نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 دانشجوی دکتری کلام امامیه دانشگاه قرآن و حدیث و پژوهشگر پژوهشگاه قرآن و حدیث
2 دانشیار گروه معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد ساوه
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Metamorphosis of human is of those subjects mentioned in the Holy Qur'an. It is essentially different with what meant by incarnation in other religions and schools. Different views have been expressed about what the explanation of metamorphosis is, and how the change and conversion happens, whether it is external and in the appearance, or it is internal and in the character of human. This paper explains and analyzes the data and findings of the studies in this regard. Moreover, it defines metamorphosis through the descriptive-analytical approach, and explains how different it is in the Quran and narrations. The present study also reviews the view points of intellectuals about the issue, and discusses the possibility of collecting their communalities or contrasts. In addition, it reveals the important aspects, and clarifies the ambiguities. Finally, it concludes that the metamorphosis in the Quran represents a special kind of transformation which does not contradict with the intellectual and traditional principles, and the fulfillment of its complete manifestation would be in the world hereafter.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
از نگاه قرآن انسان دارای دو ساحت است؛ افزون بر بُعد جسمانی او و مراحل شکلگیری آن، که در آیاتی از قرآن کریم به تصویر کشیده شده، به ساحت دیگر انسان نیز توجه ویژه شده است (ر.ک به: مؤمنون، 14-12؛ سجده، 9). در بینش اسلامی، حقیقت انسان را روح جاودانه او تشکیل میدهد و جسم گرچه ابزار عمل برای روح است، ولی در حقیقتِ انسانی نقش ندارد. بینش بنیادین قرآن درباره انسان و پیوند و هویت الهی او[1]، این پرسش را مطرح میکند که از نگاه قرآن فراموشی خویشتن خویش و ساحت اصلی انسان که در تلازم با فرعانگاری خداست[2]، چه تحول و تغییری در او بهوجود میآورد؟ آیا دگرگونی ژرف روحی انسان ممکن است عاملی برای پدیدار شدن تحولات جسمانی باشد و انسانی که در باطن، هویت و اصالت خویش را از دست داده است، دگر شدن مادی و ظاهری برای او امری قابل تحقق است؟ نیز آیا علاوه بر تغییر جسمانی، دگرگونی کامل روحی و تبدیل روح انسانی به روح حیوانی صورتپذیر است؟ پرسش و کنکاش در دگرگونی انسان، مراتب و منازل متفاوتی از ساحت او را دربر میگیرد و ضرورت آن را نمایان میسازد. بررسی این مسائل به آشکار ساختن حقایق مهمی در انسان میانجامد که راهیابی به پاسخ سؤالاتی دیگر همانند چرایی اصرار بر انحراف و عدم پذیرش حقیقت و مسائلی از موضوع پر رمز و راز معاد را هموار میسازد.
واژهشناسی مسخ
واژه «مسخ» بهمعنای عوض شدن و تحویل در شکل و صورت بوده و مفید گونه خاصی از دگرگونی است (راغب اصفهانی، 1412، ص768؛ فراهیدی، 1410، ج4، ص206). ابنمنظور با قید "اقبح منها" گونهای تغییر خاص را در تبیین واژه مسخ گنجانده است (ابنمنظور، 1414، ج3، ص55). بیشتر ارباب لغت مسخ را دارای دو گونه خُلقی و خَلقی دانستهاند. با توجه به قید مطرحشده توسط ابنمنظور میتوان گفت مسخ نوعی خاص از تغییر و دگرگونی است که در آن صورت و خلقت از حالت اصلی به صورتی زشتتر و پستتر تحول مییابد (ابناثیر، 1364، ج4، ص330؛ فیومی، بیتا، ص537؛ طوسی، بیتا، ج8، ص437؛ طریحی، 1375، ج2، ص573).
یادکرد مسخ در کلام اندیشمندان اسلامی به دو گونه است:
1. مسخ عینی یا جسمی، که ویژه صورت و طبیعت ظاهری است.
2. مسخ اخلاقی یا درونی؛ به این معنا که انسان دارای اخلاقی پست و صفاتی ناپسند گردد و از همین رو به حیواناتی دارای این ویژگیها - همانند کلب و خنزیر - تشبیه شود (مصطفوی، 1360، ج11، ص104؛ قرشی،1371، ج6، ص257).
قرآن و مسئله مسخ
در قرآن کریم تنها در یک مورد از واژه مسخ استفاده شده است: «وَ لَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلىَ مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِیًّا وَ لَا یَرْجِعُونَ؛ و اگر بخواهیم، آنها را در جاى خود مسخ مىکنیم [و به مجسمههایى بىروح مبدل مىسازیم] تا نتوانند راه خود را ادامه دهند یا به عقب برگردند» (یس، 67)؛ اما در چهار مورد درخصوص گروهی از انسانها حقایقی را بیان کرده که حکایتگر تغییر ماهیت و تبدل آنها به حیوان بوده و بیانگر جلوههای تحقق مسخ است (ر.ک به: مائده، 60؛ اعراف، 166-163؛ نساء، 47و154؛ بقره، 65). این آیات نمایانگر آن است که این مسئله پیوندی وثیق با رویکرد و عملکرد گروهی از بنیاسرائیل دارد.
دقت در حیلههای بنیاسرائیل روشن مینماید که آنها امتی بودهاند که جز در برابر لذات و کمالات مادی تسلیم نشده و لجوجترین امتها در پذیرفتن توحید بودهاند و بههیچوجه به حقایق ماورای حس ایمان نمیآوردند. همین خصلت و خوی ایشان باعث شد که عقل و اراده آنها تحت فرمان و انقیاد حس و ماده باشد و هرچه را مادهپرستی صحیح بداند - هرچند که حق نباشد - قبول کنند و تنها سخنی را که حس تصدیق کند، بپذیرند. نتیجه این پستی و کوتهفکریشان نیز این شد که در گفتار و کردار خود دچار تناقض شوند (طباطبایی، 1417، ج1، ص210). در نتیجه، جریان تشریع حکم ممنوعیت صید، منجر به لعنت گروهی از ایشان و مسخ شدن طایفه دیگرشان شد (همان، ج12، ص370-369).
براساس گزارش قرآن، گروهی از یهود که عمدتاً از طریق صید ماهی امرار معاش میکردند، طبق برنامهای که خداوند متعال مقرر فرموده بود، جهت صید ماهی بهجز روزهای شنبه، در دیگر روزهای هفته آزاد بودند و در روز شنبه برای آنها لازم بود که به عبادت خداوند مشغول باشند. اما آنها با وجود آگاهی کامل از این حکم، با مکر و حیله توان خود را در روزهای شنبه نیز جهت صید آبزیان صرف میکردند و در توجیه رفتار خویش مدعی بودند که ما از خوردن ماهی در روز شنبه منع شدهایم، نه صید آن؛ در نتیجه روز شنبه صید کرده و در روزهای دیگر میخوردند. استمرار بر مکر و حیله و نافرمانی از دستور الهی، اسباب مسخ آنان را فراهم نمود و آنها را بهصورت میمون و بوزینه درآورد. قرآن کریم مسخ این گروه را به رفتار و نیتهای آنان پیوند داده است.
قرآن و زمینههای دگرگونی در سرشت انسان
در آیات متعددی از قرآن به عوامل تغییر و دگرگونی فطرت و سرشت انسان اشاره شده است. با مرور این آیات میتوان این علل و زمینهها را در موارد ذیل برشمرد:
در حقیقت این امور اسباب فراموش شدن حقیقت انسان را فراهم و این فراموشی و غفلت از خدا و سرسپردگی به غیر پروردگار موجب دگرگونی انسانیت انسان و تغییر روحی او میگردد. طبق بیان قرآن، فراموشی خدا و انکار آیات الهی زمینهساز دگرگونی نفس و باطن انسان و خودفراموشی و غفلت از حقیقت اوست: «نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ» (حشر، 19)؛ همچنانکه مسخشدگان از یهود با سهلانگاری در پذیرش اوامر الهی و به فراموشی سپردن واقعیت با تأویل و توجیه آن، درهای فراموشی حقیقت خویش را گشوده و زمینه تحقق دگرگونی در خود را ایجاد نمودند. آیات قرآن این امر را زیان و خسران واقعی میداند (انعام، 12؛ زمر، 54).
