نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 استادیار دانشکده الهیات دانشگاه تبریز
2 دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Present research tries to explain the relationship between human’s false beliefs about human being, universe, human dignity and the impact of such falseness by the way of looking inside Nahj ul-Balaghe. Human’s lacking of knowledge of his position in the order of creation and also demerits of such ignorance like tendency toward materialistic pleasures, seizing the days and animalistic life and their impact on human’s fall, are the aims of present study. Moreover the linkages between human’s false beliefs about universe like his pure empirical or independent attitude and also his pessimistic perspectives are studied too.
کلیدواژهها [English]
از میان تمامی مخلوقات الهی، تنها موجودی که به وصف کرامت ویژه توصیف شده، انسان است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنىِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلىَ کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا» (اسراء، 70). این کرامت، برتریها، امتیازات، ظرفیتها و توانمندیهایی است که بهصورت ذاتی و بالقوه در وجود انسان نهاده شده و رسالت انسان، به فعلیت رساندن آنها میباشد. کرامت تکوینی برای انسان این فرصت را ایجاد میکند که از طریق به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه، خود را به عالیترین درجات کمال و فضایل شایسته انسانی برساند که همان کرامت اکتسابی میباشد و از طریق اراده و اختیار انسان حاصل خواهد شد.
در مسیر کرامت ویژه انسانی، موانع، آفات و آسیبهایی جدی وجود دارد که برخی به رفتار و عمل انسان برمیگردد و برخی دیگر جنبه شناختی و معرفتی دارد. آنچه که این نوشته بهدنبال آن است، تبیین موانع شناختی و معرفتی کرامت انسان از دیدگاه نهج البلاغه میباشد. همچنین اینکه شناخت نادرست انسان از انسان و جهان هستی موجب آسیبپذیری کرامت انسانی میگردد، مورد تحقیق واقع شده است.
در زمینه کرامت انسانی، تحقیقات زیادی صورت گرفته، ولی آنچه که کمتر به آن پرداخته شده، آسیبها و موانع کرامت انسانی میباشد که انسان را از نیل به آن مقام ویژه و ممتاز بازمیدارد و نمیگذارد از استعدادها و قابلیتهای ویژه خود در راستای رسیدن به اهداف عالی انسانی بهره ببرد.
این تحقیق بهدنبال آن است که با استفاده از کلمات امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه، رابطه بین باور و شناخت نادرست انسان از انسان و جهان هستی و آسیبپذیری کرامت انسانی را اثبات، و بیان کند که از دیدگاه نهج البلاغه باور و شناخت نادرست از جایگاه انسان در جهان هستی، موجب سقوط او از مقام بلند کرامت انسانی شده و مانع از این خواهد شد که از توانمندیهای بالقوه وجود خود در راستای رسیدن به هدف متعالی انسانی بهره کافی ببرد. همچنین رابطه بین باور و شناخت نادرست انسان از جهان هستی و آسیبپذیری کرامت انسانی، در این مقاله به تصویر کشیده شده است. این نوشته بر آن است که بیان کند از نگاه امیرالمؤمنین(ع) تصاویری از جهان هستی مانند تصویر حیات طبیعی محض و خلاصه کردن جهان هستی در محدوده امور طبیعی و نیز نگاه استقلالی به دنیا و درنظر گرفتن آن بهعنوان یک هدف و نه وسیلهای برای رسیدن به هدف متعالی و نیز نگاه بدبینانه به دنیا - چنانکه برخی فلاسفه دارند - مانع رسیدن انسان به مقام کرامت انسانی خواهد شد.
کرامت از ریشه «کرم» گرفته شده است. انسان صاحب کرامت، بهمعنای کسی است که دارای اخلاق و افعال پسندیده باشد (ابنمنظور، 1414، ماده «کرم»؛ راغب اصفهانی، 1412، ماده «کرم»). اما صاحب التحقیق فی کلمات القرآن، معنای اصلی آن را «عزت و تفوق» در نفس شیء میداند که نقطه مقابل ذلت و خواری است (مصطفوی، 1416، ماده «کرم»). کرامت، گاهی به خود خدا نسبت داده شده: «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَم» (علق، 3)، گاهی به فرشتگان: «کِراماً کاتِبینَ» (انفطار، 11)، و گاهی به انسان: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنیآدَم» (اسراء،70).
کرامت انسانی بهعنواننوع خاصی از کرامت که مخصوص انسان بوده و دیگر موجودات از آن بیبهرهاند، کرامتی است که جامع بین کرامت طبیعی و کرامت فراطبیعی و ملکوتی است. استاد جوادی آملی معتقد است تنها انسان میتواند میان ملک و ملکوت جمع سالم کند و به تمام معنا مکرم باشد. وی جنیان و فرشتگان را بهدلیل فقدان چنین کرامت دوبعدیای، شایسته خضوع در پیشگاه انسان مکرم میداند (جوادی آملی، 1390، ص328).
1. کرامت تکوینی انسان: برتریها، امتیازات و قابلیتهایی است که به هنگام آفرینش انسان، در وجود او نهاده شده و در واقع خالق این کرامت، خود خداست: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء، 14). خداوند چنین توانمندیهایی را در وجود او قرار داده و انسان، صرفاً قابل و پذیرای آن است و اگر بنا باشد کسی بر چنین کرامتی ستایش شود، خود خداوند است، نه انسان: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» (مؤمنون، 14). این کرامت، همگانی بوده و حتی غیر مؤمنان را نیز شامل میشود. به زعم علامه طباطبایی، این کرامت حتی مشرک و کافر و فاسق را نیز دربر میگیرد (طباطبایی، 1417، ج13، ص155).
2. کرامت اکتسابی انسان: کرامتی است که انسان با سعی و تلاش خود، آن را بهدست میآورد؛ از همین رو، تنها چنین کرامتی قابل تحسین و تکریم است. البته راه وصول به چنین کرامتی، برخورداری از کرامت تکوینی است؛ چه اینکه اگر آن قابلیتهای ذاتی در وجود انسان نباشد، نیل به چنین کرامتی برایش امکانپذیر نخواهد بود. این کرامت، با ایمان و تقوا قرین و ملازم بوده و هر اندازه شخص از ایمان و تقوای بیشتری برخوردار باشد، به درجات بالاتری از مقام کرامت نائل خواهد شد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات، 13). برخی حد نصاب کرامت انسان را همان کرامت اکتسابی میدانند و بدون آن، برای انسان کرامتی قائل نبوده (جوادی آملی، 1390، ص332-328) و محرومان از آن را مصداق «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» (اعراف، 179) و «شیاطین الانس و الجن» (انعام، 112) میدانند، نه مصداق «کَرَّمْنا» (جوادی آملی، 1386، ص7-4). برخی عرفا، محرومان از کرامت اکتسابی را حیوان ناطق و نسبت آنها را با انسان، نسبت جسد میت به انسان میدانند که تنها صورت او شبیه صورت انسان است (ابنعربی، بیتا، ج2، ص441و468). امام خمینی(ره) نیز انسانها را به انسانهای بالقوه و بالفعل تقسیم کرده و معتقد است تمام دعوت پیامبران برای این است که انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند (امام خمینی، 1384، ص218).
