نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار علوم قرآن و حدیث مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی
2 دانشجوی دکتری علوم قرآن و حدیث مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The pure life (hayat al-tayyibah) is the real life of man which the worldly life with all its vast scope and the otherworldly life with its eternity and importance are the manifestations of this real life; this original and real life is a reality beyond the outward life and can be achieved in this world. The pure life is originated from high levels of human spirit; the faithful man in his sublime journey and spiritual transcendence who is born after his first birth, from the heart of his faith and by God's blessing achieves a spirit which the pure life is the result and fruit of this spirit. If the pure life is new and superior to the ordinary life and is the origin of valuable effects for the faithful man, in reality the faithful man has reached a newer level of spirit in which this life and its effects have emerged. This high level of spirit which has been a special talent and now is actualized, in turn gets its emergence and actualization from faith and righteous deeds.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در ضمن آیات قرآن از حیاتی خاص مومنان با عنوان «حیات طیبه» یاد شده است: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» (نحل، 97).
با درک این حقیقت که قرآن قائل به حیات طیبه برای انسان است، این سؤال اساسی به ذهن میرسد که از این منظر، مفهوم حیات طیبه و حقیقت آن چیست؟ این تحقیق در صدد پاسخ این پرسش است.
ارزش حقیقی انسان و وصول او به مقام خلیفةاللهی در گرو این حیات است و انسانِ فاقد این حیات، در ردیف دیگر حیوانات و در حقیقت در مدار حیوانی زیست میکند. از این رو، کاوش حقیقت این نوع متعالی حیات ضرورت مضاعف دارد.
چیستیحیات طیبه
برای درک چیستی حیات طیبه مناسب است اول دو واژه «حیات» و «طیبه» مفهومشناسی شوند.
واژه حیات در مقابل موت، بهمعنای زندگی و زنده بودن است و آن را نیروی رشد و حرکت و احساس نیز گفتهاند (راغب، 1404، ص269). حیات در نظر قرآن کریم اعم از حیات نباتی، حیوانی و انسانی است.[1]
طیبه یا طیّب به معنای پاک و پاکیزه و آن چیزی است که انسان به طور طبیعی به آن تمایل دارد. در مقابل خبیث و ناپاک که انسان از آن متنفر است، میباشد (ابنمنظور، 1414، ج1، ص563). بر این اساس، حیات طیبه در لغت بهمعنای زندگی پاکیزه و خالص از هر آلودگی است. مرحوم علامه طباطبایی در اشاره به این معنا میگویند: «علت اینکه چرا قرآن آن زندگى را با وصف طیّب توصیف فرموده، چون حیاتى خالص است که خباثتى در آن نیست» (طباطبایی، 1374، ج12، ص494).
زندگی طیبه در حقیقت پیدایش حیاتی جدید و فوق حیات معمولی و ظاهری است، حیاتی برخوردار از نورانیت.
این حیات، شکوفه شکوفایی مرتبه فائقه روح است که با اتصاف به ایمان و عمل صالح برای انسان پدید میآید. توضیح اینکه، در اندیشه قرآنی براى حیات، معنایی دقیقتر از آنچه به نظر ساده و سطحى انسان مىرسد، مییابیم؛ چون در نگاه سطحى، حیات عبارت است از زندگى دنیوى از روز ولادت تا رسیدن مرگ، که دورانى است توأم با شعور و فعل ارادى که نظیرش یا نزدیک به آن در حیوانات نیز یافت مىشود. لکن خداوند سبحان غیر از این زندگى دنیایى، زندگى دیگرى را براى انسان مطرح میکند که نتیجه آن کمال وجود آدمى و تحقق بخشیدن اغراض روحى و معنوی انسان است. خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُمْ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! اجابت کنید خدا و رسولش را زمانى که شما را مىخوانند بدانچه زندهتان مىسازد، و بدانید که خدا حائل میان مرد و دل اوست، و اینکه بهسوی او محشور مىشوید» (انفال، 24).
این آیه بهروشنی از حیات برای کسانی که خود دارای حیاتاند سخن بهمیان آورده است. طبیعتاً حیات موردنظر باید غیر از حیات معمول برای انسانها باشد. شهید مطهری دراینباره مینویسند: «یکى از آیاتى که رسماً مردم را به دو دسته منقسم کرده است، دسته زندگان و دسته مردگان، و قرآن را عامل حیات و پیغمبر را محیى، یعنى حیاتبخش و زندهکننده معرفى کرده است، آیهاى است که شاید صریحترین آیات قرآن در این مورد است؛ مىفرماید: "یا ایُّهَا الَّذینَ امَنُوا اسْتَجیبوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسولِ اذا دَعاکُمْ لِما یُحْییکُمْ"؛ ... مىگوید این پیغمبر براى شما حیات و زندگى آورده است. شما الآن مردهاید، خودتان نمىفهمید؛ بیایید تسلیم این طبیب روحانى مسیحادم بشوید تا ببینید چگونه به شما زندگى مىدهد» (مطهرى، 1368، ج25، ص449).
قرآن به پیروان خود میآموزد که از نگاه محدود ظاهری به حیات پرهیز کنند و با اندیشه واقعبینانه به آن بنگرند. حیات بدین معنا نیست که آدمی چند صباحی در نشئه طبیعت چون گیاهان و حیوانات حرکت و احساسی داشته باشد و با سپری ساختن روزگار، پرونده حیات او بسته شود؛ بلکه این نازلترین مرتبه حیات و لازم حیات حقیقی اوست. در واقع انسان در این مرتبه حیات دارد، اما حیات حقیقی او این نیست. وی به حیات حسی و خیالی زنده است، اما به حیات عقلی و معنوی مرده است. بر همین اساس، قرآن کریم با دقیقترین تعبیرها همین انسانهای زنده را به حیات دعوت میکند. اگر حقیقت حیات همین تحرک و تنفس و گذراندن روزگار با اشتغال به امور مختلف فردی و اجتماعی بود، چه لزومی داشت خداوند بشر را به حیاتی دیگر فراخواند. روشن است که مراد از حیات در آیه پیشگفته، حیات ظاهری و جسمانی نیست؛ زیرا مخاطب آیه کسانی هستند که از این حیات برخوردارند. ازاینرو هر عقل سلیمی حکم میکند که مراد از آیه مذکور، معنایی دقیقتر و ظریفتر از زندگی، یعنی حیات حقیقی انسان برمبنای اندیشه و ایمان به خداست که در جهت هدف منطقی و متعالی قرار گرفته است (ر.ک به: جوادی آملی، 1389، ج17، ص172؛ 1387، ج11، ص543؛ 1389، ج13، ص621).
