جستاری در چیستی و چگونگی مسخ انسان

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 دانشجوی دکتری کلام امامیه دانشگاه قرآن و حدیث و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث

2 دانشیار گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساوه

چکیده

مسئله مسخ انسان ازجمله موضوعاتی است که در قرآن کریم به آن اشاره رفته است. البته مسخ مطرح‌شده در قرآن، تفاوتی ماهوی با تناسخ در سایر ادیان و مکاتب دارد. درخصوص تبیین چیستی مسخ و بیان چگونگی دگرگونی و تبدل - که آیا ظاهری و در صورت یا باطنی و در سیرت است -  دیدگاه‌های متفاوتی ابراز گردیده است. مقاله حاضر با تبیین و تحلیل داده‌ها و یافته‌ های مطالعاتی در این موضوع، با رویکردی توصیفی -  تحلیلی پس از تبیین مسئله مسخ و انواع و چگونگی آن از نگاه قرآن و روایات، به تبیین دیدگاه‌ها دراین‌خصوص می‌پردازد و امکان جمع میان این نظرات یا تقابل آنها را بررسی می‌نماید؛ همچنین زوایای مهمی از این مسئله را آشکار کرده و مجهولاتی چند در این حوزه را پاسخ گفته و به این نتیجه رسیده که مسخی که قرآن بیانگر آن است، گونه‌ای خاص از دگرگونی است و تعارضی میان آن و مبانی عقلی و نقلی نیست و تحقق تجلی تام و کامل آن در عالم آخرت خواهد بود.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

The Study of the Existence and Quality of Human Metamorphosis

نویسندگان [English]

  • Mohammad Taghi Shaker Ashtijah 1
  • Mahmood Ghayyom Zadeh 2
چکیده [English]

Metamorphosis of human is of those subjects mentioned in the Holy Qur'an. It is essentially different with what meant by incarnation in other religions and schools. Different views have been expressed about what the explanation of metamorphosis is, and how the change and conversion happens, whether it is external and in the appearance, or it is internal and in the character of human. This paper explains and analyzes the data and findings of the studies in this regard. Moreover, it defines metamorphosis through the descriptive-analytical approach, and explains how different it is in the Quran and narrations. The present study also reviews the view points of intellectuals about the issue, and discusses the possibility of collecting their communalities or contrasts. In addition, it reveals the important aspects, and clarifies the ambiguities. Finally, it concludes that the metamorphosis in the Quran represents a special kind of transformation which does not contradict with the intellectual and traditional principles, and the fulfillment of its complete manifestation would be in the world hereafter.

کلیدواژه‌ها [English]

  • Quran
  • Metamorphosis
  • body
  • soul
  • reincarnation

مقدمه

از نگاه قرآن انسان دارای دو ساحت است؛ افزون بر بُعد جسمانی او و مراحل شکل­گیری آن، که در آیاتی از قرآن کریم به تصویر کشیده شده، به ساحت دیگر انسان نیز توجه ویژه شده است (ر.ک به: مؤمنون، 14-12؛ سجده، 9). در بینش اسلامی، حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل می­دهد و جسم گرچه ابزار عمل برای روح است، ولی در حقیقتِ انسانی نقش ندارد. بینش بنیادین قرآن درباره انسان و پیوند و هویت الهی او[1]، این پرسش را مطرح می­کند که از نگاه قرآن فراموشی خویشتن خویش و ساحت اصلی انسان که در تلازم با فرع­انگاری خداست[2]، چه تحول و تغییری در او به­وجود می­آورد؟ آیا دگرگونی ژرف روحی انسان ممکن است عاملی برای پدیدار شدن تحولات جسمانی باشد و انسانی که در باطن، هویت و اصالت خویش را از دست داده است، دگر شدن مادی و ظاهری برای او امری قابل تحقق است؟ نیز آیا علاوه بر تغییر جسمانی، دگرگونی کامل روحی و تبدیل روح انسانی به روح حیوانی صورت­پذیر است؟ پرسش و کنکاش در دگرگونی انسان، مراتب و منازل متفاوتی از ساحت او را دربر می­گیرد و ضرورت آن را نمایان می­سازد. بررسی این مسائل به آشکار ساختن حقایق مهمی در انسان می­انجامد که راهیابی به پاسخ سؤالاتی دیگر همانند چرایی اصرار بر انحراف و عدم پذیرش حقیقت و مسائلی از موضوع پر رمز و راز معاد را هموار می­سازد. 

واژه­شناسی مسخ

واژه «مسخ» به­معنای عوض شدن و تحویل در شکل و صورت بوده و مفید گونه خاصی از دگرگونی است (راغب اصفهانی، 1412، ص768؛ فراهیدی، 1410، ج4، ص206). ابن­منظور با قید "اقبح منها" گونه­ای تغییر خاص را در تبیین واژه مسخ گنجانده است (ابن­منظور، 1414، ج3، ص55). بیشتر ارباب لغت مسخ را دارای دو گونه خُلقی و خَلقی دانسته­اند. با توجه به قید مطرح­شده توسط ابن­منظور می­توان گفت مسخ نوعی خاص از تغییر و دگرگونی است که در آن صورت و خلقت از حالت اصلی به صورتی زشت­تر و پست­تر تحول می­یابد (ابن­اثیر، 1364، ج4، ص330؛ فیومی، بی­تا، ص537؛ طوسی، بی­تا، ج8، ص437؛ طریحی، 1375، ج2، ص573).

یادکرد مسخ در کلام اندیشمندان اسلامی به دو گونه است:

1. مسخ عینی یا جسمی، که ویژه صورت و طبیعت ظاهری است.

2. مسخ اخلاقی یا درونی؛ به این معنا که انسان دارای اخلاقی پست و صفاتی ناپسند گردد و از همین رو به حیواناتی دارای این ویژگی­ها - همانند کلب و خنزیر - تشبیه شود (مصطفوی، 1360، ج11، ص104؛ قرشی،1371، ج6، ص257).

قرآن و مسئله مسخ 

در قرآن کریم تنها در یک مورد از واژه مسخ استفاده شده است: «وَ لَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلىَ‏ مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِیًّا وَ لَا یَرْجِعُونَ؛ و اگر بخواهیم، آنها را در جاى خود مسخ مى‏کنیم [و به مجسمه‏هایى بى‏روح مبدل مى‏سازیم] تا نتوانند راه خود را ادامه دهند یا به عقب برگردند» (یس، 67)؛ اما در چهار مورد درخصوص گروهی از انسان­ها حقایقی را بیان کرده که حکایتگر تغییر ماهیت و تبدل آنها به حیوان بوده و بیانگر جلوه­های تحقق مسخ است (ر.ک به: مائده، 60؛ اعراف، 166-163؛ نساء، 47و154؛ بقره، 65). این آیات نمایانگر آن است که این مسئله پیوندی وثیق با رویکرد و عملکرد گروهی از بنی­اسرائیل دارد.

دقت در حیله‌های بنی‌اسرائیل روشن می­نماید که آنها امتی بوده­اند که جز در برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نشده و لجوج‌ترین امت­ها در پذیرفتن توحید بوده­اند و به­هیچ­وجه به حقایق ماورای حس ایمان نمی‌آوردند. همین خصلت و خوی ایشان باعث شد که عقل و اراده آنها تحت فرمان و انقیاد حس و ماده باشد و هرچه را ماده­پرستی صحیح بداند - هرچند که حق نباشد - قبول کنند و تنها سخنی را که حس تصدیق کند، بپذیرند. نتیجه این پستی و کوته­فکری­شان نیز این شد که در گفتار و کردار خود دچار تناقض شوند (طباطبایی، 1417، ج‏1، ص210). در نتیجه، جریان تشریع حکم ممنوعیت صید، منجر به لعنت گروهی از ایشان و مسخ شدن طایفه دیگرشان شد (همان، ج‏12، ص370-369).

براساس گزارش قرآن، گروهی از یهود که عمدتاً از طریق صید ماهی امرار معاش می­کردند، طبق برنامه­ای که خداوند متعال مقرر فرموده بود، جهت صید ماهی به­جز روزهای شنبه، در دیگر روزهای هفته آزاد بودند و در روز شنبه برای آنها لازم بود که به عبادت خداوند مشغول باشند. اما آنها با وجود آگاهی کامل از این حکم، با مکر و حیله توان خود را در روزهای شنبه نیز جهت صید آبزیان صرف می­کردند و در توجیه رفتار خویش مدعی بودند که ما از خوردن ماهی در روز شنبه منع شده­ایم، نه صید آن؛ در نتیجه روز شنبه صید کرده و در روزهای دیگر می­خوردند. استمرار بر مکر و حیله و نافرمانی از دستور الهی، اسباب مسخ آنان را فراهم نمود و آنها را به­صورت میمون و بوزینه درآورد. قرآن کریم مسخ این گروه را به رفتار و نیت­های آنان پیوند داده است.