با این بیان، انسان تنها در صورتی برخوردار از کرامت است که به کرامت اکتسابی نائل شده باشد؛ در غیر این صورت، از کرامت بهرهای نخواهد داشت.
1. اهمیت، ضرورت و جایگاه انسانشناسی
مهمترین دغدغه بشر در طول تاریخ بعد از خداشناسی، بحث و تحقیق در مورد شناخت انسان و کشف ابعاد وجودی و پی بردن به پیچیدگیهای نظام آفرینش او میباشد که همیشه توجه فلاسفه، روانشناسان و جامعهشناسان را به خود جلب کرده است. تاکنون تحقیقات و تلاشهای زیادی برای کشف ابعاد وجودی این موجود پیچیده و اسرارآمیز صورت گرفته، ولی هنوز زوایای پنهان وجود او - آنگونه که باید - کشف نشده است. سؤالات و ابهامات فراوانی در این حوزه وجود دارد که تا به حال کشف نشده و بدون جواب باقی مانده و حتی برخی صاحبنظران از یک نوع بحران در این زمینه رنج میبرند. به باور الکسیس کارل، نواحی وسیعی از دنیای درون انسان هنوز ناشناخته مانده و بیشتر پرسشهای مطالعهکنندگان زندگی انسان، بدون پاسخ مانده است (کارل، 1354، ص4و6). این عجز و ناتوانی بشر ازآنروست که انسان، عصاره تمام هستی بوده و کل هستی در وجود او خلاصه شده است. به تعبیر استاد جوادی آملی، انسان، جامع ملکوت مجرد و ملک مادی است (جوادی آملی،1384، ج15، ص168). از همین رو، علامه جعفری هر انسان را قارهای میداند که احتیاج به بررسی و اکتشافات مستقل دارد (جعفری، 1376، ج19، ص163). به همین خاطر مشاهده میشود بعد از قرنها تحقیقات و مطالعات بر روی انسان، هنوز بسیاری از زوایای پنهان وجود او کشف نشده و به موازات رشد روزافزون علم در عرصههای مختلف انسانشناسی، مجهولات، ابهامات و سؤالات بیپاسخ نیز در این زمینه رو به فزونی است. انسان از نظر ملاصدرا، موجودی بینهایت است که مقام معلوم و معینی ندارد و برخلاف سایر ممکنات، از هویت خاص و مرتبه وجودی ثابتی برخوردار نیست و کلید معرفت حقایق، معرفت نفس انسانی است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج8، ص343).
بنابر آنچه بیان شد، میتوان گفت آثار زیانبار جهل و باور غلط انسان نسبت به خود، بیش از همه چیز بوده و بدترین نوع جهالت میباشد. ممکن است انسان به علوم و فنون و فناوریهای مختلف در مورد پدیدههای جهان هستی دست یافته باشد، اما از شناخت واقعی خود عاجز باشد؛ جهان را کشف کند، اما خودش، برای خود، مبهم، مجهول و کشفنشده باقی بماند. کشف جهان با جهل به انسان، مشکل انسان را حل نخواهد کرد. امیرالمؤمنین(ع) ابراز تعجب و شگفتی میکند از کسی که دنبال گمشده خود است، اما خود را گم کرده و به دنبال آن نیست (تمیمی آمدی، 1366، ص233). آن حضرت انسانهایی را که از ضبط و حساب نفس واحد خود عاجز هستند، عاجز و ناتوان از ضبط و حساب دیگران که تعداد زیادی هستند، میداند (ابنابیالحدید، 1404، ج20، ص331). انسان زمانی که شناخت صحیح از خود نداشته باشد، جایگاه و موقعیت اصلی خود را در عالم آفرینش نمیتواند دریابد، درد خود را نمیتواند تشخیص دهد و بهتبع، از درمان آن نیز عاجز خواهد بود.
دوائک فیـک و ما تشعر و دائک منـک و ما تنظر
اتحسب انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر
و انت الکتاب المبین الذی باحــرفه یظهـر المضمـر
(علیبن ابیطالب(ع)، 1369، ص175)
2. تأثیرات عملی شناخت صحیح انسان از خود
تأثیرات عملی شناخت صحیح انسان از خود عبارت است از:
1. تأثیر آن در نوع نگرش انسان به پدیدههای جهان هستی و انسانها؛
2. موجب شناخت نقاط قوت و ضعف خود شده و سطح انتظارات انسان از خویشتن به حد متعادل میرسد؛
3. مقدمه خداشناسی است؛
4. راه را برای خودسازی هموار میکند (شرفی، 1389، ص33)؛ چنانکه الکسیس کارل فایده عملی خودشناسی را احیا و نوسازی خویشتن میداند (کارل، 1354، ص305)؛
5. موجب میشود انسان بهاشتباه «خودِ طبیعی و مجازی» را بهعنوان «خودِ حقیقی» تصور نکرده و دچار ازخودبیگانگی نگردد؛
6. موجب کشف استعدادها، ظرفیتها و اهداف متعالی انسان گردیده، او را به سمت به فعلیت رساندن آنها سوق میدهد؛
7. شناخت صحیح انسان از خود، بهمعنای شناخت صحیح از موانع رشد و تعالی و کمال انسانی و نیل به مقام کرامت انسانی و از بین بردن آن موانع در وجود خود و دیگران میباشد؛
8. زندگی را هدفمند کرده، انسان را از لغو و بیهودگی و احساس پوچی و بیمعنایی در زندگی نجات میدهد؛
9. موجب میشود حقوق انسانی انسانهای دیگر و حق کرامت ویژه آنها مورد توجه قرار گرفته، از پایمال شدن آنها جلوگیری شود؛
10. شناخت صحیح انسان، یعنی شناخت هدف اصلی آفرینش؛ انسان وقتی به این نتیجه رسید که تمام عالم هستی، با وجود همه عظمت و بزرگی، مقدمه انسان است، پی به عظمت وجودی این موجود برگزیده برده و مقام و منزلت واقعی او را بهتر درک خواهد کرد.