آنچه در چیستی زندگی پاک و طیّب مورد تأکید است اینکه، این حیات، حیات واقعیِ ورای حیات ظاهری است. خداوند میفرماید: «أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ آیا کسى که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟ اینگونه براى کافران آنچه انجام مىدادند، زینت داده شده است» (انعام، 122). این آیه از حیات مؤمن و مرگ غیر مؤمن سخن میگوید. شخص احیاشده مورد اشاره در آیه، زنده دلمردهای بوده است که خدا بر او حیاتی غیر از حیات ظاهری افاضه و به او نور سلوک عطا نموده است؛ این زندگی همان حیات پاک، طیّب و واقعیِ ورای حیات ظاهری دنیوی است.
انسان برخوردار از چنین حیاتی غرق در محبت و قرب الهی زندگی سرمی کند و جز خیر و سعادت نمی یابد. عقل و اراده انسان در این حیات در افقی دور از دسترس دیگران کارگر است گرچه در ظاهر آنان چنین واقعیت هایی آشکار نیست. پس این شعور و اراده فوق شعور و اراده دیگران بوده و ناگزیر منشأ دیگرى دارد که همان حیات پاک و جاودان انسانى است. پس انسانهای دارای علم و ایمان و آنانی که پروردگار خود را شناخته و با این شناخت از غیر او قطع علاقه نمودهاند، داراى حیاتى فوق حیات سایر انسانها هستند؛ این کسان اموری را درک مىکنند که در وُسع و طاقت دیگران نیست و چیزهایى را اراده مىکنند که دیگران از اراده کردن آن عاجزند. خداى تعالى این حیات را حیات طیبه خوانده است: "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَة" و بالاتر از آن، براى مردم باایمان روح مخصوصى اثبات کرده است: "اُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ".
علامه طباطبایی در اشاره به ین مطلب می گویند: بدیهی است اینکه مىگوییم براى مؤمن حیات و نورى دیگر است، مجازگویى نبوده، بلکه راستى در مؤمن حقیقت و واقعیتى داراى اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد، و این حقیقت سزاوارتر است که اسم حیات و زندگى بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتى که در دیگر مردم است و آن را در مقابل حیات نباتى، حیات و زندگى حیوانى مىنامیم» (طباطبایى، 1374، ج7، ص467-465).
در صدر آیه «أوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون» (انعام، 22) سخن از کسی است که خدا به او حیاتی ویژه و نورانیتی خاص عطا نموده و در ذیل آن از کافرین سخن رفته است. از این تقابل معلوم میشود که کافر در فرهنگ قرآن مرده بهحساب میآید. بهنظر میرسد بهدلیل فقدان همین حیات عالی و طیّب انسانی، قرآن کریم کافر را مرده بهحساب آورده است.[2]
قبل از اینکه چگونگی تحقق حیات طیبه را مورد بررسی قرار دهیم، مناسب است به نکاتی توجه نماییم.
یک. حیات طیبه، حیاتی جدید است.
چنانکه در مباحث قبلی بیان شد، حیات پاک مطرحشده در قرآن، حیاتی جدید است که سنخیتی با حیات طبیعی حیوانی ندارد.
علامه طباطبایی در تفسیر فقره شریف «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً» مینویسند:
«در جمله "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً"، حیات بهمعناى القای جان در موجود و افاضه حیات به آن است. پس این جمله با صراحت لفظش دلالت دارد بر اینکه خداى تعالى مؤمنى را که عمل صالح کند، به حیات جدیدى غیر آن حیاتى که به دیگران نیز داده، زنده مىکند و مقصود این نیست که حیاتش را تغییر مىدهد؛ آیه شریفه نظیر آیه "أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ" (انعام، 122) که افاده مىکند خداى تعالى حیاتى ابتدایى و جداگانه و جدید افاضه مىفرماید ... و آیه "أُولئِکَ کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ" (مجادله، 22) میباشد» (طباطبایی، 1374، ج12، ص491).
دو. حیات طیبه در همین دنیا حاصل میشود.
با تدبر در آیه شریفه «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ» (نحل، 97) درمییابیم که حیات معنوی و طیّب مختص آخرت نیست، بلکه با تحقق شرایط در همین عالم حاصل میشود؛ زیرا ازآنجاکه ایمان و عمل صالح از امور معنویای هستند که در همین عالم تحقق مییابند، بهناچار حیات طیبه مترتب بر ایمان و عمل صالح نیز در همین عالم محقق میشود. البته آثار این حیات معنوی در آخرت ظهور مییابد؛ چون آنچه خداوند از نعمتهای معنوی به بندگانش در آخرت عطا میکند، نتایج نعمتهای معنوی عطاشده او در همین دنیاست؛ چنانکه ذیل آیه کریمه که سخن از جزای نیکوتر از عمل در آخرت را مطرح نموده است، مؤید این بیان میباشد (سعادتپرور، 1374، ج1، ص407-406؛ نیز ر.ک به: مطهرى، 1368، ج22، ص89).
امام خمینی (ره) دراینباره میفرماید: «اگر کسى با عمل توانست این قیود را بشکند و عملها را به عمل صالح واحد برگرداند و اوراد را به ورد واحد ارجاع دهد، "فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً"؛خدامىفرماید: این عامل به عمل صالح را به زندگى طیّب و طاهر زنده مىکنیم. نه اینکه گمان کنى چنین کسى در این عالم در زندگى طیّب و طاهر نیست؛ بلکه اگر عامل صالح شد، در این عالم زندگى طیّب و طاهر پیدا مىکند» (امام خمینی، 1381، ج3، ص465).
سه. حیات جدید آثار ویژهای غیر از حیات ظاهری دارد.
آیاتى که متعرض این حیات هستند، آثارى حقیقى براى آن نشان مىدهند که سنخیتی با حیات ظاهری ندارد و انسان فاقد این حیات از آن بیبهره است. مفسر فرزانه معاصر آیتالله جوادی آملی در این زمینه مینویسد: سالک با سیر انفسی و انجام عمل صالح در حال ایمان به حیات طیبه دست مییابد: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً؛ هر مرد یا زن مؤمنی که کاری نیک و شایسته کند (از حسن فاعلی و حسن فعلی، هردو برخوردار باشد)، او را به حیات طیّب (زندگانی پاک و خوش) زنده بداریم. این حیات طیبه، برتر از حیات حیوانی مشترک بین انسان و حیوان است و آثاری که قرآن برای آن ذکر کرده، بسیار بالاتر از اثرات حیات مادی و عادی است (جوادی آملی، 1383، ج2، ص162) ازجمله:
1. نورانیت دل
یکی از آثار حیات طیبه، نورانیت دل انسان است؛ نورانیتی که انسان با آن طی طریق تعالی میکند. خداوند متعال میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ ... یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! از خدا پروا دارید و به پیامبر او بگروید تا ... براى شما نورى قرار دهد که به [برکت] آن راه سپرید» (حدید، 28). نیز میفرماید: «أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ آیا کسى که مرده[دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار در تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟ اینگونه براى کافران آنچه انجام مىدادند، زینت داده شده است» (انعام، 122).