قرآن و زمینه­های دگرگونی در سرشت انسان

در آیات متعددی از قرآن به عوامل تغییر و دگرگونی فطرت و سرشت انسان اشاره شده است. با مرور این آیات می­توان این علل و زمینه­ها را در موارد ذیل برشمرد:

  1. پرستش غیر خدا و تسلیم شدن در برابر غیر او (بت­پرستی) (ابراهیم، 9؛ حج، 71)؛
  2. پیروی از شیطان (جن و انس) و هوای نفس (آل­عمران، 149؛ نساء، 119)؛
  3. تقلید کورکورانه از پیشینیان (اعراف، 95؛ توبه، 23)؛
  4. لجاجت و انکار آیات الهی و ملاقات با خداوند (بقره، 85؛ نحل، 108)؛
  5. نافرمانی از اوامر الهی (هود، 63؛ فاطر، 39).

در حقیقت این امور اسباب فراموش شدن حقیقت انسان را فراهم و این فراموشی و غفلت از خدا و سرسپردگی به غیر پروردگار موجب دگرگونی  انسانیت انسان و تغییر روحی او می­گردد. طبق بیان قرآن، فراموشی خدا و انکار آیات الهی زمینه­ساز دگرگونی نفس و باطن انسان و خودفراموشی و غفلت از حقیقت اوست: «نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ  أُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (حشر، 19)؛ همچنان­­که مسخ­شدگان از یهود با سهل­انگاری در پذیرش اوامر الهی و به فراموشی سپردن واقعیت با تأویل و توجیه آن، درهای فراموشی حقیقت خویش را گشوده و زمینه تحقق دگرگونی در خود را ایجاد نمودند. آیات قرآن این امر را زیان و خسران واقعی می­داند (انعام، 12؛ زمر، 54).

با آنچه بیان گردید، روشن می­شود که مسئله مسخ در ارتباط و برپایه پذیرش وجود فطرتی خدایی برای انسان می­باشد؛ چراکه در غیر این صورت برای این لوح نانوشته، تغییر، دگرگونی و مسخ معنا نخواهد داشت و این خودِ هر انسانی است که لوح وجود خویش را از ابتدا می­آراید. مسئله وجود فطرت و معرفت به خدا در انسان، خود گفتاری مستقل و پراهمیت می­باشد که آیات 172سوره اعراف و 30 سوره روم بر آن دلالت می­نمایند (ر.ک به: شاکر اشتیجه و محمدی احمدآبادی، 1389، ص110-81). نکته­ای که آیات مسخ در پیوند با موضوع فطرت بر آن دلالت دارد، تأثیر عمل و رفتار انسان بر روح او و همچنین تبیین تأثیر روح بر جسم آدمی در دنیا می­باشد - که توضیح آن در ادامه خواهد آمد - که این امر می­تواند در رهیافت مسائلی از معاد نیز فهم دقیق­تری ایجاد نماید.

در تبیین و تفسیر آیاتی که به بیان مسئله مسخ پرداخته­اند، میان اندیشمندان اسلامی اتفاق­نظر وجود ندارد؛ محدوده مسخ و امکان حداکثری و حداقلی دگرگونی انسان از لحاظ روح و جسم و تبعیت روح از جسم یا جسم از روح در این تغییر و دگرگونی، اموری هستند که دیدگاه­ها و مبانی متفاوتی در رابطه با آنها مطرح گردیده است. دراین نوشتار سعی شده ضمن دسته­بندی آرای مطرح­شده، به نتایج و پیامدهای آنها نیز اشاره شود. فهم دقیق مسئله مسخ با تمایز میان این امر و تناسخ ممکن است. به عبارتی در ابتدا باید به این پرسش پاسخ گفته شود که پذیرش مسخ جسمانی با تأکید قرآن بر تحقق معاد و رد تناسخ سازگار است؟ پس از روشن شدن پاسخ این سؤال و بررسی تطبیقی میان دیدگاه­های مطرح در چگونگی مسخ، به سؤالاتی از این دست پاسخ داده خواهد شد: مسخی که قرآن از آن خبر می­دهد، معجزه بوده یا نه؟ سرنوشت مسخ­شدگان چگونه شد؟ آیا مسخ در امت­های دیگر هم محقق شده و می­شود؟ رابطه حیوانات موجود با مسخ­شدگان چگونه است؟

مسخ و تناسخ

تناسخ از موضوعات پرقدمت در علم­النفس است. باور به تناسخ در میان ملل و اقوام پرشماری از امور یقینی و حتمی شمرده می­شود (فیاضی، 1389، ص431). تناسخ عبارت است از تعلق یافتن نفس و روح شخصی که جان داده است، به بدن­هایی دیگر در همین دنیا، به­گونه­ای که به تدبیر و تصرف و اکتساب در بدن جدید بپردازد (تفتازانی، 1409، ج2، ص38). ابن­سینا در تعریف تناسخ آورده: تناسخ آن است که نفس رهاکننده بدن، به بدنی دیگر بازگشت نماید (ابن­سینا، 1363، ص108).

بیشتر اندیشمندان مسلمان به فراخور توان خویش با براهین عقلی بر استحاله تناسخ پافشاری نموده­اند. ملاصدرا در فصلی با عنوان «قاعدة فی بطلان التناسخ» (ر.ک به: صدرالدین شیرازی، 1363، ص558-557) و نیز در «الإشراق التاسع فی أن النفوس لا تتناسخ » (رک به: همو، 1360، ص232) به انواع تصورات برای مفهموم تناسخ می­پردازد و تناسخ منفصل یا ملکی را به سه نوع نزولی، صعودی و متشابه تقسیم، و ادله بطلان آن را ذکر می­نماید. هرچند برخی محال بودن تناسخ را امری قریب به بدیهی و بی­نیاز از استدلال می­دانند (ر.ک به: فیاضی، 1389، ص454-453)، اما به­اجمال باید گفت برای ابطال تناسخ به ادله گوناگونی استدلال شده است؛ از ادله روان­شناختی گرفته، چون این­همانی فرد در حالت و زندگی اول و دوم یا وحدت شخصیت که امری وجدانی است و لزوم یادآوری و در ذهن داشتن اطلاعات در دو مرحله فرضی حیات، تا ادله فلسفی مانند عدم امکان انتقال عرض، با این بیان که روح عرض بر جسم و ماده خود است، محال بودن انتقال نفس منطبع در یک ماده به ماده دیگر و نیز عدم امکان برگشت روح و فصل انسان و نفس او از قوه به فعل و لزوم تعلق دو نفس به یک بدن، و لزوم تعطیل نفس و تعلق نفس به بدن نامستعد، که اموری محال است (ر.ک به: همان، ص508-453؛ صدرالدین شیرازی، 1360، ص232).

از مهم­ترین مسائل مرتبط با موضوع مسخ، تبیین مرز و تفاوت میان مسخ و تناسخ است. در تبیین مسخی که در قرآن مطرح شده، سه تفسیر عمده وجود دارد (که تبیین آن در ادامه خواهد آمد). برداشت گوناگون از تفسیر مسخ، در پاسخ به سؤال از تفاوت مسخ و تناسخ نیز مؤثر است. از دیدگاه قائلین به مسخ جسمانی، مسخ عبارت است از تبدل صورت و تغییر آن. در این نگاه، بحثی از جابه­جایی نفس و روح مطرح نمی­باشد. در واقع با این تفسیر، مسخ تعلق گرفتن نفس ممسوخ به بدن موجودی دیگر - حیوان - نمی‌باشد، بلکه آنچه در مسخ اتفاق می‌افتد، تغییر و تبدیلی است که در صورت و ظاهر انسان ممسوخ ایجاد می­شود و او را به شکل میمون یا خوک درمی­آورد. اما تناسخ مسئله­ای مربوط به حوادث پس از مرگ است که در آن ادعای تعلق نفس و روح فرد مرده به بدن­هایی دیگر در همین دنیا مطرح است تا روح انتقال­یافته با بدنی جدید به تدبیر و تصرف و اکتساب بپردازد (تفتازانی، 1409، ج2، ص39-38؛ مجلسی، 1404، ج58، ص116). ازاین­رو میان مسئله تناسخ و مسخ تفاوتی ماهوی وجود دارد.

