نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسنده
دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآنی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
From long ago, the word ummi has been attracted the attention of Muslim scholars and exegetics. The word and its derivations have mentioned in six verses of Quran. Various views have been presented in the field, some of them seem to oppose one another. Amongst the meanings, the most commen is "illiterate". This paper regarding the extant conceptions given seeks to analyze them and gives the new meaning.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
خداوند در قرآن اسامی و القاب گوناگونی را به پیامبر(ص) خود نسبت داده است که هر یک جنبهای از شخصیت والای آن حضرت را معرفی میکند؛ از جملة این موارد لقب " اُمّی"است. در ذکر معنای این واژه، سخنان بسیاری بیان شده است. با رجوع به منابع لغت و هم چنین با توجه به کاربرد قرآنی این واژه، به طرح و بررسی مفهوم آن میپردازیم.
-1معنای واژة اُمّی
با مراجعه به منابع لغت میتوان به تعاریف متعددی از " اُمّی" دست یافت. این تنوع گاه به سبب ریشههای متفاوتی است که به این واژه نسبت داده میشود. در ذیل به برخی از آنها اشاره میکنیم:
1- مأخوذ از ریشة اُمّ به معنای اصل و سرچشمه که چیزهای دیگر از آن منشأ می گیرند ( ابنمنظور، 1414، 1، 228/ الزبیدی، 8 ، 190).
2- منسوب به اُمّ (مادر)؛ یعنی فرد وابسته به تربیت مادر را میگویند (ابنمنظور، 1414، 8 ، 220).
3- منسوب به اُمّالقری؛ ساکنان شهر مکه که در قرآن از آن به اُمّالقری تعبیر شده است (همان).
4- درس نخوانده و بیسواد (همان)؛
5- منسوب به امت؛ به معنای اهالی و بومیان هر امت و ملت.
2- کاربرد قرآنی واژة اُمّی
با توجه به موارد ششگانه کاربرد این واژه در قرآن، مفسرین و پژوهشگران آن را به بیانهای مختلف تفسیر کردهاند که به طرح و بررسی آنها می پردازیم:
1-2 - منسوب به ام القری
گروهی واژة اُمّی را منسوب به اُمّالقری میدانند؛ بر این اساس، اُمییون اهل مکه وافراد منسوب به آن مکان مقدس میباشند (مجمع البیان، 25، 7/ تفسیر جامع، 7، 142). هنگامی که حضرت ابراهیم خانة کعبه را بنا نهاد، به هنگام دعا از خداوند خواست که این مکان (مکه) را محل امن قرار دهد و از میان اهالی این شهر فردی را برگزیند که آیات الهی را برایشان تلاوت کند و به تعلیم کتاب به آنها بپردازد... « وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبِّ اجْعَلْ هَـَذَا بَلَداً آمِناً وَارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَرَاتِ ... رَبَّنَا وَابْعَثْ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِکَ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَیُزَکِّیهِمْ إِنَّکَ أَنتَ العَزِیزُ الحَکِیمُ » (بقره، 129- 126) خداوند در سورۀ جمعه اجابت در خواست ابراهیم را متذکر میشود : « هُوَ الَّذِی بَعَثَ فِی الْأُمِّیِّینَ رَسُولاً مِّنْهُمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ... » (جمعه، 2)
از مطابقت این آیات به دست میآید که منظور از اُمیّین همان اهالی مکه یا اهالی بلد امن میباشند. علاوه بر این در قرآن صراحتاً از مکه به اُمّالقری تعبیر شده است. " لِتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا " (انعام، 92) « وَکَذَلِکَ أَوْحَیْنَا إِلَیْکَ قُرْآناً عَرَبِیّاً لِّتُنذِرَ أُمَّ الْقُرَى وَمَنْ حَوْلَهَا... » (شوری، 7)
خداوند پیامبرش را از مرکز قریهها برگزید تا اعلام نماید که او ادامه دهندة راه سلسلة انبیای الهی است. وی وارث و خاتم سلسلۀ انبیایی است که ابراهیم پرچمدار آن در مکه بود. هم چنین برگزیدن پیامبر درمرکز سرزمینها ودربزرگترین و مهمترین شهرها، آنجا که کانون تباهی و گمراهی بود، بیگمان تاثیری ژرف در تغییر و دگرگونی جامعه خواهد داشت. پس بر مبنای این دیدگاه ترجمة آیة دوم از سورة جمعه بدین صورت خواهد شد :«او کسی است که در میان اهل مکه رسولی از خودشان مبعوث کرد.»
2-2- منسوب به امت
برخی نیز این واژه را منسوب به امت بیان کردهاند به این معنا که جماعتِ دارای وجه اشتراک یا اهل یک ملت را امییون گویند (مجلسی، 1403، 16، 135). بر همین اساس آیة دوم از سورة جمعه را چنین ترجمه می کنند : «اوست خدایی که میان امت ها پیامبری را از خودشان بر انگیخت تا بر آنان آیات الهی را تلاوت کند»
3-2- غیر اهل کتاب
قائلین به این نظریه معتقدند که مردمِ زمان ومکان نزول از حیث تعلق به کتاب آسمانی به دو گروه تقسیم میشدند: اهل کتاب و امییون، به این معنا که اهل کتاب کسانی بودند که برخوردار از کتاب آسمانی و پیامبر الهی بودند و امییون شامل افرادی میشد که از کتاب الهی بیبهره بودند (طبرسی، 1372، 1، 229/ قمی، 1367، 1، 106 / القرطبی، 1364، 18، 91).
