباطبایى، 1374، ج‏7، ص467-465).

در صدر آیه «أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون» (انعام، 22) سخن از کسی است که خدا به او حیاتی ویژه و نورانیتی خاص عطا نموده و در ذیل آن از کافرین سخن رفته است. از این تقابل معلوم می­شود که کافر در فرهنگ قرآن مرده به‌حساب می­آید. به­نظر می­رسد به­دلیل فقدان همین حیات عالی و طیّب انسانی، قرآن کریم کافر را مرده به­حساب آورده است.[2]

قبل از اینکه چگونگی تحقق حیات طیبه را مورد بررسی قرار دهیم، مناسب است به نکاتی توجه نماییم.

یک. حیات طیبه، حیاتی جدید است.

چنان‌که در مباحث قبلی بیان شد، حیات پاک مطرح‌شده در قرآن، حیاتی جدید است که سنخیتی با حیات طبیعی حیوانی ندارد.

علامه طباطبایی در تفسیر فقره شریف «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» می­نویسند:

«در جمله "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً"، حیات به­معناى القای جان در موجود و افاضه حیات به آن است. پس این جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى مؤمنى را که عمل صالح کند، به حیات جدیدى غیر آن حیاتى که به دیگران نیز داده، زنده مى‏کند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر مى‏دهد؛ آیه شریفه نظیر آیه "أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ" (انعام، 122) که افاده مى‏کند خداى تعالى حیاتى ابتدایى و جداگانه و جدید افاضه مى‏فرماید ... و آیه "أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (مجادله، 22) می­باشد» (طباطبایی، 1374، ج‏12، ص­491).

دو. حیات طیبه در همین دنیا حاصل می­شود.

با تدبر در آیه شریفه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (نحل، 97) درمی­یابیم که حیات معنوی و طیّب مختص آخرت نیست، بلکه با تحقق شرایط در همین عالم حاصل می­شود؛ زیرا ازآنجاکه ایمان و عمل صالح از امور معنوی­ای هستند که در همین عالم تحقق می­یابند، به‌ناچار حیات طیبه مترتب بر ایمان و عمل صالح نیز در همین عالم محقق می­شود. البته آثار این حیات معنوی در آخرت ظهور می­یابد؛ چون آنچه خداوند از نعمت‌های معنوی به بندگانش در آخرت عطا می­کند، نتایج نعمت‌های معنوی عطاشده او در همین دنیاست؛ چنان­که ذیل آیه کریمه که سخن از جزای نیکوتر از عمل در آخرت را مطرح نموده است، مؤید این بیان می­باشد (سعادت­پرور، 1374، ج1، ص407-406؛ نیز ر.ک به: مطهرى، 1368، ج‏22، ص89).

امام خمینی (ره) دراین­باره می‌فرماید: «اگر کسى با عمل توانست این قیود را بشکند و عمل‌ها را به عمل صالح واحد برگرداند و اوراد را به ورد واحد ارجاع دهد، "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً"؛خدامى‏فرماید: این عامل به عمل صالح را به زندگى طیّب و طاهر زنده مى‏کنیم. نه اینکه گمان کنى چنین کسى در این عالم در زندگى طیّب و طاهر نیست؛ بلکه اگر عامل صالح شد، در این عالم زندگى طیّب و طاهر پیدا مى‏کند» (امام خمینی، 1381، ج3، ص465).

سه. حیات جدید آثار ویژه­ای غیر از حیات ظاهری دارد.

آیاتى که متعرض این حیات هستند، آثارى حقیقى براى آن نشان مى‏دهند که سنخیتی با حیات ظاهری ندارد ‌و انسان فاقد این حیات از آن بی‌بهره است. مفسر فرزانه معاصر آیت‌الله جوادی آملی در این زمینه می­نویسد: سالک با سیر انفسی و انجام عمل صالح در حال ایمان به حیات طیبه دست می‏یابد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً؛ هر مرد یا زن مؤمنی که کاری نیک و شایسته کند (از حسن فاعلی و حسن فعلی، هردو برخوردار باشد)، او را به حیات طیّب (زندگانی پاک و خوش) زنده بداریم. این حیات طیبه، برتر از حیات حیوانی مشترک بین انسان و حیوان است و آثاری که قرآن برای آن ذکر کرده، بسیار بالاتر از اثرات حیات مادی و عادی است (جوادی آملی، 1383، ج2، ص162) ازجمله:

1. نورانیت دل

یکی از آثار حیات طیبه، نورانیت دل انسان است؛ نورانیتی که انسان با آن طی طریق تعالی می­کند. خداوند متعال می‌فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ ... یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا ... براى شما نورى قرار دهد که به [برکت‏] آن راه سپرید» (حدید، 28). نیز می­فرماید: «أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ آیا کسى که مرده‏[دل‏] بود و زنده‏اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار در تاریکی‌هاست و از آن بیرون­آمدنى نیست؟ این‌گونه براى کافران آنچه انجام مى‏دادند، زینت داده شده است» (انعام، 122).

امام سجاد(ع) در مقام دعا عرض می­کند: «الهی... هَبْ لِی نُوراً أَمْشِی بِهِ فِی النَّاس؛ خدایا! نوری به من عطا کن تا با آن در میان مردم سیر کنم‏» (صحیفه سجادیه، دعای22).

