نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسنده
استادیار دانشگاه رازی کرمانشاه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Traditionally, Muslim intellectuals influenced by various trends and conditions, have presented a variety of different interpretations to explain the relations between religion and politics. Among these thinkers and Muslim philosophers, we can mention Ibn Sina. While attending the field of practical politics, Bu Ali attempted to make use of the religious teachings and resources and his own philosophy, to explain the connection between prophecy and politics and to prove its necessity. He is a great philosopher who, in his philosophical system, and on the occasion of discussion about the Prophet and his high position and his sublime role in leading human beings and conducting them into felicity, while managing their civic life, bases his own political philosophy on the assertion of a deep and strong connection between prophecy and politics. Believing in the pivotal role of prophet in the heart of sharia and leadership of humanity towards the supreme good and ultimate happiness, he presents the prophecy as a grace of God to bring order into the human society, via the guidance and leadership of a perfect man who is a chain link connecting humanity with the supernatural.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
طرح موضوع رابطه میان دین و دولت و پیوند میان شریعت و سیاست در آثار متفکران و اندیشمندان سیاسـی مسلمان سابقهای طولانی دارد. یکـی از مهمترین فلاسفه سیاسـی که در این زمینه نظـریات و دیدگاههای مهمی ارائه نموده، بوعلی سیناست. آوازه شهرت ابنسینا در طب و فلسفه تا اندازه زیادی باعث مغفول ماندن مبانی تفکرات و اندیشههای وی در فلسفه سیاسی شده است. این در حالی است که بوعلی هم در عرصههای سیاست عملی و هم در مباحث نظری سیاست وارد شده و دیدگاههای مهمی را بهخصوص در پیوند نبوت و سیاست ارائه نموده است.
در این مقاله ابتدا تلاش میشود تا ضمن مرور کوتاهی بر زندگی سیاسی بوعلی در ابعاد عملی و نظری، آشنایی مختصری با زمینهها و چگونگی شکلگیری تفکرات سیاسی وی بهعمل آید؛ بهویژه مهمترین نقطهنظرات او درخصوص ماهیت وجود آدمی، خصلت اجتماعی انسان، و تقسیمبندیهای او از اقسام افراد و اجتماعات مورد بررسی قرار گیرد تا زمینه برای بحث درخصوص محور اصلی تفکرات سیاسی وی - یعنی نبوت و پیوند آن با سیاست - فراهم گردد. بر همین اساس ضرورت دارد تا مبحث محوریت نبی و مرکزیت شریعت در راهبری انسانها بهسوی خیر اعلا و سعادت نهایی، از دیدگاه ابنسینا بهتفصیل مورد تجزیه و تحلیل واقع شود.
ابنسینا یکی از بزرگترین و معروفترین فلاسفه اسلامی در دنیای اسلام بهشمار میرود؛ حتی میتوان ادعا نمود که از منظر غربیها نیز از برجستهترین فلاسفه جهانی محسوب میشود. ازاینرو شناخت دیدگاههای او درخصوص ماهیت انسان، جایگاه وی در جامعه، مبانی اجتماعات بشری، حکومت مطلوب، ارتباط انسان با خدا، و نقش دین در سیاست و حکومت و مدیریت جوامع بشری از اهمیتی بسزا برخوردار است. از نظر بوعلی، تنظیم روابط اجتماعی در عرصههای اقتصادی، سیاسی، حقوقی و فرهنگی برعهده دین است. ازاینرو از دیدگاه او، اعتقاد به عدم ارائه نظام اجتماعی و سیاسی در دین از سوی خداوند، با نظام احسن خلقت ناسازگار است. بنابراین ازآنجاکه اصول و قوانین نظام اجتماعی و سیاسی در شریعت بیان شده است، باید مجری این اصول و قوانین نیز فردی باشد که نسبت به شریعت اطلاع و آگاهی کامل داشته و در والاترین مراتب کمال عقلانی و اخلاقی قرار گیرد. بدین وسیله او تلاش میکند تا ثابت نماید که تنها با محوریت نبی و مـرکزیت شریعت، راهبری انسانها بهسوی خیر اعلا و سعادت نهایی امکانپذیر است.
پژوهش حاضر با هدف بازبینی و بازشناسی تحلیلی آثار ابنسینا و آشنایی با مبانی فکری و فلسفه سیاسی وی و شناخت استدلالهای او در زمینه ارتباط میان دین و سیاست تنظیم شده است. هرچند اثبات پیوستگی میان دین و سیاست در آثار متفکران اسلامی دارای سابقهای طولانی است، اما این تفکر در عصر جدید و هنگام مواجهه مسلمانان با دنیای غرب، از سوی برخی اندیشمندان و متفکران مسلمان با چالش مواجه گردید. آنها با تقلید از دستاوردهای تمدن غرب و با رواج اندیشه جدایی دین از سیاسـت و ارائه نظـریـات متعـدد و متنـوع در این زمینه، در بهتـرین تصـور میخواستند امکان پیشرفت و ترقی کشورهای خود را فراهم نمایند؛ اما حاصل کار آنها افزایش بحرانهای سیاسی، عقیدتی و اجتماعی و گسترش بحران هویت و از خود بیگانگی در جوامع اسلامی بود. امروزه بررسی نظریات و اندیشههای متفکران پیشین و آشنایی با مبانی استدلالی آنها در زمینه پیوستگی میان دین و سیاست، میتواند زمینهساز ارائه راهکاری برای حل معضلات و پیچیدگیهای عقیدتی، سیاسی و اجتماعی موجود در کشورهای اسلامی و بازگشت مسلمانان به هویت اصیل و غنی اسلامی باشد و بهخصوص زمینههای طرح و معرفی فلسفه سیاسی اسلام را در مقیاسی جهانی فراهم سازد.