لازم به ذکر است که این تعلق و پایبندی و اتصال به مذهب الهی، وضعیت آنها به هنگام بعثت پیامبر بود نه گذشتة بسیار دور آنها، چرا که شهر مکه در گذشته جلوگاه دین الهی ابراهیمی بود ولی به هنگام بعثت پیامبر(ص) اثری از آن به چشم نمیخورد و آن روزگار به دوران بتپرستی شهرت داشت. از این روی آنان را امییون _فاقد دین آسمانی و کتاب الهی_ در مقابل اهل کتاب می خواندند. این تقسیمبندی در دو آیه از قرآن به صراحت مطرح شده است: « فَإنْ حَآجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ وَقُل لِّلَّذِینَ أُوْتُواْ الْکِتَابَ وَالأُمِّیِّینَ أَأَسْلَمْتُمْ فَإِنْ أَسْلَمُواْ فَقَدِ اهْتَدَواْ وَّإِن تَوَلَّوْاْ فَإِنَّمَا عَلَیْکَ الْبَلاَغُ وَاللّهُ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ » ( آل عمران، 20) « وَمِنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مَنْ إِن تَأْمَنْهُ بِقِنطَارٍ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ وَمِنْهُم مَّنْ إِن تَأْمَنْهُ بِدِینَارٍ لاَّ یُؤَدِّهِ إِلَیْکَ إِلاَّ مَا دُمْتَ عَلَیْهِ قَآئِماً ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ قَالُواْ لَیْسَ عَلَیْنَا فِی الأُمِّیِّینَ سَبِیلٌ وَیَقُولُونَ عَلَى اللّهِ الْکَذِبَ وَهُمْ یَعْلَمُونَ » (آلعمران، 75)
اهل کتاب، مشرکان عرب را از حیث عدم بهرهمندی از تعالیم آسمانی و الهی و فقدان دانش نسبت به کتب آسمانی، اُمّی میخواندند. از منظر آنان، اُمییون افرادی بودند که در جهالت از کیش و مذهب الهی زندگی می کردند؛ و خود را تنها به سبب انتساب به ادیان مسیحیت و یهودیت و کتب انجیل و تورات، متصل به آیین الهی میدانستند ولی این اتصال و انتساب از منظر حق تعالی بدون ایمان و اعتقاد قلبی و پایبندی راسخ به آن ادیان، بیاعتبار و بیارزش است؛ چنانکه خداوند گروهی از خود آنان را نیز در جرگة امییون به معنای ناآگاه و بیبصیرت به آموزههای الهی میداند و میفرماید: « وَمِنْهُمْ أُمِّیُّونَ لاَ یَعْلَمُونَ الْکِتَابَ » (بقره، 78) از منظر حق تعالی، کسانی که هیچ بهرهای از کتاب آسمانی نبردهاند، هم چون چهارپایانی هستند که تنها حامل کتاب هستند وبس. « مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً... » (جمعه، 5)
4-2- انسان اصو لی و فطری (متصل به اصل و فطرت)
برخی از مفسران واژة اُمّی رامشتق از " اُمّ " به معنای اصل و ریشه و سرچشمه میدانند (مجلسی، 1403، 16، 135) که در مقام اصطلاح و کاربرد آن برای انسان، به معنای کسی است که به اصل، ریشه و فطرت خود رجوع میکند و با چراغ روشنگر فطرت، مسیر هدایت را هموار میکند. انسان فطرتاً خداجوست و اگر کسی به ندای فطرت پاک و بیآلایش خویش لبیک گوید، در مسیر سیرالیالله قرار خواهد گرفت و این چنین است دینی که خداوند انسان را به پیروی از آن میخواند؛ همان دینی که خلقت بدان دعوت و فطرت الهی به سویش هدایت میکند (طباطبایی، 1417، 16، 267). «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفاً فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا» (روم، 30) بنابراین انسان اُمّی کسی است که فطرت خویش [یعنی] اصل و اساس و بنیاد آفرینش را راهنما و راهبر خویش قرار داده است (ترکاشوند،30). این کاربرد از واژة " اُمّی" در آیات 157و158 سورة اعراف به وضوح بیان شده است. « الَّذِینَ یَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِیَّ الأُمِّیَّ الَّذِی یَجِدُونَهُ مَکْتُوباً عِندَهُمْ فِی التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِیلِ... » (اعراف، 157) « قُلْ یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللّهِ إِلَیْکُمْ جَمِیعاً الَّذِی لَهُ مُلْکُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ لا إِلَـهَ إِلاَّ هُوَ یُحْیِـی وَیُمِیتُ فَآمِنُواْ بِاللّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِیِّ الأُمِّیِّ الَّذِی یُؤْمِنُ بِاللّهِ وَکَلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکُمْ تَهْتَدُونَ » (اعراف، 158). به عبارت دیگر میتوان گفت که پیامبر اسلام(ص) از همان کودکی مشعل روشنگر فطرت را در دست گرفت و حرکت در مسیر آگاهی، کردار شایسته، پرهیز از رذائل و اجتناب از بدیها را آغاز کرد. او با این رویکرد مخلصانه، برای دین متدین شد (اُمّی) و لایق ارتباط منظمتر با فرشتگان پروردگار و در ادامه آن، دیدار پرهیجان و طربانگیز حضرت حق شد... و با این دیدارها و دریافتها بود که از رمز و راز هستی با خبر شد (نبی) و چنان صلاحیت و ظرفیتش بالا رفت که ظرفیت وجنبة ابلاغ پیام به بشر را نیز پیدا کرد. یعنی پس از هدایت و راهیابی خودش، صلاحیت یافت که مامور و سفیر رسمی او شود برای هدایت و راهنمایی سایرین (رسول)"( ترکاشوند، 33).