2. استغراق در نعمت­های معنوی

صاحب این حیات طیّب، مستغرق در نعمت­های معنوی است؛ حقایق را می‏بیند و در خود عزت و کرامت می‏یابد؛ چون به معدن عظمت متصل شده است (جوادی آملی، 1383، ج2، ص163-162).

3. مشاهده ملکوت

ازجمله دستاوردهای سلوک الهی و وصول به حیات طیبه، مشاهده ملکوت است؛ چنان­که آیه شریفه «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل مى‏شود، و همه شما (در قیامت) نزد او گردآوری مى‏شوید» (انفال، 25) بر این مشاهده ملکوتی دلالت دارد. این علم به احاطه حق‌تعالی و حائلیت او بین انسان و قلبش که محصول حیات طیبه است، برترین مرحله علم و شهود ملکوت است.

امامان معصوم در طلب این مقام رفیع به خدا عرض می‏کردند: «الهی وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ‏ إِلَى‏ مَعْدِنِ‏ الْعَظَمَة؛ چشمان دل ما را در پرتو نگاه به خودت نورانی کن؛ تا جایی که دیدگان دل همه حجاب­های نور را پاره نموده و به معدن عظمت متصل گردد» (ابن­طاووس، 1377، ج‏3، ص299).

فرایند تحقق حیات طیبه

انسان مؤمن در سیر متعالی خویش که با طی مراتب تعالی معنوی، تولدی بعد از تولد می­یابد، در واقع مؤید به روحی جدید شده که حیات طیبه پرتو آن است. به بیان دیگر، اگر حیات طیبه حیاتی جدید و فوق حیات معمولی و منشأ آثاری بس ارزشمند برای مؤمن است، در حقیقت مؤمن حائز روح جدیدی شده که از پرتو آن روح، این حیات و آثارش پدیدار شده است. این خلاصه کلام در بیان فرایند تحقق حیات طیبه در انسان از منظر قرآن می­باشد. برای تحلیل بیشتر باید گفت وجود انسانی هنگامی تحت پوشش حیات معنوی و طیّب قرار می­گیرد که قبل از آن در فضای روح انسان، اتفاق جدیدی رخ داده باشد و قابلیت نهفته در روح برای ظهور در مرتبه بالاتر به فعلیت رسیده باشد.

   خداوند متعال در وصف مؤمنان می­فرماید: «أُولئِکَ کَتَبَ فی‏ قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأیید کرده است، و آنان را به بهشت­هایى که از زیر [درختان‏] آن جوی‌هایی روان است درمی‌آورد؛ همیشه در آنجا ماندگارند؛ خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اینانند حزب خدا. آرى، حزب خداست که رستگاران‌اند» (مجادله، 22).

علامه فقید طباطبایی در ذیل «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» در تعبیری دارد؛ از نظر او، واژه "تأیید" به­معناى تقویت است،  فاعل جمله "اَیّدَهُم"، "اللَّه" است، و ضمیر در "منه" نیز به "اللَّه" بازمی­گردد؛ و کلمه "من" ابتدائیه است؛ پس مراد آن است که خداى تعالى این‌گونه انسان‌ها را به روحى از خود تقویت نموده است. نکته‏ مهم این که "روح" در واقع مبدأ حیات، و منشأ قدرت و شعور است. بنابراین در مؤمن‌ غیر از روح بشریت که در همگان است، روحى دیگر وجود دارد که موجب حیاتى دیگر مى‏شود، و ملازم با قدرت و شعورى دیگر است. پس آثار این حیات طیب نیز طیّب خواهد بود، و این آثار طیّب، همان است که در آیه "أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها" (انعام، 122) و آیه "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ" (حدید، 26) از آن تعبیر به نور شده است.(طباطبایى، 1374، ج‏19، ص342-340).

در اینکه مرتبه ویژه­ای از روح منشأ حیات طیبه است و با شکوفایی آن مرتبه فائقه روح، حیات پاکی سایه خود را بر انسان می­گستراند، علاوه بر آیات قرآنی، معصومین(ع) نیز بیانات ارزشمندی دارند؛ ازجمله روایتی در کافی است (کلینى، 1407، ج‏1، ص272) که مردم را دارای سه روح (که هر روحی منشأ آثار خاص خودش می­باشد) دانسته و برای مؤمن روح چهارمی (روح­الایمان) اضافه نموده و برای پیامبر(ص) و ائمه(ع) روح پنجمی (روح‌القدس) قائل شده است. روح­الایمان و روح‌القدس دارای آثاری هستند که مهم­ترین آن همان حیات طیبه است. انسان­های فاقد این دو روح، از حیات طیبه محروم‌اند. این روایات نشانگر آن هستند که هر حیات جدیدی که دارای آثاری است، خود متکی به روح جدیدی (مرتبه­ای از روح) می­باشد. امام صادق(ع) می­فرماید:

«اى جابر! همانا خداى تبارک ‌و تعالی خلایق را سه دسته آفرید ... و [گروه سوم] پیشى­گرفتگان، رسولان خدا و خاصان درگاه او از میان خلق می­باشند، که خدا در ایشان پنج روح قرار داده است:

1. ایشان را به روح‌القدس مؤید ساخت و به‌وسیله آن همه ‌چیز را بدانند و بشناسند.

2. ایشان را با روح ایمان مؤید ساخت و با آن از خداى عزوجل بترسند.

3. آنها را به روح قوت مؤید ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانایى یابند.

4. آنها را به روح میل و گرایش مؤید ساخت و با آن اطاعت خدا را کنند و از نافرمانی‌اش کراهت جویند.