انسان وقتی خود و هدف و مقصد اصلی خویش را شناخت و جایگاه واقعی خود را در نظام آفرینش کشف کرد، دنیا و امورات آن، او را به خود مشغول نخواهد ساخت، بلکه تمام سعی و تلاش خود را برای نیل به هدف والای انسانی بهکار خواهد گرفت: «لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِینَةُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّةُ عَیْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَال» (نهجالبلاغه، خطبه199). چنین انسانهایی زرق و برق دنیا چشمانشان را خیره نکرده و جواهراتش آنها را نخواهد فریفت؛ چنانکه به تعبیر آن حضرت، برخی فریفته این امور شدند: «وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا» (همان، خطبه3). انسان اگر خود و دنیایی را که در آن زندگی میکند، شناخت، به هیچ وجه از فرزندان دنیا نخواهد گشت: «فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا» (همان، خطبه42)، و بهدنبال آبادانی دنیا به قیمت خرابی آخرتش نخواهد بود؛ چنانکه برخی دنیاخواهان به این بلا گرفتار شدند: «تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِک» (همان، نامه71).
3. جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش و پیامدهای آن
جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش، بزرگترین ضربه را بر پیکره کرامت انسانی وارد کرده، موجب سقوط او از مقام «احسن تقویم» به «اسفل سافلین» خواهد شد. جهل انسان به خود موجب میشود انسان با وجود اصیل و ذات و ماهیت اصلی خود کاملاً بیگانه گشته و چیز دیگر یا کس دیگری را «خود» پندارد (ازخودبیگانگی)؛ برای مثال، یک بعد از ابعاد وجود خود را تمام وجود خود تصور کرده و از ابعاد دیگر غافل باشد، یا انسان را موجودی کاملاً طبیعی تصور کند، یا تمام توجه او معطوف به نیازهای غریزی و حیوانیاش باشد و از بعد متعالی و الهی وجود خویش غافل گردد. چنین انسانی ممکن است عمری را صرف پرورش و تقویت موجودی بکند که کاملاً بیگانه با وی میباشد. از نگاه امیرالمومنین(ع)، شناخت جایگاه انسان در نظام آفرینش، او را از هلاکت بازمیدارد: «مَا هَلَکَ مَن عَرفَ قَدرَهُ» (تمیمی آمدی، 1366، ص233). در نظر آن حضرت، جاهل به خود، جاهل و نادان محسوب میشود، گرچه عالم به تمامی علوم دنیا باشد: «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ» (نهج البلاغه، خطبه103). مولوی چنین انسانهایی را به افرادی تشبیه میکند که مصالح ساختمانی و بنّا و کارگران را میبرند و با تمام زحمت و صرف هزینههای زیاد، خانه مسکونی را بر روی قطعه زمینی بنا میکنند و در مصالح و مهندسی آن، سنگ تمام گذاشته، چیزی کم نمیگذارند، اما روزی که میخواهند به آن خانه نقل مکان کنند، متوجه میشوند بهجای قطعه زمین خود، قطعه زمین دیگری را ساخته و آباد کردهاند و قطعه زمین خودشان خرابه مانده است:
در زمیـن مردمـان خانـه مکــن کار خود کن کار بیگانه مکن
کیســت بیگانـه تن خاکــی تــو کز برای اوسـت غمناکـی تو
تا تو تن را چرب و شیرین میدهی گوهـر جان را نیابـی فربهـی
(مولوی، 1383، ص192)
3-1. خودفروشی
انسان اگر جایگاه خود را در نظام آفرینش نداند، شأن و مقام خود را پایین آورده، به دست خود، نرخ و بهای خویش را پایین خواهد آورد. امیرالمومنین(ع) پایینترین بهای انسان را بهشت دانسته، رضایت انسان به کمتر از آن را خسارت و فروختن خود به کمتر از قیمت واقعی میداند: «إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا» (نهج البلاغه، حکمت456). خودفروشی یعنی خود را به دنیا فروختن؛ به مقام دنیا، ثروت دنیا، شهوت دنیا، مقام دنیا، لذت دنیا و ... که بدترین خسارت است: «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً» (همان، خطبه32).
برخی انسانها آنقدر شأن و منزلت خود را پایین میآورند که وجود خود را که اعجوبه آفرینش بوده و جهان با این عظمت پیشدرآمد آفرینش این مخلوق شگفتانگیز میباشد، به پستترین و کمارزشترین چیزها میفروشند. امیر مؤمنان(ع) چنین آدمهایی را احمقترین انسانها میداند: «مِنَ النّاسِ مَن یَبیعُ نَفسَهُ بِالدَّراهِم وَ الدَّنانیرِ وَ مِنَ النّاسِ مَن یَبیعُ نَفسَهُ بِأَحقَرِ الأَشیاءِ وَ أَهوَنِهَا ...وَ هؤلاءِ فِی الحَقیقَةِ أَحمَقُ النّاسِ» (ابنابیالحدید، 1404، ج20، ص173).
آن حضرت انسانها را در این دنیا به دو گروه تقسیم میکند: گروه اول، کسانی که خود را به دنیا فروخته و موجب تباهی خود شدند، و گروه دوم کسانی که خود را خریدند و از قید و بند دنیا رها ساختند: «وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا» (نهج البلاغه، حکمت133). از دیدگاه آن حضرت، کسی که دنیا و موقعیتهایش در نظرش بزرگ جلوه کند، خود را به دنیا فروخته است: «مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَیْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَها» (همان، خطبه160). کسانی که خود را به دنیا فروختند، طوق بندگی آن را به گردن آویخته و خود را از نعمت بزرگ و ارزشمند آزادی محروم ساختند. آن حضرت انسانها را از چنین معاملهای برحذر داشته و آزادی از تمام قید و بندها را حق طبیعی هر انسانی میداند: «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا» (همان، نامه31)؛ همان چیزی که رسالت اصلی تمامی پیامبران، بهویژه پیامبر خاتم(ص) بوده است: «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ کاَنَتْ عَلَیْهِم» (اعراف، 157).
3-2. لذتگرایی
یکی دیگر از پیامدهای جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش، لذتگرایی در دنیا و فراموش کردن هدف متعالی انسانی خود میباشد. مکتب فکری لذتگرایی معتقد است انسان هر چیزی و هر کاری را براساس لذت و لذتگرایی برمیگزیند که آغاز و فرجام زندگی سعادتمندانه بهشمار میرود (رهنمایی، 1388، ص208). در واقع انسان صرفاً بهدنبال لذتهای دنیوی است.