این سه مرحله از بالا به پایین در آیات 157 و 158 سورة اعراف آمده است. خداوند در این دو آیه پیامبرش را متّصف به دو صفت رسول و نبی دانسته و میفرماید: « به پیامبری ایمان آورده و از او تبعیت کنید که هم رسول است ( کسی که بر او کتاب وحی میشود) (زمخشری، 1407، 165 ) و هم نبیّ (صاحب معجزات) (همان) و رسیدن به این دو مقام در سایة پیروی از اصل و ریشه و فطرت خداییاش بوده است و انسان اگر به درون خویش مراجعه کند، زیبایی و خوبی امور انسانی و زشتی و بدی امور غیرانسانی را در مییابد و اگر به همین آگاهیهای اولیة خدادادی عمل نماید، خداوند علم آنچه را که نمیداند، به او میآموزد.
با توجه به چهار معنای مذکور، میتوان گفت که پیامبر اسلام (ص) به هر چهار معنا اُمّی بودند: یعنی انسانی که به اصل و سرچشمه و فطرت پاک خداییاش مراجعه کرده و آن را رهبر و راهنمای خویش قرار داده است. این انسان پیش از معجزة جاویدان خویش" قرآن"، فاقد هرگونه کتاب آسمانی بوده و از امت عرب و اهل مکه بوده است. ما در این نوشتار" اُمّی" بودن پیامبر را به هر چهار معنا حمل میکنیم.
5-2- انسان بی سواد و درس ناخوانده
یکی از دیدگاههایی که بر دیگر نظرات غلبه قابل توجهی دارد، حمل معنای" اُمّی" به فردی بیسواد و فاقد توانایی خواندن و نوشتن است. قائلین به این نظریه در سایة تفسیر این واژه به چنین معنا، پیامبر را فردی ناآشنا به کتابت معرفی میکنند که علیرغم این ویژگی، توانست معجزة مکتوبی چون قرآن را بیاورد. این گروه در تأیید و اثبات دیدگاه خود استدلالهایی را اقامه مینمایند که ما در این بخش به بررسی آنها میپردازیم.
3- بررسی و نقد تعبیر واژة امی به بیسواد و درس ناخوانده
همان گونه که اشاره کردیم، معتقدین به ناتوانی پیامبر از خواندن و نوشتن، به استدلالات عقلی و نقلی متعددی تمسک میجویند و آن را دلیل الهی بودن رسالت وی میدانند. البته این گروه خود درخصوص مدت زمان اتصاف پیامبر(ص) به این صفت وحدت نظر ندارند. گروهی پیامبر را هم قبل از بعثت و هم بعد از آن بیسواد میدانند. گروهی دیگر میگویند همزمان با بعثت، همچنان که او عالِم به علوم اولین و آخرین عالم آفرینش گشت، توانایی بر خواندن و نوشتن را نیز به اذن خدا به دست آورد و گروه سوم معتقدند که پیامبر از دنیا نرفت مگر اینکه توانست بخواند و بنویسد. با این همه، این دیدگاهها دارای وجه مشترکی هستند و آن این که اُمّی درآیات مذکور به معنای فردی بیسواد و ناآگاه به خواندن و نوشتن است. در ذیل به طرح و بررسی دلائل این گروه میپردازیم:
الف( واژه اُمّی منسوب به اُمّ، به معنای مادر و کسی که از لحاظ اطلاع بر خطوط و نوشتهها و معلومات بشری، به حالت مادرزادی باقی مانده است (فخررازی،1420، 8، 264 / مجلسی، 1403، 16، 83- 82 به نقل از تفسیر طبری).
در اینکه این واژه از اُمّ مشتق شده، شکی نیست ولی اگر برای اُمّ در معنای ریشه و اصل معنای مادر را هم لحاظ نماییم، باز جای اشکال است، چرا که دراعتقاد این گروه، اُمّی کسی است که به حالت مادرزادی باقی مانده و حتی برای خواندن و نوشتن نیز مادر خود را ترک نکرده است. فردی که از مادر متولد می شود، دارای خصوصیات بیشماری از قبیل عدم تشخیص اتفاقات پیرامون خود، ناتوانی درصحبت کردن و... است. کثرت این ناتوانیها، عدم توانایی بر خواندن و نوشتن را تحت الشعاع خود قرار میدهد. اگر فردی را به جهت منسوب بودن به مادر اُمّی بنامیم، بایستهتر است که او را انسانی ناتوان در بسیاری از امور تلقی نماییم که یکی از آنها عدم توانایی بر خواندن و نوشتن است که این معنا درشأن پیامبرِ جامع جمیعِ صفات پسندیده و انسان کامل نیست.
ب _ این واژه منسوب به امت و به معنای کسی است که بر عادت اکثریت مردم است و چون اکثریت توده خط و نوشتن نمیدانستند، اُمّی به کسی گفته میشود که خواندن و نوشتن نمیداند (زمخشری، 1407، 2، 529 / مجلسی، 1403، 16، 83 -82 به نقل از تفسیر طبری / راغب اصفهانی، 1412، 23).