5. در ایشان روح حرکت نهاد که با آن رفت‌وآمد کنند.

و در مؤمنین و اصحاب یمین، روح ایمان نهاد که با آن از خدا بترسند، و در ایشان روح قوت نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانایى یابند، و در ایشان روح میل و گرایش نهاد و با آن خواهان اطاعت خدا گردند و در ایشان روح حرکت نهاد که با آن روح رفت‌وآمد کنند[3]» (همو، 1362، ج‏2، ص16).

کلمه «روح» در این حدیث شریف به­معنای قوه و نیرویی است باطنى و معنوى که منشأ و مبدأ آثاری است که امام(ع) بیان می­کند؛ زیرا رفت‌وآمد انسان و ترس او از خدا و شناختن و دانستن چیزها، آثار و اعمالى است که از انسان بروز می­کند و این آثار ناچار باید مبدأ و علت و موجب و محرکى داشته باشند که هستى و قیامشان به آن باشد. ازاین­رو کلمه «روح» در این روایت همان مبدأ و علتى است که سبب پیدایش این آثار گشته است.

در روایتی دیگر آمده است: راوی می­گوید خدمت امام موسی بن جعفر(ع) رسیدم، به من فرمود: خداى تبارک ‌و تعالی مؤمن را به‌وسیله روحى از جانب خود تأیید کند و هر زمان که مؤمن نیکى کند و تقوا پیش گیرد، آن روح نزد او حاضر است، و هرگاه گناه کند و تجاوز نماید، آن روح در آن ‌وقت غایب شود. پس آن روح با مؤمن است و در زمان احسان و نیکى او از شادى به جنبش آید و هنگام بدی و گناه از او افول نماید. بندگان خدا! نعمت‌های خدا را (که ایمان و یقین است) به‌وسیله اصلاح نفس خویش (به­سبب تقوا و ترک گناه) مراقبت کنید تا بر یقین شما بیفزاید و سودى نفیس و گران‌بها برید. خدا رحمت کند بنده‏اى را که تصمیم خیرى گیرد و انجام دهد یا تصمیم شرّى گیرد و از آن بازایستد. سپس فرمود: ما (اهل‌بیت) آن روح را به‌وسیله اطاعت خدا و عمل براى او فزاینده می­کنیم[4](همو، 1407، ج‏2، ص268).

مرحوم علامه طباطبایی ذیل روایت مذکور بیان بدیعی دارد؛ از این منظر،خدا بر ایمان آثاری مترتب نموده که از آن جمله نوری است که در تمام افعال مؤمن ساری و جاری، و موجب تشخیص خیر از شر و نفع از ضرراست. این نور، بصیرت و ادراک است که از خواص حیات معنوی است؛ چنانچه نور ادراک حسی و خیالی در انسان و دیگر حیوانات حاصل نمی­شود، مگر بعد از پیدایش حیات در آنها. این حیاتی که خدا برای مؤمن اثبات می­کند، علاوه بر حیات مشترک او با کافر است. پس مؤمن دو حیات و کافر یک حیات دارد. در این موضع چنین استنباط می شود که مؤمن افزون بر روح مشترک همگانی، از روحی دیگر نیز برخوردار است و حیات ویژه مؤمن (حیات معنوی) برخاسته از این روح است.

پس خواص حیات از روح مترشح می­گردد و اختلاف خواص ناشی اختلاف مبادی است. این روح، مرتبه رفیعه و فائقه روح است که به‌واسطه ایمان در مؤمن به شکوفایی رسیده و متناسب با فعل و حال مؤمن در او متکون، یا از وی جدا می­شود؛ این گونه نیست که این روح به طور مطلق مستقر در مؤمن مستقر باشد، بلکه مستقر و مُستَودِع است. البته مغایرت این روح با روح انسان از حیث عدد نیست تا تعدد روح لازم آید، بلکه از حیث رتبه است. (کلینی، 1387، ج‏3، ص666-665).

نکته اخیر مرحوم علامه را دیگر مفسران نیز مورد توجه قرار داده­اند؛ چنان­که گفته‌اند: آخرین درجه نفس انسان در روایات «ارواح خمسه»، «روح‏القدس» نام گرفته است. مفاد روایات «ارواح خمسه» روح‏های جدای از هم نیست تا انسان دارای چند حقیقت باشد؛ بلکه مراد این است که حقیقت واحده نفس انسان، درجات طولی متعدد دارد؛ چنان‌که مؤمنان، درجات و مراتب طولی متعدد دارند (جوادی آملی، 1389، ج5، ص477).

بنابر آنچه بیان شد، فرایند شکل‌گیری حیات طیبه در انسان به این صورت است که با ورود به فضای دین‌داری و ایمان و تمکن در این فضا، مرتبه فائقه روح او که به‌صورت استعداد در وی نهفته است، شکوفا می­شود. ثمره ارزشمند این شکوفایی، ظهور حیاتی معنوی و طیّب است که فوق حیات ظاهری می­باشد.

اوج حیات طیبه در انسان کامل

انبیا و اوصیای الهی­ که برترین مصداق انسان کامل­اند، از مقام شامخ روح‌القدس برخوردار هستند؛ روح آنان به فعلیت محض بار یافته­ است و بر این اساس بالاترین رتبه حیات طیبه را از آنِ خود کرده­اند. آنان به برکت آن مرتبه از روح و این درجه از حیات، به همه ذرات عالم احاطه علمی یافته­اند و همه حقایق در منظر آنهاست.