شریف مرتضی در بیان تفاوت مسخ با امور محال می­نویسد: از نظر ما مسخ امری محال نیست؛ آنچه ما آن را محال می­دانیم، صیرورت موجود حی و زنده‌ای که انسان است به موجود زنده­ای که قرد یا خنزیر است، می­باشد؛ درحالی­که مسخ تغییر یافتن صورت موجود زنده که انسان است به بهیمه گشتن است (علم­الهدی، 1405، ج1، ص354-353). علامه مجلسی با رد اخباری که دلالت بر تناسخ دارد، به توجیه آنها مبادرت می­ورزد و در این رابطه می­نویسد: نمی­توان به ظاهر این اخبار که شاذ هم می­باشند، تمسک نمود و لازم است آنها را یا به مسخ یا اموری دیگر تأویل برد (مجلسی، 1404، ج58، ص116). در نتیجه تفاوت مسخ با تناسخ در این دیدگاه عبارت است از اینکه در مسخ انتقال روح از بدنی به بدنی دیگر صورت نمی‌پذیرد، بلکه تنها صورت و ظاهر جسم و بدن تغییر می‌یابد؛ درحالی­که در تناسخ روح از بدنی به بدنی دیگر غیر از بدن­های مثالی انتقال می‌یابد، که تمام مسلمانان بر نفی آن اجماع دارند.

اما ملاصدرا در دیدگاه مسخ روحی و جسمی که خود طلایه­دار آن می­باشد، با تقسیم مسخ به متصل و منفصل، بین این­دو قسم تفاوت قائل شده و از این­دو، مسخ منفصل را محال می­داند.

صورت­های مسخ از منظر ملاصدرا

در یک نگاه از دیدگاه صدرا، مسخ به دو گونه قابل نگرش است:

1. نفس از بدن انسان هنگام مرگش به بدن حیوانی دیگر هنگام ولادتش منتقل گردد. این همان مسخ معروف در نزد تناسخیه است که ادعا و امری باطل و پوچ نزد محققین است.

2. شخص واحدی از صورت خود به صورت حیوانی دیگر متحول شود. این امکان­پذیر است و دلیلی بر محال بودنش نداریم.

صدرالمتألهین در تبیین چگونگی تحقق و وجه صورت دوم می­نویسد: علت امکان نوع دوم این است که بدن­ها تابع نفوس­اند و شکل­ها و صورت­ها از مبدأ به­واسطه نفوس بر بدن­ها متجلی می‌شوند - به همین جهت زمانی که نفس به­واسطه شهوت، غضب، ترس، شادی و مانند آن تغییر کند، بدن تغییر می‌کند -؛ بنابراین بعید نیست که بعضی نفوس به درجه‌ای از پستی و اصرار بر آن برسند که بدن را تحت­تأثیر خود قرار دهند؛ به­گونه‌ای که بدن هم­شکل و متناسب با آن خُلق درآید. در نتیجه ظاهر نیز به­تبع باطن به­نحو اتصال دچار مسخ شود (صدرالدین شیرازی، 1366، ج‏3، ص473).

وی ادله بطلان تناسخ را تنها در صورت اول جاری می­داند؛ ازاین­رو انسلاخ نفس از بدن طبیعی به بدن طبیعی دیگر که منفصل و جدا از اولی است را امری ممتنع و شواهد و دلایل محال بودن نسخ را ناظر به وجه و شکل اول از دو صورت منفصل و متصل مسخ می­شمرد. وی می‌افزاید: آنچه در بنی‌اسرائیل واقع شده و قرآن به آن خبر داده، از سنخ مسخ متصل می­باشد و وجه هلاکت آنها که روایات به آن اشاره دارند، زوال عقل آن گروه می­باشد که در نتیجه عدم امکان تدبیر غذای مناسب با بدنشان، پس از چند روز تحقق یافته است (همان، ص474-473).

صدرالمتألهین در مفاتیح الغیب در فصلی با عنوان «قاعدة فی بطلان التناسخ» و نیز در شواهد الربوبیه در «الإشراق التاسع فی أن النفوس لا تتناسخ» به انواع تصورات برای مفهوم تناسخ پرداخته است و با اشاره به سه ­گونه از معنای قابل تصویر برای مفهوم تناسخ، دو نوع آن را مربوط به عالم دنیا و نوع سوم را مربوط به عالم آخرت معرفی می­کند و از میان این سه­ گونه، تنها یک قسم را باطل و ناصحیح می‌شمرد. از دیدگاه وی آنچه در جریان مسخ دسته‌ای از یهود روی داده، مسخ باطن و به­تبع آن مسخ ظاهر آنها و تبدل­شان به بوزینه بوده است (ر.ک به: همو، 1363، ص558-557؛ 1360، ص232). وی در جواب تفتازانی که با حمله به فلاسفه، بسیاری از آنها را قائلین به تناسخ معرفی نموده - و بر این باور است که فلاسفه به تأویل آیاتی مثل «کونوا قردة خاسئین» (بقره، 65؛ اعراف، 166) پرداخته و آن را مربوط به بعد از مفارقت روح می­دانند، درحالی­که نصوص قطعی از قرآن و احادیث بر خلاف کلام آنها دلالت دارد - بیان می­کند که فلاسفه به تناسخ مصطلح و معروف معتقد نمی­باشند، بلکه مرادشان «مسخ» باطن مى‏باشد. ملاصدرا در دفاع از بزرگان و قدمای فلاسفه در این زمینه در اسفار آورده:

و ظنّى أنّ ما هو منقول عن أساطین الحکمه کأفلاطون و من قبله من أعاظم الفلسفه مثل سقراط و فیثاغورس و آغاثاذیمون و إنباذقلس من إصرارهم على التناسخ لم یکن معناه إلّا الذى ورد فی الشریعه (صدرالدین شیرازی، 1981، ج‏9، ص6).

در واقع مذهب حکما در این جهت که نفوس انسانی در آخرت بر صورت اعمال و نیاتشان محشور می­گردد، موافق مذهب انبیا (علیهم­السلام) است.

در مجموع در تمایز میان مسخ و تناسخ می­توان گفت در مسخ انتقال روح از بدنی به بدنی دیگر صورت نمی­پذیرد، بلکه تنها صورت بدن تغییر می­یابد، اما در تناسخ روح از بدنی به بدنی دیگر - غیر از بدن­های مثالی - انتقال می­یابد، که تمام مسلمانان بر نفی آن اجماع دارند (مجلسی، 1404، ج58، ص116).

مسئله مسخ و استحاله بازگشت چیزی از فعل به قوه

با پذیرش این نکته که هر موجودى که از نظر وجود داراى کمال بیشترى باشد، محال است بازگشت نموده و به موجودى ناقص‏تر از خود تبدیل شود و درعین­حال همان موجود اول باشد، این سؤال مطرح می­شود که آیا محال نیست وجود انسان‏ - که وجودى قوى‏تر از وجود سایر انواع حیوانات است - بازگشت نماید و به­واسطه مسخ، حیوانى دیگر شود؟ این پرسش مترتب بر رابطه مسخ و تناسخ قابل پیگیری است.

علامه طباطبایی در پاسخ - براساس دیدگاه خود در مسخ و دیگر مبانی خود، مانند پذیرش حرکت جوهری - با پذیرش محال بودن بازگشت مجدد به قوه برای چیزی که از قوه به فعلیت رسیده، بر این باور است که مسخ از مصادیق این امر محال نمی‌باشد (طباطبایی،1417، ج‏1، ص208-207). وی در توضیح این دیدگاه می­نویسد: صورت انسانی، افعال و به­دنبال آن احوالی دارد که با تکرار و تراکم آن احوال به­تدریج صورت خاص و جدیدی برای او پیدا می‌شود. اگر تصور کنیم صورت انسانیت فردی از انسان­ها به ­گونه یک نوع از حیوانات درآمده باشد، در این فرض صورت حیوانی روی صورت انسانی نقش بسته و این شخص مثلاً انسانی است خوک یا میمون یا هر حیوان دیگری. دلیلی بر محال بودن تجسم نفسانیات و صورت­های نفسانی و ظهور آن از باطن به ظاهر در دنیا ‌- همان­گونه که در آخرت بی­شک مجسم خواهد شد - وجود ندارد؛ زیرا نفس انسانیت در ابتدای حدوثش بدان جهت که نقشی نداشت، پذیرای هر نفسی بود؛ ازاین­رو می‌تواند به ­صورت­های خاصی متنوع گردد و در نتیجه بعد از ابهام، مشخص و بعد از اطلاق، مقید گردد. ازاین­رو انسان مسخ­شده انسانی مسخ­شده است، نه اینکه مسخ­شده‌ای فاقد انسانیت باشد (همان، ص206). بنابراین می­توان گفت تناسخ این است که نفس انسان بعد از دستیابی به نوعی از کمال و جدا شدن از بدن، به بدن دیگری منتقل گردد که در این صورت اگر آن بدن، خودش نفس داشته باشد، وحدت کثیر و کثرت واحد که امری محال است پیش می‌آید، و اگر نفس نداشته، مستلزم این است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره به قوه بازگشت کند و این نیز امری محال است (همان، ص209). همچنین علامه با این بیان نتیجه می­گیرد که گفتار ما ربطی به موضوع تناسخ نخواهد یافت و تمایز آن­دو روشن است.