این مقاله درصدد پاسخگویی به این سؤال است که ابنسینا بهعنوان یک فیلسوف مسلمان، فلسفه سیاسی خود را بر چه مبنایی قرار داده و در بحث از مفهوم و کیفیت حکومت مطلوب، چه جایگاهی را برای دین، قوانین الهی و رهبران دینی در عرصه سیاست و حکومت قائل است؟
در این رابطه همچنین میبایست به سؤالات فرعی دیگری نیز پاسخ گفت؛ ازجمله اینکه، بوعلی با استناد به چه مبانی و اصولی بر لزوم پیوستگی دین و سیاست تأکید نموده است و چه جایگاهی را برای انبیا در مدیریت و راهبری سیاسی جوامع درنظر میگیرد؟
مطالعه اجمالی مبانی فلسفه سیاسی ابنسینا در جایگاه یک فیلسوف مسلمان و معتقد به مدنیت بهعنوان واقعیت اساسی زندگی انسان، و معتقد به مبانی وحیانی و نقش دین در عرصه حیات اجتماعی مسلمانان، این فرضیه را مطرح میسازد که وی به پیوستگی و ارتباطی منطقی بین دین و حکومت یا نبوت و سیاست اعتقاد دارد و نبوت را در راستای فیض و خیر در اجتماع، ازجمله مهمترین عنایات ازلی تلقی میکند. ازاینرو فلسفه سیاسی خود را بر این پیوستگی و ارتباط مبتنی نموده است.
برخلاف بسیاری از فلاسفه، بوعلی با سیاست و حکومت ارتباطی نزدیک و تنگاتنگ داشته و اشتغالات سیاسی و نزدیکی وی به سیاست عملی، تا زمان وفات وی در سال 428ق ادامه داشته است؛ بهطوریکه میتوان گفت بیشتر دوران زندگانی وی آمیخته با سیاست عملی در دربارها و همراه با حکومتگران زمان خویش بوده است. با این وجود باید اذعان نمود که آثار مکتوب وی در باب سیاست و حکومت در مقایسه با میراث بهجا مانده از او در باب فلسفه و منطق و طب و ریاضیات، بهمراتب کمتر است. شاید همین کثرت اشتغال و توجه به سیاست عملی از یک سو، و پرداختن به فلسفه و طب و سایر علوم از سوی دیگر را بتوان دلیلی بر قلّت آثار و اندیشههای سیاسی وی دانست.[1] البته در توضیح چرایی این قلّت، فرضیات دیگری ارائه شدهاند که از آن جمله میتوان به وجود تمایلات شیعی بوعلی در جامعهای سنیمذهب اشاره نمود که قاعدتاً او را به رفتاری احتیاطآمیز در بیان عقاید واقعی خود در باب سیاست وامیداشته است. از سوی دیگر، پرداختن بوعلی به ترسیم و توصیف جامعه و حکومت ایدئال و مطلوب از دیدگاه اسلامی یا شیعی، میتوانست آشکارا او را در تعارض با حکومتهای وقت و نظامهای سیاسی موجود قرار دهد و حیات علمی و سیاسی وی را در معرض مخاطره قرار دهد (قادری، 1378، ص156).
بـوعلی در انـدیشـهها و تفکـرات فلسفـی و سیـاسـی خـود، از آثار فـلاسفه بـزرگ یونان، بهخصـوص ارسطـو و فلسفه مشایـی بهـره گرفته است؛ اما در عین حـال تأثیـر متفکـرین و اندیشمندان همعصر او را نیز در شکلگیـری تفکـرات سیاسـی و فلسفـیاش نمیتوان نادیده گـرفت. ابـوالحسن عامری (م.381ق)، ابنمسکـویه (م.429ق) و سـرانجام فـارابی (م.339ق) و ابوریحان بیرونی (م.440ق) ازجمله کسانی بودند که بوعلی از اندیشههای فلسفی آنان تأثیر پذیرفته است. علاوه بر این، ازآنجاکه پدر بوعلی اسماعیلیمذهب بود، ابنسینا با دیدگاهها و تفکرات و تعالیم اسماعیلیان نیز آشنایی پیدا کرده بود؛ اما چندان دلبستگیای به آنها نشان نمیداد. تأثیر اندیشههای ابنسینا در نظرات متفکرین پس از وی - چه در جهان اسلام و چه در دنیای مسیحیت - انکار نشدنی است. فلسفه او در قرون وسطای مسیحیت تأثیر بسیاری گذاشت و آرای وی برای نحله ارسطویی مسیحیت دارای اهمیت بسیاری بود (همان، ص160). در جهان اسلام نیز غزالی، از بزرگترین مخـالفان فلسفه، در ردیه مهم خـود بر فلسفه - یعنی تهافت الفلاسفه - یکی از لبههای تیز حمله خود را متوجه ابنسینا ساخته است.[2] اندیشههای متصوفانه ابنسینا و رسائلی چون حی بن یقظان یا حکمت مشرقیه نیز در عالم عرفان اثر بلندمدتی برجای نهاده است؛ اگرچه نظریات سیاسی وی هیچگاه همچون فارابی منظومه گستردهای را تشکیل نداد (همان). بوعلـی با تأسی به سنت ارسطـویی تقسیمبندی حکمـت، آن را به دو بخش نظـری و عملـی تقسیم مینماید و ضمن بیان اجزای هرکدام از آنها، سیاست را در زمره یکی از اجزای حکمت عملی طبقهبندی میکند (ابنسینا، 1908، ص 105).
یکی از مهمترین مباحثی که در فلسفه سیاسی مورد توجه قرار میگیرد، بحث از چگونگی ماهیت و نهاد انسان است. در هر فلسفه سیاسی، نگرش و دیدگاه خاصی از طبیعت انسان ارائه میشود که تأثیری اساسی در مبانی و اساس منظومه فکری آن فلسفه برجای میگذارد. هر نوع برداشتی از نهاد انسانی، پیامدها و تبعاتی اساسی بر تمامی اجزای تفکر فلسفی برجای مینهد. بدین ترتیب، تفاوت اساسی دیدگاههای فلاسفه و فلسفهها درخصوص اصلیترین مسائل مربوط به انسان و بهخصوص در مورد فلسفه سیاسی، در نهایت به اختلاف دیدگاههای آنان درباره چگونگی نگرش به طبعیت انسان بازمیگردد. سؤالاتی از قبیل اینکه: «انسان چگونه موجودی است؟ چرا در اجتماع زندگی میکند و هدف او از زندگی اجتماعی چیست؟ چه تمایزاتی میان انسانها قابل تشخیص میباشند؟ کمال و سعادت انسان در چیست و این سعادت چگونه حاصل میشود؟» ازجمله سؤالات مهمی هستند که برای تمامی فلاسفه، بهخصوص فلاسفه سیاسی همواره مطرح بودهاند و ابنسینای حکیم و فیلسوف نیز در تدوین فلسفه سیاسی خود به این سؤالات پرداخته و پاسخهایی برای آنها ارائه نموده است.