 امام خمینی(ره) می­فرماید: «براى انبیا و اوصیا(ع) مقام شامخى است از روحانیت که آن را «روح‌القدس» گویند؛ و به آن مقام احاطه علمى قیومی دارند به جمیع ذرات کائنات، و در آن روح غفلت و نوم و سهو و نسیان و سایر حوادث امکانیه و تجددات و نقایص مُلکیه نیست، بلکه از عالم غیب مجرد و جبروت اعظم است» (امام خمینی، 1374، ص545).

مفسر فرزانه معاصر آیت­الله جوادی آملی نیز دراین­باره نوشته­اند: «عالی‌ترین مرتبه حیات طیبه از آن ِانسان ِکامل است که خود کلمه طیبه تکوینی الهی است. انسان کامل "حی متألهی" است که به فعلیت محضه بار یافته و از مراتب روح، آخرین مرتبه را که روح‌القدس است، حـائز شـده است. مردم همگی از روح نفخی "نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی" برخوردار و از حیات متکی بر آن بهره‌مندند؛ مؤمن به عنایت ازلی، مؤید به روح تأییدی "وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ" بوده و از حیات طیبه ایمانیِ ناشی­شده از آن مُتنعِم است. لیکن مرحله عالی و کامل روح را که روح‌القدس است، خدا در انبیا و ائمه به ودیعه گذاشته است: "أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُس". این روح که چیزی جدای از وجود آنان نیست، حقیقت بسیار متعالی است که عالی‌ترین مرتبه حیات که اوج حیات طیبه است را به آنان ارزانی می­دارد و برکات فوق تصور بر این حیات ملکوتی مترتب می­گردد­» (جوادی آملی، 1386، ج11، ص165؛ ­1389، ص229-228؛ نیز ر.ک به: حسینی طهرانی، بی‌تا، ج‏16، ص236).

مؤلفه­های بسترساز تحقق حیات طیبه

بعد از بحث از چیستی حیات طیبه و چگونگی آن که با عنوان «فرایند تحقق حیات طیبه» مورد اشاره قرار گرفت، مناسب است مؤلفه­هایی که زمینه‌ساز تحقق این حیات هستند را مورد توجه قرار دهیم. کتاب الهی عوامل و مؤلفه­هایی چند را به­عنوان بسترساز تحقق این حیات بیان می­کند که‌ مهم­ترین آنها عبارتند از:

 1. اجابت دعوت خدا و رسول

یکی از مؤلفه­های بسترساز تحقق حیات متعالی انسان،‌ اجابت دعوت خدا و رسول او در آنچه انسان را بدان می­خوانند، می­باشد. خداوند می­فرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم؛ اى کسانى که ایمان آورده‏اید! اجابت کنید خدا و رسولش را زمانى که شما را مى‏خوانند به آنچه زنده‏تان مى‏سازد» (انفال، 24).

از این آیه شریفه به­دست می­آید که سبب اعدادی وصول به حیات طیّب، همانا اجابت دعوت خدا و رسول است. گرچه این حیات، افاضه الهی و بخششی ربانی است، لکن انسان جز به آراسته شدن به دین و اجابت دعوت رب‌العالمین مستعد این افاضه نمی­گردد. علامه طباطبایی دراین­باره می­نویسد: «براى آدمى یک زندگى حقیقى هست که اشرف و کامل‏تر از حیات و زندگى پست دنیایى اوست، و وقتى به آن زندگى مى‏رسد که استعدادش کامل و رسیده شده باشد، و این تمامیت استعداد به‌وسیله آراستگى به دین و دخول در زمره اولیاى صالحین دست مى‏دهد؛ همچنان‌که رسیدن به زندگى دنیایى وقتى دست مى‏دهد که نطفه‏ای رشد نموده، همچنان نمو کند تا استعدادش براى درک آن کامل شود؛ یعنى به‌صورت جنین در­آید. ... آیه مورد بحث که مى‏فرماید: "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم" اشاره به همان استعداد نموده و مى‏فرماید: پذیرفتن و عمل کردن به آن دستوراتى که دعوت حقه اسلامى بشر را به آن مى‏خواند، انسان را براى درک زندگى حقیقى مستعد مى­سازد» (طباطبایى، 1374، ج‏9، ص56).

نکته شایان توجه آنکه، دعوت خدا و رسول که اجابت آن مایه حیات بشر می­گردد، همان جریان هدایت الهی است که بشر را به رستگاری فرامی­خواند. این هدایت باید مستمر و پیاپی باشد تا فیض آن شامل همه انسان­ها تا فرجام حیات انسانی بر پهنه زمان و گستره زمین باشد. بر این اساس، بعد از حیات رسول خدا(ص)، فیض هدایت توسط امامان معصوم(ع) جاری می­شود تا بشریت هیچ‌گاه از دعوت حیات‌بخش الهی محروم نباشد. با توجه به اینکه همه گروه­های انسانی و امت­ها دارای دعوت‌کننده‌ای هدایت­گر هستند، خداوند متعال خطاب به رسولش می­فرماید: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ [اى پیامبر!] تو همانا هشداردهنده‏اى، و [البته] براى هر قومى هدایت­گری است» (رعد، 7). حدیث شریف ثقلین نیز که رسول خدا (ص) در آن فرمودد: «إنِى تَارِکٌ فِیکمُ الثَّقَلَین: کتَابَ اللهِ وَ عِترَتِى‏ أَهْلَ بَیْتِی؛ من در میان شما دو متاع نفیس و گران‌قدر که کتاب خدا و عترتم باشد، باقى مى‏گذارم» (مجلسی، 1403، ج5، ص21) مؤید این است که دعوت الهی توسط اولیای او برای همیشه جریان خواهد داشت. همین دعوت که در سیره و سنت معصومین تبلور می­یابد، عامل حیات جان­ها و نورانیت روان­ها خواهد شد؛ چنان­که امام باقر(ع) می­فرماید: «إِنَّ حَدِیثَنَا یُحْیِی الْقُلُوبَ؛ همانا سخنان ما قلب­ها و جان­ها را زنده می­سازد» (همان، ج2، ص144).