با آنچه بیان گردید، روشن میشود که مسئله مسخ در ارتباط و برپایه پذیرش وجود فطرتی خدایی برای انسان میباشد؛ چراکه در غیر این صورت برای این لوح نانوشته، تغییر، دگرگونی و مسخ معنا نخواهد داشت و این خودِ هر انسانی است که لوح وجود خویش را از ابتدا میآراید. مسئله وجود فطرت و معرفت به خدا در انسان، خود گفتاری مستقل و پراهمیت میباشد که آیات 172سوره اعراف و 30 سوره روم بر آن دلالت مینمایند (ر.ک به: شاکر اشتیجه و محمدی احمدآبادی، 1389، ص110-81). نکتهای که آیات مسخ در پیوند با موضوع فطرت بر آن دلالت دارد، تأثیر عمل و رفتار انسان بر روح او و همچنین تبیین تأثیر روح بر جسم آدمی در دنیا میباشد - که توضیح آن در ادامه خواهد آمد - که این امر میتواند در رهیافت مسائلی از معاد نیز فهم دقیقتری ایجاد نماید.
در تبیین و تفسیر آیاتی که به بیان مسئله مسخ پرداختهاند، میان اندیشمندان اسلامی اتفاقنظر وجود ندارد؛ محدوده مسخ و امکان حداکثری و حداقلی دگرگونی انسان از لحاظ روح و جسم و تبعیت روح از جسم یا جسم از روح در این تغییر و دگرگونی، اموری هستند که دیدگاهها و مبانی متفاوتی در رابطه با آنها مطرح گردیده است. دراین نوشتار سعی شده ضمن دستهبندی آرای مطرحشده، به نتایج و پیامدهای آنها نیز اشاره شود. فهم دقیق مسئله مسخ با تمایز میان این امر و تناسخ ممکن است. به عبارتی در ابتدا باید به این پرسش پاسخ گفته شود که پذیرش مسخ جسمانی با تأکید قرآن بر تحقق معاد و رد تناسخ سازگار است؟ پس از روشن شدن پاسخ این سؤال و بررسی تطبیقی میان دیدگاههای مطرح در چگونگی مسخ، به سؤالاتی از این دست پاسخ داده خواهد شد: مسخی که قرآن از آن خبر میدهد، معجزه بوده یا نه؟ سرنوشت مسخشدگان چگونه شد؟ آیا مسخ در امتهای دیگر هم محقق شده و میشود؟ رابطه حیوانات موجود با مسخشدگان چگونه است؟
مسخ و تناسخ
تناسخ از موضوعات پرقدمت در علمالنفس است. باور به تناسخ در میان ملل و اقوام پرشماری از امور یقینی و حتمی شمرده میشود (فیاضی، 1389، ص431). تناسخ عبارت است از تعلق یافتن نفس و روح شخصی که جان داده است، به بدنهایی دیگر در همین دنیا، بهگونهای که به تدبیر و تصرف و اکتساب در بدن جدید بپردازد (تفتازانی، 1409، ج2، ص38). ابنسینا در تعریف تناسخ آورده: تناسخ آن است که نفس رهاکننده بدن، به بدنی دیگر بازگشت نماید (ابنسینا، 1363، ص108).
بیشتر اندیشمندان مسلمان به فراخور توان خویش با براهین عقلی بر استحاله تناسخ پافشاری نمودهاند. ملاصدرا در فصلی با عنوان «قاعدة فی بطلان التناسخ» (ر.ک به: صدرالدین شیرازی، 1363، ص558-557) و نیز در «الإشراق التاسع فی أن النفوس لا تتناسخ » (رک به: همو، 1360، ص232) به انواع تصورات برای مفهموم تناسخ میپردازد و تناسخ منفصل یا ملکی را به سه نوع نزولی، صعودی و متشابه تقسیم، و ادله بطلان آن را ذکر مینماید. هرچند برخی محال بودن تناسخ را امری قریب به بدیهی و بینیاز از استدلال میدانند (ر.ک به: فیاضی، 1389، ص454-453)، اما بهاجمال باید گفت برای ابطال تناسخ به ادله گوناگونی استدلال شده است؛ از ادله روانشناختی گرفته، چون اینهمانی فرد در حالت و زندگی اول و دوم یا وحدت شخصیت که امری وجدانی است و لزوم یادآوری و در ذهن داشتن اطلاعات در دو مرحله فرضی حیات، تا ادله فلسفی مانند عدم امکان انتقال عرض، با این بیان که روح عرض بر جسم و ماده خود است، محال بودن انتقال نفس منطبع در یک ماده به ماده دیگر و نیز عدم امکان برگشت روح و فصل انسان و نفس او از قوه به فعل و لزوم تعلق دو نفس به یک بدن، و لزوم تعطیل نفس و تعلق نفس به بدن نامستعد، که اموری محال است (ر.ک به: همان، ص508-453؛ صدرالدین شیرازی، 1360، ص232).
از مهمترین مسائل مرتبط با موضوع مسخ، تبیین مرز و تفاوت میان مسخ و تناسخ است. در تبیین مسخی که در قرآن مطرح شده، سه تفسیر عمده وجود دارد (که تبیین آن در ادامه خواهد آمد). برداشت گوناگون از تفسیر مسخ، در پاسخ به سؤال از تفاوت مسخ و تناسخ نیز مؤثر است. از دیدگاه قائلین به مسخ جسمانی، مسخ عبارت است از تبدل صورت و تغییر آن. در این نگاه، بحثی از جابهجایی نفس و روح مطرح نمیباشد. در واقع با این تفسیر، مسخ تعلق گرفتن نفس ممسوخ به بدن موجودی دیگر - حیوان - نمیباشد، بلکه آنچه در مسخ اتفاق میافتد، تغییر و تبدیلی است که در صورت و ظاهر انسان ممسوخ ایجاد میشود و او را به شکل میمون یا خوک درمیآورد. اما تناسخ مسئلهای مربوط به حوادث پس از مرگ است که در آن ادعای تعلق نفس و روح فرد مرده به بدنهایی دیگر در همین دنیا مطرح است تا روح انتقالیافته با بدنی جدید به تدبیر و تصرف و اکتساب بپردازد (تفتازانی، 1409، ج2، ص39-38؛ مجلسی، 1404، ج58، ص116). ازاینرو میان مسئله تناسخ و مسخ تفاوتی ماهوی وجود دارد.
شریف مرتضی در بیان تفاوت مسخ با امور محال مینویسد: از نظر ما مسخ امری محال نیست؛ آنچه ما آن را محال میدانیم، صیرورت موجود حی و زندهای که انسان است به موجود زندهای که قرد یا خنزیر است، میباشد؛ درحالیکه مسخ تغییر یافتن صورت موجود زنده که انسان است به بهیمه گشتن است (علمالهدی، 1405، ج1، ص354-353). علامه مجلسی با رد اخباری که دلالت بر تناسخ دارد، به توجیه آنها مبادرت میورزد و در این رابطه مینویسد: نمیتوان به ظاهر این اخبار که شاذ هم میباشند، تمسک نمود و لازم است آنها را یا به مسخ یا اموری دیگر تأویل برد (مجلسی، 1404، ج58، ص116). در نتیجه تفاوت مسخ با تناسخ در این دیدگاه عبارت است از اینکه در مسخ انتقال روح از بدنی به بدنی دیگر صورت نمیپذیرد، بلکه تنها صورت و ظاهر جسم و بدن تغییر مییابد؛ درحالیکه در تناسخ روح از بدنی به بدنی دیگر غیر از بدنهای مثالی انتقال مییابد، که تمام مسلمانان بر نفی آن اجماع دارند.