در این مکتب، انسان رسالتی جز لذت بردن از دنیا ندارد و از انسان دارای کمالات و فضایل و انسانی که اهل ایثار، شهامت، گذشت، جود، سخاوت و کرم باشد، خبری نیست؛ از انسانی که با استفاده از عمر محدود دنیوی خود، بتواند به اوج انسانیت رسیده و تجلی و نمایانگر صفات کمال الهی باشد، خبری نیست؛ تنها با انسانی سر و کار داریم که هیچ همّ و غمی جز فکر کردن به لذت و شهوت و خوشگذرانی و عیش دنیوی ندارد. این نتیجه جهل و ناآگاهی انسان از مقام خویش است که جهان با این عظمت، پیشدرآمد او بوده و برای وی تدارک دیده شده است. آیا همه اینها برای آن است که انسان چند صباحی در این دنیا خوشگذرانی کند و همه چیز تمام شود؟! اگر هم قرار است انسان صرفاً دنبال لذت باشد، چرا فقط به فکر لذتهای آنی و زودگذر باشد؟ چرا به فکر لذتهای ابدی و آنجهانی که پایدارتر و ماندگارتر است، نباشد؟!
در نگاه امیرالمومنین(ع)، لذتی که آتش و عذاب درپی داشته باشد، اصلاً لذت محسوب نمیشود؛ در واقع هر لذتی کمتر از لذت بهشتی، پست و کمارزش تلقی میشود: «مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ وَ کُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ.» (نهج البلاغه، حکمت 387).
چقدر فاصله است بین مکتب لذتگرایی که از انسانیت، چیزی جز لذت نمیفهمد و مکتب علوی که اصلاً توجهی به لذتهای فانی و زودگذر دنیا ندارد و بهخاطر ناپایداری، آنها را شایسته دلبستگی انسان نمیداند: «مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی» (همان، خطبه223).
3-3. انسانهایی با زندگی حیوانی
زندگی برخی انسانها با یک زندگی حیوانی تناسب بیشتری دارد؛ یعنی همان اهداف و اغراضی را دنبال میکنند که حیوانات بهدنبال آن هستند. انسانی که تمام همت و تلاش او برخورداری از لذتهای غریزی صرف، مثل خوردن و آشامیدن باشد - «یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام» (محمد، 12) - زندگی او یک زندگی حیوانی بیش نبوده و با کرامت انسانی فرسنگها فاصله دارد. امیرالمؤمنین(ع) مقام انسان را بالاتر از آن میداند که مثل حیوانات، فقط به فکر خوردن باشد و شأن و منزلتی غیر از آن نداشته باشد:
«أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ؛ آیا شتر شکم را به چرا انباشته است و اینک به قرارگاه خود مىرود یا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اینک به آغل خود روى مىنهد، آیا على نیز سیر شده و اینک از تلاش باز ایستاده است؟ اگر على پس از سالیان دراز به آن گوسفند یا شتر رهاشده در علفزار، شباهت یافته باشد، چشمش روشن باد» (نهج البلاغه، نامه 45).
آن حضرت انسان را برتر از آن میداند که به پر کردن شکم خود مشغول بوده و از هدف متعالی انسانی بازماند:
«فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا؛ مرا نیافریدهاند تا خوردنیهاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته که به علف پردازد، یا آنکه واگذارده است و خاکروبهها را بههم زند و شکم را از علفهاى آن پر سازد، و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد» (همان).
آن حضرت بعد از بیان رسالت پیامبر(ص) که مانند پزشکی دورهگرد، میگردد تا بیماران را پیدا کرده و درمان کند، برخی بیماران روحی را که از نور حکمت و علم بهرهای نداشته و دنبال زندگی طبیعی و حیوانی خود هستند، به چهارپایان تشبیه میکند: «فَهُمْ فِی ذَلِکَ کَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِیَةِ» (همان، خطبه108). همچنین در جایی دیگر، بعد از تقسیم انسانها به سه گروه دانایان شناسنده خدا، آموزندگانی که در راه رستگاری کوشا هستند و فرومایگان رونده به چپ و راست که در هم میآمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند و از نور دانش بیبهرهاند، گروه سوم را به حیوانات چرنده تشبیه میکند: «سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ أَقْرَبُ شَیْءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَه» (همان، حکمت 147).
امام خمینی(ره)، انسان را در بدو آفرینش، حیوان بالفعل میداند که به اداره شهوت و غضب خود میپردازد و اگر تحت تربیت مربی و معلمی قرار نگیرد، یک حیوان عجیب و غریبی خواهد شد که در مقام حیوانیت، از همه قویتر و کاملتر خواهد شد و جز پیروی از هوای نفس، شأن دیگری نداشته و هیچ کدام از اخلاق فاضله و اعمال صالحه در او بروز نخواهد کرد؛ بلکه فطرت الهی او نیز خاموش گردیده، تمام مراتب حق، زیر پای هواهای نفسانی پایمان گردیده و در عالم آخرت، خود را جز حیوان یا شیطان، چیز دیگری نیابد و از انسان و انسانیت یادی نکند (امام خمینی، 1375، ص169-168).
انسانهایی که هدفی جز تأمین نیازهای غریزی و حیوانی خویش ندارند، هزاران سال هم در دنیا زندگی کنند، ذرهای از مقام انسانیت و کرامت انسانی را درک نخواهند کرد و هرچه بیشتر عمر کنند، به حیوانیت نزدیکتر خواهند شد؛ زیرا تمام وجود انسان را در حیوانیت و نیازهای حیوانی خلاصه کردهاند. چنین انسانهایی، در نگاه امیرالمومنین(ع) مردگانی هستند که میان زندهها زندگی میکنند: «وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» (نهج البلاغه، خطبه87)؛ چه اینکه از دید آن حضرت تمامی انسانهایی که قلب دارند، اهل درک و اندیشه نیستند: «وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر» (همان، خطبه88). آن حضرت برخی انسانها را اشباحی میداند که از روح انسانی تهی بوده و مانند نابینایانی هستند که از دیدن حقیقت محرومند: «مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاکاً بِلَا صَلَاحٍ وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَ أَیْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُیَّباً وَ نَاظِرَةً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَةً بَکْمَاء» (همان، خطبه108)، و ازآنجاکه کاملاً بیگانه و بریده از خدا - اصل و ریشه وجودشان - هستند، از ظاهری انسانی، اما قلبی حیوانی برخوردارند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ» (همان)؛ در واقع به تعبیر شهید مطهری، دچار مسخ روحی و معنوی شده و تبدیل به حیوانی گشتهاند که در عالم حیوانی، به آن بدی و کثافت وجود نداشته باشد: «بَلْ هُمْ أَضَل» (اعراف، 179). به اعتقاد وی، اگر خصایص اخلاقی و روانی یک انسان، خصایص اخلاقی یک درنده گردد، چنین شخصی روحش حقیقتاً مسخ و تبدیل به یک حیوان شده است (مطهری، 1385، ص24-25).