نگاه عرفا، فلاسفه و متکلمین به مسخ

آیه «یَأَیهُّا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ ءَامِنُواْ بما نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنرُدَّهَا عَلىَ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصحَابَ السَّبْتِ وَ کاَنَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً؛ اى کسانى که کتاب [خدا] به شما داده شده! به آنچه [بر پیامبر خود] نازل کردیم - و هماهنگ با نشانه‏هایى است که با شماست - ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورت­هایى را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همان­گونه که «اصحاب سبت» را دور ساختیم و فرمان خدا در هر حال انجام­شدنى است» (نساء، 47) ازجمله آیاتی است که به مسخ گروهی از یهود اشاره دارد؛ همان انسان­هایی که خداوند از آنها به « اصحاب السبت» تعبیر می­نماید و این­گونه به­اجمال به سبب ایجاد دگرگونی در آنها اشاره کرده است. دراین­باره که اساساً تغییر و تحولی که قرآن از آن خبر می­دهد مجازی یا حقیقی بوده و سپس بررسی اینکه تحول آنها در ساحت روح یا جسم یا هر دو ساحت بوده است، آرا و نظرات مطرح­شده در سه ­شاخه جای می­گیرد: گروهی همانند ابن­عربی تحقق مسخ را تنها در ساحت باطن می­دانند، گروهی همچون آلوسی و بیشتر متکلمین مانند سید مرتضی و تفتازانی آن را در مرحله ظاهر و صورت می­دانند و گروهی مانند ملاصدرا و فخر رازی قائل به تحقق مسخ در هر دو ساحت انسان و ترتیبی بودن این مسئله، یعنی نخست وقوع مسخ باطن و به­تبع آن تحقق مسخ ظاهر می‌باشند. هریک از این دیدگاه­ها نیازمند تبیین و بررسی می­باشد که در ادامه می­آید.

دیدگاه اول: تحقق دگرگونی در روح

اندیشوران این دیدگاه با پذیرش امکان مسخ ظاهری و باطنی بر این باورند که تحقق کامل مسخ در دنیا امکان ندارد و آنچه برای اقوامی از یهود محقق گردید، همان امری است که در هریک از انسان­ها امکان و احتمال تحقق آن وجود دارد و آن، تنزل رتبه روحی و درجه انسانیت است. با این توصیف مسخ در این دیدگاه مسخ اخلاقی می‌باشد. از نگاه محیی­الدین عربی[3]، مسخ دو مرحله دارد: یکی در دنیا و دومی پس از مرگ در نشئه آخرت. ازاین­رو تغییر شکل و ظاهر انسان در دنیا تحقق نمی‌یابد. وی ذیل آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ؛ به­طور قطع از حال کسانى از شما که در روز شنبه نافرمانى و گناه کردند، آگاه شده‏اید! ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینه‏هایى طردشده درآیید» (بقره، 6) با اشاره به اسباب هدایت - یعنی کتاب الهى‏ و احکام و شرایع از سویى و وجود عقل از سوی دیگر براى دورى انسان­ها از زشتی­ها و عالم سفلى- معتقد است انسان­ها با دوری از سرشت خود و آلودگی به صفات حیوانی، مرتبه روحی خود را در سطح حیوانی تنزل می­دهند و استعدادهای فطری خود را زایل و تباه می‌سازند؛ در نتیجه انسان در دنیا به سراشیبى ‏تبدیل شدن ‏به‏ حیوانات ‏از جهت‏ روحى‏ می­افتد. وی عامل مسخ را خود انسان­ها و مَحمِل آن را روح و نفس انسان معرفی می­نماید. بر این اساس ابن­عربی مسخی که قرآن از آن خبر می‌دهد را مسخ روحی و روانی می­داند که این دگرگونی درونی توسط انسان در هر زمان و مکانی با ایجاد شرایط آن ممکن می­باشد و مخصوص آن گروه نبوده است.

هی النفس إن تهمل تلازم خساسه                       و إن تبتعث نحو الفضائل تبهج‏

اگر نفس رها گردد، با پستی همراه می‌شود و اگر به سمت فضائل برانگیخته شود، تعالی می‌یابد (ابن­عربی،1422، ج‏1، ص39-38).

دیدگاه دوم: مسخ جسمانی 

پیروان این نگاه علاوه بر پذیرش تحقق تنزل روحی انسان­ها یا همان مسخ اخلاقی، به مرحله‌ای پس از این امر، یعنی تحقق مسخ جسمانی نیز  معتقد می­باشند. بر این اساس انسان­های نافرمانی که قرآن کریم از آنها خبر می­دهد، پس از کوردلی و سقوط از مرتبه انسانی و شباهت رفتاری به حیوانات، در ساحت جسمانی نیز دچار تحول و دگرگونی اساسی شدند. سید مرتضی، تفتازانی، علامه مجلسی، آلوسی و علامه طباطبایی از پیروان این دیدگاه‌ می­باشند؛ هرچند در تبیین و برخی امور دیگر در این مسئله با هم اختلاف دارند. سید مرتضی دلیل پذیرش امکان و تحقق مسخ در ساحت جسم را طبق مبنای خود نسبت به اخبار آحاد - که به عقیده وی خبر واحد موجب علم نمی‌شود - آیات 65 سوره بقره و 63 سوره مائده می­داند (علم­الهدی، 1405، ج1، ص354-353).

از ظاهر کلام تفتازانی در شرح المقاصد استفاده می­شود که جنبه مسخ ظاهری اهل قریه برای او بیشتر مورد توجه است تا تبیینی مرتبط و پیوندخورده با باطن مسخ­شدگان و تأثیر مسخ باطن در ظاهر، آن­گونه که در دیدگاه سوم مطرح خواهد شد؛ زیرا وی جابه­جایی نفس و روح در مسخ را نفی، و معتقد است آنچه در مسخ اتفاق می‌افتد، تغییر و تبدیلی است که در صورت و ظاهر انسان ممسوخ ایجاد می­شود و او را به شکل میمون یا خوک درمی‌آورد (تفتازانی، 1409، ج2، ص39-38).

مرحوم علامه مجلسی نیز در باب 42 « تتمة کتاب السماء و العالم» بحارالانوار در بحثی طولانی که در حقیقت نفس و روح و مسائل پیرامون آن مطرح نموده است، به موضوع مسخ و تناسخ می‌پردازد. وی پس از نقل کلام سید مرتضی در مورد حکم مسخ، فهم خویش از کلام سید مرتضی را این­گونه بیان می­دارد: «ظاهر کلامه رحمه الله أولا و آخرا أنه عند المسخ یخرج عن حقیقة الإنسانیه و یدخل فی نوع آخر» (ر.ک به: مجلسی، 1404، ج58، ص114-112). اما به­نظر می‌رسد آنچه سید مرتضی نگاشته، با برداشت علامه مجلسی از کلام وی متفاوت است؛ چراکه مرحوم سید با صراحت در مسئله یازدهم از مسائل الطرابلسیات الثالثه که رساله‌ای است از سؤالاتی متنوع، ذیل عنوان «بحث فیما ورد فی المسوخ» به نفی این دیدگاه می­پردازد (ر.ک به: علم­الهدی، 1405، ج1، ص354-353). مرحوم مجلسی در بیان دیدگاه خود می­نویسد: اگر امتیاز نوع انسان را به هیکل و شکل و هیئت او بدانیم، در این صورت انسان مسخ­شده پس از مسخ  میمون و خوک است و دیگر انسان نخواهد بود، و اگر امتیاز انسان را از سایر حیوانات به روح مجرد یا ساری در بدنش بدانیم - که دیدگاه صحیح همین است - در این فرض انسانیت ممسوخ با مسخ باقی خواهد ماند و از بین نمی­رود: «و کان إنسانا فی صورت حیوان و لم یخرج من نوع الإنسان و لم یدخل فی نوع آخر» (مجلسی، 1404، ج58، ص113). وی مستند دیدگاه خود را دو روایت دانسته که دلالت دارند بر اینکه گروه مسخ­شده از یهود، انسانیت خویش را - که عقل و شعور نشانه آن می­باشد - از دست ندادند، گرچه قادر بر سخن گفتن نبودند (همان، ص114)[4].