1. خصلت اجتماعی انسان
بوعلی همانند افلاطون در کتاب جمهور[3]، ارسطو در کتاب سیاست[4] و فارابی در کتاب آراء اهل المدینة الفاضله به مدنی بودن انسان اعتقاد دارد؛ بدین معنا که معتقد است زندگی اجتماعی، ضروری حیات بشری است. بهنظر او، انسان با سایـر حیوانات تفاوت دارد و بهتنهایی نمیتواند زندگی مطلوبی داشته باشد؛ بهگونهای که بتـواند امـور مربوط به نیازهای ضـروری خـود را بدون همکاری و مشـارکت دیگـران انجـام دهد. بنابراین بایـد از افـراد دیگـر کمک بگیرد و خود نیز با آنان همکاری کند. ازاینرو، انسان به زندگی دستهجمعی گردن نهاده و به ایجاد شهر و جـامعه پرداخته است. پس اگر یکی از انسانها در ایجاد زندگی اجتماعی به شـرایط لازم پایبند نباشد، تنها به همـزیستی با افراد همانند خود اکتفا مـیکند. در نتیجه، به نوعی زندگی بسیار ناهمگـون با زندگـی انسان، که فاقد کمالات انسانـی است، دست خـواهد یافت. با این وجود، این افراد نیز ناچـارند به نوعـی زندگـی جمعی گـردن نهند و خود را با مردمان اجتماعی و متمدن همانند سازند (همو، 1377، ص320-319). بوعلی در اشارات نیز با عباراتی کم و بیش مشابه، بر همین مطلب تأکید بهعمل آورده است و «تعاون» و «تقسیم کار» را مبنای تشکیل اجتمـاعات بشـری معرفی میکند. بدین تـرتیب ابنسینا همچـون فـلاسفه بزرگ یونانـی پیش از خود و نیز همـانند فـارابی معتقـد است که سعـادت انسـان جز در اجتمـاع حـاصل نمـیشـود. از دیـدگاه او در کتاب نجات، «آدمی اگر بهتنهایـی زندگـی کند و بخـواهد خـود بدون معاونت دیگری آن را راه برد، صلاح نپذیرد. باید که انسانی دیگر به رفع پارهای از نیازهای او برخیزد و او نیز به رفع پارهای از نیازهای دیگری و بدین طریق به تشکیل اجتماعات و شهرها ملزم شود» (همو، 1379، ص709).
2. تفاوتها و تمایزات بین انسانها
پس از تأکید بر بعد اجتماعی حیات انسان، بوعلی بر این نکته تأکید میورزد که همانگونه که انسانها از نظر میزان ثروت و دارایی و مراتب اجتماعی با یکدیگر تفاوت دارند، از لحاظ عقلی و اندیشه نیز در سطوحی مختلف و نابرابر با یکدیگر قرار میگیرند. وی سپس این تفاوتها را امری طبیعی و نشانهای از حکمت و عنایت الهـی و علت بقای نوع انسان معرفی مـیکند (همو، 1377، ص315) و چنین استدلال مینماید که خداوند از همان آغاز بر مردمان منّت نهاده و آنان را در خردها و اندیشههایشان نابرابر آفریده است؛ همچنانکه آنها را در داراییها، منزلها و رتبههای ]اجتماعی[ شان متفاوت قرار داده است؛ چراکه در برابری اصول و نزدیکی تواناییهای همه مردم، فسادی نهفته است که موجب نابودی آنان میگردد. به اعتقاد او، «چنانچه مردمان همه پادشاه باشند، البته که همدیگر را نابود میکنند، و اگر همگیشان عامّی و خدمتکار باشند، همگی هلاک میشوند؛ همچنانکه اگـر در دارایی و ثـروت برابر بودند، احـدی برای دیگری خـدمت نمیکرد و همکاری و نوعدوستـی از بین میرفت، و اگر همگی در فقر و نداری یکسان بودند، یکسره به کام مرگ میرفتند. پس ازآنجاکه حسدورزی و مباهات نمودن در سـرشت همه آدمیان است و جـزو جـوهـرشان میباشد، اختـلاف احوال و تفاوت تواناییهایشان موجب رضایت خاطر و ماندگاری آنان گردیده است» (همو، 1402، ص82).
برمبنای همین تفاوتها و تمایزات است که بوعلی - باز هم به تأسی از افلاطون[5] و فارابی[6]- گروههای اجتماعی را به سه طبقه تقسیم میکند که عبارتند از: «مدبران»، یعنی سیاسیون، مدیران، عالمان و اصحاب اندیشه؛ «صنّاع»، یعنی اصحاب صناعات شامل صنعتگران، کشاورزان، پیشهوران و بازرگانان؛ «حفظه» شامل نظامیان، نگاهبانان و مرزبانان (همو، 1380، ص447). او بر ضرورت رعایت نظم و سلسلهمراتب در جامعه تأکید میورزد. به عقیده ابنسینا، هریک از این سه طبقه در اجتماع، وظیفه و شأن خاصی دارند و توسط همین طبقات یا گروههای اجتماعی است که انتظام جامعه سامان مییابد. ابنسینا در تأسیس مـدینه، هم رستگاری و سعـادت اخـروی را مورد توجـه قـرار میدهد و هم سعـادت و خـوشبختـی دنیـوی و اینجهـانـی شهـروندان مـدینه را درنظـر میگیـرد و معتقـد است که اهـل مـدینه (شهـرونـدان) در جستجـوی بهدست آوردن خوشبختـی اینجهانـی و آنجهانـی کوشش و با هم مشـارکت میکنند (همان، ص62). بهمنظور دستیابی به این هدف، مدبری لازم است تا با وضع سنتها یا شرایع، جامعه را مدیریت نماید و جایگاه او، همانند اهمیت سر برای انسان، بسیار عالی و ممتاز است. چنین فردی باید عدالت و سنت را بهخوبی شناخته و سپس بتواند آنها را به اجرا درآورد. هدایت مردم به طریق الهی و برانگیختنشان به عبادت و دور ساختن آنها از شرور، ازجمله وظایف مدبر است. همچنین حراست از مرزها و فراهم آوردن ابزار جنگ و دفاع و تنظیم و ضبط دخل و خرج امور مدینه بهعهده اوست.
آزادی عمل مدبر در اداره مدینه و باز بودن دست او در سیاست، ازجمله شرایطی است که بوعلی برای بسامان کردن امور مجتمع لازم میداند. البته علم مدبر به شریعت و پایبندی او به دین، شجاعت، پایداری و جمع میان علم و عمل، از دیگر خصوصیاتی هستند که برای وی ضروری میباشند (همان، ص442).