انتساب اُمّی به امت نیز به خودی خود مقبول و مورد تأیید است، ولی باز در وجه تسمیة آن محل اشکال است. در رّد این نظریه میتوان گفت که اگر اُمّی را کسی بدانیم که بر عادت اکثریت مردم است، باز آنچه از اکثریت مشرکان عرب در وهلة اوّل به ذهن خطور میکند، یک سری صفات ناپسند و رذایل اخلاقی است نه صفتی مانند بیسوادی؛ به علاوه، این فرضیه که اکثریت مردم مکه در آن زمان از سواد خواندن و نوشتن بیبهره بودند و به گفتة بلاذری، هنگام ظهور اسلام تنها هفده نفر در مکه باسواد بودند، (مطهری، 1376، 16) خود محل اشکال است و از جانب برخی از پژوهشگران و صاحبنظران رد شده است. (غانم قدوری، 1376، 21 - 20) ابن فارس در اینباره میگوید: « ما نمیگوئیم که اعراب همگی تمام فنون کتابت و حروف را میدانستند. عرب در گذشته مثل روزگار ما بود که همه، نوشتن و خواندن را بلد نیستند » (ابنفارس، 1910، 8).
نفی آشنایی اکثریت اعراب پیش از اسلام با کتابت، از واقعیت دور است و روایات و شواهدی کتابت عربی پیش از اسلام را چه در قلب جزیره و چه در اطراف آن تأیید میکند و اساساً در آشنایی اعراب با کتابت، جای شک و تردید وجود ندارد. بسیاری از آنها در شهرها و اندکی از آنها در صحراها میخواندند و مینوشتند (غانم قدوری، 1376، 21- 20). به علاوه مادة (کَتَبَ) و مشتقات آن بیش از 300 بار و مادة (قَرَأ) و مشتقات آن، نزدیک به 80 بار در قرآن آمده است و هم چنین مادة (خط) و نام ابزارهای کتابت نیز آمده است. مانند: قلم، صحف، قرطاس، ورق؛ معقول نیست که قرآن کریم قومی را با این آیات مخاطب قرار بدهد در حالی که تنها این واژگان برای هفده نفر مأنوس باشد. هم چنین شهری مانند مکه که جایگاهی مقدّس برای تجارت و مرکزی برای فرهنگ و حیات دینی بود، به ناچار باید میان ساکنان آن، جماعتی کثیر با فرهنگ وآگاه در امور دین و آشنا به خواندن و نوشتن بوده باشد.
ج _ نکتة دیگر اینکه آیاتی که صفت" اُمّی" را در انحصار شخص پیامبر(ص) آوردهاند، در مقام تعریف و تمجید ایشان است و دلیل آن مقارن بودن این صفت (اُمّی) در کنار دو صفت ممدوح «رسول» و «نبی» است. چگونه ممکن است به هنگام مدح فردی به ذکر صفتی از او بپردازیم که لااقل در نزد اهل علم مذموم است؟ شاید در رّد این نظر گفته شود که بیسوادی برای ما انسانها صفت مذموم است ولی برای شخص پیامبر(ص) صفتی ممدوح. چنان که ابنخلدون میگوید: " اُمّی بودن و بیسواد بودن برای پیامبر(ص) کمال بود، زیرا او علم خویش را از بالا گرفته است، اما اُمّی بودن برای ما نقص است، زیرا مساوی با جاهل بودن ماست." (ابن خلدون، 495- 494) و در مفاتیحالغیب نیز آمده است: " او در عین بیسوادی، توانست معجزهای چون قرآن را بیاورد و این خود گواهی بود بر ارتباط و اتصال آن حضرت به عالم وحی"(فخررازی، 1420، 15، 381). اما میتوان گفت که بیسوادی پیامبر(ص) به هیچ وجه گواه بر معجزه بودن قرآن نیست. به عبارت دیگر برای اثبات اینکه قرآن سخن خداست و ارتباط آن حضرت با منبع وحی و اثبات معجزه بودن قرآن، بیسوادی پیامبر، استدلالی راهگشا نمیباشد، چرا که آیات قرآن در وهلة اول در قالب الفاظ برزبان مبارک پیامبر(ص) جاری میشد نه این که ایشان کتابی را بیاورند و بگویند آنچه در این کتاب نوشته شده معجزة من است. ایراد سخنان اعجاز گونة قرآن به صورت شفاهی، ارتباطی به باسواد و یا بیسواد بودن پیامبر ندارد. چرا که به گفتة خود این گروه، اگر بپذیریم مردم مکه بیسواد بودند، اما در فصاحت و بلاغت درحد اکمل و اتم بودند. چنانکه مورخان مینویسند :
عرب در آن دوره به پایة مهمی از فصاحت که در تاریخ نظیر آن سابقه نداشت، رسید و پیوسته در مقام تهذیب و اصلاح لغت خود برآمده بود... اگر فصاحت و بلاغت در عرب به پایهای که آن را شرح دادیم رواج نداشت، قرآن آن اهمیت را که در میان آنها داشت، حائز نمیکرد و همچون کتابهای معمولی بود و یا آن که اصلاٌ دارای موقعیتی نمیگشت ( نصیریان، 1378، 129- 127).
و اگر بپذیریم که اکثریت مردم مکه قادر به خواندن و نوشتن بودند، باز عدم ارتباط این دو مقوله واضح میباشد؛ چرا که اگر توانایی پیامبر(ص) بر خواندن و نوشتن بهانهای بود در دست مخالفان تا قرآن را حاصل آن تلقی نمایند، خود ایشان نیز میبایست با صرف داشتن سواد، در حد قرآن آیاتی را بیاورند ودر تحدی قرآن پیروز شوند.