در دوران غیبت امام معصوم هم فیض هدایت و دعوت حیات‌بخش توسط فقها و عالمان دین استمرار می­یاید.

2. ایمان و عمل صالح

از دیگر مؤلفه­های زمینه‌ساز تحقق حیات طیبه در انسان، ایمان و عمل صالح می­باشد. خداوند متعال می­فرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ هرکس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزه‏اى حیات بخشیم، و مسلماً به آنان اجر بهتر از آنچه انجام مى‏دادند، دهیم»(نحل، 97).

آیه شریفه به‌صراحت بیان می­­دارد که حیات طیبه وابسته به ایمان و عمل صالح، و این­دو از زمینه­های اعدادی و بسترهای اصلی حیات معنوی و طیّب می­باشند. درست است که حیات را خدای حیات‌بخش افاضه می­کند[5]، لکن حق‌تعالی به مؤمن اهل عمل صالح این حیات را افاضه می­کند. حضرت علی(ع) می­فرماید: «بِالْإِیمَانِ یُرْتَقَى إَلَى ذِرْوَةِ السَّعَادَةِ وَ نِهَایَةِ الْحُبُور؛ [انسان] به­سبب ایمان، به مرتبه بالاى نیک­بختى و نهایت سرور و شادمانى ارتقا می­یابد» (خوانساری، 1366، ج‏3، ص234).

شایان ذکر است که حیات طیبه خود دارای درجات و مراتب است و به هر نسبت که انسان بر ایمان و عمل صالح خود بیفزاید، حیات طیبه او نیز موجودیت و شدت بیشتر یافته و بر درجات روحی و تعالی معنوی او افزوده می­شود. در واقع حیات حقیقی انسان دارای مراتب و بطون است که این مراتب به‌صورت استعداد در متن آدمی به ودیعه نهاده شده است. مزین شدن به گوهر دین و طی مراتب و درجات دین‌داری، استعداد­های ویژه انسان برای نیل به درجات والای حیات را شکوفا می­کند.

3. شکوفایی عقل و خرد انسانی

از دیگر مؤلفه­های زمینه‌ساز تعالی معنوی و تحقق حیات طیبه در انسان، شکوفایی عقل و خرد انسانی می­باشد.

عقل سرمایه بنیادین نهفته در انسان و پایه و اساس شخصیت اوست؛ هر کسی به میزانی که این سرمایه را شکوفا سازد، به همان میزان به تعالی معنوی و حیات طیبه واصل می­شود. امام صادق(ع) می­فرماید: «پایه شخصیت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و علم از عقل سرچشمه می­گیرند. عقل، انسان را کامل کند و رهنما و بینایی­بخش او و کلید امورِ اوست، و چون [کسی] عقلش به نور خدایى مؤید باشد، دانشمند و حافظ و متذکر و باهوش و فهمیده باشد و ازاین‌رو بداند چگونه و چرا و از کجاست و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت، روش زندگى و عوامل پیوند و نیز جدایی­بخش خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعترافبهفرمانش مخلص شود و چون چنین کند، [سرمایه­های] ازدست‌رفته را جبران کرده و بر آینده مسلط گردد و بداند از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده و به کجا می‌رود؟ اینها همه از تأیید عقل است[6]» (کلینی، 1407، ج‏1، ص25).

انسان موجودی است که در او استعدادهای بالقوه فراوانی ازجمله عقل نهفته است. عقل انسان قوه و استعدادی است که وی با آن به حقایق عالم وجود راه پیدا می­کند و خیر و شر خویش را تشخیص می­دهد. عقل ودیعه­ای الهی است که در فطرت و سرشت انسان قرار داده شده است تا به‌وسیله آن حق از باطل تشخیص داده شود. عقل سرمایه خدادادی و گوهر نفیسی است که انسان به آن مزین شده تا از تاریکی جهل و گمراهی نجات ‌یافته و معارف الهیه را با آن درک کند. خداى عزوجل عقل را نیرویى تعریف کرده که انسان در دینش از آن بهره‏مند شود و به‌وسیله آن راه را به‌سوی حقایق معارف و اعمال صالح پیدا نماید و آن را پیش گیرد (طباطبایى، 1374، ج‏2، ص37). رسول خدا(ص) می­فرماید: «مَا قَسَمَ‏ اللَّهُ‏ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ... وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ؛ خدا چیزى بهتر از عقل به بندگانش نداده است ... همه عابدان در فضیلت عبادتشان به ‌پای عاقل نرسند» (کلینی، 1407، ج‏1، ص13) .

