نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
1 دانشیار فلسفه مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی
2 کارشناس ارشد فلسفه و کلام اسلامی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
Imam Ali (a) has paid special attention to human awareness of death and the necessity for remembering death. He attempts to lead man to a high degree of self-knowledge and meaningfulness of life through a comprehensive understanding of death. As is considered, death is essentially interrelated to life and, therefore, every lack of correct knowledge toward the former would affect human self-knowledge, and in such a state, one fail to have a right understanding of life, neither negatively nor positively. In this way, permanent attention to death and being inspired by the sayings and deeds of men of remembrance is the very manner upon which one can attain a considerable understanding of death and everlasting world following it in earthly life. Such a right knowledge of death would lead man to understand his life as something meaningful.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در این نوشتار از «مرگآگاهی»، «اندیشیدن و توجه به مرگ» اراده میشود. در سخنان امیرمؤمنان علی(ع) بر لزوم توجه به مرگ تأکید شده است؛ برخی تعابیر حاکی از نگرانی و خوف از مرگ است اما در تعابیری نیز مرگ چونان فرجامی نیک تصویر شده است. چگونه میتوان این دو تصویر ناهمگون را پذیرفت؟ افزون بر آن، از آنجایی که سرانجام زندگی هر انسانی به مرگ منتهی میشود، چگونه میتوان از زندگی معنادار سخن گفت و باور به معناداری را تقویت کرد؟
بر این اساس نخست از ارتباط مرگآگاهی و معناداری زندگی سخن به میان میآید؛ درضمن مباحث چرائی دوگانگی تعابیر حضرت نیز روشن میشود.
مسئله معناداری زندگی از مسائل همیشگی بشر بوده و نگرشهای مختلفی در تفسیر، تحلیل و تبیین آن ارائه شده است. در این مقال دیدگاه باورمندان به متافیزیک موردنظر است؛ باوری که منحصر دانستن هستی به دنیای مادی را مستلزم بیمعنایی زندگی دانسته، به دنیای ماورای ماده معتقد است و بر این اساس، زندگی را دارای معنا میداند[1] (Cottingham, 2003, Ch. 2).
البته آنچه در این نوشتار مورد تأکید است، احساس و درک بیواسطه، صریح و مؤثر این معناداری میباشد. به تعبیر دیگر، منظور از مرگآگاهی یعنی خود را در فرایند مرگ دیدن و آن را با تمام وجود از نزدیک حس کردن؛ بهگونهای که فرد با تمام وجود حکمت و معناداری زندگی را بفهمد و همه افکار و اعمال وی، منبعث از چنین فهمی باشد.
بر کسی پوشیده نیست که چشمانداز مثبت نسبت به آینده و سرنوشت انسان، به زندگی معنا میبخشد، اما پوچانگاری و نافرجامنگری، نگاه بدبینانه نسبت به آن القا میکند. در این میان حالت دیگری نیز متصور است؛ حالتی که آینده زندگی (مرگ) نامعلوم و در پس پرده ابهام باشد. چنین تردیدی نیز معناداری را تیره میسازد. اگر مرگ نیستی و پایان حیات زندگی انسان باشد، تحمل سختیها، دردها و محرومیتها و بار زندگی چه وجهی خواهد داشت؟ تمرکز بر این نگرشهای بدبینانه سبب حاکمیت یأس و ناامیدی بر روح انسان میشود؛ تا جایی که ممکن است به خودکشی نیز منجر شود. همچنین بیهدف دانستن آفرینش و ناباوری نسبت به حیات پس از مرگ ممکن است انسان را به دَم غنیمتی وادار کند؛ چنین کسی به خود القا میکند که تا زندگی باقی است، باید از آن کمال بهره مادی را برد.
یکی از شاخصههای بسیار مهم آموزههای دینی، توجه به مسئله مرگآگاهی و معناداری زندگی است؛ بر این پایه مبدأ و معاد از بنیادیترین آموزههای دینی تلقی شده و بخش اعظم نصوص دینی را به خود اختصاص داده است. ارائه تصاویر جذاب از پایان کار نیکوکاران و بهشت و نعمتهای آن در قرآن و روایات و تحذیر از پیامدهای سوء زندگی تبهکاران بهمثابه قطبنمایی است که جهت زندگی انسانها را در عوالم پس از مرگ روشن میسازد تا از این طریق با رشد انسانها، امکان تجربه معناداری زندگی فراهم گردد.