اما ملاصدرا در دیدگاه مسخ روحی و جسمی که خود طلایهدار آن میباشد، با تقسیم مسخ به متصل و منفصل، بین ایندو قسم تفاوت قائل شده و از ایندو، مسخ منفصل را محال میداند.
صورتهای مسخ از منظر ملاصدرا
در یک نگاه از دیدگاه صدرا، مسخ به دو گونه قابل نگرش است:
1. نفس از بدن انسان هنگام مرگش به بدن حیوانی دیگر هنگام ولادتش منتقل گردد. این همان مسخ معروف در نزد تناسخیه است که ادعا و امری باطل و پوچ نزد محققین است.
2. شخص واحدی از صورت خود به صورت حیوانی دیگر متحول شود. این امکانپذیر است و دلیلی بر محال بودنش نداریم.
صدرالمتألهین در تبیین چگونگی تحقق و وجه صورت دوم مینویسد: علت امکان نوع دوم این است که بدنها تابع نفوساند و شکلها و صورتها از مبدأ بهواسطه نفوس بر بدنها متجلی میشوند - به همین جهت زمانی که نفس بهواسطه شهوت، غضب، ترس، شادی و مانند آن تغییر کند، بدن تغییر میکند -؛ بنابراین بعید نیست که بعضی نفوس به درجهای از پستی و اصرار بر آن برسند که بدن را تحتتأثیر خود قرار دهند؛ بهگونهای که بدن همشکل و متناسب با آن خُلق درآید. در نتیجه ظاهر نیز بهتبع باطن بهنحو اتصال دچار مسخ شود (صدرالدین شیرازی، 1366، ج3، ص473).
وی ادله بطلان تناسخ را تنها در صورت اول جاری میداند؛ ازاینرو انسلاخ نفس از بدن طبیعی به بدن طبیعی دیگر که منفصل و جدا از اولی است را امری ممتنع و شواهد و دلایل محال بودن نسخ را ناظر به وجه و شکل اول از دو صورت منفصل و متصل مسخ میشمرد. وی میافزاید: آنچه در بنیاسرائیل واقع شده و قرآن به آن خبر داده، از سنخ مسخ متصل میباشد و وجه هلاکت آنها که روایات به آن اشاره دارند، زوال عقل آن گروه میباشد که در نتیجه عدم امکان تدبیر غذای مناسب با بدنشان، پس از چند روز تحقق یافته است (همان، ص474-473).
صدرالمتألهین در مفاتیح الغیب در فصلی با عنوان «قاعدة فی بطلان التناسخ» و نیز در شواهد الربوبیه در «الإشراق التاسع فی أن النفوس لا تتناسخ» به انواع تصورات برای مفهوم تناسخ پرداخته است و با اشاره به سه گونه از معنای قابل تصویر برای مفهوم تناسخ، دو نوع آن را مربوط به عالم دنیا و نوع سوم را مربوط به عالم آخرت معرفی میکند و از میان این سه گونه، تنها یک قسم را باطل و ناصحیح میشمرد. از دیدگاه وی آنچه در جریان مسخ دستهای از یهود روی داده، مسخ باطن و بهتبع آن مسخ ظاهر آنها و تبدلشان به بوزینه بوده است (ر.ک به: همو، 1363، ص558-557؛ 1360، ص232). وی در جواب تفتازانی که با حمله به فلاسفه، بسیاری از آنها را قائلین به تناسخ معرفی نموده - و بر این باور است که فلاسفه به تأویل آیاتی مثل «کونوا قردة خاسئین» (بقره، 65؛ اعراف، 166) پرداخته و آن را مربوط به بعد از مفارقت روح میدانند، درحالیکه نصوص قطعی از قرآن و احادیث بر خلاف کلام آنها دلالت دارد - بیان میکند که فلاسفه به تناسخ مصطلح و معروف معتقد نمیباشند، بلکه مرادشان «مسخ» باطن مىباشد. ملاصدرا در دفاع از بزرگان و قدمای فلاسفه در این زمینه در اسفار آورده:
و ظنّى أنّ ما هو منقول عن أساطین الحکمه کأفلاطون و من قبله من أعاظم الفلسفه مثل سقراط و فیثاغورس و آغاثاذیمون و إنباذقلس من إصرارهم على التناسخ لم یکن معناه إلّا الذى ورد فی الشریعه (صدرالدین شیرازی، 1981، ج9، ص6).
در واقع مذهب حکما در این جهت که نفوس انسانی در آخرت بر صورت اعمال و نیاتشان محشور میگردد، موافق مذهب انبیا (علیهمالسلام) است.
در مجموع در تمایز میان مسخ و تناسخ میتوان گفت در مسخ انتقال روح از بدنی به بدنی دیگر صورت نمیپذیرد، بلکه تنها صورت بدن تغییر مییابد، اما در تناسخ روح از بدنی به بدنی دیگر - غیر از بدنهای مثالی - انتقال مییابد، که تمام مسلمانان بر نفی آن اجماع دارند (مجلسی، 1404، ج58، ص116).
مسئله مسخ و استحاله بازگشت چیزی از فعل به قوه
با پذیرش این نکته که هر موجودى که از نظر وجود داراى کمال بیشترى باشد، محال است بازگشت نموده و به موجودى ناقصتر از خود تبدیل شود و درعینحال همان موجود اول باشد، این سؤال مطرح میشود که آیا محال نیست وجود انسان - که وجودى قوىتر از وجود سایر انواع حیوانات است - بازگشت نماید و بهواسطه مسخ، حیوانى دیگر شود؟ این پرسش مترتب بر رابطه مسخ و تناسخ قابل پیگیری است.
علامه طباطبایی در پاسخ - براساس دیدگاه خود در مسخ و دیگر مبانی خود، مانند پذیرش حرکت جوهری - با پذیرش محال بودن بازگشت مجدد به قوه برای چیزی که از قوه به فعلیت رسیده، بر این باور است که مسخ از مصادیق این امر محال نمیباشد (طباطبایی،1417، ج1، ص208-207). وی در توضیح این دیدگاه مینویسد: صورت انسانی، افعال و بهدنبال آن احوالی دارد که با تکرار و تراکم آن احوال بهتدریج صورت خاص و جدیدی برای او پیدا میشود. اگر تصور کنیم صورت انسانیت فردی از انسانها به گونه یک نوع از حیوانات درآمده باشد، در این فرض صورت حیوانی روی صورت انسانی نقش بسته و این شخص مثلاً انسانی است خوک یا میمون یا هر حیوان دیگری. دلیلی بر محال بودن تجسم نفسانیات و صورتهای نفسانی و ظهور آن از باطن به ظاهر در دنیا - همانگونه که در آخرت بیشک مجسم خواهد شد - وجود ندارد؛ زیرا نفس انسانیت در ابتدای حدوثش بدان جهت که نقشی نداشت، پذیرای هر نفسی بود؛ ازاینرو میتواند به صورتهای خاصی متنوع گردد و در نتیجه بعد از ابهام، مشخص و بعد از اطلاق، مقید گردد. ازاینرو انسان مسخشده انسانی مسخشده است، نه اینکه مسخشدهای فاقد انسانیت باشد (همان، ص206). بنابراین میتوان گفت تناسخ این است که نفس انسان بعد از دستیابی به نوعی از کمال و جدا شدن از بدن، به بدن دیگری منتقل گردد که در این صورت اگر آن بدن، خودش نفس داشته باشد، وحدت کثیر و کثرت واحد که امری محال است پیش میآید، و اگر نفس نداشته، مستلزم این است که چیزی که به فعلیت رسیده، دوباره به قوه بازگشت کند و این نیز امری محال است (همان، ص209). همچنین علامه با این بیان نتیجه میگیرد که گفتار ما ربطی به موضوع تناسخ نخواهد یافت و تمایز آندو روشن است.