آلوسی در روح­المعانی - که تفسیری اجتهادی - عرفانی است - در رابطه با مسئله مسخ مدعی تحقق آن به­صورت حقیقی است؛ یعنی او بر این عقیده است که یهودیان آن قریه در شکل ظاهری تبدیل به قرده شدند و این اندیشه را دیدگاه بیشتر ارباب تفسیر می­داند. وی در زمینه تغییر و تبدل روحی مسخ­شدگان کلام صریحی ندارد، هرچند از اظهارنظری که در رابطه با جایگاه نحوی «قرده» و «خاسئین» بیان نموده است، می‌توان تمایل وی به پذیرش تحقق تبدل و تغییر تنها در صورت و جسم اهالی آن شهر را استفاده نمود. در نتیجه گرچه حقیقت آن گروه که روح انسانی ایشان بود، بسیار تنزل یافت، اما متحول نگشت. او در این رابطه می­نویسد: «به این قول که خاسئین صفت برای قرده باشد، اشکال شده؛ زیرا لازم بود خاسئه گفته شود؛ چراکه جمع با واو و نون برای غیر ذوی­العقول محال است. از این اشکال به سه گونه پاسخ داده شده است: 1. از باب تشبیه آنها به عقلا؛ 2. به اعتبار اینکه قبلاً عاقل بودند؛ 3. به اعتبار اینکه با مسخ تنها صورت آنها تغییر کرده، اما حقیقت آنها باقی است». آنگاه در تأیید دیدگاه سوم می­نویسد: «ازآن­رو که روایت­شده یکی از افرادی که نزدیکانش را نهی کرده بود، آنگاه که نزد وی آمد و به وی گفت: آیا تو را نهی نکردم، وی در پاسخ گفت: آری، سپس اشک بر صورتش جاری شد. آیه متعرض این نکته نشده که آنها به خوک تبدیل شده باشند، اما قتاده روایت کرده که جوانان به میمون و پیرها به خوک تبدیل شدند» (آلوسی، 1415، ج‏1، ص284).

از این گفتار همچنین استفاده می­شود که آلوسی معتقد است ظاهر آیات مسخ، دلالتی بر مسخ ظاهری ندارند و پذیرش این دیدگاه با کمک روایات ممکن است. نویسنده البحر المحیط نیز چنین احتمالی را جایز و صحیح شمرده و می­نویسد: امکان دارد خداوند فهم انسانی را بعد از تبدیل آنها به میمون برای آنها باقی گذاشته باشد (آندلسی،1420، ج‏1، ص398). همچنین علامه طباطبایی در المیزان تصریح دارند که انسانیت مسخ­شدگان به­کلی از بین نرفته، بلکه صورت خوکی و میمونی به­جای صورت انسانی در روح و نفس آنها نقش بسته است (طباطبایی، 1417، ج‏1، ص206-205).

دیدگاه سوم: تغییر جسم و روح مسخ­شدگان

تبیین سوم، دیدگاه افرادی است که مسخ را علاوه بر تنزلِ روحی انسان به حد حیوانیت، به تغییر کامل روحی انسان نیز سرایت می­دهند و همین امر را عامل تغییر جسمانی و تناسب جسم با روح بیان می­نمایند. به­طور مشخص ملاصدرا را می­توان سازمان­دهنده و پذیرنده این نگاه بیان نمود، هرچند از کلام فخر رازی نیز چنین برداشتی امکان­پذیر است، که به تشریح آن می‌پردازیم.

ملاصدرا هرچند ابتدا کلام مجاهد[5]- دگرگونی روحی و تغییر نفس و روح مسخ­شدگان، نه صورت و ظاهر ایشان – را احتمال نیکویی می‌شمارد، اما از پذیرش آن به­دلیل مخالفت چنین احتمالی با ظاهر کلام الهی خودداری می‌نماید. وی تبیین مسئله مسخ را با این سؤال آغاز می­کند که با وجود براهین متقن و قوی در امتناع تناسخ، اگر مدعی آن باشیم که در مسئله مسخ، نفس و روح باقی می‌ماند و صورت تبدیل به حیوان می­شود، آیا این همان تناسخی نخواهد بود که آن را محال می­شمریم؟ اگر بگوییم شخصی که انسان است، معدوم و قرده وجود می‌یابد، در این فرض مسخی صورت نیافته است، بلکه اهلاک و نابودی گروهی از انسان­ها و احداث و ایجاد گروهی از حیوانات و میمون­ها تحقق پذیرفته (صدرالدین شیرازی، 1366، ج‏3، ص472) و موضوع تغییر یافته است.

وی با توجه به مبانی فلسفی خویش در رابطه نفس و جسم معتقد است جسم حامل نفس نیست، بلکه نفس حامل جسم است و آن را در جاده زندگی به ­همراه خود می‌برد، همان­گونه که باد، کشتی را می‌برد نه کشتی، باد را. او برپایه نظریه حرکت جوهری (ر.ک به: همو، 1363، ص559) با تأکید بر عدم خلط تناسخ با آنچه قرآن به آن اشاره می­کند، نظریه مجاز در کلام الهی را دیدگاهی صحیح نمی‌داند و معتقد به تحقق مسخ در روح و نفس انسان است، که البته در قوم بنی‌اسرائیل به سبب شدت تغییرات روح و باطن آنها منجر به بروز و تجلی آن در صورت نیز گردید.

صدرالمتألهین با تقسیم مسخ به دو نوع متصل و منفصل، مسخ مورد ادعای آیات و روایات را مسخ به­معنای شایع نمی­داند؛ چراکه طبق یک تقسیم­بندی، انتقال نفس در این عالم از بدنى به بدنى دیگر به چهار گونه متصور است:

1. جابه­جایی روح به بدن انسانى دیگر که به آن نسخ می‌گویند.

2. انتقال روح آدمی به بدن حیوانى غیر انسان که به آن مسخ مى‏گویند.

3. انتقال روح به بدنى نباتى که به فسخ مشهور است.

4. انتقال روح به بدن جمادی که به رسخ شهرت دارد (حسینی اردکانی، 1375، ص533).

 از دیدگاه ملاصدرا هر چهار گونه انتقال باطل و محال است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج‏9، ص4). وی در کتاب اسفار ادله بطلان چنین انتقالی را ذکر نموده است (ر.ک به: همان، ص21-2)؛ آنگاه به تبیین تفاوت ماهوی مسخی که آیات قرآن کریم بر آن دلالت می­کنند با دیدگاه قائلین به تناسخ می‌پردازد و می‌نویسد: آنچه آیات نسبت به آن گزارش می­دهند، مسخی غیر از این مسخ مشهور است که آن را مسخ باطن می­نامیم. در این مسخ جابه­جایی و انتقال نفسی از بدنی به بدن دیگر تحقق نمی‌پذیرد تا ادله بطلان تناسخ شامل آن گردد. وی مسخ را دارای دو مرحله می­شمارد: مرحله اول آن تنزل روحی به مرحله حیوانی است که مربوط به نشئه دنیاست: «لو انسلخ الإنسان عن الفطرة الآدمیة بواسطة الجهل أو الرذیلة الأخرى و مسخ نوعا آخر قردا أو خنزیرا بحسب الباطن»‏ (همو، 1363، ص285). مرحله دوم، تعلق یافتن نفس انسان به بدن مناسب با آن می‌باشد که در نشئه آخرت تحقق می­یابد (همو، 1981، ج‏9، ص5). با توجه به این تقسیم­بندی، آنچه در اقوام پیشین گزارش آن رسیده، تجلی برخی واقعیت­های قیامت و نشئه آخرت در همین دنیا به امر و خواست الهی است که آن­هم مخصوص آن دوره و برای عبرت دیگران می­باشد. به بیانی دیگر، رذالت و اصرار بر صفات حیوانی در آن گروه که قرآن از آن خبر می­دهد و متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پیروى غرض­هاى دنیا سبب و زمینه تبلور باطنی شده است که تجلی کامل و فراگیر آن در آخرت خواهد بود، اما برخی تجلیات آن به امر الهی در همین دنیا ظهور و بروز کرده که نتیجه آن تبدل و دگرگونی صورت ظاهری آن گروه از یهود در همین دنیا به بوزینه و خوک است (همو، 1340، ص51).

از بیان ملاصدرا چنین به­دست می­آید که تعبیر مسخ دارای دو اصطلاح است: یک اصطلاح که صدرا آن را مشهور دانسته و همان تناسخ است؛ اصطلاح دوم مسخی است که قرآن حاکی از تحقق آن می­باشد.

اما فخر رازى با وجود آنکه پرورش­یافته مکتب اشاعره و یکی از پیشوایان بزرگ آن مکتب به­شمار می­رود و اعتقاداتی چون بدون مصلحت و حکمت بودن افعال الهی، انکار حسن و قبح عقلی و عدم ابتنای اسباب بر مسببات را سرلوحه افکار و بینش­های خود می­داند، علم کلام را که بر عقاید اشعری بنیان نهاده و با اصرار از آن دفاع می‌کند، بر روش فلسفه تدوین نمود و مسائل فلسفه را با این علم در آمیخت. شاهکار کلامی وی، تفسیر قرآن اوست که آن را بر مشرب و مذاق عقلی تدوین نموده است. به­عبارتی وی اعتراضات مخالفین را در تفسیرش با تمسک به اصول عقلی پاسخ می­دهد، نه اینکه به صرف نقل و روایت اکتفا کند (شبلی نعمانی، 1386، ص62-56). وی ذیل آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ» (بقره، 65) با تمایل به پذیرش مسخ شدن روحى و جسمى یهودیانی که قرآن به آنان اشاره می­کند، مدعى است که با وجود امکان‏ حمل آیه بر ظاهرش‏، نیازى‏ به ‏تأویل نمی­ماند؛ هرچند نظر مجاهد - صرف تحقق دگرگونی روحی- در آیه را دیدگاهی دور از حقیقت نمی‌داند (رازی، 1420، ج‏3، ص541).