اینک برخی تعابیر علوی در اینباره ذکر و به دقایق آن اشاره میشود. آن حضرت در جایی میفرماید: «چون مردمی باشید که بر آنها بانگ زدند و بیدار شدند، و دانستند دنیا خانه جاویدان نیست و آن را با آخرت مبادله کردند. خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید»[2] (نهجالبلاغه، خطبه63).
در این سخن پیوند ذاتی دنیا با آخرت و تناسب هریک با دیگری بیان، و در پایان بر معناداری زندگی تصریح شده است. از این منظر دنیا ظرف توجه به آخرت است و بدون چنین ظرفی، مسائلی از قبیل تکلیف، پرهیزکاری، عبادت و هدایت و در نتیجه، بهشت و دوزخ (آخرت) معنا نخواهد داشت. وجه بیهوده نبودن خلقت، جهتیافتگی آن بهسوی آخرت و دار بقاست. بر این اساس، کسی که مرگ و آخرت را منظور نکند، نسبت به این جهتیافتگی غافل خواهد بود و زندگی دنیایی خود را عبث و بیمعنا خواهد یافت.
ایشان در جایی دیگر میفرماید:
دنیا آنها را به راه کوری کشاند و دیدگانشان را از نور هدایت بپوشاند؛ در بیراهه سرگردان و در نعمتها غرق شدهاند؛ نعمتها را خدای خود قرار دادند؛ هم دنیا آنها را به بازی گرفته، هم آنها با دنیا به بازی پرداختهاند و آخرت را فراموش کردهاند. اندکی صبر کن، به زودی تاریکی بر طرف میشود[3] (همان، نامه31).
در این سخن حضرت از بیمعنایی زندگی به «سرگردانی در بیراهه» تعبیر، و سبب آن را فراموشی آخرت دانسته است و در پایان یادآور میشود که با مرگ، تاریکی بر طرف و حقایق روشن میگردد. با چنین فرضی سیر زندگی انسان در دنیا از ظلمت و تاریکی بهسوی نور و روشنایی است و این حاکی از معناداری زندگی است. از این رو، از جمله مراحل زندگی باید مراحلی باشد که با پشت سرگذاشتن هریک، یکی از پردههای ظلمت برطرف شود و زندگی انسان بیش از گذشته در معرض اشراق و الهام الهی واقع شود.
همچنین در تعبیری میخوانیم: «پس آنکس که جز به حساب خویش پردازد، خود را در تاریکی سرگردان، و در هلاکت افکنده است. ... پس بدانید بهشت پایان راه پیشتازان و آتش جهنم، سرانجام کسانی است که کوتاهی میکنند»[4] (همان، خطبه157). در این سخن نیز نکته دقیقی نهفته است و آن اینکه زندگی انسان در دنیا ابتر نیست و لزوماً بر پایه سنن آفرینش پیامدهایی دارد. باید سعی شود اعمال و رفتار با آن پیامدها هماهنگ باشد. از این رو، غفلت از مرگ سبب حیرت و سرگردانی در ظلمت است؛ و گرفتاری در چنین شرایطی مانع فهم معناداری زندگی میگردد. به تعبیر دیگر، از منظر امام(ع) بین مرگآگاهی و فهم معناداری زندگی، پیوند استواری وجود دارد و حصول این باور سبب استکمال انسان میگردد.
آیتالله جوادی آملی در اشاره به الهام مؤمنان از اینگونه سخنان و آثار آن مینویسد:
اگر مؤمنان متصلبی یافت میشوند که عمیقاً به یاد معاد هستند وآگاهی به آن دارند و این تعمق یاد مرگ و قیامت مایه کمال آنها شده است، برای آن است که ضعف شناخت تحقیقی آنان با قوت معرفت تقلیدی آنها ترمیم شده و راه عقل و استدلال بهوسیله کمال راه دل و اشتیاق، جبران شده است (جوادی آملی، 1370، ص13).
تقلید برخاسته از ایمانِ مبرهن، نگاه انسان را به مرگ و دنیای پس از مرگ متحول میسازد و مؤمن را به نور یقین میرساند. اما این علم و یقیین چگونه حاصل میشود؟ از منظر قرآن، کسانی مرجع الهامبخش معرفت حقایقاند که اهل ذکر خوانده شدهاند.