د - نکتة دیگری که میتوان به آن اشاره کرد، این است که خداوند در آیات بسیاری انسانها را به نوشتن امر نموده و در اولین آیاتی که بر پیامبر نازل شده است، سخن از قلم و نوشتن به میان آورده است و پیامبر نیز ضمن سفارش مکرر به خواندن و نوشتن، توصیه میفرمودند که سخنان را در بند کنید. پرسیدند: چگونه؟ فرمودند: بنویسید.( مجلسی،1403، 2، 151). هم چنین میفرمودند: « من حق الولد علی الوالد ان یحسن اسمه و ان یعلمه الکتابه وان یزوجه اذا بلغ » « از حقوق فرزند بر پدر این است که نام نیک برایش انتخاب کند، نوشتن به او بیاموزد و وقتی که بالغ شد، همسر برایش انتخاب کند».(حرعاملی، 3، 134).
در تاریخ آمده است که پیامبر(ص) اسرای جنگ بدر را با گرفتن فدیه آزاد کرد، برخی که فقیر بودند بدون فدیه آزاد شدند و مقرر فرمودند آنانکه باسواد بودند، هرکدام ١۰ نفر از کودکان مدینه را خط و نوشتن بیاموزند آنگاه آزاد شوند. پیامبری که تا این حد بر خواندن و نوشتن تأکید داشتند، چگونه ممکن است که خود به آنچه به مردم سفارش میکردند، عمل نکرده باشند، در صورتی که ایشان همیشه در کارها پیش قدم بودند. در پاسخ به این سؤال، در کتاب پیامبر اُمّی آمده است :
درست مثل این است که بگوئیم پزشکی که نسخهای به بیمار میدهد، اول باید خودش آن نسخه را به کار بندد... باید ببینیم که پیامبر اکرم(ص) همان نیازی که دیگران به خواندن و نوشتن دارند را داشتند، که در این صورت دارا بودن آن برای وی کمال و فقدان آن نقص باشد؟ پیامبر در عبادت، فداکاری، تقوا، راستی، درستی، حسن خلق، دموکراسی، تواضع و سایر اخلاق و آداب حسنه پیشقدم بودند. زیرا همه آنها برای او کمال بود و نداشتن آنها نقص... امّا موضوع سواد داشتن در این مقام نمی گنجد ( مطهری، 1376، 45-44).
در پاسخ به این نظر باید گفت، درست است که پیامبر نیازی به کسب علوم مختلف از طریق خواندن و نوشتن نداشتند، ولی آیا توانایی خواندن و نوشتن فقط برای کسب علوم است و بس؟ به طور مثال در جریان صلح حدیبیه که قائلین به «بیسوادی» پیامبر(ص) معتقدند که آن حضرت خواستند تا دست مبارکشان را بر روی واژة «رسولالله» گذارند تا ایشان آن را پاک کند، (مطهری، 1376، 23 به نقل از قصصالقرآن) آیا در این جریان به فرض این که بپذیریم خود ایشان واژة «محمد رسول الله(ص)» را به «محمّدبن عبدالله» تغییر ندادند، جنبة دیگری از سواد خواندن و نوشتن مطرح نمیشود، که همان رفع برخی نیازها از طریق آگاهی و توانایی بر خواندن و نوشتن است و آیا در چنین جریانی همان پزشک نیازمند نسخة تجویزی برای دیگران به خود نمیباشد؟
و - یکی دیگر از مواردی که طرفداران نظریة «بیسوادی» پیامبر(ص) به آن استناد میکنند، بحث «دبیران پیامبر(ص)» است. این دبیران، وحی خدا، سخنان پیامبر(ص)، عقود معاملات مردم، عهدها و پیماننامههای رسول خدا با مشرکین، اهل کتاب، دفاتر صدقات و مالیاتها، دفاتر غنائم و اخماس و نامههای فراوان آن حضرت را به اطراف و اکناف مینوشتند (همان، 14). این دبیران عبارتند از: « علی بن ابی طالب، عثمان بن عفان، عمروبن العامس، معاویه بن ابی سفیان، شرحبیل بن حسنه، عبدا... بن سعدبن ابی سرح، مغیره بن شعبه، معاذبن جبل، زیدبن ثابت، حنظله بن الربیع، ابی بن کعب، جهیم بن الصلت، حصین النمری » (ابنواضح، 2، 69) این گروه میگویند: مگر نه این است که وجود این افراد به عنوان دبیران پیامبر، خود گواه بیسوادی ایشان است؟
اما باید اشاره کرد که عدم توانایی بر انجام کاری با عدم میل به انجام آن کار متفاوت است. علامه مجلسی معتقدند که پیامبر قادر بر نوشتن بودند ولی نمینوشتند و آن به جهت مصلحت بود. (مجلسی،1403، 16، 134) ایشان میگویند: « چگونه پیامبری که عالم به علوم اولین و آخرین بودند، قادر به ایجاد نقوش سادة خط نبودند » (همان). همچنانکه پیامبر هرگز شعر نسرودند و حتی شعر دیگری را نیز قرائت نکردند و احیاناً اگر تکبیتی از دیگری میخواستند بخوانند آن را «حل» میکردند، یعنی کلمات را مقدم یا مؤخر و یا در الفاظ شعر کم و زیاد میکردند تا از صورت شعری خارج شود، زیرا خداوند شعر را شایستة مقام او نمیدانستند. در آیة 69 سورة یس آمده است: « وعلمناه الشعر و ما ینبغی له ان هو الا ذکرو قرآن مبین » (مطهری، 1376، 31) علاوه بر آن، در طول تاریخ رسم نبوده است که حاکم، پادشاه و یا امیر یک مملکت قلم بردارد و خود شروع به نوشتن نامه و... نماید بلکه افرادی را برای این کار به عنوان کاتب انتخاب میکردند .