نگاه عرفا، فلاسفه و متکلمین به مسخ
آیه «یَأَیهُّا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ ءَامِنُواْ بما نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنرُدَّهَا عَلىَ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصحَابَ السَّبْتِ وَ کاَنَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً؛ اى کسانى که کتاب [خدا] به شما داده شده! به آنچه [بر پیامبر خود] نازل کردیم - و هماهنگ با نشانههایى است که با شماست - ایمان بیاورید، پیش از آنکه صورتهایى را محو کنیم، سپس به پشت سر بازگردانیم، یا آنها را از رحمت خود دور سازیم، همانگونه که «اصحاب سبت» را دور ساختیم و فرمان خدا در هر حال انجامشدنى است» (نساء، 47) ازجمله آیاتی است که به مسخ گروهی از یهود اشاره دارد؛ همان انسانهایی که خداوند از آنها به « اصحاب السبت» تعبیر مینماید و اینگونه بهاجمال به سبب ایجاد دگرگونی در آنها اشاره کرده است. دراینباره که اساساً تغییر و تحولی که قرآن از آن خبر میدهد مجازی یا حقیقی بوده و سپس بررسی اینکه تحول آنها در ساحت روح یا جسم یا هر دو ساحت بوده است، آرا و نظرات مطرحشده در سه شاخه جای میگیرد: گروهی همانند ابنعربی تحقق مسخ را تنها در ساحت باطن میدانند، گروهی همچون آلوسی و بیشتر متکلمین مانند سید مرتضی و تفتازانی آن را در مرحله ظاهر و صورت میدانند و گروهی مانند ملاصدرا و فخر رازی قائل به تحقق مسخ در هر دو ساحت انسان و ترتیبی بودن این مسئله، یعنی نخست وقوع مسخ باطن و بهتبع آن تحقق مسخ ظاهر میباشند. هریک از این دیدگاهها نیازمند تبیین و بررسی میباشد که در ادامه میآید.
دیدگاه اول: تحقق دگرگونی در روح
اندیشوران این دیدگاه با پذیرش امکان مسخ ظاهری و باطنی بر این باورند که تحقق کامل مسخ در دنیا امکان ندارد و آنچه برای اقوامی از یهود محقق گردید، همان امری است که در هریک از انسانها امکان و احتمال تحقق آن وجود دارد و آن، تنزل رتبه روحی و درجه انسانیت است. با این توصیف مسخ در این دیدگاه مسخ اخلاقی میباشد. از نگاه محییالدین عربی[3]، مسخ دو مرحله دارد: یکی در دنیا و دومی پس از مرگ در نشئه آخرت. ازاینرو تغییر شکل و ظاهر انسان در دنیا تحقق نمییابد. وی ذیل آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ؛ بهطور قطع از حال کسانى از شما که در روز شنبه نافرمانى و گناه کردند، آگاه شدهاید! ما به آنها گفتیم: به صورت بوزینههایى طردشده درآیید» (بقره، 6) با اشاره به اسباب هدایت - یعنی کتاب الهى و احکام و شرایع از سویى و وجود عقل از سوی دیگر براى دورى انسانها از زشتیها و عالم سفلى- معتقد است انسانها با دوری از سرشت خود و آلودگی به صفات حیوانی، مرتبه روحی خود را در سطح حیوانی تنزل میدهند و استعدادهای فطری خود را زایل و تباه میسازند؛ در نتیجه انسان در دنیا به سراشیبى تبدیل شدن به حیوانات از جهت روحى میافتد. وی عامل مسخ را خود انسانها و مَحمِل آن را روح و نفس انسان معرفی مینماید. بر این اساس ابنعربی مسخی که قرآن از آن خبر میدهد را مسخ روحی و روانی میداند که این دگرگونی درونی توسط انسان در هر زمان و مکانی با ایجاد شرایط آن ممکن میباشد و مخصوص آن گروه نبوده است.
هی النفس إن تهمل تلازم خساسه و إن تبتعث نحو الفضائل تبهج
اگر نفس رها گردد، با پستی همراه میشود و اگر به سمت فضائل برانگیخته شود، تعالی مییابد (ابنعربی،1422، ج1، ص39-38).
دیدگاه دوم: مسخ جسمانی
پیروان این نگاه علاوه بر پذیرش تحقق تنزل روحی انسانها یا همان مسخ اخلاقی، به مرحلهای پس از این امر، یعنی تحقق مسخ جسمانی نیز معتقد میباشند. بر این اساس انسانهای نافرمانی که قرآن کریم از آنها خبر میدهد، پس از کوردلی و سقوط از مرتبه انسانی و شباهت رفتاری به حیوانات، در ساحت جسمانی نیز دچار تحول و دگرگونی اساسی شدند. سید مرتضی، تفتازانی، علامه مجلسی، آلوسی و علامه طباطبایی از پیروان این دیدگاه میباشند؛ هرچند در تبیین و برخی امور دیگر در این مسئله با هم اختلاف دارند. سید مرتضی دلیل پذیرش امکان و تحقق مسخ در ساحت جسم را طبق مبنای خود نسبت به اخبار آحاد - که به عقیده وی خبر واحد موجب علم نمیشود - آیات 65 سوره بقره و 63 سوره مائده میداند (علمالهدی، 1405، ج1، ص354-353).
از ظاهر کلام تفتازانی در شرح المقاصد استفاده میشود که جنبه مسخ ظاهری اهل قریه برای او بیشتر مورد توجه است تا تبیینی مرتبط و پیوندخورده با باطن مسخشدگان و تأثیر مسخ باطن در ظاهر، آنگونه که در دیدگاه سوم مطرح خواهد شد؛ زیرا وی جابهجایی نفس و روح در مسخ را نفی، و معتقد است آنچه در مسخ اتفاق میافتد، تغییر و تبدیلی است که در صورت و ظاهر انسان ممسوخ ایجاد میشود و او را به شکل میمون یا خوک درمیآورد (تفتازانی، 1409، ج2، ص39-38).
مرحوم علامه مجلسی نیز در باب 42 « تتمة کتاب السماء و العالم» بحارالانوار در بحثی طولانی که در حقیقت نفس و روح و مسائل پیرامون آن مطرح نموده است، به موضوع مسخ و تناسخ میپردازد. وی پس از نقل کلام سید مرتضی در مورد حکم مسخ، فهم خویش از کلام سید مرتضی را اینگونه بیان میدارد: «ظاهر کلامه رحمه الله أولا و آخرا أنه عند المسخ یخرج عن حقیقة الإنسانیه و یدخل فی نوع آخر» (ر.ک به: مجلسی، 1404، ج58، ص114-112). اما بهنظر میرسد آنچه سید مرتضی نگاشته، با برداشت علامه مجلسی از کلام وی متفاوت است؛ چراکه مرحوم سید با صراحت در مسئله یازدهم از مسائل الطرابلسیات الثالثه که رسالهای است از سؤالاتی متنوع، ذیل عنوان «بحث فیما ورد فی المسوخ» به نفی این دیدگاه میپردازد (ر.ک به: علمالهدی، 1405، ج1، ص354-353). مرحوم مجلسی در بیان دیدگاه خود مینویسد: اگر امتیاز نوع انسان را به هیکل و شکل و هیئت او بدانیم، در این صورت انسان مسخشده پس از مسخ میمون و خوک است و دیگر انسان نخواهد بود، و اگر امتیاز انسان را از سایر حیوانات به روح مجرد یا ساری در بدنش بدانیم - که دیدگاه صحیح همین است - در این فرض انسانیت ممسوخ با مسخ باقی خواهد ماند و از بین نمیرود: «و کان إنسانا فی صورت حیوان و لم یخرج من نوع الإنسان و لم یدخل فی نوع آخر» (مجلسی، 1404، ج58، ص113). وی مستند دیدگاه خود را دو روایت دانسته که دلالت دارند بر اینکه گروه مسخشده از یهود، انسانیت خویش را - که عقل و شعور نشانه آن میباشد - از دست ندادند، گرچه قادر بر سخن گفتن نبودند (همان، ص114)[4].