در قرآن نوعی پرسشگری مطرح میشود که در ضمن آن «اهل ذکر» طرف پرسش قرار میگیرند تا روشنگر حقایق باشند: «فاسئلوا اهل الذکر ان کنتم لا تعلمون» (نحل، 43). مفسران ذیل این آیه شریفه در بیان معنای اهل ذکر و اینکه اهل ذکر چه کسانی هستند، اظهار نظر کردهاند. علامه طباطبایی نخست درباره مخاطبین آیه چنین میفرمایند:
پس در این جمله خطاب را عمومی گرفته است تا هرکس راه خود را شناخته و پیروی کند و آنانکه از حقیقت دعوت نبوی خبر ندارند، مانند مشرکین به اهل علم مراجعه کنند و بپرسند. اما آنکس که این معنا را میداند، مانند خود رسول خدا و گروندگان به وی، غنی و بینیاز از رسول هستند (طباطبایی، 1374، ج12، ص374).
برای فهم مراد آیه، به بررسی معنای واژه محوری «ذکر» میپردازیم. «ذکر» بهمعنای حفظ و استحضار معنای چیزی است. راغب در مفردات برای ذکر دو معنا قائل شده: یکی آن هیئت و وضع درونی انسان است که بهوسیله آن مطالب و آموختههایش را حفظ میکند. ذکر به این معنا مرادف حفظ است، با این تفاوت که حفظ را به اعتبار نگهداری محفوظ بهکار میبرند. ذکر در معنایی دیگر عبارت است از حضور مطلب در قلب و یا زبان از ذکر اراده میشود (الراغب، 1412، ص328) و ظاهراً اصل در این کلمه، ذکر قلبی است و اگر لفظ را هم ذکر گفتهاند، به اعتبار این است که لفظ معنا را بر دل القا میکند و به همین اعتبار در قرآن استعمال شده است (طباطبایی، 1374، ج12، ص375).
بر این اساس قرآن کریم وحی، نبوت و کتب آسمانی را ذکر، و برخی اهل کتاب را که کتاب بر آنها نازل شده و گروندگان به این کتاب را اهل ذکر خوانده است؛ چون اهل و متخصص هر چیزی نسبت به آن عارفتر و بیناتر است و کسانی که میخواهند نسبت به آن آگاه شوند، میبایست به اهل آن مراجعه کنند (همان، ص376).
اهل ذکر چه کسانی هستند؟ بعضی از مفسرین گفتهاند مراد از اهل ذکر، عالم به تاریخ گذشتگان است، خواه اهل ایمان یا کافر باشند و وجه اینکه در قرآن علم، ذکر خوانده شده آن است که غالباً علم از تذکر و یادآوری بهدست میآید (الطوسی، ج6، ص384)؛ اما این مطلب صحیح نیست؛ زیرا اطلاق ذکر بر علم نیازمند قرینه است و چنین قرینهای در این آیه وجود ندارد.
بعضی اهل ذکر را معادل اهل قرآن گرفتهاند؛ از این رو که قرآن، ذکر نامیده شده و اهل ذکر نیز رسول خدا، اصحاب و خواص مؤمنیناند. این تفسیر نیز صحیح نیست؛ زیرا گرچه قرآن، ذکر و اهل قرآن هم اهل ذکراند (همان)، چنین معنایی از آیه با اتمام حجت نمیسازد و معنا ندارد از منکران نبوت خاتم خواسته شود که چیزی را که نمیدانند، از پیروان او سؤال کنند. پس باید آیه شریفه را ناظر به اصل عقلانی وجوب رجوع جاهل به عالم دانست (طباطبایی، 1374، ج12، ص376). لذا بهنظر علامه طباطبایی اهل ذکر مشخصاً بهمعنای اهل قرآن نیست؛ البته این مفسر مشخصاً مصداقی برای آن معرفی نمیکند.
آیت الله جوادی آملی در تبیین مصادیق اهل ذکر بیان دیگری دارند؛ ایشان مینویسد:
ذکر از اوصاف فعلی خداوند است و هرچه مایه تذکر حق باشد، از مظاهر این وصف فعلی خداوند بهشمار میآید و کاملترین موجودهای امکانی، عالیترین مظهر این نام شریف میباشند و از این جهت که وجود گرامی پیامبر اکرم و همچنین قران کریم هرگز از عترت جدا نبوده و عترت نیز از آن منفک نمیباشد، بهعنوان «ذکر» معرفی شدهاند؛ یعنی گوهر وجودی انسان کامل و همچنین حقیقت قرآن کریم یاد حق است و ارتباط با آنها مایه تذکر خداوند که هم مبدأ است و هم معاد خواهد بود. ... نتیجه آنکه قرآن و عترت بارزترین مظهر ذکر بوده و انس با آنها تذکره حق و نسیان آنها فراموشی یاد خداوند خواهد بود (جوادی آملی، 1370، ص15-14).