مطلب دیگری که در این مقام باید به آن اشاره، کرد این که اگر وجود دبیران پیامبر گواه بیسوادی ایشان است، این شائبه پیش خواهد آمد که با وجود دبیرانی که سابقة چندان درخشانی در اسلام نداشتهاند (مانند ابوسفیان)، باب تحریف در اسلام گشوده خواهد شد، زیرا از طرفی پیامبر(ص) سواد خواندن نداشت و از طرف دیگر دبیران مغرضی مانند ابوسفیان بیمیل به تحریف نبودند و پذیرش این مطلب اصل عصمت را نیز خدشهدار خواهد کرد، به جهت این که یکی از دلایل عصمت پیامبر(ص)، جلوگیری از تحریف در آیات الهی ذکر شده است.
ه - از جمله دلایل دیگری که معتقدان به بیسوادی پیامبر به آن استناد میکنند، این آیه است: « وما کنت تتلوا من قبله من کتاب ولا تخطه بیمینک اذا الا رتاب المبطلون » (عنکبوت، 48) « تو پیش از نزول قرآن هیچ نوشتهای را نمیخواندی و با دست راست خود که (وسیلة نوشتن است) نمینوشتی و اگر قبلاً میخواندی و مینوشتی، یاوهگویان شک و تهمت به وجود میآوردند ». در بررسی این آیه به چند مورد اشاره میکنیم :
1- معنای واژة «تتلوا»: کلمه «تتلوا» از مادة تلاوت است. تلاوت همچنانکه راغب در مفردات گفته، اختصاص به خواندن آیات مقدس دارد بر خلاف کلمه «قرائت» که اعم است و برای تمام متون چه الهی و چه غیر الهی استفاده میشود (مفردات راغب، ص 39).
2- معنای واژة « کتاب »: همانگونه که اشاره شد، در اثبات عدم توانایی خواندن و نوشتن پیامبر، بسیاری از مفسرین به این آیه استناد میکنند و واژه « کتاب » در این آیه را مطلقِ کتاب و هر نوشتهای میدانند، ولی باید گفت که منظور از کتاب در این آیه، " کتاب مقدس الهی " است. برای اثبات مدعای خود ذکر موارد ذیل را لازم میدانیم:
هنگامی که حضرت محمد (ص) به پیامبری مبعوث شدند، مورد تهمت کفّار و اهل کتاب قرار گرفتند که آنچه که تو بیان میداری، چیزهایی است که از کتب مقدس ما (تورات و انجیل) خواندهای و جز افسانة پیشینیان نیست. « یَقُولُ الَّذِینَ کَفَرُواْ إِنْ هَذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ » (انعام، 25/ نمل، 24/ المومنون،83/ الفرقان،5/ نمل، 68/ قلم، 68/ المطففین، 13 ) « و اگر ما بخواهیم، با مراجعه به آن افسانهها میتوانیم نظیر آنها را بیاوریم ». « وَإِذَا تُتْلَى عَلَیْهِمْ آیَاتُنَا قَالُواْ قَدْ سَمِعْنَا لَوْ نَشَاء لَقُلْنَا مِثْلَ هَـذَا إِنْ هَـذَا إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأوَّلِینَ » ( انفال، 31) شهید مطهری در این خصوص میگوید: «مخالفان پیامبر و اسلام در آن تاریخ حضرت را به اخذ مطالب از افواه دیگران متهم کردند» ( همان، 64).
البته این تهمت، حرف جدیدی نبود، چرا که وقتی حضرت عیسی (ع) نیز به پیامبری رسید، از جانب یهودیان مورد طعن و ایراد قرار گرفت که آنچه بیان میکند تحت تأثیر دین یهود و بر گرفته از آن است؛ گویی که اصلاً دین جدیدی شکل نگرفته و مسیحیت فرقهای از دین یهود است (آکادمی علوم شوروی، 162). خداوند برای ردّ این شبهه و در مقام اثبات این مطلب که مواردی که پیامبرش بیان میدارد، مستقیماً از جانب ذات اقدس الهی است و یک نوع رونویسی از کتب مقدس پیشینیان نیست، در این آیه بیان میدارد که او قبل از قرآن، هیچ کتاب آسمانی دیگر را نخوانده است.
علاوه بر آن در آیات قبل از این آیه، واژة « کتاب » چهار مرتبه به کار رفته که مراد از همة آنها « کتابی » مقدس و الهی است. در آیة ٤٦ سورة عنکبوت (دو آیه قبل از آیه مورد بحث) خداوند کتابی را که بر اهل کتاب نازل شده از کتابی که بر پیامبر نازل شده، مجزا میداند و خطاب به مسلمانان میفرماید: « وَقُولُوا آمَنَّا بِالَّذِی أُنزِلَ إِلَیْنَا وَأُنزِلَ إِلَیْکُمْ وَإِلَهُنَا وَإِلَهُکُمْ وَاحِدٌ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ » « و بگوئید ما به کتاب آسمانی قرآن که بر ما نازل شده و به کتب آسمانی شما ایمان آوردهایم و خدای ما و شما یکی است و ما تسلیم و مطیع فرمان اوییم »، آنگاه در ادامه میفرماید: « وَکَذَلِکَ أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ فَالَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یُؤْمِنُونَ بِهِ وَمِنْ هَؤُلَاء مَن یُؤْمِنُ بِهِ وَمَا یَجْحَدُ بِآیَاتِنَا إِلَّا الْکَافِرُونَ » (عنکبوت، 47) و ما همچنان (که بر رسولان پیشین کتاب آسمانی تورات و انجیل و زبور فرستادیم) بر تو هم (ای رسول!) کتاب (آسمانی قرآن)را نازل کردیم پس آنان که به آن کتب ایمان آوردند، بر این کتاب نیز ایمان آورند و جز کافران هیچ کس آیات ما را انکار نمیکند و پس از ذکر نزول کتاب بر اهل کتاب و مسلمانان و بیان رویکرد کفّار به کتاب الهی در ادامه اشاره میکند که" ای پیامبر! تو پیش از این، هیچ کتاب الهی را قرائت نکردی."