امام سجاد(ع) در مقام دعا عرض میکند: «الهی... هَبْ لِی نُوراً أَمْشِی بِهِ فِی النَّاس؛ خدایا! نوری به من عطا کن تا با آن در میان مردم سیر کنم» (صحیفه سجادیه، دعای22).
2. استغراق در نعمتهای معنوی
صاحب این حیات طیّب، مستغرق در نعمتهای معنوی است؛ حقایق را میبیند و در خود عزت و کرامت مییابد؛ چون به معدن عظمت متصل شده است (جوادی آملی، 1383، ج2، ص163-162).
3. مشاهده ملکوت
ازجمله دستاوردهای سلوک الهی و وصول به حیات طیبه، مشاهده ملکوت است؛ چنانکه آیه شریفه «وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ؛ و بدانید خداوند میان انسان و قلب او حائل مىشود، و همه شما (در قیامت) نزد او گردآوری مىشوید» (انفال، 25) بر این مشاهده ملکوتی دلالت دارد. این علم به احاطه حقتعالی و حائلیت او بین انسان و قلبش که محصول حیات طیبه است، برترین مرحله علم و شهود ملکوت است.
امامان معصوم در طلب این مقام رفیع به خدا عرض میکردند: «الهی وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخِرَقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَة؛ چشمان دل ما را در پرتو نگاه به خودت نورانی کن؛ تا جایی که دیدگان دل همه حجابهای نور را پاره نموده و به معدن عظمت متصل گردد» (ابنطاووس، 1377، ج3، ص299).
انسان مؤمن در سیر متعالی خویش که با طی مراتب تعالی معنوی، تولدی بعد از تولد مییابد، در واقع مؤید به روحی جدید شده که حیات طیبه پرتو آن است. به بیان دیگر، اگر حیات طیبه حیاتی جدید و فوق حیات معمولی و منشأ آثاری بس ارزشمند برای مؤمن است، در حقیقت مؤمن حائز روح جدیدی شده که از پرتو آن روح، این حیات و آثارش پدیدار شده است. این خلاصه کلام در بیان فرایند تحقق حیات طیبه در انسان از منظر قرآن میباشد. برای تحلیل بیشتر باید گفت وجود انسانی هنگامی تحت پوشش حیات معنوی و طیّب قرار میگیرد که قبل از آن در فضای روح انسان، اتفاق جدیدی رخ داده باشد و قابلیت نهفته در روح برای ظهور در مرتبه بالاتر به فعلیت رسیده باشد.
خداوند متعال در وصف مؤمنان میفرماید: «أُولئِکَ کَتَبَ فی قُلُوبِهِمُ الْإیمانَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ وَ یُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْری مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ خالِدینَ فیها رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ أُولئِکَ حِزْبُ اللَّهِ أَلا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ در دل اینهاست که [خدا] ایمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأیید کرده است، و آنان را به بهشتهایى که از زیر [درختان] آن جویهایی روان است درمیآورد؛ همیشه در آنجا ماندگارند؛ خدا از ایشان خشنود و آنها از او خشنودند؛ اینانند حزب خدا. آرى، حزب خداست که رستگاراناند» (مجادله، 22).
علامه فقید طباطبایی در ذیل «وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ» در تعبیری دارد؛ از نظر او، واژه "تأیید" بهمعناى تقویت است، فاعل جمله "اَیّدَهُم"، "اللَّه" است، و ضمیر در "منه" نیز به "اللَّه" بازمیگردد؛ و کلمه "من" ابتدائیه است؛ پس مراد آن است که خداى تعالى اینگونه انسانها را به روحى از خود تقویت نموده است. نکته مهم این که "روح" در واقع مبدأ حیات، و منشأ قدرت و شعور است. بنابراین در مؤمن غیر از روح بشریت که در همگان است، روحى دیگر وجود دارد که موجب حیاتى دیگر مىشود، و ملازم با قدرت و شعورى دیگر است. پس آثار این حیات طیب نیز طیّب خواهد بود، و این آثار طیّب، همان است که در آیه "أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها" (انعام، 122) و آیه "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَ آمِنُوا بِرَسُولِهِ یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَلْ لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ" (حدید، 26) از آن تعبیر به نور شده است.(طباطبایى، 1374، ج19، ص342-340).
در اینکه مرتبه ویژهای از روح منشأ حیات طیبه است و با شکوفایی آن مرتبه فائقه روح، حیات پاکی سایه خود را بر انسان میگستراند، علاوه بر آیات قرآنی، معصومین(ع) نیز بیانات ارزشمندی دارند؛ ازجمله روایتی در کافی است (کلینى، 1407، ج1، ص272) که مردم را دارای سه روح (که هر روحی منشأ آثار خاص خودش میباشد) دانسته و برای مؤمن روح چهارمی (روحالایمان) اضافه نموده و برای پیامبر(ص) و ائمه(ع) روح پنجمی (روحالقدس) قائل شده است. روحالایمان و روحالقدس دارای آثاری هستند که مهمترین آن همان حیات طیبه است. انسانهای فاقد این دو روح، از حیات طیبه محروماند. این روایات نشانگر آن هستند که هر حیات جدیدی که دارای آثاری است، خود متکی به روح جدیدی (مرتبهای از روح) میباشد. امام صادق(ع) میفرماید:
«اى جابر! همانا خداى تبارک و تعالی خلایق را سه دسته آفرید ... و [گروه سوم] پیشىگرفتگان، رسولان خدا و خاصان درگاه او از میان خلق میباشند، که خدا در ایشان پنج روح قرار داده است:
1. ایشان را به روحالقدس مؤید ساخت و بهوسیله آن همه چیز را بدانند و بشناسند.
2. ایشان را با روح ایمان مؤید ساخت و با آن از خداى عزوجل بترسند.
3. آنها را به روح قوت مؤید ساخت و با آن بر اطاعت خدا توانایى یابند.
4. آنها را به روح میل و گرایش مؤید ساخت و با آن اطاعت خدا را کنند و از نافرمانیاش کراهت جویند.
5. در ایشان روح حرکت نهاد که با آن رفتوآمد کنند.