جهان هستی که ابزاری برای نیل انسان به رشد و تکامل و اهداف عالی انسانی است، در صورتی میتواند چنین نقشی را ایفا کند که نگرش و نگاه انسان به آن، نگاه درستی بوده و شناخت او از جهان هستی، شناخت مطابق با واقع باشد؛ در غیر این صورت ممکن است زمینه سقوط و تنزل او را فراهم کند. از همین رو، نحوه شناخت و نگاه و ذهنیت انسان از جهان هستی، در نوع بهرهبرداری او از آن برای نیل به اهداف عالی انسانی بسیار تأثیرگذار است. تصویر صحیح انسان از دنیای خود، به استفاده صحیح و تصویر غلط و نادرست، به استفاده ناصحیح از آن منجر خواهد شد. در این قسمت، تصاویر غلط و نادرست انسان از جهان هستی از دیدگاه نهج البلاغه بیان میگردد که زندگی انسان در این دنیا و بینش و رفتار و عمل او، انعکاسی از این تصاویر میباشد. اگر برخی انسانها از نیل به هدف عالی و مقام کرامت ویژه انسانی بازمیمانند، حاصل نوع نگرش آنها و تصویری است که از دنیای پیرامون خود برای خویش ساختهاند.
1. حیات طبیعی محض
نوع نگاه برخی انسانها به جهان هستی بهصورت حیات طبیعی محض بوده و یک زندگی کاملاً طبیعی در پیش گرفته و ورای آن، حیات و زندگی دیگری را دنبال نمیکنند. بهطور طبیعی چنین افرادی، تمام تلاش و کوشش خود را در بهرهبرداری هرچه بیشتر از دنیای طبیعی بهکار برده و از بعد دیگر آن که زندگی معنوی و درنظر گرفتن ارزشهای معنوی باشد، در غفلت و بیخبری کامل بهسر خواهند برد. عمل این افراد بهگونهای است که گویا جهانی غیر از این جهان مادی وجود ندارد؛ درحالیکه در آیات قرآن هرجا واژه «دنیا» آمده، بهعنوان وصفی از اوصاف حیات و زندگی ذکر شده است: چنانکه «الحیوة الدنیا» بهمعنای «زندگی نزدیکتر» میباشد؛ چه اینکه واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» که افعل وصفی است، میباشد و علت نامگذاری دنیا به «دنیا»، بهخاطر نزدیکتر بودن آن نسبت به زندگی آخرت و دورتر بودن زندگی آخرت نسبت به آن میباشد (ابنمنظور، 1414، ماده «دنا»).
در نهج البلاغه در موارد متعددی از زندگی طبیعی محض بحث به میان آمده است؛ در جایی، زندگی دنیایی، نهایت دید برخی انسانها بیان شده، بهگونهای که چیزی فراتر از آن را نمیبینند:
«وَ إِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا یُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَیْئاً وَ الْبَصِیرُ یَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِیرُ مِنْها شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِصٌ وَ الْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدَ؛ دنیا نهایت دیدگاه کسى است که دیدهاش کور است و از دیدن جز دنیا محجور، و آن که بیناست، نگاهش از دنیا بگذرد و از پسِ آن خانه آخرت را نگرد. پس بینا از دنیا رخت بردارد، و نابینا رخت خویش در آن گذارد. بینا از دنیا توشه گیرد و نابینا براى دنیا توشه فراهم آرد» (نهج البلاغه، خطبه 133).
در جای دیگر، از انسانهایی سخن به میان آمده که دنیا و لذتهای آن را بها و قیمت جانهای خود قرار دادند. تجارت چنین انسانهایی، بدترین نوع تجارت دانسته شده است: «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً» (همان، خطبه32). همچنین دنیا برای کسانی که آن را خانه و وطن خود ندانند، مطلوب و ارزشمند تلقی شده است: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ یُوَطِّنْهَا مَحَلًّا» (همان، خطبه223). از همین رو، آن حضرت دنیا را محل گذر و عبور معرفی میکند، نه محل ثبات و استقرار: «إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ» (همان، خطبه203). آن حضرت کسانی را که زندگی زودگذر دنیا را بر زندگی ابدی آخرت ترجیح میدهند، نکوهش میکند: «آثَرُوا عَاجِلًا وَ أَخَّرُوا آجِلًا وَ تَرَکُوا صَافِیاً وَ شَرِبُوا آجِناً» (همان، خطبه 144)، و انسانها را به زهد در مورد دنیا دعوت میکند:
«أَیُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا الصَّادِفِینَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِیلٍ تُزِیلُ الثَّاوِیَ السَّاکِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ لَا یَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ وَ لَا یُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَیُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِیهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یُعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکُمْ مِنْهَا؛ بنگرید بدین جهان، نگریستن پارسایان رویگردان از آن که به خدا سوگند آنکه در آن مانده و جاى گرفته، دیرى نپاید و آن که به ناز پرورده و ایمن بهسر برده، به درد آید. آنچه از آن رفت و پشت کرد، بازگشتنى نیست و آنچه آینده است، نتوان دانست چیست تا در انتظار آن زیست. شادى آن آمیخته به اندوه است و بدى حال و چابکى و چالاکى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فریفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمانتان گرداند، که اندک است آنچه از آن با شما مىماند» (همان، خطبه103).
از این سخنان روشن میشود اگر انسان، دنیا را خانه اصلی و سرای واقعی خود بداند، این دنیا برایش بسیار خطرناک و آسیبرسان خواهد بود؛ اما اگر خود را در آن به منزله مسافر بداند، این دنیا برایش بسیار ارزشمند خواهد بود؛ چه اینکه شخص مسافر بهدنبال بازگشت به خانه و وطن اصلی خود است و همیشه خود را برای بازگشت به آن آماده میکند و هیچگاه محل سفر را منزل اصلی خود قرار نمیدهد. بیشتر مشکلات انسان ناشی از این است که دنیا را خانه و وطن اصلی خود تلقی میکند؛ درحالیکه اگر گذرگاه بودن آن برای انسانها روشن گردد، اینهمه فجایع و خیانتها و فساد و خونریزی و جنگ بهخاطر امور دنیوی اتفاق نخواهد افتاد.