اینک از تعابیر روشنگر امام علی(ع) در معرفی اهل ذکر بهره میبریم؛ آن حضرت در بخشی از سخنان خود میفرماید:
خدای سبحان و بزرگ، ذکر را روشناییبخش دلها قرار داد. خداوند در دورههای مختلف روزگار و در دوران جدایی از رسالت، بندگانی داشته است. آنان چراغ هدایت را با نور بیداری در گوشها و دیدهها و دلها برمیافروختند؛ ... با یاد خدا روزگار میگذرانند و غافلان را با هشدارهای خود از کیفرهای الهی میترسانند. ... آنان پردهها را از پیش چشم اهل دنیا برمیکشند؛ آنچه را که مردم نمیبینند، آنان میبینند و آنچه را که مردم نمیشنوند، میشنوند[5] (نهجالبلاغه، خطبه221).
شارحان نهجالبلاغه در ذیل این بخش از سخنان حضرت بهتفصیل از چگونگی تابش معرفت الهی بر دل اهل ذکر و کشف حقایق هستی نزد آنان پرده برکشیدهاند. ابنابیالحدید در ذیل این خطبه مبحث مقامات عارفان را تا اندازهای با تفصیل پیش میکشد. او ظاهر کلام حضرت را حکایت حال مبلغان و واعظانی میداند که با اشاعه منکرات مقابله میکنند؛ اما از نظر وی، لباب و باطن این سخن شرح حال عارفان و بندگان خاص و برگزیده الهی است (ابن ابیالحدید، 1387، ج11، ص180). بر این اساس معلوم میشود که آن حضرت با عبارت «انّ للذِّکر لأَهلاً» تلمیحی ناظر به آیه مورد بحث بهکار بسته است و اهل ذکر را پیشوایانی دینی معرفی میکند که با مساعی خالصانه، قابلیت استفاضه از انوار قدسی و ربوبی را یافتهاند و در جهت نجات و رستگاری بندگان خدا میکوشند.
ابنمیثم از دیگر شارحان نهجالبلاغه نیز محتوای این سخن حضرت را در پیوند با خصال عارفان قرار میدهد و به اشارات ابنسینا نیز استشهاد میکند. او در بیان معنای «و ان للذکر لأهلا» میگوید: اهل ذکر کسی است که ذکر را آنقدر پیشه خود میسازد تا دوستدار مذکور میگردد و محبوبهای دنیوی غیر او را به فراموشی میسپارد (ابنمیثم بحرانی، 1420، ج4، ص70). از این منظر نیز اهل ذکر سالکان طریق و ملازمان ذکر حضرت حقاند و تداوم ذکر توأم با حضور قلب سبب شده است که آنان از پس پرده ظلمانی طبیعت، حقایق هستی را ببینند و خود، بازتاب آن حقایق و از این طریق، پیشوایانی نمایانگر حق و منادیان راستین توحید باشند.
اهل ذکر از دو جهت مهم در الهامبخشی معناداری ایفای نقش میکند؛ نخست اینکه آنان بهلحاظ وسعت آگاهی و شهودی که از مرگ و عالم آخرت دارند، سبب افزایش آگاهی و در نتیجه، الهام معناداری میشوند. توضیح مطلب اینکه با ورود میّت به عالم قبر، حالات و شرایط بیسابقه و متناسب با حیات برزخی بر وی نمایان میگردد که با معیارهای دنیوی قابل قیاس، و جز برای اهل ذکر قابل فهم نیست. در سخنی از مولیالموحدین علی(ع) در این باره آمده است:
مردم! اگر شما همانند من از آنچه که بر شما پنهان است باخبر بودید، از خانهها کوچ میکردید، در بیابانها سرگردان میشدید و بر کردارتان اشک میریختید؛ چونان زنان مصیبتزده بر سر و سینه میزدید، سرمایه خود را بدون نگهبان و جانشین رها میکردید و هرکدام از شما تنها به کار خود میپرداختید و به دیگری توجهی نداشتید[6] (نهجالبلاغه، خطبه115).