و در مؤمنین و اصحاب یمین، روح ایمان نهاد که با آن از خدا بترسند، و در ایشان روح قوت نهاد و با آن بر اطاعت خدا توانایى یابند، و در ایشان روح میل و گرایش نهاد و با آن خواهان اطاعت خدا گردند و در ایشان روح حرکت نهاد که با آن روح رفتوآمد کنند[3]» (همو، 1362، ج2، ص16).
کلمه «روح» در این حدیث شریف بهمعنای قوه و نیرویی است باطنى و معنوى که منشأ و مبدأ آثاری است که امام(ع) بیان میکند؛ زیرا رفتوآمد انسان و ترس او از خدا و شناختن و دانستن چیزها، آثار و اعمالى است که از انسان بروز میکند و این آثار ناچار باید مبدأ و علت و موجب و محرکى داشته باشند که هستى و قیامشان به آن باشد. ازاینرو کلمه «روح» در این روایت همان مبدأ و علتى است که سبب پیدایش این آثار گشته است.
در روایتی دیگر آمده است: راوی میگوید خدمت امام موسی بن جعفر(ع) رسیدم، به من فرمود: خداى تبارک و تعالی مؤمن را بهوسیله روحى از جانب خود تأیید کند و هر زمان که مؤمن نیکى کند و تقوا پیش گیرد، آن روح نزد او حاضر است، و هرگاه گناه کند و تجاوز نماید، آن روح در آن وقت غایب شود. پس آن روح با مؤمن است و در زمان احسان و نیکى او از شادى به جنبش آید و هنگام بدی و گناه از او افول نماید. بندگان خدا! نعمتهای خدا را (که ایمان و یقین است) بهوسیله اصلاح نفس خویش (بهسبب تقوا و ترک گناه) مراقبت کنید تا بر یقین شما بیفزاید و سودى نفیس و گرانبها برید. خدا رحمت کند بندهاى را که تصمیم خیرى گیرد و انجام دهد یا تصمیم شرّى گیرد و از آن بازایستد. سپس فرمود: ما (اهلبیت) آن روح را بهوسیله اطاعت خدا و عمل براى او فزاینده میکنیم[4](همو، 1407، ج2، ص268).
مرحوم علامه طباطبایی ذیل روایت مذکور بیان بدیعی دارد؛ از این منظر،خدا بر ایمان آثاری مترتب نموده که از آن جمله نوری است که در تمام افعال مؤمن ساری و جاری، و موجب تشخیص خیر از شر و نفع از ضرراست. این نور، بصیرت و ادراک است که از خواص حیات معنوی است؛ چنانچه نور ادراک حسی و خیالی در انسان و دیگر حیوانات حاصل نمیشود، مگر بعد از پیدایش حیات در آنها. این حیاتی که خدا برای مؤمن اثبات میکند، علاوه بر حیات مشترک او با کافر است. پس مؤمن دو حیات و کافر یک حیات دارد. در این موضع چنین استنباط می شود که مؤمن افزون بر روح مشترک همگانی، از روحی دیگر نیز برخوردار است و حیات ویژه مؤمن (حیات معنوی) برخاسته از این روح است.
پس خواص حیات از روح مترشح میگردد و اختلاف خواص ناشی اختلاف مبادی است. این روح، مرتبه رفیعه و فائقه روح است که بهواسطه ایمان در مؤمن به شکوفایی رسیده و متناسب با فعل و حال مؤمن در او متکون، یا از وی جدا میشود؛ این گونه نیست که این روح به طور مطلق مستقر در مؤمن مستقر باشد، بلکه مستقر و مُستَودِع است. البته مغایرت این روح با روح انسان از حیث عدد نیست تا تعدد روح لازم آید، بلکه از حیث رتبه است. (کلینی، 1387، ج3، ص666-665).
نکته اخیر مرحوم علامه را دیگر مفسران نیز مورد توجه قرار دادهاند؛ چنانکه گفتهاند: آخرین درجه نفس انسان در روایات «ارواح خمسه»، «روحالقدس» نام گرفته است. مفاد روایات «ارواح خمسه» روحهای جدای از هم نیست تا انسان دارای چند حقیقت باشد؛ بلکه مراد این است که حقیقت واحده نفس انسان، درجات طولی متعدد دارد؛ چنانکه مؤمنان، درجات و مراتب طولی متعدد دارند (جوادی آملی، 1389، ج5، ص477).
بنابر آنچه بیان شد، فرایند شکلگیری حیات طیبه در انسان به این صورت است که با ورود به فضای دینداری و ایمان و تمکن در این فضا، مرتبه فائقه روح او که بهصورت استعداد در وی نهفته است، شکوفا میشود. ثمره ارزشمند این شکوفایی، ظهور حیاتی معنوی و طیّب است که فوق حیات ظاهری میباشد.
اوج حیات طیبه در انسان کامل
انبیا و اوصیای الهی که برترین مصداق انسان کاملاند، از مقام شامخ روحالقدس برخوردار هستند؛ روح آنان به فعلیت محض بار یافته است و بر این اساس بالاترین رتبه حیات طیبه را از آنِ خود کردهاند. آنان به برکت آن مرتبه از روح و این درجه از حیات، به همه ذرات عالم احاطه علمی یافتهاند و همه حقایق در منظر آنهاست.
امام خمینی(ره) میفرماید: «براى انبیا و اوصیا(ع) مقام شامخى است از روحانیت که آن را «روحالقدس» گویند؛ و به آن مقام احاطه علمى قیومی دارند به جمیع ذرات کائنات، و در آن روح غفلت و نوم و سهو و نسیان و سایر حوادث امکانیه و تجددات و نقایص مُلکیه نیست، بلکه از عالم غیب مجرد و جبروت اعظم است» (امام خمینی، 1374، ص545).
مفسر فرزانه معاصر آیتالله جوادی آملی نیز دراینباره نوشتهاند: «عالیترین مرتبه حیات طیبه از آن ِانسان ِکامل است که خود کلمه طیبه تکوینی الهی است. انسان کامل "حی متألهی" است که به فعلیت محضه بار یافته و از مراتب روح، آخرین مرتبه را که روحالقدس است، حـائز شـده است. مردم همگی از روح نفخی "نَفَخْتُ فیهِ مِنْ رُوحی" برخوردار و از حیات متکی بر آن بهرهمندند؛ مؤمن به عنایت ازلی، مؤید به روح تأییدی "وَ أَیَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ" بوده و از حیات طیبه ایمانیِ ناشیشده از آن مُتنعِم است. لیکن مرحله عالی و کامل روح را که روحالقدس است، خدا در انبیا و ائمه به ودیعه گذاشته است: "أَیَّدْتُکَ بِرُوحِ الْقُدُس". این روح که چیزی جدای از وجود آنان نیست، حقیقت بسیار متعالی است که عالیترین مرتبه حیات که اوج حیات طیبه است را به آنان ارزانی میدارد و برکات فوق تصور بر این حیات ملکوتی مترتب میگردد» (جوادی آملی، 1386، ج11، ص165؛ 1389، ص229-228؛ نیز ر.ک به: حسینی طهرانی، بیتا، ج16، ص236).