بـوعلی پس از بیان شـرایط و ویژگیهای مدبر، به شـرح وظایف افراد مدینه - از هـر طبقه که باشند - میپـردازد و پیـروی آنها از عـادات پسندیده و اخـلاق فاضلهای را که رئیس مـدینه سنت کـرده، واجـب میداند و معتقد است تنها از این راه است که انجام دادن اعمال نیک، در نفوس آنها مستحکم میگردد و برای زندگی سعادتمندانه اینجهانی و آنجهانی آماده میشوند. البته ابنسینا در همه افراد مدینه این توانایی را نمیبیند، و لازم هم نمیداند که حقایق فلسفی را فهم کنند و عقول مفارقه را ادراک نمایند. ازاینرو فقط آنان را به این نکته متوجه میسازد که تا حد امکان و توانایی خـود به اکتساب کمـالات انسانـی بکـوشند. وی بر این نکتـه تـأکیـد مـیکنـد که ممکـن اسـت کسـی فلسفـه و حـکمت را درک نکنـد و نفهـمـد، اما کمال ذات او از راه تطبیق رفتارش با احکام شریعت محتمل گردد (همان، ص441).
همانگونه که ملاحظه شد، ابنسینا برخلاف فارابی - که به شرح و بسط ویژگیها و خصوصیات طبقات صنعتگران و نگاهبانان نیز پرداخته است - به دو طبقه دیگر چندان توجهی نشان نمیدهد و بهخاطر حساسیت نقش و جایگاه مدبران، محور اصلی مباحث خود را بر بیان صفات و شرایط این طبقه، که همانا حکومتگران و رهبران سیاسی جامعه هستند، متمرکز میسازد. مهمترین و نخستین هدف شریعت و شارع در نظر ابنسینا، وضع سنن و ترتیب مدینه براساس اجزای سهگانه مدبران، صنعتگران و نگاهبانان، و نیز ترتیب ریاست سلسلهمراتبی هریک از اجناس سهگانه از عالی تا دانی است. وی در فصل چهارم از مقاله دهم الهیات شفا معتقد است که «نخستین قصد و وظیفه قانونگذار در وضع سنتها و ترتیب مدینه بر اجزای سهگانه حاکمان، اصحاب صناعت و پاسداران (المدبّرون، الصناع و الحفظه) میباشد و در هر جنس از آنها نیز میبایست رئیسی مقرر کند که بعـد از او هم، سلسلهمـراتبـی از رؤسا تا پایینترین انسانها ترتیب یافتهاند. هرگز نباید انسانـی در شهر بیکار مانده و فاقد مقام و جایگاهی تعیینشده و محدود باشد، بلکه هـر کسـی در مـدینه باید منفعتی برای کل مـدینه داشته باشد. قانونگذار باید که بطالت و بیکارگی را تحـریم کند و هـرگز نگذارد کسـی راهـی برای بهـرهمندی از حظی که بـرای انسان دیگـر لازم است، داشته باشد» (همان، ص447).
از لحاظ مراتب عقلانی، بوعلی انسانها را به چهار دسته تقسیم میکند: «یکی کسانی که قوه نظری در آنها به حدی از صفا رسیده است که به هیچ آموزگار و مربی بشری نیازمند نیستند و قوه عملی آنان نیز به درجهای رسیده که بهوسیله قوه متخیله، مستقیماً به وقایع حال و آینده علم پیدا میکنند و قادرند که افعال معجزهآمیز در جهان طبیعت انجام دهند. دسته دیگر، آنانکه به کمال قوه حدس دست یافته، ولی به کمال قـوه متخیله واصل نگشتهاند؛ و دسته سوم آنانکه دارای قـوه نظـری کاملاند، ولی از قوه عملی کامل بیبهرهاند؛ و آخرین دسته، آنانکه بر همنوعان خویش تنها در سایه قوه عملی خود تفوق یافتهاند. فرمانروایی به دسته نخستین تعلق دارد؛ زیرا آنان بهواسطه عقلشان در عالم عقول میزیند و بهواسطه نفسشان در عالم نفوس، و نیز در عالم طبیعت، بهواسطه آنکه آنان شایستگی تسلط و تدبیر آن را دارند. تمشیت قدرت سیاسـی به دسته دوم تعلق دارد و سپس دسته سـوماند که اشـرافیت به آنان مربوط میگردد. ولی آنان که از هیچیک از قوای فوقالعاده برخوردار نیستند و مع ذلک برای کسب فضایل عملی تلاش میکنند، هرچند از طبقه افراد عادی ممتازند، ولی با این حال شایسته آن نیستند که به دستههای سهگانه عالیه ملحق گردند» (همو، 1952، ص125).
بدین ترتیب، ابنسینا معتقد است که «سرشت انسانها بهگونهای است که مزاج اغلب آنها مستعد چنان کمالی که لازمه اتصال عقول آنها به عقل فعال است، نمیباشد» (همو، 1413، ص299). بوعلی در جهانشناسی خود، با تقسیم دوگانه آسمانها (عالم السماوات) و زمین (تحت فلک القمر)، معتقد است که «شرور و انحطاط ویژه عالم تحت القمر و از لوازم ماده است و بدین لحاظ که انسان نیز موجودی از موجودات مادی در عالم تحت القمر است، شر و انحطاط نیز بهخاطر مادی بودن او لاحق میشود؛ زیرا شر تنها به موجودی میپیوندد که از جنبهای بالقوه باشد و این بالقوه بودن بهخاطر ماده است و شر در حقیقت به وجه مادی انسان مربوط است» (همو، 1377، ص283-282). ازاینرو ازآنجاکه انسان دارای بعد مادی است و استعداد شرور و مفاسد را دارد، پس در درون جوامع انسانی و زندگی اجتماعی انسان نیز وجود شر و تأثیر آن غیر قابل انکار خواهد بود. در اینجاست که بوعلی در جمع بین این نکته و اعتقاد به وحدانیت خداوند و عنایت ازلی الهی، انبیا را برترین انسانها و سرسلسله نظام آفرینش معرفی کرده و ضرورت نبوت را در راستای مقابله با شرارت موجود در بعد مادی انسان و سامان بخشیدن به جامعه انسانی به اثبات میرساند. از نظر او «برترین انسان کسـی است که نفس او بهصورت عقـل بالفعـل تکامل یافته، اخلاقی را که سرچشمه فضایل عمـلی است، بهدست آورده باشد و برترین فرد این گروه کسی است که استعداد رسیدن به مرتبه نبوت را بهدست میآورد» (همان، ص310).