آگاهی اهل ذکر از احوال برزخیان ممکن است از این جهت باشد که آنها از مظاهر ذکر و وصف فعلی خداوند بهشمار میآیند و کاملترین موجودات امکانی، عالیترین مظهر این نام شریفاند؛ در نتیجه از علم غیب برخوردارند. افزون بر آن، اثبات این آگاهی اهل ذکر از جهتی دیگر نیز ممکن است؛ آنان پس از طی مراحلی در فرایندی عینی به این مقام الهی رسیدهاند. نتیجه این فرایند، بصیرت و شهود برزخی است که طی آن مشاهدات و دریافتها از عالم فوق در زمره تجربه دینی یا عرفانی قرار میگیرند. این وقوف و آگاهی به هر نحو که باشد، دارای خصلت معرفتزایی است و برای مخاطب حجیت دارد. به تعبیری، در واقع مرگآگاهترین انسانها اهل ذکراند و اظهارات آنان موجب معرفت میشود. از این رو در سخنان حضرت علی(ع) میخوانیم:
(اهل ذکر) با این که در دنیا زندگی میکنند گویا آن را رها کرده به آخرت پیوستهاند. سرای دیگر را مشاهده کرده، گویا از مسائل پنهان برزخیان و مدت طولانیشان آگاهی دارند و گویا قیامت وعدههای خود را برای آنان تحقق بخشیده است[7] (همان، خطبه221).
بُعد دیگر اثربخشی اهل ذکر به اسوه بودن آنان مربوط میشود؛ آنان بهقدری در ذکر و جلای قلب پیش رفتهاند که رفتار و گفتار آنان در ژرفای جان تحول میآفریند و موجود ناسوتی را در طریق قرب الهی ملکوتی میسازد. آنان آیات الهی و اسوههای آخرت در بین بندگان هستند. این اثربخشی سبب شده است که پس از گذشت سدههای طولانی از روزگار، هنوز انبوه بیشماری از انسانهای وارسته به آنان اقتدا میکنند و سلوک و مرام آنان را با جان و دل پیشه خود میسازند. بر این اساس است که در روایات بر لزوم شناخت امام تأکید، و مرگ با جهل امام، مرگ جاهلیت خوانده شده است (الکلینی، 1407، ج2، ص19).
آیتالله جوادی آملی در اشاره به این ویژگی اهل ذکر (امام) مینویسد:
همین تضلع و گوناگونی فضائل انسانی در امام معصوم سبب میشود تا افراد مختلف از هر دین و با هر باوری با اندک آشنایی با چنین شخصیتی، هرچند به فراخور گستره دانش و عمق بینش خود، از منظر خاصی بهسوی کمالات وجودی امام جذب شوند و از همان جهت به او محبت ورزند؛ البته هر محبتی، در هر مرتبتی مرهون مرتبهای از معرفت است (جوادی آملی، 1387، ص43).
اصل و لباب معناداری در واقع از این شأنِ اهلِ ذکر نشئت میگیرد؛ از این رو باید چگونگی پیوند معناداری با رسالت اهل ذکر بیشتر آشکار گردد. اگر مقیاس معتبری از معناداری منظور شود، نقشآفرینی بیبدیل اهل ذکر در این زمینه روشن میشود. در ذکرِ معنای متیقنی از معناداری میتوان گفت: در تلقی معناداری زندگی، هدفمندی متعالی و سنجش مستمر قرب و بعد از هدف و سرسپردگی عارفانه و حاکی از عشق به مدارج عالی حیات، حرکتی پویا را در زندگی انسان رقم میزند که هیچ عامل دیگری چنین نمیکند. این مفهوم معناداری زندگی و همان هدفی است که ادیان الهی در جهت تحقق آن آمده و توفیقات فراوانی نصیب انسان کردهاند.
قرآن کریم بر شأن اسوه بودن نبی مکرم اشاره، و بر آن تأکید میکند: «بهراستی که برای شما در فرستاده خدا اسوهای پسندیده است»[8](احزاب، 21). علامه طباطبایی در تفسیر این آیه مینویسد: «معناى آیه این است که یکى از احکام رسالت رسول خدا (ص) و ایمان آوردن شما، این است که به او تأسى کنید؛ هم در گفتارش و هم در رفتارش» (طباطبایی، 1374، ج16، ص432).