این ذخیره الهی که به‌صورت گنجینه­ای نهانی در باطن انسان است، سودآوری و غنابخشی­اش تنها در صورتی است که شکوفا شده و مورد بهره‌برداری قرار گیرد. خدا از سر لطف و رحمتش انبیا را فرستاد تا با راهنمایی خود بشر را در استخراج و شکوفا­سازی گنجینه­های این عقل مدد رسانند. ازاین­رو می­توان گفت بالندگى عقل و فرهیختگى آن از اهداف اصلى انگیزش پیامبران است. حضرت علی(ع) در این زمینه می‌فرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَه ‏... وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ‏ الْعُقُولِ؛‏ خداوند پیامبران را پی‌درپی فرستاد تا گنجینه‌هایی که در عقل‌ها پنهان است، آشکار سازند» (نهج­البلاغه، خطبه1).

رابطه عقل و تفکر

از مهم­ترین عوامل شکوفاسازی عقل بشری، تفکر است؛ تا جایی که اصل عقل را «فکر» دانسته­اند. حضرت علی(ع) فرمود: «أَصْلُ‏ الْعَقْلِ‏ الْفِکْر؛ اصل عقل، فکر کردن است» (خوانسارى، 1366، ج2، ص417) ‏. عقل سرچشمه و کانون «تفکر» است که خود راهبردی مهم از راهبردهایی تعالی معنوی انسان به­شمار می­رود. قرآن کریم بیش از هر کتاب دیگری در مسیر فعال‌سازی عقل، خردورزی و تفکر قدم برداشته و مکرر انسان­ها را با عبارت «اَفَلا تَعْقِلُونَ» (ر.ک به: انعام، 32؛ یوسف، 3؛ انبیاء، 10؛ مؤمنون، 80؛ قصص، 60) مورد خطاب قرار داده و استعمال و به‌کارگیری عقل را از آنها خواسته است؛ تا جایی که در مواردی که آنها از عقل و فکرشان استفاده نمی­کنند، با لحن بسیار شدیدی آنها را توبیخ نموده است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها ... أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریده‏ایم؛ [چراکه] دل‌هایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمى‏کنند ... آنان همانند چهارپایان بلکه گمراه‏ترند. [آرى] آنها همان غافل‌اند» (اعراف، 179).

شهید مطهری دراین­باره می­نویسد: «بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟ آیا آنهایى هستند که ما آنها را نجس­العین مى‏خوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهایى هستند که ضرب‌المثل کودنى هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت‏ عبارت است از انسان‌هایی که قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است، ولى آن را به­کار نمى‏اندازند و فکر نمى‏کنند» (مطهرى، ج‏21، 1368، ص32).

ریشه مطلق پلیدی و زشتی در انسان همانا عدم تعقل و مهمل گذاشتن عقل و خرد می­باشد؛ چنان­که خداوند متعال می­فرماید: «وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ؛ و [خدا] بر کسانى که نمى­اندیشند، پلیدى را قرار مى‏دهد» (یونس، 10).

شکوفاییعقلوحیاتطیبه

قرآن یکی از عناصر سازنده حیات انسانی و عوامل تکامل و تعالی وی را پرورش عقل و اندیشه می­داند. انسان به‌وسیله رشد صحیح عقل و بهره‌برداری آن در جهت هدف آفرینش می­تواند از ایمان و حیات طیبه برخوردار شود. در مقابل، قرآن کریم کافر را به­جهت عدم تعقل و خردورزی، مرده فاقد حیات می­داند: «أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی‏ بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ آیا کسى که مرده [دل‏] بود و زنده‏اش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که ­گرفتار تاریکی­هاست و از آن بیرون­آمدنى نیست؟ این‌گونه براى کافران آنچه انجام مى‏دادند، زینت داده شده است»(انعام، 122).

این آیه از نورانیت و حیات (معنوی) مؤمن و تاریکی و مرگ غیر مؤمن سخن می­گوید. در صدر آیه مورد بحث، سخن از کسی است که خدا به او حیاتی ویژه و نورانیتی خاص داده، و در ذیل آن به­نحو تقابل از کافرین سخن رفته است. از این تقابل معلوم می­شود که کافر در فرهنگ قرآن مرده فاقد حیات (معنوی) است.

مفسر فرزانه معاصر آیت­الله جوادی آملی در توضیح آیاتی دیگر که در سیاق این آیه است، نوشته­اند: «قرآن از موحد به زنده [صاحب حیات معنوی و طیّب] یاد می‌کند و کافر را برابر او قرار می‌دهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: "لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً و یَحِقَّ القَولُ عَلَی ‌الکافِرین" (یس، 70)، و این تقابل نشانِ زنده بودن موحد و مرده‏ بودن کافر است؛ چنان‌که در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: "و ما أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور" (فاطر، 22) و تو نمى‏توانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته‏اند، برسانى! کسانی را که در قبر بدن و طبیعت گرفتارند و هم‌اکنون زنده‌به‌گورند، نمی‌توانی بشنوانی و هدایت کنی؛ یعنی کافر مرده است» (جوادی آملی، 1388، ج9، ص588؛ نیز ر.ک به: مطهرى، 1368، ج‏22، ص89).

قرآن بدترین جنبندگان را که از حیات طیبه انسانی محروم هستند، کافرانی می­داند که از عقلشان استفاده نمی­کنند. آری، عدم استفاده از عقل و خرد مساوق کفر است و محرومیت کافر از حیات طیبه ریشه در فقدان تعقل و عدم شکوفایی عقل او دارد. قرآن یک­جا می­فرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ؛ قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانى‏اند که نمى‏اندیشند» (انفال، 22)؛ در جای دیگر نیز می­فرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛ بى‏تردید بدترین جنبندگان پیش خدا کسانى‏اند که کفر ورزیدند و ایمان نمى‏آورند» (انفال، 55). از تدبر در این دو آیه روشن می­شود که در نظر خداوند متعال بدترین موجود، کافری است که اهل تعقل نبوده و فکر و عقلش را به­کار نمی­اندازد.