ازجمله اشکالات مطرح بر دیدگاه مسخ جسمانی و روحانی آن است که آنچه این دیدگاه مطرح می­کند، اعدام و ایجاد است؛‏ زیرا انسان این شکل و هیکلی ‏است‏ که مشاهده می­شود، و اگر در این ترکیب قرد ایجاد شود، اعدام انسان صورت می­گیرد؛ یعنى خدا اَعراضى که به اعتبار آن، اجسام‏ انسان وجود یافته است و این اَعراض قوام­دهنده و شاکله وجود جسمانی انسان هستند را محو و نابود، و اَعراضى که به آن اعتبار قرده وجود و هستی می­یابد را خلق نموده است. بنابراین مسخى تحقق نیافته است: «و بالجمله یکون إعداما و إیجادا و لا یکون مسخا» (همان). فخر رازی در جواب این اشکال می­نگارد: این هیکل محسوسْ انسان نیست، بلکه انسان امرى ماورای این شکل ظاهری است؛ چراکه این انسان گاه بعد از لاغرى چاق می­شود و به­عکس. پس اجزا متبدل ‏می­شوند، اما شخص بعینه باقی است، و این نشان­دهنده آن است که این هیکلْ اصل انسان نیست (همان). به­عبارتی انسانیت انسان در گرو آن نیست، همچنان­که فلاسفه نیز بر این باورند.

به­هرحال فخر رازی بر این باور است که اگر قبول نمودیم انسان دارای دو ساحت است، بر هر مبنایی که بر این بنیان بنا شده باشد، می­توانیم ظاهر آیات را بر تحقق مسخ ظاهری و باطنی مورد قبول قرار دهیم (همان، ص542؛ ر.ک به: سمیح دغیم، 2001، ص708).

بررسی محتوای روایات

روایات در تحلیل و تفسیر آیات مسخ نقش مهمی ایفا نموده­اند؛ ازاین­رو نگاهی به روایات مسخ در این پژوهش ضرورت می­یابد.

سیوطی در الدر المنثور روایاتی که دلالت بر بقای نسل مسخ­شدگان دارد را نقل نموده، همان­گونه که روایاتی در تأیید نابودی کامل آنها آورده است (سیوطی، 1404، ج‏1، ص76). طبق برخی روایات، مردمان آن دیار سه دسته بودند: گروهی مرتکبان معصیت، گروهی بازدارندگان از نافرمانی دستور الهی و گروهی که رفتار نهی­کنندگان را بی­فایده می­دانستند؛ ازاین­رو دست به هیچ اقدامی نمی­زدند و سکوت می­نمودند. از این سه گروه تنها گروه ناهی دچار عذاب نشدند و دیگران در خانه خود به قرده تبدیل شدند، به­گونه­ای که گروه نهی­کننده را می­شناختند (همان، ج‏3، ص138).

در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن روایتی آمده که به شرح این داستان پرداخته است. در این روایت آمده: مردم آن دیار به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته کسانی که به مخالفت دستور الهی همراه با حیله و نیرنگ دست زدند و گروهی که با آنها مخالفت نمودند و آنها را به کناره‌گیری از مخالفت دستور خداوند توصیه نمودند. گروه دوم آنگاه که واکنش خویش را بی­تأثیر دیدند، تصمیم به کناره­گیری از دسته اول نمودند؛ ازاین­رو به قریه و مکانی نزدیک آن مکان منتقل شدند؛ چراکه از عذاب الهی بیم داشتند. فردای روز مهاجرت این گروه، دیگر انسانی در آن قریه باقی نمانده بود، بلکه همگی قرده شده بودند. طبق روایت مذکور، کسانی که مسخ شده بودند، دیگران را می­شناختند و آنگاه که از آنها سؤال می­شد تو فلانی هستی، با گریه و حرکت سر آن را تأیید می­نمودند. آنها سه روز بر این منوال بودند تا باران و باد آنها را در دریا ریخت و همگی نابود شدند. در این روایت تأکید شده است که آنچه از حیوانات شبیه آنها می­بینیم، از نسل آنها نیستند (بحرانی، 1416، ج‏1، ص‏325).

این­گونه روایات بر وقوع مسخ جسمی و ظاهری اهالی آن دیار تصریح ضمنی می­نمایند. طبق برخی روایات، انسان­های مسخ­شده سیزده گروه­اند که از جمله آنها «اهل­السبت» می­باشند. این روایات دلیل تحریم خوردن از گوشت قرده و همچنین خنزیر را ممسوخ بودن آنها و عبرت گرفتن از آن ماجرا بیان می­دارد (قمی مشهدی، 1368، ج‏2، ص37).

علامه مجلسی در جمع­بندی روایات، با طرح ابتدایی این مسئله که وجه امتیاز انسان از حیوانات را چه می­دانیم، می­نویسد: اگر امتیاز نوع انسان را به هیکل و شکل و هیئت او بدانیم و معتقد شویم مسخ جسمانی محقق شده است، انسان مسخ­شده پس از مسخ دیگر انسان نخواهد بود، بلکه میمون و خوک است؛ اما درصورتی­که امتیاز انسان از سایر حیوانات را به روح مجرد یا ساری در بدن او بدانیم - که علامه همین دیدگاه را صحیح می­داند - در این فرض، انسانیت مسخ­شدگان با مسخ باقی خواهد ماند و از بین نمی‌رود (مجلسی، 1404، ج58، ص113). وی مستند این تفسیر را دو روایت ذیل می­داند:

از امام محمد باقر(ع) روایت شده است: «گروهی از اهل یهود که از آنها جدا شده بودند، هنگامی که پس از مسخ وارد منطقه خود شدند، مسخ­شدگان نزدیکان خویش را که انسان بودند، شناختند، اما انسان­ها اقوام خود را که به میمون تبدیل شده بودند، نمی­شناختند. پس به قوم خود گفتند: آیا شما را نهی نکردیم» (همان). در تفسیر امام حسن عسکری(ع) نیز آمده است: «خداوند همه آنها را به میمون تبدیل کرد و دروازه شهر بسته ماند، به­نحوی که نه کسی خارج گشت و نه هیچ کسی وارد شد و این مطلب به گوش سایر مردم رسید. آنها اطراف شهر جمع شدند و متوجه شدند تمام مردان و زنان به میمون تبدیل شده، در هم موج می‌زنند. تماشاکنندگان آنها دوستان و نزدیکان خود را می‌شناختند و به آنها می‌گفتند: آیا تو فلانی هستی؟ او در حالی که می‌گریست، با سرش اشاره می‌کرد، آری». (امام‏ حسن عسکری(ع)، 1409، ص269-268).

چنان­که گذشت، علامه مجلسی بر این باور است که این دو خبر دلالت می­کنند بر اینکه گروه مسخ­شده از بنی‌اسرائیل، انسانیت خویش را - که عقل و شعور نشانه آن است - از دست ندادند، گرچه قادر بر تکلم هم نبودند (مجلسی، 1404، ج58، ص114).

پس از تبیین مسخ و بررسی و مقایسه دیدگاه­های مطرح ذیل آیه مسخ، سؤالاتی بر این مسئله مترتب می­گردد که نیازمند بررسی و پاسخ می­باشد.

سرانجام مسخ­شدگان

آیا مسخ­شدگان یهود نابود شدند یا بازگشت برخی حیوانات که دیده می­شوند، به مسخ­شدگان است و از نسل آنها شمرده می­شوند؟

اهل تناسخ می‌پندارند برخی حیوانات مثل سگ و خوک و میمون از انسان­های ممسوخ می­باشند. گروهی دیگر همه حیوانات را نشئت­گرفته از انسان می­دانند؛ بدین­گونه که هر نفسی ابتدا به بدن انسانی تعلق می­گیرد؛ اگر توانست آن را با علم و عمل تکامل دهد، به عالم ملکوت تجرد می­یابد، در غیر این صورت به بدن حیوانی مناسب با آن خُلق و خوی منتقل می­شود و آن­قدر در این بدن­ها تردد می­کند تا این هیئات از او زایل شود و با رفتن به عالم ملکوت، نجات یابد (همان).