بدین ترتیب، دیدگاه فلسفی ابنسینا درخصوص انسان، در نهایت بدین نکته ختم میشود که در نظام سلسلهمراتبی آفرینش، انبیا والاترین و برترین انسانها هستند. مرتبه وجدان و عقل انبیا، درجه کمال حالتی است که همه قوا و استعدادهای بشری در آن به نهایت خود رسیده است. پیامبر بهصورت خاص واجد سه ویژگی اساسی است: روشنی و صفای عقل، کمال تخیل، و قدرت اینکه در ماده خارجی چنان تأثیر کند که در خدمت و اطاعت او درآید؛ همانگونه که بدنهای مردمان تحت اراده و فرمان آنهاست. اگر همه این شرایط و ویژگیها صورتپذیر شود، آنگاه پیامبر به درجه آگاهی نبوت میرسد و دارای «عقل قدسـی» میشود که هر معرفتی را ناگهانی و بیواسطه و بدون تعلیم یافتن قبلی بشری، از «عقل فعال» دریافت کند و بر همه چیز در گذشته و حال و آینده آگاه شود (نصر، 1371، ص50-49). از این گذشته، نهتنها عقل پیامبر بهوسیله عقل فعال اشراق میشود، بلکه قدرت تخیل وی نیز چنان نورانی میگردد که آنچه بهصورت مجرد و کلی در عقل خویش تصور میکند، در متخیله وی صورت مجسم و جزئی و محسوس و ملفوظ پیدا میکند. رسالت وی نیز به همین ترتیب دو جنبه دارد که یکی نظری است و دیگری عملی: اولی نفس آدمی را از طریق تعلیم اصول ایمان به وجود خدا و حقیقت وحی و نبوت و جهان دیگر به طرف سعادت ابدی رهنمون میکند، و دومی جنبههای عملی دین، یعنی آداب و شعائری را که مؤمن باید به انجام برساند، تعلیم میدهد. بدین ترتیب، پیامبر از حکما و اولیا تمایز پیدا میکند؛ از آن جهت که اولاً دریافت معرفت وی از عقل الهی کامل و تمام است و در حکما و اولیا این دریافت جزئی است؛ ثانیاً پیامبر قانون و شریعت با خود میآورد و زندگی مردمان و اجتماعات را اداره میکند، درحالیکه حکما و اولیا درصدد یافتن معرفت و کمال باطنی هستند و وظیفه آوردن شریعت ندارند. به همین جهت حکما و اولیا، در عین آنکه خود از بیشتر مردم که دارای موهبت پیامبری نیستند، برتر و ارزندهترند، تحت فرمان انبیا قرار میگیرند (همان).
همانگونه که مشاهده شد، بوعلی بر واقعیت مدنی زندگی اجتماعی انسان تأکید کرده و زندگی اجتماعی را ناشی از نیاز وی به همیاری و تعاون و ضرورت تعامل بین آدمیان میداند و برای جلوگیری از سلطه شر در حیات مدنی، وجود قانونگذار (سانّ) و برقرارکننده عدل (معدل) را در جامعه ضروری میداند. وی در نظام سلسلهمراتبی آفرینش، نبی را آخرین حد از کمال عقل و استعداد بشری معرفی کرده و او را حلقه ارتباط بین آدمیان با عقل قدسی تلقی میکند. در اینجاست که شریعت برای اجتماع بهصورت امری ضروری مطرح میشود و مثل هر قانون منظمی، ناگزیر از دو طرف قضیه میباشد: طرف اول، قانونگـذار و طـرف دوم، مجری قانون (سیـد، 1374، ج1، ص87-86). در این قسمت، «حامل» بسیار اهمیت مییابد و ابنسینا او را سنتگذار یا قانونگذار مینامد. در نظر او، سنتگذار همان کسی است که اجتماع بشری را از اجتماع طبیعی بهسوی اجتماع مدنی انتقال میدهد و آن را کامل میکند. بنابر این نظریه، اجتماع مدنی با نبی شارع آغاز میگردد. بوعلی در این راستا تجربه تاریخی ظهور اسلام را مـورد اشاره قرار میدهد که در آن، حاکمیت با نبی شارع شروع شده است. البته وی این موضوع را که نبی دارای خصوصیاتی انسانی است، ضرورتی برگرفته از قرآن و منابع دینی میداند (ابنسینا، 1377، ص321-320).
1. اصل عنایت
بوعلی در هستیشناسی خود، با اعتقاد به «فیض» و تأکید بر کمال عقل انبیا بهعنوان حلقه اتصال بین عالم بالا و عالم سفلا، ارسال پیامبران را ضرورتی اساسی و عنایتی الهی برای تکمیل نظام آفرینش میداند و معتقد است که فرستادن پیامبرانی که از جنس خود انسان باشند، برای هدایت آدمیان بیش از امور دیگر ضرورت دارد. به اعتقاد او، انسان به این قانونگذار و مجری عدالت، برای تحقق وجود و بقای خویش، بیش از روییدن مو بر کناره پلکها و ابروها و فرورفتگی کف پا و چیزهای مفید دیگر، که در بقای او ضرورت ندارند، بلکه در نهایت میتوان گفت بهنوعی سودمندند، نیازمند است. پس چگونه ممکن است عنایت ازلی که منافع غیر ضروری یادشده را اقتضا کرده، این امر ضروری را که اصل و اساس همه سودها و کمالات است، اقتضا نکند، و چگونه ممکن است مبدأ نخستین و فرشتگان به آن امور غیر ضروری توجه داشته باشند و از این امر مهم غفلت ورزند؟ همچنین امکان ندارد چیزی که مبدأ نخستین در نظام هستی به آن علم دارد و وجود آن امکانپذیر است و تحققش برای فراهم آوردن نظام خیر ضروری است، وجود پیدا نکند. اصولاً چگونه میتوان قانونگذار را موجود ندانست، درحالیکه آنچه متعلق و مبتنی بر وجود اوست (جامعه انسانی)، وجود داشته باشد؟ (همان، ص321).