سؤال اساسی در اینجا آن است که چرا برخی انسانها زندگی کاملاً طبیعی را برای خود برگزیده و از حقیقت گریزان بوده و با این انتخاب، خود را از رسیدن به کمالات، فضایل و مقام کرامت انسانی محروم میسازند؟
واقعیت این است که بشر پس از عصر رنسانس و نوزایی علم و فتح قلههای آن، به این نتیجه رسید که علم حلّال تمامی مشکلاتش بوده و به پاسخ تمامی سؤالات خود از طریق تجربه طبیعی خواهد رسید. در نتیجه آرام آرام از دین و وحی و آموزههای آسمانی فاصله گرفته و به یک فکر کاملاً سکولار و بهتبع، زندگی کاملاً سکولار گرایش پیدا کرد. محمدتقی مصباح یزدی علت بسیاری از گرفتاریهای بشر را نشناختن هستی و درک نکردن مفهوم زندگی دانسته و معتقد است کسی که سکولار بیندیشد و سکولار رفتار کند یا الهی بیندیشد و سکولار رفتار کند، به حقیقت هستی پینبرده و درباره مفهوم زندگی جاهل است (رهنمایی، 1388، ص255).
انسان اگر بخواهد به استقلال علمی و فکری رسیده و احساس بینیازی مطلق از آموزههای وحیانی بکند، نتیجهای جز این نخواهد داشت. احساس استقلال و بینیازی انسان از وحی، او را به طغیان خواهد کشاند: «إِنَّ الْانسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنی» (علق، 7-6). آلبر کامو پاسخ فلسفه حیات را منحصر در مذهب میداند که مردم به آن گوش نمیدهند (جعفری، 1385، ص77). ماکس پلانک نیز فیزیکدانان را مانند اشخاص متخصص خطکشی میداند که خطوط و نقوش را میخوانند، ولی از حقیقت عینی که در ماورای آن خطوط است، بیخبرند (همان، ص74). این دنیا با وجود تمام قوانین حاکم بر آن و با همه گستردگی، بهمنزله خطوط و نقوشی میباشد که تفسیر این خطوط و نقوش را باید از خالق آنها آموخت. راسل انسانها را به ناشنوایان مادرزادی تشبیه میکند که در میان یک عده نوازنده بزرگ شده و از روی روابطی، نُتهای موسیقی را یاد گرفته و میدانند که هرکدام از آن نتها، نماینده چیزهای متفاوت از ظواهر مشهودشان هستند؛ اما درک ارزش موسیقی و چگونگی آهنگهای صوتی آن، برای آنها غیرممکن است. به اعتقاد وی، دانش انسان از طبیعت هم چیزی شبیه به این است؛ میتواند نتهای طبیعت را بخواند و به مشخصات ریاضی آنها پی ببرد، اما استنباط اینکه این نتها نماینده چه چیزهایی هستند، بیشتر از استنباط آن شخص ناشنوا درباره اینکه نتهای موسیقی، معرف چیزی غیر از ظواهر خود میباشد، نیست (راسل، 1343، ص233).
برخی معتقدند کسانی که زندگی طبیعی و شئون آن را بهعنوان هدف زندگی انسانی تلقی میکنند، بینواترین انسانها هستند (جعفری، 1385، ص85)؛ چراکه این افراد بهدنبال گمشده خود در عالم خاکی میگردند و غافل از این حقیقت هستند که گمشده آنها در جهان دیگری است.
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
(حافظ، 1373، غزل شماره 47)
اینکه انسان صرفاً بهدنبال زندگی طبیعی باشد یا از متن زندگی طبیعی پلی بسازد تا به عالم ماورای طبیعت راه پیدا کند، بستگی به همت، عزم، اراده و دوراندیشی او دارد. برخی قدرت دیدشان آنقدر محدود است که جز دنیا، چیز دیگری نمیبینند؛ اما برخی دیگر بهخاطر بصیرت و روشنبینی، زندگی طبیعی و مادی دنیوی را جزء کوچکی از هستیِ بسیار وسیع و پهناور میبینند.
2. نگاه استقلالی به دنیا
نگاه به دنیا مانند نگاه به آینه است؛ گاهی انسان بهصورت مستقل به آینه نگاه میکند و کار با مرآتیت و نشانگر بودن آن ندارد. ممکن است در این نگاه، توجه معطوف به جنس شیشه آینه، کیفیت آن، تزئینات اطراف آن و ... شود. در این نگاه، اصلاً توجه به تصویر خود در آینه نداریم؛ چراکه نگاههای مستقل به خود آینه، ما را از نگاههای دیگر منصرف میکند.
اما اگر توجه ما معطوف به مرآتیت و حکایتگری آینه شود، دیگر از نگاه استقلالی به آن غافل خواهیم بود. دنیا نیز چنین ویژگیای دارد؛ بعضیها نگاههاشان به آن، نگاه به یک پدیده مستقل بوده و تمام توجه آنها به خود دنیا و امورات آن معطوف است. چنین افرادی از ابزار و وسیله بودن دنیا برای اهداف متعالی غافل خواهند بود. افرادی هم هستند که برای دنیا شأن مستقلی قائل نبوده و تمام شئون آن را ابزار و وسیله برای یک هدف بالا و والا میدانند.
امیرالمؤمین(ع) در یک جمله کوتاه، حقیقت هدف یا وسیله بودن دنیا را بسیار زیبا توصیف میکند: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن که بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن که در آن نگریست، دیدهاش را بر هم دوخت» (نهج البلاغه، خطبه82). میرزا حبیبالله خویی در مورد این جمله میگوید: «هرکس دنیا را وسیله دیدن خود و آینه برای رسیدن به غیر قرار دهد، دنیا او را صاحب بصیرت میکند، و هرکس نگاه و توجهش به دنیا و همتش معطوف به خود دنیا باشد، دنیا او را نابینا میکند» (هاشمی خویی، 1358، ج5، ص340)
در فراز دیگری از نهج البلاغه، چگونگی هدف واقع شدن دنیا، چنین تبیین شده است:
«فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِیَ؛ همانا دنیا - آدمی را - سرگرم میسازد تا جز بدان نپردازد و دنیادار، به چیزی از دنیا نرسد، جز اینکه آزمندی و شیفتگی وی بدان فزون شود و آنچه از دنیا بهره او گردیده، وی را بینیاز نکند از آنچه بدان نرسیده و از آن پس جدایی است از آنچه فراهم آورده و در هم ریختن آنچه استوار کرده و اگر آنچه گذشته است، پندت آموخت، مانده را توانی اندوخت» (نهج البلاغه، نامه49).