این شأن در سخنان امام علی(ع) برجستگی خاصی دارد؛ ایشان میفرماید: «براى تو بسنده است رسول خدا (ص) را مقتدا گردانى، و راهنماى شناخت بدى و عیبهاى دنیا و خوارمایگى و زشتیهاى فراوانش بدانى»[9] (نهجالبلاغه، خطبه160). حجیت تنها در صورتی حاصل میگردد که پیامبر و پس از وی، امام و در مرتبة بعد از امام، پیشوای غیرمعصوم بهلحاظ رفتار اسوه باشد. امام علی(ع) به این مطلب اشاره میکند و میفرماید: «اى مردم! به خدا من شما را به طاعتى برنمىانگیزم، جز آنکه خود پیش از شما به گزاردن آن برمىخیزم، و شما را از معصیتى باز نمىدارم، جز آنکه خود پیش از شما آن را فرو مىگذارم»[10] (همان، خطبه175).
شأن اُسوگی آن حضرت در توجه دادن به مرگ و التزام رفتاری به مقتضای آن و القای عملی مفهوم معناداری زندگی بسی شگفت و جالب توجه است. رفتار و گفتار آن حضرت نشان از مدیریت حس مرگآگاهی در سطحی بسیار عالی دارد. او قبل از مواجهه با مرگ در جریان رفتاری حکیمانه خود را کاملاً آماده کرده است. ایشان در جایی میفرمایند: «آگاه باشید! به خدا سوگند که یاد مرگ مرا از شوخی و کارهای بیهوده باز میدارد»[11] (همان، خطبه83). این سخن میزان و شدت مراقبت از فرصتهای قبل از مرگ را جهت انس با مرگ بهعنوان واقعیت ناگسستنی زندگی انسان نشان میدهد. همچنین در جایی میفرماید: «به خدا سوگند اینکه میگویم، بازی نیست، جدّی و حقیقت است، دروغ نیست، و آن چیز جز مرگ نیست که بانگ فراخوان آن رسا، و بهسرعت همه را میمیراند»[12] (همان، خطبه132). اینگونه تعابیر حاکی است که آن حضرت از هر فرصتی برای توجه به مرگ و اندیشیدن به آن بهره برده است. بر پایه چنین رفتاری که صورت سنت استواری را در زندگی آن حضرت پیدا کرده است، ایشان به جایی میرسد که مرگ را با آغوش باز پذیرفته و آن را رستگاری و نیک فرجامی میخواند: «به خدای کعبه رستگار شدم»[13] (ابن ابیالحدید، 1387، ج9، ص207). همچنین در جایی دیگر میفرماید: «به خدا سوگند انس فرزند ابوطالب با مرگ از انس طفل شیرخوار با پستان مادر بیشتر است»[14] (نهجالبلاغه، خطبه6).
سخنان و مواعظ پرحرارت آن حضرت درباره مرگ و لزوم آمادگی برای آن، و تأثیری که بر نفوس مستعد میگذارد، شگفتانگیز است. آن حضرت در وصف کسی که در آستانه مرگ است، میفرماید: «اما او در حالت بیهوشی و سکرات مرگ، و غم و اندوه بسیار، و ناله دردناک، و درد جان کندن، با انتظاری رنجآور دست به گریبان است»[15] (همان، خطبه82). توجه به اینگونه تعابیر نشان میدهد که این سخنان بازتاب شخصیت واقعی آن حضرت بهمثابه اُسوهای است که با تمام وجود، معیار توجه به آخرت است. ابن ابیالحدید در ذیل خطبه 108 نهجالبلاغه با اشاره به این ویژگی سخنان حضرت میگوید:
ناظر باید به آنچه از نیکویی در آن است بنگرد، و به ترس و بیم و خوف و خشیتی که در دل ایجاد میکند، توجه کند؛ آن بهگونهای است که حتی اگر بر زندیق منکر رستاخیز تلاوت شود، نیروی او گرفته و قلبش هراسان میشود، و خود را میبازد و باورش متزلزل میگردند (ابن ابیالحدید، 1387، ج7، ص202).