بر این اساس، بوعلی بین حکمت عملی و حکمت نظری پیوندی وثیق برقرار کرد و خود نیز مبحث سیاست و نبوت را در الهیات شفا مطرح ساخت[7] و ارتباط بین آندو را به اثبات رساند. سیاست در نظر ابنسینا، جـز از مجرای قانونگذاری برای تأسیس مدینه فاضـله امکانپذیر نیست، و بارزترین و عالیترین نمونه این قوانین، قانون شریعت و واضع آن، پیامبر است (طباطبایی، 1383، ص244). از همین رو، بوعلی سیاست را به دو بخش اصلی، یعنی رسالت سیاسی و اداره امور مـدینه، و نبـوت، یعنی بحث درخصـوص تشـریع تقسیم میکند و تلاش مینماید تا توضیحی اساسی برای هماهنگی میان ضرورت تشریع اسلامی و تأسیس و اداره مدینه پیدا کند. بوعلی چنین پیوندی را به یاری نظریه «عنایت الهی» طرح نموده و بدین سان تمام نظام سینایی را برای اثبات ضرورت نبوت و شریعت استخدام میکند. وی که در سنت افلاطونی و به اقتفای فارابی، رئیس اول مدینه را علت وجود و دوام مدینه میداند، برای جلوگیری از پیامدهای قهری ورود شر به نظام سیاسی و انحطاط طبعی و طبیعی شهرها و جوامع انسانی، به نظریه عنایت متوسل میشود (فیرحی، 1378، ص345).
به اعتقاد بوعلی، عنایت عبارت است از علم ذاتی مبدأ نخستین به نظام خیر هستی و اینکه ذاتاً علت، خیر و کمال است و به این خیر و کمال با آن نظام یادشده، راضـی و خشنود است. پس او نظام خیـر را به بهترین وجه ممکن تعقل مـیکنـد (ابنسینا، 1377، ص280). وی معتقـد است که «امکان ندارد چیزی که مبدأ نخستین در نظام هستی به آن علم دارد و وجود آن امکانپذیر است و تحقق آن برای فراهم آوردن نظام خیر ضروری است، وجود پیدا نکند. بنابراین باید پیامبری وجود داشته باشد. وقتی این انسان وجود داشت، باید قوانین مربوط به زندگی مردم را به فرمان و اذن و وحی خداوند و با فرود آمدن جبرئیل و روحالقدس بر وی، بر آنان عرضه کند و اساس این قانـونگذاری باید براساس شناساندن آفریدگار یگانه و توانا و دانای آشکار و نهان به مـردم باشد» (همان، ص322-321). بدین ترتیب ابنسینا وجوب وجود نبی و ارسال وحی و شریعت را ازآنروی که تحققش برای فراهم آوردن نظام خیـر در زندگی مـدنی ضـروری است و ملازم با علـم الهی به نظام خیـر در هستی میباشد، در مرکز تأملات سیاسی خود قرار میدهد (فیرحی، 1378، ص345). او در مورد صلاحیت پیامبر و نبی برای تصدی امور سیاسی و مدینه اعتقاد دارد که «این همان انسانی است که شایسته تدبیر احوال مردم و انتظام بخشیدن به امور زندگی و معیشت آنان و تأمین مصالح معادشان میباشد؛ و او انسانی است که بهخاطر تألّه و کوشش برای تشبه به خداوند، از دیگر انسانها متمایز میگردد» (ابنسینا، 1379، ص718). به همین دلیل از نظر او این امکان وجود ندارد که عنایت الهی، کنترل شر و تباهی جامعه را از طریق قانون و قانونگذار (یعنی شریعت و نبی) مورد غفلت قرار داده باشد. به همین خاطر است که حکومت مطلوب نزد ابنسینا، حکومتی است که با وجود نبی متحقق میشود. چنین دیدگاهی، بوعلی را به قرار دادن «سیاست» در «الهیات» و طرح آن در راستای نظریه ارتباط سیاست و نبوت وامیدارد. در واقع تأکید بوعلی بر هدفمند بودن زندگی بشر و غایتگرایی انسان در این نشئه از حیات است که منجر به طرح بحث پیوستگی نبوت و سیاست در منظومه فکری و فلسفی وی میگردد.
2. ابعاد برتری نبی
ازآنجاکه بوعلی، نبی را حلقه اتصال عالم انسانی با ماوراءالطبیعه میداند و او را در جایگاه برترین انسانها مینشاند، در اثبات ضرورت برتری وی، چهار بعد را مطرح میسازد:
2-1. بعد عقلی
نبی فردی استثنایی است که تماس کاملی با حقیقت دارد و بدون تعلیم خارجی و تنها بهخاطر طبیعت شخصیه خود در مقایسه با متفکران عادی - که ممکن است در یک یا چند مسئله معین از قوه حدس برخوردار باشند، اما ادراک آنها از واقعیت همواره جزئی و ناقص است - میتواند بهصورت حامل حقایق درآید و با عقل قدسی ارتباط برقرار کند (شریف، 1362، ص709). این بصیرت که آفریننده معرفت و ارزشهاست، بهوسیله ابنسینا به «عقل فعال» تعبیر شده است. نبی با اتصال به عقل فعال میتواند در کوتاهترین زمان از معقولات نخستین به معقولات ثانیه دست یابد.[8]
2-2. تخیل
برتری نبی همچنین ایجاب میکند که او قدرت تخیلی نیرومند و فعال داشته باشد و قدرت روحی او از چنان عظمتی برخوردار باشد که بتواند نهتنها نفوس دیگر، بلکه امور مادی را بهطورکلی تحتتأثیر قرار دهد. بوعلی هم در کتاب نجات و هم در شفا و اشارات از این بعد به «قوه قدسی» و «روح قدسی» تعبیر کرده و معتقد است این قوه، عالیترین مراتب قوای انسانی است و برخلاف «قوه حدس» که سایر انسانها نیز تا حدودی میتوانند از آن برخوردار باشند، این قوه یا روح مخصوص مقام نبوت است (ابنسینا، 1380، ص361). روح پیامبر بهخاطر تخیل بسیار نیرومند و بهوسیله تأثیر نفس، حقایق و مفاهیم عقلانی را به شکل صور و نمادهایی چنان زنده درمیآورد که افراد پس از شنیدن یا خواندن آنها نهتنها به آنها ایمان میآورند، بلکه طبق آن نیز عمـل میکنند (شریف، 1362، ص711). این ویژگی باعث میشود که پیامبر بتواند کلام خدا را بشنود و فرشتگان را در اَشکال قابل رؤیت، مشاهده کند.