آلوسی در روحالمعانی - که تفسیری اجتهادی - عرفانی است - در رابطه با مسئله مسخ مدعی تحقق آن بهصورت حقیقی است؛ یعنی او بر این عقیده است که یهودیان آن قریه در شکل ظاهری تبدیل به قرده شدند و این اندیشه را دیدگاه بیشتر ارباب تفسیر میداند. وی در زمینه تغییر و تبدل روحی مسخشدگان کلام صریحی ندارد، هرچند از اظهارنظری که در رابطه با جایگاه نحوی «قرده» و «خاسئین» بیان نموده است، میتوان تمایل وی به پذیرش تحقق تبدل و تغییر تنها در صورت و جسم اهالی آن شهر را استفاده نمود. در نتیجه گرچه حقیقت آن گروه که روح انسانی ایشان بود، بسیار تنزل یافت، اما متحول نگشت. او در این رابطه مینویسد: «به این قول که خاسئین صفت برای قرده باشد، اشکال شده؛ زیرا لازم بود خاسئه گفته شود؛ چراکه جمع با واو و نون برای غیر ذویالعقول محال است. از این اشکال به سه گونه پاسخ داده شده است: 1. از باب تشبیه آنها به عقلا؛ 2. به اعتبار اینکه قبلاً عاقل بودند؛ 3. به اعتبار اینکه با مسخ تنها صورت آنها تغییر کرده، اما حقیقت آنها باقی است». آنگاه در تأیید دیدگاه سوم مینویسد: «ازآنرو که روایتشده یکی از افرادی که نزدیکانش را نهی کرده بود، آنگاه که نزد وی آمد و به وی گفت: آیا تو را نهی نکردم، وی در پاسخ گفت: آری، سپس اشک بر صورتش جاری شد. آیه متعرض این نکته نشده که آنها به خوک تبدیل شده باشند، اما قتاده روایت کرده که جوانان به میمون و پیرها به خوک تبدیل شدند» (آلوسی، 1415، ج1، ص284).
از این گفتار همچنین استفاده میشود که آلوسی معتقد است ظاهر آیات مسخ، دلالتی بر مسخ ظاهری ندارند و پذیرش این دیدگاه با کمک روایات ممکن است. نویسنده البحر المحیط نیز چنین احتمالی را جایز و صحیح شمرده و مینویسد: امکان دارد خداوند فهم انسانی را بعد از تبدیل آنها به میمون برای آنها باقی گذاشته باشد (آندلسی،1420، ج1، ص398). همچنین علامه طباطبایی در المیزان تصریح دارند که انسانیت مسخشدگان بهکلی از بین نرفته، بلکه صورت خوکی و میمونی بهجای صورت انسانی در روح و نفس آنها نقش بسته است (طباطبایی، 1417، ج1، ص206-205).
دیدگاه سوم: تغییر جسم و روح مسخشدگان
تبیین سوم، دیدگاه افرادی است که مسخ را علاوه بر تنزلِ روحی انسان به حد حیوانیت، به تغییر کامل روحی انسان نیز سرایت میدهند و همین امر را عامل تغییر جسمانی و تناسب جسم با روح بیان مینمایند. بهطور مشخص ملاصدرا را میتوان سازماندهنده و پذیرنده این نگاه بیان نمود، هرچند از کلام فخر رازی نیز چنین برداشتی امکانپذیر است، که به تشریح آن میپردازیم.
ملاصدرا هرچند ابتدا کلام مجاهد[5]- دگرگونی روحی و تغییر نفس و روح مسخشدگان، نه صورت و ظاهر ایشان – را احتمال نیکویی میشمارد، اما از پذیرش آن بهدلیل مخالفت چنین احتمالی با ظاهر کلام الهی خودداری مینماید. وی تبیین مسئله مسخ را با این سؤال آغاز میکند که با وجود براهین متقن و قوی در امتناع تناسخ، اگر مدعی آن باشیم که در مسئله مسخ، نفس و روح باقی میماند و صورت تبدیل به حیوان میشود، آیا این همان تناسخی نخواهد بود که آن را محال میشمریم؟ اگر بگوییم شخصی که انسان است، معدوم و قرده وجود مییابد، در این فرض مسخی صورت نیافته است، بلکه اهلاک و نابودی گروهی از انسانها و احداث و ایجاد گروهی از حیوانات و میمونها تحقق پذیرفته (صدرالدین شیرازی، 1366، ج3، ص472) و موضوع تغییر یافته است.
وی با توجه به مبانی فلسفی خویش در رابطه نفس و جسم معتقد است جسم حامل نفس نیست، بلکه نفس حامل جسم است و آن را در جاده زندگی به همراه خود میبرد، همانگونه که باد، کشتی را میبرد نه کشتی، باد را. او برپایه نظریه حرکت جوهری (ر.ک به: همو، 1363، ص559) با تأکید بر عدم خلط تناسخ با آنچه قرآن به آن اشاره میکند، نظریه مجاز در کلام الهی را دیدگاهی صحیح نمیداند و معتقد به تحقق مسخ در روح و نفس انسان است، که البته در قوم بنیاسرائیل به سبب شدت تغییرات روح و باطن آنها منجر به بروز و تجلی آن در صورت نیز گردید.
صدرالمتألهین با تقسیم مسخ به دو نوع متصل و منفصل، مسخ مورد ادعای آیات و روایات را مسخ بهمعنای شایع نمیداند؛ چراکه طبق یک تقسیمبندی، انتقال نفس در این عالم از بدنى به بدنى دیگر به چهار گونه متصور است:
1. جابهجایی روح به بدن انسانى دیگر که به آن نسخ میگویند.
2. انتقال روح آدمی به بدن حیوانى غیر انسان که به آن مسخ مىگویند.
3. انتقال روح به بدنى نباتى که به فسخ مشهور است.
4. انتقال روح به بدن جمادی که به رسخ شهرت دارد (حسینی اردکانی، 1375، ص533).
از دیدگاه ملاصدرا هر چهار گونه انتقال باطل و محال است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج9، ص4). وی در کتاب اسفار ادله بطلان چنین انتقالی را ذکر نموده است (ر.ک به: همان، ص21-2)؛ آنگاه به تبیین تفاوت ماهوی مسخی که آیات قرآن کریم بر آن دلالت میکنند با دیدگاه قائلین به تناسخ میپردازد و مینویسد: آنچه آیات نسبت به آن گزارش میدهند، مسخی غیر از این مسخ مشهور است که آن را مسخ باطن مینامیم. در این مسخ جابهجایی و انتقال نفسی از بدنی به بدن دیگر تحقق نمیپذیرد تا ادله بطلان تناسخ شامل آن گردد. وی مسخ را دارای دو مرحله میشمارد: مرحله اول آن تنزل روحی به مرحله حیوانی است که مربوط به نشئه دنیاست: «لو انسلخ الإنسان عن الفطرة الآدمیة بواسطة الجهل أو الرذیلة الأخرى و مسخ نوعا آخر قردا أو خنزیرا بحسب الباطن» (همو، 1363، ص285). مرحله دوم، تعلق یافتن نفس انسان به بدن مناسب با آن میباشد که در نشئه آخرت تحقق مییابد (همو، 1981، ج9، ص5). با توجه به این تقسیمبندی، آنچه در اقوام پیشین گزارش آن رسیده، تجلی برخی واقعیتهای قیامت و نشئه آخرت در همین دنیا به امر و خواست الهی است که آنهم مخصوص آن دوره و برای عبرت دیگران میباشد. به بیانی دیگر، رذالت و اصرار بر صفات حیوانی در آن گروه که قرآن از آن خبر میدهد و متابعت شهوت و آرزوهاى نفس و پیروى غرضهاى دنیا سبب و زمینه تبلور باطنی شده است که تجلی کامل و فراگیر آن در آخرت خواهد بود، اما برخی تجلیات آن به امر الهی در همین دنیا ظهور و بروز کرده که نتیجه آن تبدل و دگرگونی صورت ظاهری آن گروه از یهود در همین دنیا به بوزینه و خوک است (همو، 1340، ص51).