در سخنان امام متقیان علی(ع) از فرایند اثربخشی اهل ذکر به «اثاره عقول» (شکوفاسازی خردها و توانمندیها) تعبیر شده است. آن حضرت در نخستین خطبه نهجالبلاغه در مقام بیان فلسفه بعثت پیامبران میفرماید:
و خداى سبحان ... پس هر چند گاه پیامبرانى فرستاد و بهوسیله آنان به بندگان هشدار داد تا حق میثاق «الست» بگزارند، و نعمت فراموشکرده را به یادشان آرند. با حجت و تبلیغ، چراغ معرفتشان را بیفروزند تا به آیتهاى خدا چشم دوزند[16] (نهجالبلاغه، خطبه1).
در این سخن به آسیبهای طبیعت انسانی و گسست آن از پیوند فطری با خدا، و ضعف او در برابر جاذبههای دنیا اشاره شده است. از این منظر، انسان در فطرت خود با خدا آشنا و در برابر او تسلیم است؛ اما عواملی سبب ضعف این معرفت فطری و در نتیجه، غفلت دامنگیر انسان میشود. خدای حکیم برای نجات و رستگاری او پیامبران را برمیانگیزد و امانت رسالت تبلیغ و رساندن پیام الهی به بشر را به آنان میسپارد. از این طریق انسان با مبدأ و معاد و حقایق آنها آشنا میشود؛ تکالیف خود را میشناسد و بر این اساس، افکار و اعمال خود را سامان داده و پیش میبرد.
بر پایه آنچه گذشت میتوان گفت رمزگشایی مسئله مرگ با کاوش در رفتار و گفتار اهل ذکر حاصل میگردد و این امر موجب نیکفرجامی و فهم معناداری است، چراکه از این منظر، مرگ واسطه بین مراحل حیات انسان تلقی میشود (طباطبایی، 1374، ج17، ص475) و کسی که بهدرستی خود را بشناسد، مرگ را جزئی از خود میبیند. بر این اساس، جهل و نگرانی از مرگ در واقع جهل و نگرانی از خویشتن است. اگر انسان خود را بشناسد و به مقتضای فطرت در طریق هدایت گام بردارد، خودی که ساخته میشود، مطلوب است نه مکروه. درست در چنین فضایی است که از نظر قرآن، صاحبان فرجام نیکو و اولیای الهی مرگ را آرزوی خود میدانند (بقره، 94؛ جمعه، 6).
اما راهکار اینکه چگونه میتوان با تقویت مرگآگاهی به معناداری رسید، شناخت عوامل آگاهیبخش و غفلتآفرین است.
عوامل آگاهیبخش
در بیان حضرت امیر(ع) از سه عامل آگاهیبخش به انسان درباره مرگ و امتزاج آن با زندگی یاد شده است:
1. فطرت: واژه فطرت در لغت بهمعنای شکافتن طولی و آفرینش ابداعی است (الراغبالاصفهانی، 1412، ص640)؛ مثلاً حضرت در جایی میفرماید: «او آفریدگان را با قدرت خویش و بدون هیچ سابقهای آفرید»[17] (نهجالبلاغه، خطبه1). فطرت همچنین به معنای سجیت و سرشتی است که خدا انسان را براساس آن آفریده است؛ در مواردی نیز به نوعی شناخت غیر اکتسابی و غیر مبتنی بر حس و تجربه اطلاق میشود. ابنسینا میگوید: فطرت به این معناست که انسان خود را در حالتی تصور کند که یکباره به دنیا آمده، در حالی که عاقل و بالغ است ولی هیچ مطلبی را نشینده، به هیچ مذهبی معتقد و با هیچ امتی مرتبط نیست و سیاستی نمیداند، اما محسوسات را مشاهده میکند و خیالاتی بر آن پایه اخذ میکند؛ آنگاه چیزی بر ذهن عرضه و در آن تشکیک میکند. اگر شک استوار گشت، فطرت آن را گواهی نمیکند و اگر شک بر آن وارد نشد، ازجمله چیزهای برخاسته از فطرت است (ابنسینا، 1379، ص117).