2-3. اعجاز
یکی دیگر از وجوه تمایز نبی با سایر انسانها در جنبه اعجاز پیامبر است. معجزه به خودی خود هدف نیست، بلکه فـایده آن این است که از طریق آن، انسانها به تصدیق پیام نبـی و قبول رسـالت وی اقناع میگردند. ازاینرو ابنسینا معتقد است که باید پیامبری وجود داشته باشد و دارای ویژگیهایی باشد که سایر مردم فاقد آن هستند تا با مشاهده کمالات او - که پیامبر را از دیگران ممتاز میسازد - فقدان آنها را در خود ببینند (ابنسینا، 1377، ص 321).
2-4. رهبری و زعامت سیاسی
برای اینکه پیامبر بتواند نظام اجتماعی - سیاسی مورد نظر خود را به مرحله تحقق و اجرا درآورد و هدایت آدمیان را در عمل بهعهده گیرد، باید شارع (قانونگذار) و سیاستمداری (سائس) برجسته نیز باشد؛ اینجاست که بوعلی پیوندی محکم و ارتباطی وثیق بین نبوت و سیاست برقرار میسازد. از نگاه ابنسینا، انبیا صالحترین انسانها برای هدایت بشر و مدیریت اجتماع و تحقق عدالت محسوب میشوند.[9] دیدگاه بوعلی درخصوص زندگی اجتماعی انسان و لزوم رهبری سیاسی و اجتماعی پیامبران به صورتی کلی (نبوت عامه)، با بحث درخصوص نبوت خاصه تکمیل شده و در نهایت به موضوع ضرورت استمرار و محوریت شریعت در اداره امور مجتمع اسلامی منتهی میشود؛ زیرا وی عقیده دارد که با ارتحال پیامبر شارع، شریعت اعتبار خود را از دست نمیدهد و همچنان محوریت و مرکزیت خود را در امر هدایت انسانها حفظ میکند. وی دراینخصوص در الهیات نجات این عقیده را مطرح میسازد که «وجود شخصی که پیامبر است، در همه اوقات قابل تکرار نیست ]یعنی ما نمیتوانیم در همه زمـانها پیامبر داشته باشیم[؛ زیرا مادهای که چنان کمالی را میپذیرد، در مزاجهای اندک و نادری تحقق مییابد. بنابراین آن پیامبـر باید برای بقـای سنت و شـریعت خود که اساس مصالح جـامعه بشـری است، انـدیشه و تـدبیـر لازم را داشتـه بـاشد، و بیتـردید فـایده بقـای شـریعت آن است که مـردم در معـرفت آفـریـدگار و معاد باقی بمانند و با سپـری شـدن دوره زندگی پیامبر، شـریعت او را فراموش نکنند» (همان، ص326).
بدین ترتیب، بوعلی پس از بحث درخصوص نبی و ویژگیهای او و مبحث خاتمیت، به موضوع خلیفه و امام بهعنوان جانشین نبی در رهبری و زعامت سیاسی و دینی جامعه میپردازد و خصوصیاتی را برای وی برمیشمارد که «عقل» همچنان در رأس آنها قرار میگیرد و بر دیگر صفات برتری پیدا میکند. وی همچنین وجود شجاعت، عفت و شناخت و اطلاع از شریعت را برای حاکم ضروری میداند؛ بهخصوص اینکه بر مسئله «حسن تدبیر» یا به تعبیر خودش، «حسن ایالت» در خلیفه تأکید میکند و معتقد است که در صورت وجود این ویژگی در زمامدار، متوسط بودن سایر صفـات، چندان خدشهای بر وی وارد نمیسازد. وی در الهیات شفا دراینخصوص معتقد است که «آنچه در خلافت بیشتر بدان اعتماد و تکیه میتوان کرد، خردمندی و حسن ایالت است. پس هر کسی در باقی صفات متوسط باشد، ولی از آنها بیگانه هم نباشد و به اضداد آنها متمایل نباشد، و در این دو صفـت مقدم بوده باشد، او بدین سمـت سزاوارتر از کسی است که در این دو صفت مقدم نباشد، هرچند که در باقی صفات مقدم بوده باشد ... پس عالمتر آندو را لازم است که با عاقلتر همکاری کند و او را یاری دهد و عاقلتر را نیز بایسته است که از عالمتر یاری بگیرد و به او رجوع کند؛ درست مانند آنچه عمر و علی کردند» (همو، 1380، ص452)[10].
بوعلی پس از اثبات خاتمیت و ضرورت وجود خلیفه یا امام و بیان ویژگیهای وی، به توضیح چگونگی نصب و جایگزینی زمامدار میپردازد و ضمن بیان دو طریق «اجماع» و «نص»، - همانگونه که شیعه اعتقاد دارد - «نص» را به صواب نزدیکتر میداند و معتقد است که «نص» به پراکندگی مردم و فتنه و غوغا و چنددستگی نمیانجامد (همان، ص447).
درخصوص امکان خروج بر امام و خلیفه باید گفت ابنسینا معتقد است که «هرکس به مال یا به قهر بر خلافت و جانشینی او خروج نماید، مبارزه و قتل او بر همه اهل مدینه لازم خواهد بود و لازم است که در شریعت مقرر شود که پس از ایمان به پیامبر اعظم، هیچ امری به اندازه هلاک نمودن این متغلب جبار، انسان را به خدا نزدیک نمیکند. پس اگر خروجکننده گواه آورد و اثبات نماید که متولی خلافت شایسته آن نبوده و آمیخته به نقصی است که چنین نقصانی در فرد خروجکننده موجود نیست، سزاست که اهل مدینه خود را با او تطبیق نمایند و جانشینی او را به رسمیت شناسند» (همان، ص452).
آشنایی بوعلی با فلاسفه بزرگ یونان باستان و مبانی تفکرات سیاسی آنان، و نیز احاطه و شناخت او از فلاسفه بزرگ دنیای اسلام و فلسفه اسلامی و بنیانهای اندیشه دینی، به طرح منظومه فلسفی - سیاسی وی که برگرفته از «عقل» و «وحی» و مبتنی بر مقام والای «نبی» است، انجامید.
بوعلی سعادت انسان را جز در اجتماع حاصل نمیداند؛ زیرا که مدنیت را واقعیت زندگی انسان تلقی میکند و معتقد است که آدمی اگر بهتنهایی زندگی کند و بخواهد بدون معاونت دیگری آن را راه برد، صلاح نپذیرد. او نبوت را عنایتی الهی برای کنترل و دفع شرور معرفی میکند و نیاز انسان به رهبری و زعامت پیامبران را برای تحقق وجود و بقای حیات اجتماعی ضروری میداند. بدین ترتیب، نبوت را در راستای فیض و خیر در اجتماع، ازجمله مهمترین عنایات ازلی الهی تلقی میکند.