از بیان ملاصدرا چنین بهدست میآید که تعبیر مسخ دارای دو اصطلاح است: یک اصطلاح که صدرا آن را مشهور دانسته و همان تناسخ است؛ اصطلاح دوم مسخی است که قرآن حاکی از تحقق آن میباشد.
اما فخر رازى با وجود آنکه پرورشیافته مکتب اشاعره و یکی از پیشوایان بزرگ آن مکتب بهشمار میرود و اعتقاداتی چون بدون مصلحت و حکمت بودن افعال الهی، انکار حسن و قبح عقلی و عدم ابتنای اسباب بر مسببات را سرلوحه افکار و بینشهای خود میداند، علم کلام را که بر عقاید اشعری بنیان نهاده و با اصرار از آن دفاع میکند، بر روش فلسفه تدوین نمود و مسائل فلسفه را با این علم در آمیخت. شاهکار کلامی وی، تفسیر قرآن اوست که آن را بر مشرب و مذاق عقلی تدوین نموده است. بهعبارتی وی اعتراضات مخالفین را در تفسیرش با تمسک به اصول عقلی پاسخ میدهد، نه اینکه به صرف نقل و روایت اکتفا کند (شبلی نعمانی، 1386، ص62-56). وی ذیل آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ» (بقره، 65) با تمایل به پذیرش مسخ شدن روحى و جسمى یهودیانی که قرآن به آنان اشاره میکند، مدعى است که با وجود امکان حمل آیه بر ظاهرش، نیازى به تأویل نمیماند؛ هرچند نظر مجاهد - صرف تحقق دگرگونی روحی- در آیه را دیدگاهی دور از حقیقت نمیداند (رازی، 1420، ج3، ص541).
ازجمله اشکالات مطرح بر دیدگاه مسخ جسمانی و روحانی آن است که آنچه این دیدگاه مطرح میکند، اعدام و ایجاد است؛ زیرا انسان این شکل و هیکلی است که مشاهده میشود، و اگر در این ترکیب قرد ایجاد شود، اعدام انسان صورت میگیرد؛ یعنى خدا اَعراضى که به اعتبار آن، اجسام انسان وجود یافته است و این اَعراض قوامدهنده و شاکله وجود جسمانی انسان هستند را محو و نابود، و اَعراضى که به آن اعتبار قرده وجود و هستی مییابد را خلق نموده است. بنابراین مسخى تحقق نیافته است: «و بالجمله یکون إعداما و إیجادا و لا یکون مسخا» (همان). فخر رازی در جواب این اشکال مینگارد: این هیکل محسوسْ انسان نیست، بلکه انسان امرى ماورای این شکل ظاهری است؛ چراکه این انسان گاه بعد از لاغرى چاق میشود و بهعکس. پس اجزا متبدل میشوند، اما شخص بعینه باقی است، و این نشاندهنده آن است که این هیکلْ اصل انسان نیست (همان). بهعبارتی انسانیت انسان در گرو آن نیست، همچنانکه فلاسفه نیز بر این باورند.
بههرحال فخر رازی بر این باور است که اگر قبول نمودیم انسان دارای دو ساحت است، بر هر مبنایی که بر این بنیان بنا شده باشد، میتوانیم ظاهر آیات را بر تحقق مسخ ظاهری و باطنی مورد قبول قرار دهیم (همان، ص542؛ ر.ک به: سمیح دغیم، 2001، ص708).
بررسی محتوای روایات
روایات در تحلیل و تفسیر آیات مسخ نقش مهمی ایفا نمودهاند؛ ازاینرو نگاهی به روایات مسخ در این پژوهش ضرورت مییابد.
سیوطی در الدر المنثور روایاتی که دلالت بر بقای نسل مسخشدگان دارد را نقل نموده، همانگونه که روایاتی در تأیید نابودی کامل آنها آورده است (سیوطی، 1404، ج1، ص76). طبق برخی روایات، مردمان آن دیار سه دسته بودند: گروهی مرتکبان معصیت، گروهی بازدارندگان از نافرمانی دستور الهی و گروهی که رفتار نهیکنندگان را بیفایده میدانستند؛ ازاینرو دست به هیچ اقدامی نمیزدند و سکوت مینمودند. از این سه گروه تنها گروه ناهی دچار عذاب نشدند و دیگران در خانه خود به قرده تبدیل شدند، بهگونهای که گروه نهیکننده را میشناختند (همان، ج3، ص138).
در کتاب البرهان فی تفسیر القرآن روایتی آمده که به شرح این داستان پرداخته است. در این روایت آمده: مردم آن دیار به دو دسته تقسیم شدند: یک دسته کسانی که به مخالفت دستور الهی همراه با حیله و نیرنگ دست زدند و گروهی که با آنها مخالفت نمودند و آنها را به کنارهگیری از مخالفت دستور خداوند توصیه نمودند. گروه دوم آنگاه که واکنش خویش را بیتأثیر دیدند، تصمیم به کنارهگیری از دسته اول نمودند؛ ازاینرو به قریه و مکانی نزدیک آن مکان منتقل شدند؛ چراکه از عذاب الهی بیم داشتند. فردای روز مهاجرت این گروه، دیگر انسانی در آن قریه باقی نمانده بود، بلکه همگی قرده شده بودند. طبق روایت مذکور، کسانی که مسخ شده بودند، دیگران را میشناختند و آنگاه که از آنها سؤال میشد تو فلانی هستی، با گریه و حرکت سر آن را تأیید مینمودند. آنها سه روز بر این منوال بودند تا باران و باد آنها را در دریا ریخت و همگی نابود شدند. در این روایت تأکید شده است که آنچه از حیوانات شبیه آنها میبینیم، از نسل آنها نیستند (بحرانی، 1416، ج1، ص325).
اینگونه روایات بر وقوع مسخ جسمی و ظاهری اهالی آن دیار تصریح ضمنی مینمایند. طبق برخی روایات، انسانهای مسخشده سیزده گروهاند که از جمله آنها «اهلالسبت» میباشند. این روایات دلیل تحریم خوردن از گوشت قرده و همچنین خنزیر را ممسوخ بودن آنها و عبرت گرفتن از آن ماجرا بیان میدارد (قمی مشهدی، 1368، ج2، ص37).
علامه مجلسی در جمعبندی روایات، با طرح ابتدایی این مسئله که وجه امتیاز انسان از حیوانات را چه میدانیم، مینویسد: اگر امتیاز نوع انسان را به هیکل و شکل و هیئت او بدانیم و معتقد شویم مسخ جسمانی محقق شده است، انسان مسخشده پس از مسخ دیگر انسان نخواهد بود، بلکه میمون و خوک است؛ اما درصورتیکه امتیاز انسان از سایر حیوانات را به روح مجرد یا ساری در بدن او بدانیم - که علامه همین دیدگاه را صحیح میداند - در این فرض، انسانیت مسخشدگان با مسخ باقی خواهد ماند و از بین نمیرود (مجلسی، 1404، ج58، ص113). وی مستند این تفسیر را دو روایت ذیل میداند:
از امام محمد باقر(ع) روایت شده است: «گروهی از اهل یهود که از آنها جدا شده بودند، هنگامی که پس از مسخ وارد منطقه خود شدند، مسخشدگان نزدیکان خویش را که انسان بودند، شناختند، اما انسانها اقوام خود را که به میمون تبدیل شده بودند، نمیشناختند. پس به قوم خود گفتند: آیا شما را نهی نکردیم» (همان). در تفسیر امام حسن عسکری(ع) نیز آمده است: «خداوند همه آنها را به میمون تبدیل کرد و دروازه شهر بسته ماند، بهنحوی که نه کسی خارج گشت و نه هیچ کسی وارد شد و این مطلب به گوش سایر مردم رسید. آنها اطراف شهر جمع شدند و متوجه شدند تمام مردان و زنان به میمون تبدیل شده، در هم موج میزنند. تماشاکنندگان آنها دوستان و نزدیکان خود را میشناختند و به آنها میگفتند: آیا تو فلانی هستی؟ او در حالی که میگریست، با سرش اشاره میکرد، آری». (امام حسن عسکری(ع)، 1409، ص269-268).