شهید مطهری هر چیزی را که انسان را به خود ببندد و در خود محو نماید، ضد شخصیت انسانی دانسته، موجب راکد و منجمد شدن او میداند و رابطه انسان و دنیا را اگر بهصورت وابستگی انسان و طفیلی بودنش درآید، موجب محو و نابودی تمام ارزشهای انسانی میداند (مطهری، 1384، ص264).
پس اگر دنیا و امورات آن بهگونهای باشد که انسان را به خود مشغول و از هدف اصلی انسان که رسیدن به جایگاه رفیع کرامت انسانی است، بازدارد و به آن به دیده یک هدف نگریسته شود، چنین دنیایی نهتنها موجب رشد انسان نبوده، بلکه آسیبرسان و سد راه پیشرفت و تعالی انسانی میباشد؛ اما اگر وسیله و ابزاری برای رسیدن به کرامت ویژه انسانی باشد، بسیار پسندیده و مطلوب است و لحظه لحظه آن، فرصتی برای رسیدن به هدف عالی انسانی است. چنین دنیایی در نهج البلاغه نکوهش نشده، بلکه بسیار تحسین شده است. امیرالمؤمین(ع) زمانی که شنید مردی دنیا را نکوهش میکند، ناراحت شد و فرمود:
«إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّه؛ دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راستگو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بینیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، و خانه پند است برای کسی که از آن پند آموخت؛ مسجد محبان خداست و نمازگاه فرشتگان او و فرود آمدنگاه وحی خدا و تجارتجای دوستان او؛ در آن آمرزش خدا را بهدست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند» (نهج البلاغه، حکمت131).
3. نگاه بدبینانه به دنیا
برخی فلاسفه، تصویری کاملاً تیره و تار از دنیا ارائه کردهاند که جز درد و رنج و بدبختی، نتیجه دیگری ندارد. آنها دنیا را بهمنزله دوزخی میبینند که انسانها در آن زندانی بوده و هیچ راه فراری فراروی آنها وجود ندارد. ابوالعلاء معرّی (449-384ق / 1057-994م) دنیا را سراسر رنج و محنت و ناکامی و بدبختی میداند که جز وقت گذراندن، سودی در آن نیست (فروخ، 1381، ص58و224) و زندگی در آن، بیماری دردناک و توقف در آن، عذاب است (همان، ص113، 133، 139 و 248). وی تولید نسل را گناهی نابخشودنی دانسته و به دیگران توصیه میکند جز با زنان عقیم ازدواج نکنند و بهترین زنان را زنان عقیم میداند (همان، ص205-204). به همین خاطر، خود نیز تا آخر عمر ازدواج نکرده و به این امر افتخار میکرد و میگفت: «فرزندانم را در نعمت عدم که بر نعمت دنیا برتری دارد، آسوده گذاشتم؛ چون اگر به دنیا میآمدند، به بدبختی و سختی گرفتار میشدند» (همان، ص228). او همچنین پدران را جنایتکارانی میداند که با تولیدمثل، به فرزندان خود جنایت میکنند، حتی اگر در آینده امیر و خطیب باشند (همان، ص222).
شوپنهاور (1860-1788م) نیز ادامه زندگی انسانها را بزرگترین بدبختی آنها در این دنیا میداند که حتی با خودکشی هم نمیتوان این درد و رنج را از بین برد. از دیدگاه وی تنها حقیقتی که وجود دارد، درد و رنج است (توماس و دانالی، 1350، ص320-318) و جهان بهمنزله دوزخی است بدتر از دوزخ دانته (کاپلستون، 1380، ج7 ، ص271) و زندگی، جنایتی است که کفاره آن را باید با رنج و مرگ پرداخت (همان، ص278).
تفاوت انسانها، به تفاوت نوع نگاهشان به دنیا بازمیگردد. منشأ نگاه بدبینانه برخی به دنیا، تصویر غلط آنها از دنیا میباشد که اگر آن تصویر را اصلاح میکردند، تمام دنیا را با وجود همه مصیبتها، سختیها، مشکلات، کمبودها، غمها و غصهها، زیبا و حکیمانه میدانستند: «الَّذِى أَحْسَنَ کلُّ شىَءٍ خَلَقَه» (سجده، 7)؛ چنانکه حضرت یوسف(ع)، زندان را با وجود همه سختیها، مشکلات و شکنجهها، دوست داشتنی میداند: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی إِلَیْهِ» (یوسف، 33)، و حضرت زینب(س) آنهمه مصیبتها و گرفتاریهای کربلا را زیبا میبیند (مجلسی، 1404، ج14، ص115). آنچه که اینهمه مصیبت، سختی، گرفتاری و مشکلات را زیبا میکند، چیزی جز نگاه درست به دنیا و فلسفه و حکمت آن نمیتواند باشد. اگر تمامی انسانها با نگاهی توأم با بصیرت و روشنبینی به دنیا نگریسته و از لابهلای سختیها، مشکلات و گرفتاریها، زیباییهای آن را مشاهده میکردند، با حکیم سخن، سعدی شیرازی هم صدا میشدند که:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
(سعدی، 1384، ص820)
درد بزرگ افرادی مانند ابوالعلاء معرّی و شوپنهاور که نمایندگان انسانهای بدبین به دنیا هستند، در عدم شناخت صحیح آنها از دنیاست؛ چراکه اگر با فلسفه آفرینش آشنا میشدند، اینهمه از دست دنیا نمینالیدند. اگر میدانستند مسیر رشد و تکامل انسان، از لابهلای سختیها و مشکلات میگذرد[1] و دنیا، محل استراحت و خوشگذرانی نیست[2]، از رنجها، مشقتها و سختیهای آن به ستوه نمیآمدند. اگر از فلسفه آفرینش انسان و لزوم امتحان و آزمایش او از طریق سختیها و مشکلات برای نیل به رشد و تکامل انسانی، شناخت کافی داشتند و این کلام امیرالمومنین(ع) را درک میکردند، زبان به اعتراض از دست دنیا نمیگشودند:
«وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَ لِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ؛ لکن خدا بندگانش را به گونهگون سختیها مىآزماید و با مجاهدتها به بندگىشان وادار مىنماید و به ناخوشایندها آزمایششان مىکند تا خودپسندى را از دلهاشان بزداید و خوارى و فروتنى را در جانهاشان جایگزین فرماید و آن را درهایى سازد گشاده به بخشش او و وسیلههایى آماده براى آمرزش او» (نهج البلاغه، خطبه192).