در میان پیروان شریعت مبین اسلام آن­چنان که گزارش شده، تنها قاضی ابوبکر بن عربی معتقد بوده است که مسخ­شدگان زندگی نموده و میمون­ها و بوزینه­هایی که هم­اکنون موجودند، از نسل آن مسخ­شدگان می­باشند (آندلسی، 1420، ج‏1، ص398). اما جمهور مسلمانان معتقد به نابودی مسخ­شدگان­اند (ر.ک به: رازی،1420، ج‏3، ص541). در تفسیر روح­المعانی تنها از همین نام به­عنوان مخالف نظریه هلاکت مسخ­شدگان یاد شده است. آلوسی در برابر این نظر، روایتی را ذکر نموده که دلالت بر این دارد که هر قومی که مورد غضب الهی قرار گرفتند، همگی نابود شده‌اند. از حضرت رسول اعظم(ص) روایت شده است: «إن اللّه تعالى لم یهلک قوما أو یعذب قوما فیجعل لهم نسلا و إن القردة و الخنازیر کانوا قبل ذلک» (آلوسی، 1415، ج‏1، ص284). مرحوم علامه طباطبایی نیز می­نویسد: از اخبار بسیارى استفاده مى‏شود هر قومى که مسخ شود، بعد از مسخ جز چند روزى زنده نمى‏ماند و به فاصله کمى هلاک مى‏شود (طباطبایی، 1417، ج‏8، ص303). طبرسی نیز در رد دیدگاه فوق می­نویسد: اگر بنا بر بقای آنها بود، باید گروهی از حیوانات را از بنی­آدم بدانیم و ازآن­رو که کسی چنین نمی­گوید، لازم است این حیوانات را از نسل آن مسخ­شدگان نشماریم (طبرسی، 1372، ج‏1، ص265).

مرحوم شیخ صدوق در این زمینه با توجه دادن و تأکید بر لزوم جدا نمودن و فاصله نهادن میان حقایق و واقعیت­های تاریخی و کلمات و حرف مردم، معتقد است ممسوخ بیش از سه روز زنده نمی­ماند و آنچه به­نام حیوان مسخ­شده معروف شده، اسم مستعار بوده و به­صورت مجازی به آنها اطلاق می­شود. این حیوانات تنها از نظر صورت مثل مسخ­شدگانی هستند که به­علت عصیان پروردگار استحقاق تغییر نعمت به­صورت این حیوانات را یافتند و خداوند گوشت آنها را حرام کرد تا از آنها نفعی برده نشود و از عقوبت آنها کاسته نگردد (صدوق، 1403، ج2، ص495).

معجزه بودن یا نبودن مسخ یهود

یکی از مسائلی که ذیل بررسی چگونگی مسخ مطرح است، اعجاز بودن یا نبودن مسخ یهود است. پاسخ به این پرسش وابسته به دیدگاهی است که در رابطه با مسخ بیان شده است.

ابن­عربی که قائل به دگرگونی (نه تغییر کلی) روحی مسخ­شدگان است، معتقد است آیات مسخ دال بر تحقق معجزه‌ای توسط خداوند نمی‌باشد. ازاین­رو او مسخی که قرآن برای یهود بیان نموده را امری فراگیر و ممکن­الوقوع در همه زمان­ها می­داند (ابن­عربی، 1422، ج‏1، ص39).

مرحوم علامه طباطبایی معتقد است در جریان مسخ بنی‌اسرائیل، به اذن الهی معجزه‌ای تحقق یافته است و حقیقتاً برخی یهودیان در این دنیا مسخ به بوزینه شده‌اند. به باور وی تحقق چنین معجزاتی منافاتی با قانون علیت ندارد؛ زیرا مستلزم محال ذاتی نیست (طباطبایی، 1417، ج‏1، ص206-205).

به باور صدرالمتألهین نیز جریان مسخ بنی­اسرائیل امری خارق­العاده بوده که در آن برخی واقعیات عالم آخرت در دنیا برای تذکر و تنبه انسان­ها تجلی و بروز یافته است (صدرالدین شیرازی، 1366، ج‏3، ص474-473).

مسئله مسخ و انسان امروز

همان­گونه که هر عمل موافق یک فطرت آن فطرت را رشد مى­دهد، هر عمل مخالف و ضدى نیز یک صورت ضدى در انسان نقش می­زند که اگر این صورت ضد زیاد تکرار شود و به­صورت یک ملکه درآید، آن صورت باطنى عوض ­شده و به صورت دیگرى تبدیل مى­گردد. این یعنى انسان در درون خودش مسخ مى­شود؛ بدین معنا که آن فطرت اولى از بین مى­رود (ر.ک به: مطهری، 1370، ص163-162). ازاین­رو مسخ انسان امری مستمر و دائرمدار بینش­ها و کنش و واکنش­های او می­باشد. از امام باقر و امام صادق(ع) در معناى آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ فجَعَلْنَاهَا نَکَالًا لِّمَا بَینْ‏َ یَدَیها وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ» (بقره، 65) نقل شده که فرمودند: منظور از «ما بین یدیها» نسل آن زمان و مراد از «ما خلفها» ما مسلمانان هستیم (طبرسی، 1372، ج‏1، ص266).

آیه «یَأَیهُّا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ ءَامِنُواْ بما نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنرُدَّهَا عَلىَ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصحَابَ السَّبْتِ  وَ کاَنَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» (نساء، 47) نشانگر استمرار و زنده بودن تهدید مسخ است. مرحوم علامه طباطبایی با پذیرش ارتباط آیه مذکور با آیات قبل که در رابطه با یهودیانی است که به­علت خیانت دچار لعنت خداوند شدند و در نتیجه توفیق ایمان از آنها سلب شد، می‌نویسد: ظاهر جمله «یا ایها الذین اوتوا الکتاب» افاده عمومیت می‌نماید. پس آیه تمامی اهل کتاب را پس از دعوت به کتاب جدید، تهدید می­نماید که در صورت استکبار، دچار یکی از این دو تهدید خواهند شد:

1. «طمس»؛ یعنی به حالتی درخواهند آمد که به جهت مخالف مقاصد سعادت زندگی انسانی حرکت و پشت به­سوی فطرت بشری خود حرکت خواهند نمود.

2. گرفتار مسخ خواهند شد؛ زیرا آیه، لعنت خدا بر آنها را به لعنت درباره اصحاب سبت تشبیه نمود. پس در صورت اصرار بر مخالفت با قرآن و پیامبر خاتم(ص) مانند اهل سبت به عذاب مسخ گرفتار می‌گردند.

با این بیان، تهدید مسخ تهدیدی جدی و همیشگی است که اهل کتاب را در گذشته و حال و آینده مورد تحذیر و هشدار قرار می­دهد (طباطبایی، 1417، ج‏4، ص367).

همچنین آیه «وَ لَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلىَ‏ مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِیًّا وَ لَا یَرْجِعُونَ» (یس، 67) به تهدیدی سخت و محکم نسبت به کفار در لجاجت و عناد نسبت به پیامبر اکرم(ص) تصریح دارد و آنها را به مسخ ناگهانی و یکباره تهدید می­نماید و آن را برای خداوند قادر متعال بسیار آسان می­داند (ر.ک به: طوسی، بی­تا، ج‏ 8، ص473؛ طبرسی، 1372، ج‏8، ص674). اما با این حال ملاصدرا معتقد است این مسخ در امت محمد(ص) صورت نمی‌پذیرد. وی دلیل این مطلب را یا به­جهت عدم رسوخ صفات رذیله نفسانی در آنها تا آن حد و میزان، و یا به سبب اعتدال مزاجشان می­داند؛ چراکه بدن­ها و مزاج ایشان آن تحول در شکل را قبول نمی‌نماید، گرچه مسخ باطن در این امت فراوان هست؛ یعنی صورت­های انسانی، اما باطن­هایی که به صورت­های مناسب با آن از ملک یا شیطان یا صورت­های حیوانات منتقل شده است: «کلّ ذلک یخالف ما فطر علیه الإنسان فی مقام بشریّته الطبیعیّه إمّا عال أو سافل» (صدرالدین شیرازی، 1366، ج‏3، ص473-470).

علامه مجلسی نیز با صدرالمتألهین در این زمینه هم­صدا بوده و طبق فرمایش معصومین معتقد است هرآنچه در امت­های سابقه تحقق یافته، در این امت هم متحقق خواهد شد، لکن شیوه و گونه­اش متناسب آن می­باشد. لذا وقوع مسخ در این امت هم امری ممکن، بلکه واقع شده است؛ اما آنچه در سایر امت­ها تحقق یافته، مسخ قلب­ها از فهم و درک معارف و حقایق می­باشد (مجلسی، 1404، ج58، ص117).

نتیجه

بنابر آنچه بیان گردید، روشن شد که مسخ در اصطلاح دارای معنای وسیع و گستره­ای است که شامل تنزل روحی انسان تا عقیده به تغییر روح و جسم انسان می‌گردد. تفاوت اصلی مسخ و تناسخ نیز بازگشت به جدا شدن، انتقال و جابه­جایی روح از بدن یا عدم آن و به تعبیر ملاصدرا اتصال و انفصالی است که یکی را موجه و دیگری را محال می­نماید.