بعد از بحث از چیستی حیات طیبه و چگونگی آن که با عنوان «فرایند تحقق حیات طیبه» مورد اشاره قرار گرفت، مناسب است مؤلفههایی که زمینهساز تحقق این حیات هستند را مورد توجه قرار دهیم. کتاب الهی عوامل و مؤلفههایی چند را بهعنوان بسترساز تحقق این حیات بیان میکند که مهمترین آنها عبارتند از:
یکی از مؤلفههای بسترساز تحقق حیات متعالی انسان، اجابت دعوت خدا و رسول او در آنچه انسان را بدان میخوانند، میباشد. خداوند میفرماید: «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم؛ اى کسانى که ایمان آوردهاید! اجابت کنید خدا و رسولش را زمانى که شما را مىخوانند به آنچه زندهتان مىسازد» (انفال، 24).
از این آیه شریفه بهدست میآید که سبب اعدادی وصول به حیات طیّب، همانا اجابت دعوت خدا و رسول است. گرچه این حیات، افاضه الهی و بخششی ربانی است، لکن انسان جز به آراسته شدن به دین و اجابت دعوت ربالعالمین مستعد این افاضه نمیگردد. علامه طباطبایی دراینباره مینویسد: «براى آدمى یک زندگى حقیقى هست که اشرف و کاملتر از حیات و زندگى پست دنیایى اوست، و وقتى به آن زندگى مىرسد که استعدادش کامل و رسیده شده باشد، و این تمامیت استعداد بهوسیله آراستگى به دین و دخول در زمره اولیاى صالحین دست مىدهد؛ همچنانکه رسیدن به زندگى دنیایى وقتى دست مىدهد که نطفهای رشد نموده، همچنان نمو کند تا استعدادش براى درک آن کامل شود؛ یعنى بهصورت جنین درآید. ... آیه مورد بحث که مىفرماید: "یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذا دَعاکُمْ لِما یُحْیِیکُم" اشاره به همان استعداد نموده و مىفرماید: پذیرفتن و عمل کردن به آن دستوراتى که دعوت حقه اسلامى بشر را به آن مىخواند، انسان را براى درک زندگى حقیقى مستعد مىسازد» (طباطبایى، 1374، ج9، ص56).
نکته شایان توجه آنکه، دعوت خدا و رسول که اجابت آن مایه حیات بشر میگردد، همان جریان هدایت الهی است که بشر را به رستگاری فرامیخواند. این هدایت باید مستمر و پیاپی باشد تا فیض آن شامل همه انسانها تا فرجام حیات انسانی بر پهنه زمان و گستره زمین باشد. بر این اساس، بعد از حیات رسول خدا(ص)، فیض هدایت توسط امامان معصوم(ع) جاری میشود تا بشریت هیچگاه از دعوت حیاتبخش الهی محروم نباشد. با توجه به اینکه همه گروههای انسانی و امتها دارای دعوتکنندهای هدایتگر هستند، خداوند متعال خطاب به رسولش میفرماید: «إِنَّما أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هادٍ؛ [اى پیامبر!] تو همانا هشداردهندهاى، و [البته] براى هر قومى هدایتگری است» (رعد، 7). حدیث شریف ثقلین نیز که رسول خدا (ص) در آن فرمودد: «إنِى تَارِکٌ فِیکمُ الثَّقَلَین: کتَابَ اللهِ وَ عِترَتِى أَهْلَ بَیْتِی؛ من در میان شما دو متاع نفیس و گرانقدر که کتاب خدا و عترتم باشد، باقى مىگذارم» (مجلسی، 1403، ج5، ص21) مؤید این است که دعوت الهی توسط اولیای او برای همیشه جریان خواهد داشت. همین دعوت که در سیره و سنت معصومین تبلور مییابد، عامل حیات جانها و نورانیت روانها خواهد شد؛ چنانکه امام باقر(ع) میفرماید: «إِنَّ حَدِیثَنَا یُحْیِی الْقُلُوبَ؛ همانا سخنان ما قلبها و جانها را زنده میسازد» (همان، ج2، ص144).
در دوران غیبت امام معصوم هم فیض هدایت و دعوت حیاتبخش توسط فقها و عالمان دین استمرار مییاید.
از دیگر مؤلفههای زمینهساز تحقق حیات طیبه در انسان، ایمان و عمل صالح میباشد. خداوند متعال میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً وَ لَنَجْزِیَنَّهُمْ أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ ما کانُوا یَعْمَلُونَ؛ هرکس از مرد یا زن کار شایسته کند و مؤمن باشد، قطعاً او را با زندگى پاکیزهاى حیات بخشیم، و مسلماً به آنان اجر بهتر از آنچه انجام مىدادند، دهیم»(نحل، 97).
آیه شریفه بهصراحت بیان میدارد که حیات طیبه وابسته به ایمان و عمل صالح، و ایندو از زمینههای اعدادی و بسترهای اصلی حیات معنوی و طیّب میباشند. درست است که حیات را خدای حیاتبخش افاضه میکند[5]، لکن حقتعالی به مؤمن اهل عمل صالح این حیات را افاضه میکند. حضرت علی(ع) میفرماید: «بِالْإِیمَانِ یُرْتَقَى إَلَى ذِرْوَةِ السَّعَادَةِ وَ نِهَایَةِ الْحُبُور؛ [انسان] بهسبب ایمان، به مرتبه بالاى نیکبختى و نهایت سرور و شادمانى ارتقا مییابد» (خوانساری، 1366، ج3، ص234).
شایان ذکر است که حیات طیبه خود دارای درجات و مراتب است و به هر نسبت که انسان بر ایمان و عمل صالح خود بیفزاید، حیات طیبه او نیز موجودیت و شدت بیشتر یافته و بر درجات روحی و تعالی معنوی او افزوده میشود. در واقع حیات حقیقی انسان دارای مراتب و بطون است که این مراتب بهصورت استعداد در متن آدمی به ودیعه نهاده شده است. مزین شدن به گوهر دین و طی مراتب و درجات دینداری، استعدادهای ویژه انسان برای نیل به درجات والای حیات را شکوفا میکند.