نتیجه

از آنچه بیان گشت روشن شد که حیات طیبه نشئت‌گرفته از روحی جدید در انسان است. این روح گرچه از حیث نوپدیدی‌اش جدید است، لکن در واقع مرتبه فائقه روح است که با فراهم شدن بستر مناسب، به اذن الهی پدیدار شده است. این بعد شکوفاشده منشأ پیدایش حیاتی معنوی و متعالی (حیات طیبه) در انسان می­گردد. مراد از روح مذکور همان «روح­الایمان» است که با اجابت دعوت خدا و رسول و با ایمان و عمل صالح و همچنین شکوفایی عقل، از جانب خدا افاضه شده و بر شاخسارش شکوفه­های حیات طیبه می­شکفد و انسان واقعی که «حی متأله» است را به ظهور می­رساند.

در نگاهی واقع‌بینانه و برخوردار از بصیرت معنوی، هرگاه انسان در همین دنیا به کمال انقطاع نائل شود و به معدن عظمت (خداوند متعال) متصل گردد و روح او به عز قدس الهی مُعلَق، و از باطن خود مورد نجوای الهی قرار گیرد و در پیشگاه خدا قیـام به صدق عبودیت نماید و محقِق به حقایق اهل قرب و در مسلک اهل جذب واقع شود، به‌نحوی‌ که وِردش ورد واحد و یکسره در یاد حضرت دوست استغراق یابد و در این مرحله همه حجاب­ها از پیش چشم او برداشته شود و با وصول به مقام معرفت توحیدی، خدا را به عیان در مظاهر مشاهده نماید و از غیر خدا یکسره جدا شود و تجلی عظمت الهی، او را در مراقبتی خائفانه فرو برد و غایت آمال او مرافقت انبیا و استقرار در «فی ‏مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ» باشد، به حیات طیبه بار یافته و به حیات معنوی رسیده است. حیات طیبه گرچه «دنیویةالحدوث» است، لکن «اخرویةالبقاء» می­باشد، که «حیات عنداللهیِ» جاودانه، تبلور همین حیات است.



[1]. «و الحیاة أعمّ من أن تکون فی النباتات: "یحیی الأرض بعد موتها"، فانّها حیاة نباتیّة؛ أو فی الحیوان: "ربّ أرنی کیف تحیی الموتى"، أو فی الإنسان: "ما هی إلّا حیاتنا الدّنیا"، "و هو الّذی أحیاکم"؛ أو فی مطلق الحیاة: "و اللّه یحیی و یمیت"، "یخرج الحیّ من المیّت"؛ أو فی الحیاة المعنویّة: "فلنحیینّه حیاة طیّبة"، "إذا دعاکم لما یحییکم"؛ أو فی الدار الآخرة: "و إنّ الدّارَ الآخرَةَ لَهِیَ الحَیَوان"، "لا یَمُوتُ فیها وَ لَا یَحْیى"» (مصطفوی، 1360، ج‏2، ص 337).

[2]. مفسر فرزانه معاصر آیت­الله جوادی آملی دراین­باره نوشته‌اند: «قرآن از موحد به زنده یاد می‌کند و کافر را برابر او قرار می‌دهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: "لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً و یَحِقَّ القَولُ عَلَی ‌الکافِرین" (یس، 70) و این تقابل نشانِ زنده بودن موحد و مرده‏ بودن کافر است؛ چنان‌که در آیه‌ای دیگر می‌فرماید: و تو نمى‏توانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفته‏اند، برسانى: "و ما أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور" (فاطر، 22). کسانی را که در قبرِ بدن و طبیعت گرفتارند و هم­اکنون زنده­به­گورند، نمی‌توانی بشنوانی و هدایت کنی؛ یعنی کافر مرده است» (جوادی آملی، 1388، ج9، ص588؛ 1388، ج7، ص624).

[3]. «قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع): یَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ ... فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ (ع) وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْیَاءَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَرِهُوا مَعْصِیَتَهُ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ وَ جَعَلَ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَصْحَابِ الْمَیْمَنَةِ رُوحَ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُون» (کلینى، 1407، ج‏1، ص272).

[4]. «دَخَلْتُ عَلى‏ أَبِی­الْحَسَنِ علیه السلام، فَقَالَ لِی: "إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَکَ وَ تَعَالى‏) أَیَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ‏، تَحْضُرُهُ‏ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُحْسِنُ فِیهِ وَ یَتَّقِی، وَ تَغِیبُ‏ عَنْهُ فِی کُلِّ وَقْت ‏یُذْنِبُ فِیهِ وَ یَعْتَدِی، فَهِیَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ، وَ تَسِیخُ‏ فِی الثَّرى ‏عِنْدَ إِسَاءَتِهِ، فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِکُمْ أَنْفُسَکُمْ؛ تَزْدَادُوا یَقِیناً، وَ تَرْبَحُوا نَفِیساً ثَمِیناً؛ رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَیْرٍ فَعَمِلَهُ، أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ". ثُمَّ قَالَ: "نَحْنُ نُؤَیِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ الْعَمَلِ لَهُ‏"» (همان، ج‏2، ص268؛ فیض کاشانی، 1365، ج5، ص1013؛ حر عاملی، 1367، ج15، ص296؛ مجلسی، 1403، ج66، ص194).