دیدگاه­های مطرح­شده درباره مسخ را به سه گروه اصلی می­توان تقسیم نمود: مسخ ظاهری، مسخ نفس و روحی و مسخ ظاهر و باطن انسان. این تقسیم­بندی بر معیار کیفیت تحقق مسخ استوار است. آنچه وجه مشترک تمامی نگاه­ها به­عنوان مبنا مورد قبول واقع شده، اعتقاد به ساحتی ورای ظاهر و جسم انسان است که از آن می­توان به باورمندی وجود روح در انسان تعبیر نمود. همچنین وجود فطرتی پاک و خدایی برای انسان در دیدگاه­های مطرح قابل پردازش است.

وجه اشتراک تمامی اقوال مطرح­شده - با وجود تهافت و اختلاف ظاهری که در آنها مشاهده می­شود - به تنزل سطح روحی انسان­های مسخ­شده در حد نفس حیوانی (در رفتار و عمل) برمی­گردد. این باور خود با عقیده به وجود مدارج مختلف برای روح انسان و امکان دگرگونی و تحول در آن به سمت تعالی یا نزول پیوند می­یابد. هرچند چنان­که گذشت، شدت سقوط یا جابه­جایی کامل در مقام تنزل، میان اندیشمندان اسلامی مورد اتفاق نیست. بر همین اساس دانسته می­شود که انسان گرچه از نظر جسمى مسخ نگردیده و تبدیل به یک حیوان نشود، اما به­یقین از نظر روحى و معنوى این امکان در او فراهم است که با مسخ خُلق و خوی در ردیف عالم حیوانی قرار گیرد. مراد از این گفتار آن است که گناه و طاعت هردو بر روح اثر مى­گذارد. در صورتی که انسان عملى را که با طبیعت یک حیوان دیگر مشابهت دارد، نه با طبیعت انسان و در واقع یک عمل ضد انسانى را تکرار کند، کم‌کم صورت معنا و صورت باطن او تغییر می­یابد. مسخ برخی یهودیان که در قرآن کریم بیان گردیده است، از همین نوع مسخ می­باشد.

نکته پایانی اینکه، مسخ مورد اشاره در قرآن را می­توان معجزه‌ای الهی تعریف نمود؛ همان­گونه که می­توان عدم پیوند میان این­دو را ادعا کرد و اعجاز را به مسخ مربوط ندانست. این امر به نوع تلقی و نگاه به چگونگی و مراحل تحقق مسخ بستگی دارد. تجلی کامل این واقعیـت در قیامت، امری مورد پذیرش است.



[1]. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ ما از آنِ خداییم و به­سوى او بازمى‏گردیم» (بقره، 156).

[2]. «نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خودفراموشى گرفتار کرد؛ آنها فاسقان­اند» (حشر، 19).

[3]. در انتساب کتاب تفسیری مشهور به تفسیر ابن­عربی به محیی­الدین عربی اختلاف است؛ محققین معتقدند نویسنده کتاب مذکور عبدالرزاق کاشانی است. به­هرحال این مسئله در اصل موضوع بحث دخالتی مستقیم ندارد؛ چراکه عبدالرزاق نیز از بزرگان عرفا دوره خویش، و در عرفان مروج مکتب ابن­عربی است.

 

[4]. متن این دو روایت در بررسی محتوای روایات مربوط به این موضوع طرح خواهد شد.

[5]. مجاهد بن جبر مکی (متولد 21ق و متوفی 103ق) از شاگردان مبرز ابن­عباس است. وی ساکن کوفه بود. تفسیر وی تنها نقل حدیث یا اقوال صحابه نمی­باشد، بلکه گاه از مصادر لغوی و اسالیب بیانی نیز استفاده برده است (ر.ک به: ایازی، 1378، ص134-133).

-          قرآن کریم.
-          آلوسى، سید محمود، روح المعانى فى تفسیر القرآن العظیم،‏ بیروت: دار الکتب العلمیه،‏ 1415ق‏.
-          آندلسى، ابوحیان محمد بن یوسف، ‏البحر المحیط فى التفسیر، بیروت: دارالفکر، 1420ق.‏
-          ابن­اثیر، النهایة فی غریب الحدیث، تحقیق طاهر أحمد الزاوی و محمود محمد الطناحی، چ4، قم: مؤسسه اسماعیلیان، 1364.
-          ابن­سینا، حسین بن عبدالله، المبدأ و المعاد، تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی، 1363.
-          ‏ابن­عربى، ابو­عبدالله محیی­الدین محمد، تفسیر ابن­عربى،‏ بیروت: دار احیاء التراث العربى، 1422ق.
-          ابن­منظور، محمد بن مکرم‏، لسان العرب‏، چ3، بیروت: دار صادر، ‏1414ق.‏
-          امام حسن عسکرى(ع)، تفسیر امام عسکرى(ع)، قم: مدرسه امام مهدى(عج)، 1409ق.
-          ایازی، سید محمدعلی، شناخت­نامه تفاسیر، رشت: کتاب مبین، 1378.
-          بحرانى، سید‌ هاشم،‏ البرهان فى تفسیر القرآن،‏ تهران: بنیاد بعثت،‏ ‏1416ق.‏
-          تفتازانی، سعد­الدین، شرح المقاصد، تحقیق عبدالرحمن عمیره، قم: الشریف الرضی، 1409ق.
-          حسینی اردکانی، احمد بن محمد، مرآت الاکوان (تحریر شرح هدایه ملاصدرا)، تصحیح عبدالله نورانی، تهران: میراث مکتوب، 1375.
-          رازی، فخرالدین ابوعبدالله محمد بن عمر، مفاتیح الغیب، چ3، بیروت: دار احیاء التراث العربی‏، 1420ق.
-          راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، بیروت: دارالعلم، 1412ق.
-          سمیح دغیم،‏ موسوعة مصطلحات الامام فخرالدین الرازى، ‏‏بیروت: مکتبة لبنان ناشرون، ‏2001م‏.
-          سیوطى، جلال­الدین،‏ الدر المنثور فى تفسیر المأثور،‏ قم: کتابخانه آیة­الله مرعشى نجفى، ‏1404ق.‏
-          شاکر اشتیجه، محمدتقی و حسن محمدی احمدآبادی، "بررسی معرفت پیشین الهی از نگاه مفسرین"، فصلنامه علوم اسلامی، دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساوه، شماره20، 1389.
-          شبلی نعمانی، محمد، تاریخ علم کلام، ترجمه محمدتقی فخر داعی، تهران: اساطیر، 1386.
-          صدرالدین شیرازی‏، محمد بن ابراهیم،‏ تفسیر القرآن الکریم، چ2، قم: بیدار، 1366‏.
-          ـــــــــــــــــ ،‏ الحکمة المتعالیة فى الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت: دار احیاء التراث‏، 1981م‏.
-          ـــــــــــــــــ ،‏ رساله سه اصل،‏ تهران: ‏دانشگاه علوم معقول و منقول تهران،‏ 1340‏.
-          ـــــــــــــــــ ،‏ الشواهد الربوبیة فى المناهج السلوکیة، مشهد: المرکز الجامعى للنشر، 1360.‏
-          ـــــــــــــــــ ،‏ مفاتیح الغیب، تهران:‏ مؤسسه تحقیقات فرهنگى، 1363‏.
-          صدوق، محمد بن علی بن حسین بن بابویه، الخصال، قم: انتشارات جامعه مدرسین، 1403ق.
-          طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم: دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه‏ مدرسین حوزه علمیه قم، 1417ق.
-          طبرسى، فضل بن حسن،‏ مجمع البیان فى تفسیر القرآن، تهران: ناصر خسرو، ‏1372‏.
-          طریحی، فخرالدین‏، مجمع البحرین‏، تحقیق سید احمد حسینی، چ3، تهران: کتابفروشی مرتضوی، 1375.‏
-          طوسى، محمد بن حسن، ‏التبیان فى تفسیر القرآن، تحقیق احمد قصیر عاملى، با مقدمه شیخ آغابزرگ تهرانى، بیروت: دار احیاء التراث العربى، بی­تا.
-          علم­الهدی، سید مرتضى ابوالقاسم على بن حسین،‏ رسائل الشریف المرتضى، قم: دار القرآن الکریم‏،‏ 1405ق‏.
-          فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین‏، چ2، قم: هجرت‏،1410ق‏.
-          فیاضی، غلامرضا، علم­النفس فلسفی، تحقیق محمدتقی یوسفی، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی(ره)، 1389.
-          فیومی، احمد بن محمد، مصباح المنیر، بی­جا: بی­نا، بی­تا.
-          قرشی، سید علی­اکبر، قاموس قرآن‏، چ6، تهران‏: دار الکتب الاسلامیه، 1371‏.
-          قمى مشهدى، محمد بن محمدرضا، تفسیر کنز الدقائق و بحر الغرائب، تهران: سازمان چاپ و انتشارات وزارت ارشاد اسلامى‏، ‏1368‏.
-          مجلسى، محمدباقر، بحار الأنوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.
-          مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360.
-          مطهری، مرتضی، فلسفه تاریخ، تهران: صدرا، 1370.