از دیگر مؤلفههای زمینهساز تعالی معنوی و تحقق حیات طیبه در انسان، شکوفایی عقل و خرد انسانی میباشد.
عقل سرمایه بنیادین نهفته در انسان و پایه و اساس شخصیت اوست؛ هر کسی به میزانی که این سرمایه را شکوفا سازد، به همان میزان به تعالی معنوی و حیات طیبه واصل میشود. امام صادق(ع) میفرماید: «پایه شخصیت انسان عقل است و هوش و فهم و حافظه و علم از عقل سرچشمه میگیرند. عقل، انسان را کامل کند و رهنما و بیناییبخش او و کلید امورِ اوست، و چون [کسی] عقلش به نور خدایى مؤید باشد، دانشمند و حافظ و متذکر و باهوش و فهمیده باشد و ازاینرو بداند چگونه و چرا و از کجاست و خیرخواه و بدخواه خود را بشناسد و چون آن را شناخت، روش زندگى و عوامل پیوند و نیز جداییبخش خویش بشناسد و در یگانگى خدا و اعترافبهفرمانش مخلص شود و چون چنین کند، [سرمایههای] ازدسترفته را جبران کرده و بر آینده مسلط گردد و بداند از کجا آمده و آمدنش بهر چه بوده و به کجا میرود؟ اینها همه از تأیید عقل است[6]» (کلینی، 1407، ج1، ص25).
انسان موجودی است که در او استعدادهای بالقوه فراوانی ازجمله عقل نهفته است. عقل انسان قوه و استعدادی است که وی با آن به حقایق عالم وجود راه پیدا میکند و خیر و شر خویش را تشخیص میدهد. عقل ودیعهای الهی است که در فطرت و سرشت انسان قرار داده شده است تا بهوسیله آن حق از باطل تشخیص داده شود. عقل سرمایه خدادادی و گوهر نفیسی است که انسان به آن مزین شده تا از تاریکی جهل و گمراهی نجات یافته و معارف الهیه را با آن درک کند. خداى عزوجل عقل را نیرویى تعریف کرده که انسان در دینش از آن بهرهمند شود و بهوسیله آن راه را بهسوی حقایق معارف و اعمال صالح پیدا نماید و آن را پیش گیرد (طباطبایى، 1374، ج2، ص37). رسول خدا(ص) میفرماید: «مَا قَسَمَ اللَّهُ لِلْعِبَادِ شَیْئاً أَفْضَلَ مِنَ الْعَقْلِ... وَ لَا بَلَغَ جَمِیعُ الْعَابِدِینَ فِی فَضْلِ عِبَادَتِهِمْ مَا بَلَغَ الْعَاقِلُ؛ خدا چیزى بهتر از عقل به بندگانش نداده است ... همه عابدان در فضیلت عبادتشان به پای عاقل نرسند» (کلینی، 1407، ج1، ص13) .
این ذخیره الهی که بهصورت گنجینهای نهانی در باطن انسان است، سودآوری و غنابخشیاش تنها در صورتی است که شکوفا شده و مورد بهرهبرداری قرار گیرد. خدا از سر لطف و رحمتش انبیا را فرستاد تا با راهنمایی خود بشر را در استخراج و شکوفاسازی گنجینههای این عقل مدد رسانند. ازاینرو میتوان گفت بالندگى عقل و فرهیختگى آن از اهداف اصلى انگیزش پیامبران است. حضرت علی(ع) در این زمینه میفرماید: «فَبَعَثَ فِیهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیَاءَه ... وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ؛ خداوند پیامبران را پیدرپی فرستاد تا گنجینههایی که در عقلها پنهان است، آشکار سازند» (نهجالبلاغه، خطبه1).
رابطه عقل و تفکر
از مهمترین عوامل شکوفاسازی عقل بشری، تفکر است؛ تا جایی که اصل عقل را «فکر» دانستهاند. حضرت علی(ع) فرمود: «أَصْلُ الْعَقْلِ الْفِکْر؛ اصل عقل، فکر کردن است» (خوانسارى، 1366، ج2، ص417) . عقل سرچشمه و کانون «تفکر» است که خود راهبردی مهم از راهبردهایی تعالی معنوی انسان بهشمار میرود. قرآن کریم بیش از هر کتاب دیگری در مسیر فعالسازی عقل، خردورزی و تفکر قدم برداشته و مکرر انسانها را با عبارت «اَفَلا تَعْقِلُونَ» (ر.ک به: انعام، 32؛ یوسف، 3؛ انبیاء، 10؛ مؤمنون، 80؛ قصص، 60) مورد خطاب قرار داده و استعمال و بهکارگیری عقل را از آنها خواسته است؛ تا جایی که در مواردی که آنها از عقل و فکرشان استفاده نمیکنند، با لحن بسیار شدیدی آنها را توبیخ نموده است: «وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ کَثیراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها ... أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُونَ؛ و در حقیقت بسیارى از جنیان و آدمیان را براى دوزخ آفریدهایم؛ [چراکه] دلهایی دارند که با آن [حقایق را] دریافت نمىکنند ... آنان همانند چهارپایان بلکه گمراهترند. [آرى] آنها همان غافلاند» (اعراف، 179).
شهید مطهری دراینباره مینویسد: «بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟ آیا آنهایى هستند که ما آنها را نجسالعین مىخوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهایى هستند که ضربالمثل کودنى هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهایی که قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است، ولى آن را بهکار نمىاندازند و فکر نمىکنند» (مطهرى، ج21، 1368، ص32).
ریشه مطلق پلیدی و زشتی در انسان همانا عدم تعقل و مهمل گذاشتن عقل و خرد میباشد؛ چنانکه خداوند متعال میفرماید: «وَ یَجْعَلُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ؛ و [خدا] بر کسانى که نمىاندیشند، پلیدى را قرار مىدهد» (یونس، 10).
شکوفاییعقلوحیاتطیبه
قرآن یکی از عناصر سازنده حیات انسانی و عوامل تکامل و تعالی وی را پرورش عقل و اندیشه میداند. انسان بهوسیله رشد صحیح عقل و بهرهبرداری آن در جهت هدف آفرینش میتواند از ایمان و حیات طیبه برخوردار شود. در مقابل، قرآن کریم کافر را بهجهت عدم تعقل و خردورزی، مرده فاقد حیات میداند: «أَوَ مَنْ کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشی بِهِ فِی النَّاسِ کَمَنْ مَثَلُهُ فِی الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِنْها کَذلِکَ زُیِّنَ لِلْکافِرینَ ما کانُوا یَعْمَلُون؛ آیا کسى که مرده [دل] بود و زندهاش گردانیدیم و براى او نورى پدید آوردیم تا در پرتو آن در میان مردم راه برود، چون کسى است که گرفتار تاریکیهاست و از آن بیرونآمدنى نیست؟ اینگونه براى کافران آنچه انجام مىدادند، زینت داده شده است»(انعام، 122).