درد بزرگ برخی انسانها، تنگنظری و عدم دید وسیع به جهان و پدیدههای آن است که نتیجهای جز پوچی و بیهدفی و بیهویتی نخواهد داشت؛ چنانکه پروفسور یونگ، دوسوم بیمارانی را که از سراسر جهان به وی مراجعه میکنند، افراد تحصیلکرده و موفقی میداند که درد بزرگ پوچی، نامفهومی و بیمعنایی زندگی، آنها را رنج میدهد (نصری، 1382، ص198).
اگر نگاه انسان به دنیا و افرادی که در آن زندگی میکنند، نگاه روشنبینانه نباشد، همچون صادق هدایت میشود که زندگی را یک زندان، و دنیا و همه مردم را به چشم یک بازیچه و پوچ و بیمعنا میبیند (همان، ص175 و 180). اگر انسان، نظام این جهان را حکیمانه نداند، به جایی میرسد که به تعبیر شهید مطهری، انسان را موجودی صددرصد بیگانه با جهان میشمارد که هیچگونه پیوندی با آن نداشته و زندانی آن میباشد که تمام تلاش خود را باید صرف فرار از زندان دنیا بکند و در این صورت نمیتواند هدفی جز رهایی از زندان داشته باشد (مطهری، 1384، ص208).
اگر عدهای نتوانستند نظام حکیمانه و عادلانه این جهان را با وجود همه مشکلات، سختیها، ظلم و جنایتها، جنگها و... درک کنند، نشانگر ضعف درک و فهم آنهاست و نیافتن چیزی، دلیل بر نبودن آن نمیتواند باشد. نابینا بودن یا کمبینا بودن شخصی، دلیل بر وجود نداشتن واقعیتهایی نمیشود که در حوزه دید او دیده نمیشود. برخی انسانها گوششان از شنیدن سخن حق، سنگین است: «وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ یَفْقَهِ الْوَاعِیَةَ وَ کَیْفَ یُرَاعِی النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّیْحَة» (نهج البلاغه، خطبه4) و در واقع نظارهگرانی نابینا و شنوندگانی ناشنوا هستند: «نَاظِرَةً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ» (همان، خطبه108).
مشکل عمده فلاسفه بدبین و پیروان آنها این است که با دیدن یک روی سکه هستی، در مورد کل هستی قضاوت میکنند. چگونه در مورد حکمت جهان هستی و نظاممند و عادلانه بودن آن شکایت دارند، درحالیکه حوزه بسیار وسیعی از جهان آفرینش را - جهان آخرت - هنوز ندیده و درک نکردهاند. بهیقین اگر قدرت دید وسیعی داشتند تا ماورای این جهان طبیعی و واقعیتهای موجود در آن را مشاهده کنند و مانند آن اهل ذکری میشدند که امیرالمؤمنین(ع) توصیفشان میکند، دم از بیحکمتی جهان هستی نمیزدند:
«فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُون؛ گویى دنیا را سپرى کرده و به آخرت درند و آنچه از پسِ دنیاست، دیدهاند و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتى است در آن بهسر مىبرند و قیامت وعدههایش را براى آنان محقق داشته است و آنان براى مردم دنیا پرده از آن برداشتهاند؛ گویى مىبینند آن را که مردم نمىبینند و مىشنوند آن را که مردم نمىشنوند» (همان، خطبه222).
اگر آنها زندگی واقعی را نه در این دنیا، بلکه در جهان دیگری جستجو میکردند[3]، به پوچی و بیهدفی دنیا باور پیدا نمیکردند. داستان چنین افرادی مانند داستان فیل مثنوی معنوی است که افراد مختلفی که فیل ندیده بودند، در تاریکی شب، هرکدام آن را لمس کرده و نظر خاصی در مورد واقعیت آن بیان میکردند؛ درحالیکه فیل واقعی، هیچکدام از آنها نبود (مولوی، 1383، ص391-387). انسانهایی نیز که در مورد نظام آفرینش، نگاههای بدبینانه دارند، کسانی هستند که جهان را در تاریکی درون وجود خودشان مشاهده کردند؛ به همین جهت نتوانستند واقعیت آن را درک کنند. مشکل عمده آنها در این است که خود را از چراغ نورافکن الهی که در پرتو نور آن، تمام زوایای عالم هستی (دنیا و آخرت) قابل مشاهده است، دور نگاه داشته و با فهم قاصر خود، خواستند تمام حقایق را کشف کنند؛ درحالیکه موفق نشدند و در نتیجه به پوچی و بیهدفی و بیحکمتی جهان آفرینش گرایش پیدا کردند.
شناخت و باور انسان از انسان و جهان هستی، رابطه مستقیمی با تکوین شخصیت انسانی داشته و میتواند موجب رشد شخصیت انسان یا سقوط او گردد؛ چراکه انسان با شناختهای خود زندگی میکند. شناخت ناقص و نادرست انسان از انسان، سد بزرگ و مانع جدی برای نیل او به مقام کرامت انسانی و شکوفا ساختن استعدادها و توانمندیهای منحصربهفرد وجود وی خواهد شد. بدین ترتیب بهخاطر ساختن تصویر غیر واقعی از خویش، تمام تلاش خود را صرف رشد و تکامل وجودی بیگانه از خود خواهد کرد. دراثر عدم شناخت صحیح انسان از جایگاه خود در نظام هستی و هدف و مقصد متعالیاش، ممکن است دنیا و لذتهای آن هدف نهایی تلقی شده و انسان را به خود مشغول و از هدف اصلی آفرینش بازداشته و مانع نیل انسان به جایگاه ویژه انسانی شود. همچنین تصویر غیر واقعی انسان از جهان هستی و نگاه استقلالی و نیز نگاه بدبینانه به آن، به او اجازه نخواهد داد از فرصتهای طلایی دنیا که برای رسیدن به قلههای عالی انسانیت، در اختیار وی قرار دارد و ابزار بسیار مناسبی برای نیل به مقام انحصاری کرامت انسانی است، استفاده لازم و کافی را برده و در نتیجه از قافله انسانیت عقب خواهد ماند.
[1]. «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فی کَبَدٍ» (بلد، 4).
[2].«دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لاَ یَسْلَمُ نُزَّالُهَا أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ اَلْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ» (نهج البلاغه، خطبه 226).
[3].«اِنَّما خُلِقتَ لِلاخِرَةِ لا لِلدُّنیا» (نهج البلاغه، نامه31).