چنانکه گذشت، علامه مجلسی بر این باور است که این دو خبر دلالت میکنند بر اینکه گروه مسخشده از بنیاسرائیل، انسانیت خویش را - که عقل و شعور نشانه آن است - از دست ندادند، گرچه قادر بر تکلم هم نبودند (مجلسی، 1404، ج58، ص114).
پس از تبیین مسخ و بررسی و مقایسه دیدگاههای مطرح ذیل آیه مسخ، سؤالاتی بر این مسئله مترتب میگردد که نیازمند بررسی و پاسخ میباشد.
سرانجام مسخشدگان
آیا مسخشدگان یهود نابود شدند یا بازگشت برخی حیوانات که دیده میشوند، به مسخشدگان است و از نسل آنها شمرده میشوند؟
اهل تناسخ میپندارند برخی حیوانات مثل سگ و خوک و میمون از انسانهای ممسوخ میباشند. گروهی دیگر همه حیوانات را نشئتگرفته از انسان میدانند؛ بدینگونه که هر نفسی ابتدا به بدن انسانی تعلق میگیرد؛ اگر توانست آن را با علم و عمل تکامل دهد، به عالم ملکوت تجرد مییابد، در غیر این صورت به بدن حیوانی مناسب با آن خُلق و خوی منتقل میشود و آنقدر در این بدنها تردد میکند تا این هیئات از او زایل شود و با رفتن به عالم ملکوت، نجات یابد (همان).
در میان پیروان شریعت مبین اسلام آنچنان که گزارش شده، تنها قاضی ابوبکر بن عربی معتقد بوده است که مسخشدگان زندگی نموده و میمونها و بوزینههایی که هماکنون موجودند، از نسل آن مسخشدگان میباشند (آندلسی، 1420، ج1، ص398). اما جمهور مسلمانان معتقد به نابودی مسخشدگاناند (ر.ک به: رازی،1420، ج3، ص541). در تفسیر روحالمعانی تنها از همین نام بهعنوان مخالف نظریه هلاکت مسخشدگان یاد شده است. آلوسی در برابر این نظر، روایتی را ذکر نموده که دلالت بر این دارد که هر قومی که مورد غضب الهی قرار گرفتند، همگی نابود شدهاند. از حضرت رسول اعظم(ص) روایت شده است: «إن اللّه تعالى لم یهلک قوما أو یعذب قوما فیجعل لهم نسلا و إن القردة و الخنازیر کانوا قبل ذلک» (آلوسی، 1415، ج1، ص284). مرحوم علامه طباطبایی نیز مینویسد: از اخبار بسیارى استفاده مىشود هر قومى که مسخ شود، بعد از مسخ جز چند روزى زنده نمىماند و به فاصله کمى هلاک مىشود (طباطبایی، 1417، ج8، ص303). طبرسی نیز در رد دیدگاه فوق مینویسد: اگر بنا بر بقای آنها بود، باید گروهی از حیوانات را از بنیآدم بدانیم و ازآنرو که کسی چنین نمیگوید، لازم است این حیوانات را از نسل آن مسخشدگان نشماریم (طبرسی، 1372، ج1، ص265).
مرحوم شیخ صدوق در این زمینه با توجه دادن و تأکید بر لزوم جدا نمودن و فاصله نهادن میان حقایق و واقعیتهای تاریخی و کلمات و حرف مردم، معتقد است ممسوخ بیش از سه روز زنده نمیماند و آنچه بهنام حیوان مسخشده معروف شده، اسم مستعار بوده و بهصورت مجازی به آنها اطلاق میشود. این حیوانات تنها از نظر صورت مثل مسخشدگانی هستند که بهعلت عصیان پروردگار استحقاق تغییر نعمت بهصورت این حیوانات را یافتند و خداوند گوشت آنها را حرام کرد تا از آنها نفعی برده نشود و از عقوبت آنها کاسته نگردد (صدوق، 1403، ج2، ص495).
معجزه بودن یا نبودن مسخ یهود
یکی از مسائلی که ذیل بررسی چگونگی مسخ مطرح است، اعجاز بودن یا نبودن مسخ یهود است. پاسخ به این پرسش وابسته به دیدگاهی است که در رابطه با مسخ بیان شده است.
ابنعربی که قائل به دگرگونی (نه تغییر کلی) روحی مسخشدگان است، معتقد است آیات مسخ دال بر تحقق معجزهای توسط خداوند نمیباشد. ازاینرو او مسخی که قرآن برای یهود بیان نموده را امری فراگیر و ممکنالوقوع در همه زمانها میداند (ابنعربی، 1422، ج1، ص39).
مرحوم علامه طباطبایی معتقد است در جریان مسخ بنیاسرائیل، به اذن الهی معجزهای تحقق یافته است و حقیقتاً برخی یهودیان در این دنیا مسخ به بوزینه شدهاند. به باور وی تحقق چنین معجزاتی منافاتی با قانون علیت ندارد؛ زیرا مستلزم محال ذاتی نیست (طباطبایی، 1417، ج1، ص206-205).
به باور صدرالمتألهین نیز جریان مسخ بنیاسرائیل امری خارقالعاده بوده که در آن برخی واقعیات عالم آخرت در دنیا برای تذکر و تنبه انسانها تجلی و بروز یافته است (صدرالدین شیرازی، 1366، ج3، ص474-473).
مسئله مسخ و انسان امروز
همانگونه که هر عمل موافق یک فطرت آن فطرت را رشد مىدهد، هر عمل مخالف و ضدى نیز یک صورت ضدى در انسان نقش میزند که اگر این صورت ضد زیاد تکرار شود و بهصورت یک ملکه درآید، آن صورت باطنى عوض شده و به صورت دیگرى تبدیل مىگردد. این یعنى انسان در درون خودش مسخ مىشود؛ بدین معنا که آن فطرت اولى از بین مىرود (ر.ک به: مطهری، 1370، ص163-162). ازاینرو مسخ انسان امری مستمر و دائرمدار بینشها و کنش و واکنشهای او میباشد. از امام باقر و امام صادق(ع) در معناى آیه «وَ لَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِینَ اعْتَدَوْاْ مِنکُمْ فىِ السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ کُونُواْ قِرَدَةً خَاسِینَ فجَعَلْنَاهَا نَکَالًا لِّمَا بَینَْ یَدَیها وَ مَا خَلْفَهَا وَ مَوْعِظَةً لِّلْمُتَّقِینَ» (بقره، 65) نقل شده که فرمودند: منظور از «ما بین یدیها» نسل آن زمان و مراد از «ما خلفها» ما مسلمانان هستیم (طبرسی، 1372، ج1، ص266).