این آیه از نورانیت و حیات (معنوی) مؤمن و تاریکی و مرگ غیر مؤمن سخن میگوید. در صدر آیه مورد بحث، سخن از کسی است که خدا به او حیاتی ویژه و نورانیتی خاص داده، و در ذیل آن بهنحو تقابل از کافرین سخن رفته است. از این تقابل معلوم میشود که کافر در فرهنگ قرآن مرده فاقد حیات (معنوی) است.
مفسر فرزانه معاصر آیتالله جوادی آملی در توضیح آیاتی دیگر که در سیاق این آیه است، نوشتهاند: «قرآن از موحد به زنده [صاحب حیات معنوی و طیّب] یاد میکند و کافر را برابر او قرار میدهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: "لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً و یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرین" (یس، 70)، و این تقابل نشانِ زنده بودن موحد و مرده بودن کافر است؛ چنانکه در آیهای دیگر میفرماید: "و ما أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور" (فاطر، 22) و تو نمىتوانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفتهاند، برسانى! کسانی را که در قبر بدن و طبیعت گرفتارند و هماکنون زندهبهگورند، نمیتوانی بشنوانی و هدایت کنی؛ یعنی کافر مرده است» (جوادی آملی، 1388، ج9، ص588؛ نیز ر.ک به: مطهرى، 1368، ج22، ص89).
قرآن بدترین جنبندگان را که از حیات طیبه انسانی محروم هستند، کافرانی میداند که از عقلشان استفاده نمیکنند. آری، عدم استفاده از عقل و خرد مساوق کفر است و محرومیت کافر از حیات طیبه ریشه در فقدان تعقل و عدم شکوفایی عقل او دارد. قرآن یکجا میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکْمُ الَّذینَ لا یَعْقِلُونَ؛ قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانىاند که نمىاندیشند» (انفال، 22)؛ در جای دیگر نیز میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذینَ کَفَرُوا فَهُمْ لا یُؤْمِنُونَ؛ بىتردید بدترین جنبندگان پیش خدا کسانىاند که کفر ورزیدند و ایمان نمىآورند» (انفال، 55). از تدبر در این دو آیه روشن میشود که در نظر خداوند متعال بدترین موجود، کافری است که اهل تعقل نبوده و فکر و عقلش را بهکار نمیاندازد.
نتیجه
از آنچه بیان گشت روشن شد که حیات طیبه نشئتگرفته از روحی جدید در انسان است. این روح گرچه از حیث نوپدیدیاش جدید است، لکن در واقع مرتبه فائقه روح است که با فراهم شدن بستر مناسب، به اذن الهی پدیدار شده است. این بعد شکوفاشده منشأ پیدایش حیاتی معنوی و متعالی (حیات طیبه) در انسان میگردد. مراد از روح مذکور همان «روحالایمان» است که با اجابت دعوت خدا و رسول و با ایمان و عمل صالح و همچنین شکوفایی عقل، از جانب خدا افاضه شده و بر شاخسارش شکوفههای حیات طیبه میشکفد و انسان واقعی که «حی متأله» است را به ظهور میرساند.
در نگاهی واقعبینانه و برخوردار از بصیرت معنوی، هرگاه انسان در همین دنیا به کمال انقطاع نائل شود و به معدن عظمت (خداوند متعال) متصل گردد و روح او به عز قدس الهی مُعلَق، و از باطن خود مورد نجوای الهی قرار گیرد و در پیشگاه خدا قیـام به صدق عبودیت نماید و محقِق به حقایق اهل قرب و در مسلک اهل جذب واقع شود، بهنحوی که وِردش ورد واحد و یکسره در یاد حضرت دوست استغراق یابد و در این مرحله همه حجابها از پیش چشم او برداشته شود و با وصول به مقام معرفت توحیدی، خدا را به عیان در مظاهر مشاهده نماید و از غیر خدا یکسره جدا شود و تجلی عظمت الهی، او را در مراقبتی خائفانه فرو برد و غایت آمال او مرافقت انبیا و استقرار در «فی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِنْدَ مَلیکٍ مُقْتَدِرٍ» باشد، به حیات طیبه بار یافته و به حیات معنوی رسیده است. حیات طیبه گرچه «دنیویةالحدوث» است، لکن «اخرویةالبقاء» میباشد، که «حیات عنداللهیِ» جاودانه، تبلور همین حیات است.
[1]. «و الحیاة أعمّ من أن تکون فی النباتات: "یحیی الأرض بعد موتها"، فانّها حیاة نباتیّة؛ أو فی الحیوان: "ربّ أرنی کیف تحیی الموتى"، أو فی الإنسان: "ما هی إلّا حیاتنا الدّنیا"، "و هو الّذی أحیاکم"؛ أو فی مطلق الحیاة: "و اللّه یحیی و یمیت"، "یخرج الحیّ من المیّت"؛ أو فی الحیاة المعنویّة: "فلنحیینّه حیاة طیّبة"، "إذا دعاکم لما یحییکم"؛ أو فی الدار الآخرة: "و إنّ الدّارَ الآخرَةَ لَهِیَ الحَیَوان"، "لا یَمُوتُ فیها وَ لَا یَحْیى"» (مصطفوی، 1360، ج2، ص 337).
[2]. مفسر فرزانه معاصر آیتالله جوادی آملی دراینباره نوشتهاند: «قرآن از موحد به زنده یاد میکند و کافر را برابر او قرار میدهد؛ یعنی انسان یا زنده است یا کافر: "لِیُنذِرَ مَن کانَ حَیّاً و یَحِقَّ القَولُ عَلَی الکافِرین" (یس، 70) و این تقابل نشانِ زنده بودن موحد و مرده بودن کافر است؛ چنانکه در آیهای دیگر میفرماید: و تو نمىتوانى سخن خود را به گوش آنان که در گور خفتهاند، برسانى: "و ما أنتَ بِمُسمِعٍ مَن فِی القُبور" (فاطر، 22). کسانی را که در قبرِ بدن و طبیعت گرفتارند و هماکنون زندهبهگورند، نمیتوانی بشنوانی و هدایت کنی؛ یعنی کافر مرده است» (جوادی آملی، 1388، ج9، ص588؛ 1388، ج7، ص624).