3- معنای عبارت « ولا تخطه بیمینک »: خداوند در آیات بسیاری اشاره میکند که اهل کتاب، به کتابی که برایشان نازل شده پایبند نبودند و آن را تحریف کردند و نوشتههای خود را به عنوان آیات الهی به مردم معرفی کردند: « فَوَیْلٌ لِّلَّذِینَ یَکْتُبُونَ الْکِتَابَ بِأَیْدِیهِمْ ثُمَّ یَقُولُونَ هَـذَا مِنْ عِندِ اللّهِ لِیَشْتَرُواْ بِهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَوَیْلٌ لَّهُم مِّمَّا کَتَبَتْ أَیْدِیهِمْ وَوَیْلٌ لَّهُمْ مِّمَّا یَکْسِبُونَ » ( بقره، 79) " وای! بر آن کسانی که از پیش خود کتاب را نوشته و به خدای متعال نسبت دهند تا به بهای اندک بفروشند پس وای! بر آنها از آن نوشتهها و آنچه از آن به دست آرند."
خداوند در آیة 48 سوره عنکبوت اشاره میفرماید که تو ای پیامبر! مانند برخی از اهل کتاب نبودی که چیزهایی را بنویسی و بگویی اینها از نزد خداست « هذا من عندالله » به علاوه ضمیر ( ه ) در " تخطه " به کتاب بر میگردد که اگر بپذیریم منظور از کتاب هر نوع کتاب و نوشتهای میباشد، امر تلاوت و نوشتن به یک چیز که همان "کتاب" است بر میگردد. و معنای آیه چنین میشود: " قبل از مقام پیامبریات هیچ نوشته و کتابی را نمیخواندی و - آن کتاب و جزوه را نیز- نمینوشتی..." چه لزومی دارد که هر آنچه که خوانده میشود همان را نیز پیامبر بنویسد و این نبود مگر در مورد کتب آسمانی (ترکاشوند، 3).
پس با توجه به مطالب ارائه شده معنای آیه به این صورت خواهد بود: " و تو ای پیامبر! قبل از قرآن هیچ کتاب آسمانی دیگر را نخوانده بودی تا متأثر از آنها مطالبی را بیان کنی و با خواندن آنها خود را متناسب و سازگار با پیامبر موعود قرار دهی و مانند گروهی از اهل کتاب هم نبودی که با دست خود چیزهایی بنویسی و آنها را از جانب خدا معرفی نمایی که اگر این کار را کرده بودی، مردم و باطل گرایان تو را این گونه میشناختند و مورد بهانة آنها قرار می گرفتی. "
4- بحث روایی
علاوه بر استدلالهایی که ذکر شد، بسیاری از روایات نیز بیسواد بودن پیامبر را نفی میکنند و واژة اُمّی را به معنایی غیر از "بیسواد" حمل میکنند که در ذیل به نمونههایی از آنها اشاره میکنیم.
1-4- مرحوم شیخ صدوق رضوان الله تعالی علیه در معانیالأخبار مینویسد: عن جعفر بن محمد الصوفی قال: سألت أباجعفرمحمد بن علی الرضا علیهم السلام فقلت: یا ابن رسول الله لم سمی النبی صلى الله علیه وآله الأمی؟ فقال: ما یقول الناس قلت: یزعمون أنه سمی الأمی لأنه لم یکتب. فقال علیه السلام: کذبوا، علیهم لعنة الله، أنی ذلک والله عز وجل یقول فی محکم کتابه: " هو الذی بعث فی الأمیین رسولا منهم یتلوا علیهم آیاته ویزکیهم ویعلمهم الکتاب والحکمة " فکیف کان یعلمهم ما لا یحسن والله لقد کان رسول الله صلى الله علیه وآله یقرء ویکتب باثنین وسبعین - أو قال ، بثلاثة وسبعین - لسانا وإنما سمی الأمی لأنه کان من أهل مکة ومکة من أمهات القرى، وذلک قول الله عز وجل " لتنذر أم القرى ومن حولها " (صدوق، 1361، 54 – 53 / مجلسی،1403 ، 16، 133 – 132)
از امام جواد علیهالسلام سؤال کردند :ای فرزند رسول خدا ! چرا به پیامبر اسلام « اُمّی » میگفتند؟ حضرت سؤال کرد:
" مردم [مخالفین شیعه] چه میگویند؟ گفتند: مردم فکر میکنند که آن حضرت به این خاطر اُمّی نامیده شده بود؛ چون نمیتوانست بنویسد. امام جواد(ع) در جواب فرمود:
دروغ میگویند! لعن بر آنها باد! چطور نمیتوانستند بنویسند؛ در حالی که خداوند در آیات محکم قرآنش میفرماید: او خدایی است که رسولش را در میان بیسوادان برانگیخت تا برای آنها آیات خداوند را تلاوت و آنها را پاکیزه سازد و کتاب و حکمت به آنها بیاموزد. چطور کسی که نمیتواند بنوسید، میتواند کتاب را به دیگران بیاموزد؟ به خدا قسم رسول خدا صلی الله علیه وآله و سلم به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زبان میخواندند و مینوشتند. به این دلیل به آن حضرت «اُمّی» میگفتند؛ چون او از اهل مکه بود و مکه در آن زمان « امالقری » محسوب میشده است؛ چنانچه خداوند در قرآّنش میفرماید: "ما تو را فرستادیم تا اهل «امالقری » [مکه] و کسانی را که در اطراف آن زندگی میکنند، انذار کنی."