آیه «یَأَیهُّا الَّذِینَ أُوتُواْ الْکِتَابَ ءَامِنُواْ بما نَزَّلْنَا مُصَدِّقًا لِّمَا مَعَکُم مِّن قَبْلِ أَن نَّطْمِسَ وُجُوهًا فَنرُدَّهَا عَلىَ أَدْبَارِهَا أَوْ نَلْعَنهُمْ کَمَا لَعَنَّا أَصحَابَ السَّبْتِ وَ کاَنَ أَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولاً» (نساء، 47) نشانگر استمرار و زنده بودن تهدید مسخ است. مرحوم علامه طباطبایی با پذیرش ارتباط آیه مذکور با آیات قبل که در رابطه با یهودیانی است که بهعلت خیانت دچار لعنت خداوند شدند و در نتیجه توفیق ایمان از آنها سلب شد، مینویسد: ظاهر جمله «یا ایها الذین اوتوا الکتاب» افاده عمومیت مینماید. پس آیه تمامی اهل کتاب را پس از دعوت به کتاب جدید، تهدید مینماید که در صورت استکبار، دچار یکی از این دو تهدید خواهند شد:
1. «طمس»؛ یعنی به حالتی درخواهند آمد که به جهت مخالف مقاصد سعادت زندگی انسانی حرکت و پشت بهسوی فطرت بشری خود حرکت خواهند نمود.
2. گرفتار مسخ خواهند شد؛ زیرا آیه، لعنت خدا بر آنها را به لعنت درباره اصحاب سبت تشبیه نمود. پس در صورت اصرار بر مخالفت با قرآن و پیامبر خاتم(ص) مانند اهل سبت به عذاب مسخ گرفتار میگردند.
با این بیان، تهدید مسخ تهدیدی جدی و همیشگی است که اهل کتاب را در گذشته و حال و آینده مورد تحذیر و هشدار قرار میدهد (طباطبایی، 1417، ج4، ص367).
همچنین آیه «وَ لَوْ نَشَاءُ لَمَسَخْنَاهُمْ عَلىَ مَکَانَتِهِمْ فَمَا اسْتَطَعُواْ مُضِیًّا وَ لَا یَرْجِعُونَ» (یس، 67) به تهدیدی سخت و محکم نسبت به کفار در لجاجت و عناد نسبت به پیامبر اکرم(ص) تصریح دارد و آنها را به مسخ ناگهانی و یکباره تهدید مینماید و آن را برای خداوند قادر متعال بسیار آسان میداند (ر.ک به: طوسی، بیتا، ج 8، ص473؛ طبرسی، 1372، ج8، ص674). اما با این حال ملاصدرا معتقد است این مسخ در امت محمد(ص) صورت نمیپذیرد. وی دلیل این مطلب را یا بهجهت عدم رسوخ صفات رذیله نفسانی در آنها تا آن حد و میزان، و یا به سبب اعتدال مزاجشان میداند؛ چراکه بدنها و مزاج ایشان آن تحول در شکل را قبول نمینماید، گرچه مسخ باطن در این امت فراوان هست؛ یعنی صورتهای انسانی، اما باطنهایی که به صورتهای مناسب با آن از ملک یا شیطان یا صورتهای حیوانات منتقل شده است: «کلّ ذلک یخالف ما فطر علیه الإنسان فی مقام بشریّته الطبیعیّه إمّا عال أو سافل» (صدرالدین شیرازی، 1366، ج3، ص473-470).
علامه مجلسی نیز با صدرالمتألهین در این زمینه همصدا بوده و طبق فرمایش معصومین معتقد است هرآنچه در امتهای سابقه تحقق یافته، در این امت هم متحقق خواهد شد، لکن شیوه و گونهاش متناسب آن میباشد. لذا وقوع مسخ در این امت هم امری ممکن، بلکه واقع شده است؛ اما آنچه در سایر امتها تحقق یافته، مسخ قلبها از فهم و درک معارف و حقایق میباشد (مجلسی، 1404، ج58، ص117).
نتیجه
بنابر آنچه بیان گردید، روشن شد که مسخ در اصطلاح دارای معنای وسیع و گسترهای است که شامل تنزل روحی انسان تا عقیده به تغییر روح و جسم انسان میگردد. تفاوت اصلی مسخ و تناسخ نیز بازگشت به جدا شدن، انتقال و جابهجایی روح از بدن یا عدم آن و به تعبیر ملاصدرا اتصال و انفصالی است که یکی را موجه و دیگری را محال مینماید.
دیدگاههای مطرحشده درباره مسخ را به سه گروه اصلی میتوان تقسیم نمود: مسخ ظاهری، مسخ نفس و روحی و مسخ ظاهر و باطن انسان. این تقسیمبندی بر معیار کیفیت تحقق مسخ استوار است. آنچه وجه مشترک تمامی نگاهها بهعنوان مبنا مورد قبول واقع شده، اعتقاد به ساحتی ورای ظاهر و جسم انسان است که از آن میتوان به باورمندی وجود روح در انسان تعبیر نمود. همچنین وجود فطرتی پاک و خدایی برای انسان در دیدگاههای مطرح قابل پردازش است.
وجه اشتراک تمامی اقوال مطرحشده - با وجود تهافت و اختلاف ظاهری که در آنها مشاهده میشود - به تنزل سطح روحی انسانهای مسخشده در حد نفس حیوانی (در رفتار و عمل) برمیگردد. این باور خود با عقیده به وجود مدارج مختلف برای روح انسان و امکان دگرگونی و تحول در آن به سمت تعالی یا نزول پیوند مییابد. هرچند چنانکه گذشت، شدت سقوط یا جابهجایی کامل در مقام تنزل، میان اندیشمندان اسلامی مورد اتفاق نیست. بر همین اساس دانسته میشود که انسان گرچه از نظر جسمى مسخ نگردیده و تبدیل به یک حیوان نشود، اما بهیقین از نظر روحى و معنوى این امکان در او فراهم است که با مسخ خُلق و خوی در ردیف عالم حیوانی قرار گیرد. مراد از این گفتار آن است که گناه و طاعت هردو بر روح اثر مىگذارد. در صورتی که انسان عملى را که با طبیعت یک حیوان دیگر مشابهت دارد، نه با طبیعت انسان و در واقع یک عمل ضد انسانى را تکرار کند، کمکم صورت معنا و صورت باطن او تغییر مییابد. مسخ برخی یهودیان که در قرآن کریم بیان گردیده است، از همین نوع مسخ میباشد.
نکته پایانی اینکه، مسخ مورد اشاره در قرآن را میتوان معجزهای الهی تعریف نمود؛ همانگونه که میتوان عدم پیوند میان ایندو را ادعا کرد و اعجاز را به مسخ مربوط ندانست. این امر به نوع تلقی و نگاه به چگونگی و مراحل تحقق مسخ بستگی دارد. تجلی کامل این واقعیـت در قیامت، امری مورد پذیرش است.
[1]. «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ؛ ما از آنِ خداییم و بهسوى او بازمىگردیم» (بقره، 156).
[2]. «نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئکَ هُمُ الْفَاسِقُونَ؛ خدا را فراموش کردند و خدا نیز آنها را به خودفراموشى گرفتار کرد؛ آنها فاسقاناند» (حشر، 19).
[3]. در انتساب کتاب تفسیری مشهور به تفسیر ابنعربی به محییالدین عربی اختلاف است؛ محققین معتقدند نویسنده کتاب مذکور عبدالرزاق کاشانی است. بههرحال این مسئله در اصل موضوع بحث دخالتی مستقیم ندارد؛ چراکه عبدالرزاق نیز از بزرگان عرفا دوره خویش، و در عرفان مروج مکتب ابنعربی است.
[4]. متن این دو روایت در بررسی محتوای روایات مربوط به این موضوع طرح خواهد شد.
[5]. مجاهد بن جبر مکی (متولد 21ق و متوفی 103ق) از شاگردان مبرز ابنعباس است. وی ساکن کوفه بود. تفسیر وی تنها نقل حدیث یا اقوال صحابه نمیباشد، بلکه گاه از مصادر لغوی و اسالیب بیانی نیز استفاده برده است (ر.ک به: ایازی، 1378، ص134-133).