[3]. «قَالَ أَبُوعَبْدِاللَّهِ(ع): یَا جَابِرُ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى خَلَقَ الْخَلْقَ ثَلَاثَةَ أَصْنَافٍ ... فَالسَّابِقُونَ هُمْ رُسُلُ اللَّهِ (ع) وَ خَاصَّةُ اللَّهِ مِنْ خَلْقِهِ جَعَلَ فِیهِمْ خَمْسَةَ أَرْوَاحٍ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُدُسِ فَبِهِ عَرَفُوا الْأَشْیَاءَ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ أَیَّدَهُمْ بِرُوحِ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ کَرِهُوا مَعْصِیَتَهُ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُونَ وَ جَعَلَ فِی الْمُؤْمِنِینَ وَ أَصْحَابِ الْمَیْمَنَةِ رُوحَ الْإِیمَانِ فَبِهِ خَافُوا اللَّهَ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْقُوَّةِ فَبِهِ قَدَرُوا عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الشَّهْوَةِ فَبِهِ اشْتَهَوْا طَاعَةَ اللَّهِ وَ جَعَلَ فِیهِمْ رُوحَ الْمَدْرَجِ الَّذِی بِهِ یَذْهَبُ النَّاسُ وَ یَجِیئُون» (کلینى، 1407، ج1، ص272).
[4]. «دَخَلْتُ عَلى أَبِیالْحَسَنِ علیه السلام، فَقَالَ لِی: "إِنَّ اللَّهَ (تَبَارَکَ وَ تَعَالى) أَیَّدَ الْمُؤْمِنَ بِرُوحٍ مِنْهُ، تَحْضُرُهُ فِی کُلِّ وَقْتٍ یُحْسِنُ فِیهِ وَ یَتَّقِی، وَ تَغِیبُ عَنْهُ فِی کُلِّ وَقْت یُذْنِبُ فِیهِ وَ یَعْتَدِی، فَهِیَ مَعَهُ تَهْتَزُّ سُرُوراً عِنْدَ إِحْسَانِهِ، وَ تَسِیخُ فِی الثَّرى عِنْدَ إِسَاءَتِهِ، فَتَعَاهَدُوا عِبَادَ اللَّهِ نِعَمَهُ بِإِصْلَاحِکُمْ أَنْفُسَکُمْ؛ تَزْدَادُوا یَقِیناً، وَ تَرْبَحُوا نَفِیساً ثَمِیناً؛ رَحِمَ اللَّهُ امْرَأً هَمَّ بِخَیْرٍ فَعَمِلَهُ، أَوْ هَمَّ بِشَرٍّ فَارْتَدَعَ عَنْهُ". ثُمَّ قَالَ: "نَحْنُ نُؤَیِّدُ الرُّوحَ بِالطَّاعَةِ لِلَّهِ وَ الْعَمَلِ لَهُ"» (همان، ج2، ص268؛ فیض کاشانی، 1365، ج5، ص1013؛ حر عاملی، 1367، ج15، ص296؛ مجلسی، 1403، ج66، ص194).
[5]. چنانکه با آیه کریمه «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاةً طَیِّبَةً» (نحل، 97) حیاتبخشی را به خود نسبت میدهد.
[6].«دِعَامَةُ الْإِنْسَانِ الْعَقْلُ وَ الْعَقْلُ مِنْهُ الْفِطْنَةُ وَ الْفَهْمُ وَ الْحِفْظُ وَ الْعِلْمُ وَ بِالْعَقْلِ یَکْمُلُ وَ هُوَ دَلِیلُهُ وَ مُبْصِرُهُ وَ مِفْتَاحُ أَمْرِهِ فَإِذَا کَانَ تَأْیِیدُ عَقْلِهِ مِنَ النُّورِ کَانَ عَالِماً حَافِظاً ذَاکِراً فَطِناً فَهِماً فَعَلِمَ بِذَلِکَ کَیْفَ وَ لِمَ وَ حَیْثُ وَ عَرَفَ مَنْ نَصَحَهُ وَ مَنْ غَشَّهُ فَإِذَا عَرَفَ ذَلِکَ عَرَفَ مَجْرَاهُ وَ مَوْصُولَهُ وَ مَفْصُولَهُ وَ أَخْلَصَ الْوَحْدَانِیَّةَ لِلَّهِ وَ الْإِقْرَارَ بِالطَّاعَةِ فَإِذَا فَعَلَ ذَلِکَ کَانَ مُسْتَدْرِکاً لِمَا فَاتَ وَ وَارِداً عَلَى مَا هُوَ آتٍ یَعْرِفُ مَا هُوَ فِیهِ وَ لِأَیِّ شَیْءٍ هُوَ هَاهُنَا وَ مِنْ أَیْنَ یَأْتِیهِ وَ إِلَى مَا هُوَ صَائِرٌ وَ ذَلِکَ کُلُّهُ مِنْ تَأْیِیدِ الْعَقْلِ».حضرت در جای دیگری میفرماید: «انَ أَوَّلَ الْأُمُورِ وَ مَبْدَأَهَا وَ قُوَّتَهَا وَ عِمَارَتَهَا الَّتِی لَا یُنْتَفَعُ بِشَیْءٍ إِلَّا ِبهِ الْعَقْلُ الَّذِی جَعَلَهُ اللَّهُ زِینَةً لِخَلْقِهِ وَ نُوراً لَهُمْ فَبِالْعَقْلِ عَرَفَ الْعِبَادُ خَالِقَهُمْ وَ أَنَّهُمْ مَخْلُوقُونَ وَ أَنَّهُ الْمُدَبِّرُ لَهُمْ وَ أَنَّهُمُ الْمُدَبَّرُونَ وَ أَنَّهُ الْبَاقِی وَ هُمُ الْفَانُونَ... عَرَفُوا بِهِ الْحَسَنَ مِنَ الْقَبِیحِ وَ أَنَّ الظُّلْمَةَ فِی الْجَهْلِ وَ أَنَّ النُّورَ فِی الْعِلْم؛ همانا آغاز و اول همه امور و نیرو و آبادانى آن که هر سودى تنها به آن مربوط است، عقل است؛ عقلی که خدا آن را زینت بندگان و نورى براى آنها قرار داده است. بندگان با عقل هم خالق خود را و هم اینکه آنها مخلوقند، بشناسند؛ او مدبر و ایشان تحت تدبیر، و اینکه خالقشان باقی و آنها همه فانى میباشند ... و با عقل تشخیص حُسن و قُبح (اعمال) داده شود و میفهمند تاریکى در جهل و نور در علم و دانایی است» (کلینی، 1407، ج1، ص29).