2-4- نظیر این روایت را عبدالرحمن بن الحجاج از امام صادق علیهالسلام نقل میکند : قال أبوعبدالله علیهالسلام أن النبی صلى الله علیه وآله کان یقرأ ویکتب و یقرأ ما لم یکتب (صفار، 1404، 247) پیامبر اسلام (ص) هم میخواندند و هم مینوشتند و حتی چیزهایی را که هنوز نوشته نشده بود، میخواندند.
3-4- در تفسیر قمی نیز آمده است که معاویه ابن عمار از امام صادق نقل میکند: " فی قوله "هو الذی بعث فی الامیین رسولا منهم..." قال: کانوا یکتبون و لکن لم یکن معهم کتاب من عندالله و لا بعث إلیهم رسول فنسبهم الله الی الامیین."(قمی، 1367، 2، 336)
4-4 - همچنین به نقل از ابنعباس و ابوعبیده در تفسیر واژة "امییون"آمده است: یرید الذین لیس لهم الکتاب و لا نبی بعث فیهم (طبرسی، 1372، 1، 239/ فخررازی، 30، 151)
5-4- از علمای اهل سنت نیز، عامر شعبی دربارة این که پیامبر قادر به خواندن و نوشتن بودند، مینویسد: انه قد قرأ صحیفة لعیینة واخبر بمعناها. ( ابنعطیه اندلسی، 1422، 4 ، 322 / الاندلسی، 1420، 7 ، 151) پیامبراکرم(ص) نامة شخصی به نام عیینه را شخصاً مطالعه کردند و از آنچه در آّن نوشته شده بود، خبر دادند .
6-4- بسیاری از علمای اهل سنت این روایت را نقل کردهاند:
"رأیت لیله أسرى بی على باب الجنة مکتوبا : الصدقة بعشر أمثالها والقرض بثمانیة عشر" (سیوطی،1440، 4، 153) آنچه از واژة «رأیت» در این حدیث استنباط میشود این است که خود پیامبر(ص) قرائت فرمودهاند، نه این که مضمونش را از طریق خداوند فهمیده باشد.
7-4- آلوسی، از علمای بزرگ اهل سنت، در تفسیرش بعد از نقل این حدیث مینویسد. والقدرة على القراءة فرع الکتابة... ویشهد للکتابة أحادیث فی " صحیح البخاری" . وغیره کما ورد فی صلح الحدیبیة فأخذ رسول الله صلى الله علیه وسلم الکتاب ولیس یحسن یکتب فکتب هذا ما قاضى علیه محمد بن عبد الله الحدیث، قدرت بر خواندن، فرع بر کتاب است ... روایاتی در صحیح بخاری و ... نیز تأیید میکند که رسول خدا میتوانستند بنویسند. چنانچه در قضیۀ صلح حدیبیه خود رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شخصاً عقدنامه را گرفته و نوشتند: هذا ما قاضى علیه محمد بن عبد الله (آلوسی،1415، 21، 5)
8-4 - روایات دیگری نیز این مطلب را تأیید میکند؛ از جمله میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
الف: عن أبی هریرة قال : قال رسول الله (صلى الله علیه وآله سلم): رأیت لیلة أسری بی إلى السماء على العرش مکتوباً: لا إله إلا أنا وحدی لا شریک لی ، ومحمد عبدی ورسولی أیدته بعلی . فذلک قوله: « هوالذی أیدک بنصره وبالمؤمنین » (حسکانی، 1411، 1، 292 / القرطبی، 1364، 3، 240/ سیوطی، 1440، 3، 199 و ... .)
ب : وأخرج ابن عدی وابن عساکر عن أنس رضی الله عنه قال رسول الله صلى الله علیه وآله سلم لما عرج بی رأیت على ساق العرش مکتوباً لا إله إلا الله محمد رسول الله أیدته بعلی (سیوطی، 1440، 4، 153/ حسکانی، 1411، 1، 293)
ج: عن جابر بن عبد الله قال : قال رسول الله ( صلى الله علیه وآله وسلم ) : مکتوب على باب الجنة قبل أن یخلق السماوات والأرض بألفی عام: لا إله إلا الله، محمد رسول الله، أیدته بعلی (حسکانی، 1411، 1، 296-295)
تمامی روایات ذکر شده در این بخش نشان می دهد که منظور از واژه اُمّی بیسواد و درس ناخوانده نبوده و پیامبر(ص) از توانایی خواندن و نوشتن برخوردار بودهاند. پس پیامبر اسلام (ص) اُمّی هستند به این معنا که ایشان از اهالی مکه و دنباله رو نهضت انبیای الهی است. آن حضرت بر فطرت پاک و خدایی خویش باقی مانده و به سبب آن توانست عهدهدار مقام رسالت و نبوت شود و همچنین پیش از معجزۀ جاوید خود (قرآن) صاحب کتاب آسمانی دیگری نبوده و محتویات کتب آسمانی دیگر را منبع و مرجع خود قرار نداده و همانند برخی از اهل کتاب، دست به نوشتن و تحریف آیات الهی نبرده است.