بنابراین در جستجوی پاسخی برای پرسش اصلی پژوهش حاضر، این تحقیق به اثبات ارتباطی مستحکم بین نبوت و سیاست در فلسفه سیاسی ابنسینا منتج گردید. در فلسفه سیاسی سینایی، انبیا که راهبران حقیقی جامعه محسوب میشوند، به بالاترین مرتبه و حد کمال عقلانیت دست یازیدهاند و مرتبه آنان، آخرین سطحی از کمال است که در آن همه قوا و استعدادهای بشری به فعلیت رسیدهاند. کمال عقلانی، قدرت تخیل و توانایی اعجاز، پیامبر را به درجـهای از والایی میرساند که دارای عقلی قدسی میشود و هر معرفتی را بیواسطه و بدون یادگیری از افراد بشری، از «عقل فعال» دریافت میکند و توانایی رهبری و زعامت دینی، اجتماعی و سیاسی جامعه را پیدا میکند تا از این طریق بتواند انسانها را بهسوی خیر اعلا و سعادت نهایی رهنمون شود. وی با اعتقاد به ضرورت استمرار و محوریت شریعت در اداره امور مجتمع انسانی، معتقد است که با ارتحال پیامبر و ختم نبوت، شریعت مرجعیت خود را در مدیریت اجتماعی از دست نمیدهد. ازاینرو با طرح بحث خلیفه و امام بهعنوان جانشین نبی در رهبری و زعامت دینی و سیاسی جامعه، همچنان بر محوریت و مرکزیت دین و رهبران الهی در امر هدایت انسانها و جوامع بشری تأکید میورزد. بدین ترتیب، فرضیه مطرحشده در این پژوهش که بر اعتقاد بوعلی بر پیوستگی نبوت و سیاست و نقش دین و انبیا و رهبران دینی در راهبری و مدیریت زندگی مدنی بشر تأکید میورزد، در نهایت مورد تأیید قرار میگیرد.
1. البته رسالهای بهنام السیاسه یا فی السیاسه به بوعلی نسبت داده شده که به اعتقاد بیشتر محققین، نوشته فارابی است؛ زیرا در فهرست مصنّفات فارابی نیز کتابی بهنام فی السیاسه آمده است. در هر صورت حتی اگر این رساله را هم از آثار بوعلی بدانیم، باید گفت که این رساله به سیاست به معنای امروزین کلمه ارتباط چندانی ندارد و بیشتر به نحوه تدبیر و مدیریت امور مربوط به منزل و خانواده توسط رئیس خانواده (یعنی مرد) مربوط میشود (بنگرید به: حلبی، 1372، ص510).
[2]. ابنرشد اندلسی (م.595ق) نیز در کتاب خود بهنام تهافت التهافت در چندین موضع، بوعلی را بهسبب عدول از آرای حکمای گذشته مورد سرزنش و ملامت قرار داده و در باب چند مسئله از قبیل وحی و لوح و قلم، او را پیرو اشاعره و متکلمان دانسته است.
[3]. مهمترین نظرات و اندیشههای سیاسی افلاطون در اثر معروف وی بهنام جمهور آمده است. وی در کتاب دوم این اثر، به بحث در مورد سرشت اجتماعی انسان پرداخته است.
[4]. مهمترین نظرات و اندیشههای سیاسی ارسطو در اثر معروف وی بهنام سیاست آمده است. وی در بخش اول این کتاب، موضوع ماهیت اجتماعی انسان را مورد بحث قرار داده است.
[5]. افلاطون در کتاب چهارم جمهور به بحث در مورد گروههای اجتماعی و طبقات سهگانه اجتماع پرداخته است.
[6]. فارابی در کتاب آراء اهل المدینه الفاضله، موضوع گروههای مختلف اجتماعی و طبقات سهگانه اجتماع را مورد بحث قرار داده است.
[7]. مهمترین نظرات و اندیشههای سیاسی بوعلی در کتاب معروف وی بهنام الشفاء (که مشتمل بر چهار بخش: منطق، طبیعیات، ریاضیات و الهیات میباشد) و بهخصوص در بخش الهیات آن، تحت دو فصل با عناوین «فی الخلیفة و الامام و وجوب طاعتهما و الاشارة الی السیاسات و المعاملات و الاخلاق» و «فی عقد المدینه و عقد البیت» بیان شده است.
[8]. بوعلی معتقد است که نورانیت وحی از عقل فعال صادر میشود. ازاینرو، وحی گاهی در انسان مزبور (پیامبر)، عقل او را مورد خطاب قرار میدهد و زمانی مخیله او را. از سخنان ابنسینا چنین برمیآید که تنها پیامبران به تلقی و پذیرش این فیض لدنی مخصوص نیستند و اولیا و عرفا نیز از آن بهرهمند میشوند؛ جز اینکه پیامبران این فیض و وحی را به حکم طبیعت و فطرت پذیرا میشوند، درحالیکه اولیا و عرفا به حکـم ریاضت بدان میرسند. پیامبران به این وحی مفطور هستند؛ چراکه در نظام هستی کار آنها با نظام کون هماهنگی دارد و از این برمیآید که نبوت در نظام هستی امری عمومی و ضروری است (بنگرید به: حلبی، 1373، ص 221).
[9]. این اعتقاد، با محتوای آیه 24 سوره حدید نیز کاملاً مطابقت پیدا میکند: «لَقَد اَرسَلنا رُسُلَنا بِالبَیِّناتِ وَ اَنزَلنا مَعَهُمُ الکتابَ و المیزان لِیَقومَ الناس بِالقِسط».
[10]. بوعلی، عمر را از علی(ع) سیاستمدارتر میدانسته و در عین حال، علی(ع) را از عمر دانشمندتر و اعلم تلقی میکرده است. ابنابیالحدید در این زمینه چنین مینویسد: «باید دانست که قومی که حقیقت فضل امیرالمؤمنین(ع) را نشناختهاند، گمان بردهاند که عمر از او سائستر بوده، هرچند که او از عمر دانشمندتر بوده، و شیخالرئیس ابوعلی سینا در کتاب شفاء که در حکمت پرداخته، بدین مطلب تصریح کرده است» (بنگرید به: ابنابیالحدید، 1418، ج1، ص213).