[5]. چنان‌که با آیه کریمه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً» (نحل، 97) حیات‌بخشی را به خود نسبت می­­دهد.

[6].«دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا کَانَ تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ کَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاکِراً فَطِناً فَهِماً فَعَلِمَ بِذَلِکَ کَیْفَ وَ لِمَ وَ حَیْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِکَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ الْوَحْدَانِیَّةَ لِلَّهِ وَ الْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مُسْتَدْرِکاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ یَعْرِفُ مَا هُوَ فِیهِ وَ لِأَیِّ شَیْ‏ءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَیْنَ یَأْتِیهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ مِنْ تَأْیِیدِ الْعَقْلِ».حضرت در جای دیگری می­فرماید: «انَ‏ أَوَّلَ‏ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْ‏ءٍ إِلَّا ِبهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِی وَ هُمُ الْفَانُونَ... عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِیحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِی الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِی الْعِلْم؛ همانا آغاز و اول همه امور و نیرو و آبادانى آن که هر سودى تنها به ­آن مربوط است، عقل است؛ عقلی که خدا آن را زینت بندگان و نورى براى آنها قرار داده است. بندگان با عقل هم خالق خود را و هم اینکه آنها مخلوقند، بشناسند؛ او مدبر و ایشان تحت تدبیر، و اینکه خالقشان باقی و آنها همه فانى می­باشند ... و با عقل تشخیص حُسن و قُبح (اعمال) داده شود و می­فهمند تاریکى در جهل و نور در علم و دانایی است» (کلینی، 1407، ج1، ص29).

-          قرآن کریم.
-          نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، قم‏: انتشارات مشهور، 1379.‏
-          صحیفه سجادیه، ترجمه حسین انصاریان، چ4،‌ تهران: پیام آزادی،‌ 1379.
-          ابن­طاووس، علی بن موسی، الإقبال بالأعمال الحسنة، ج3، قم: دفتر تبلیغات اسلامی، 1377.
-          ابن­منظور، محمد بن مکرم‏،‌ لسان العرب‏، محقق و مصحح: جمال‌الدین میردامادی، چ3‏، بیروت‏: دار الفکر للطباعة و النشر و التوزیع، 1414ق.‏
-          امام خمینی، سید روح‌الله موسوی، تقریرات فلسفه، ج‏3، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1381.
-          ــــــــــــــــــ ، شرح چهل حدیث، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1374.
-          جوادی آملی، عبدالله، تسنیم، ج5، چ5، قم: اسراء، 1389.
-          ـــــــــــــــــــ ، تسنیم، ج7، چ4، قم: اسراء، 1388.
-          ـــــــــــــــــــ ، تسنیم، ج9، چ3، قم: اسراء، 1388.
-          ـــــــــــــــــــ ، تسنیم، ج11، چ2، قم: اسراء، 1387.
-          ـــــــــــــــــــ ، تسنیم، ج13، چ3، قم: اسراء، 1389.
-          ـــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن کریم (توحید در قرآن)، ج2، قم: اسراء، 1383.
-          ـــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن کریم (مراحل اخلاق در قرآن)، جلد11، چ7، قم: اسراء، 1386.
-          ـــــــــــــــــــ ‌، تفسیر موضوعی قرآن کریم(حیات حقیقی انسان در قرآن)، جلد15، چ2، قم: اسراء، 1384.
-          ـــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن کریم(جامعه در قرآن)، جلد17، چ3، قم: اسراء، 1389.
-          ـــــــــــــــــــ ، امام مهدی «عج» موجود موعود، چ6، قم: اسراء، 1389.
-          ـــــــــــــــــــ ، تفسیر انسان به انسان، چ5، قم: اسراء، 1389.
-          حر عاملی، محمدحسن، وسائل الشیعه، ج15، تهران: انتشارات اسلامیه، 1367.
-          حسینی طهرانی، محمدحسین، امام­شناسى، ج‏16، بیروت: دار المحجّة البیضاء، بی‌تا.
-          خوانسارى، محمد بن حسین‏، شرح غرر الحکم، چ4،‏ تهران‏: انتشارات دانشگاه تهران‏،­1366.
-          راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، چ2، قم: دفتر نشر کتاب، 1404ق.
-          سعادت­پرور، علی، سر الاسراء، ج1، قم: منشورات مکتبة التشیع، 1374.
-          طباطبایى، محمدحسین، المیزان، ترجمه محمدباقر موسوی همدانی، قم: دفتر انتشارات اسلامی، 1374.
-          فیض کاشانی، محمد بن محسن، الوافی، اصفهان: مکتبة الامام امیرالمؤمنین علی(ع) العامه، 1365.
-          کلینی، محمد بن یعقوب، الکافی، چ4‏، تهران‏: دار الکتب الإسلامیة، 1407ق.
-          ــــــــــــــــــــــــ ، اصول کافى، ترجمه مصطفوى، ج‏2، تهران: نشر نور، 1362.
-          ــــــــــــــــــــــــ ، کافی، قم: دار الحدیث للطباعة و النشر، 1387.
-          مجلسى، محمدباقر‏، بحار الأنوار، چ2‏، بیروت: دار إحیاء التراث العربی، 1403ق.
-          مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
-          مطهرى، مرتضی، ج3، 22-21 و 25، تهران: انتشارات صدرا ، 1368.