مطلب مهم در این مقام توجه به فطری بودن مرگآگاهی انسان است؛ همانگونه که انسان در سرشت و فطرت خود با خدا آشناست، معاد را نیز میشناسد. تعبیر زیبای حضرت علی(ع) در اینباره چنین است: «نشانه مرگ بر پیشانی شما زده شده است»[18] (نهجالبلاغه، نامه27). پرداختن به دنیای برون و غفلت از دنیای بس شگفتانگیزتر، سبب غفلت و فراموشی مرگ میشود. بر این اساس، تأکید فراوان حضرت بر پرهیز از دنیازدگی جهت توجه به مرگ و روشن ساختن مراحل متعالی حیات پیش روی انسان است. همچنین در بخش دیگری از سخنان آن حضرت آمده است: «خدای سبحان شما را بیهوده نیافرید، و به حال خود وانگذاشت. میان شما تا بهشت یا دوزخ، فاصله اندکی جز رسیدن مرگ نیست»[19] (همان، خطبه63). از این تعبیر معلوم میشود که مرگآگاهی انسان بهاقتضای جهتیافتگی و هدفداری خلقت، جبلی و فطری است. از این رو همانگونه که برخی شارحان نهجالبلاغه تصریح کردهاند، میتوان اینگونه سخنان را تنها تذکری در ارجاع به عقل و فطرت دانست:
جملات امیرالمؤمنین (ع) ما را به فطرت پاک و عقل ناب و وجدان صاف ارجاع مىفرماید که این حرکت با آنهمه قوانین و عظمتها که در اختیار این کاروان سریعالسیر در جریان است، محال است بىآغاز و بىانجام و بىمقصد بوده باشد (جعفری، 1376، ج26، ص37).
2. حجت الهی و انسان کامل: حجت الهی خود عامل آگاهیبخش درباره مرگ است که در دو سطح حجت درون و حجت برون مطرح میشود. حجت برون در واقع همان اهل ذکر است که از آن سخن به میان آمد. اما حجت درون همان عقل است که سبب تشخیص و معرفت است: «عقل تو را همین بس که برای تو راه گمراهی را از راه رستگاری نمایان میسازد»[20](تمیمی آمدی، 1378، ج2، ص139). در قرآن بیش از سیصد آیه به این موهبت الهی و کارکردهای آن اشاره دارد. امیرالمؤمنین علی(ع) با تمام وجود میکوشد تا بندگان خدا را از جهت عقلی و خردورزی به مدارج عالی رشد برساند. این مساعی وی تا حدی مؤثر افتاد که برخی مکاتب فلسفی و کلامی شیعی و سنی مدیون اوست. برخی مفسران کلام او به پاسداشت عظمت و مقام آن حضرت توسط فلاسفه تصریح کردهاند (ابن ابیالحدید، 1381، ج1، ص28). بخشی از سخنان آن حضرت الهامبخش صدرالدین شیرازی در تأسیس حکمت متعالیه واقع شده و گشایشهایی در مسائل عمیق و دقیق توحید و معاد در پی داشته است (الشیرازی، 1981، ج6، ص142- 135).
برخی از تعابیر بلند حضرت دربارة عقل بدین قرار است:
- سرمایهای سودمندتر از عقل نیست[21] (نهجالبلاغه، حکمت108).
- خدا عقل را به کسی عطا نکرد، مگر اینکه روزی او را به یاری عقل نجات داد[22] (همان، حکمت397).
- بهراستی که ارزشمندترین بینیازی عقل، و بزرگترین فقر بیخردی است[23] (همان، حکمت34).
دراینباره که عقل و فرزانگی چگونه در مرگآگاهی مؤثر است، حضرت میفرماید: «با ایمان علم آباد میشود، و با علم انسان از مرگ میهراسد، و با مرگ دنیا پایان میپذیرد»[24] (همان، خطبه156). توضیح مطلب آنکه عقل سبب علم و معرفت است و از این طریق موجب مرگآگاهی، و در نتیجه، سبب عاقبتاندیشی میگردد. هراس انسان از مرگ که از طریق علم حاصل میشود، او را وادار میکند که خود را برای سفر آخرت آماده کند. از این رو در روایات آمده است: «عقل چیزی است که بهسبب آن خدا عبادت میشود و بهشت بهدست میآید»[25] و «کسی که عاقل است، دارای دین است و کسی که دین دارد، وارد بهشت میشود»[26] (الکلینی، 1407، ج1، ص11).
3. عبرت از تاریخ: تاریخ و عبرتآموزی از آن، بخش مهمی از منطق امیر مؤمنان(ع) در ارشاد و هدایت انسان است: «خدا رحمت کند کسی را که میاندیشد و عبرت میگیرد، و عبرت میگیرد تا بصیرت پیدا کند»[27] (نهجالبلاغه، خطبه102). همچنین در جایی میفرماید: «پس از عبرتها پند بگیرید، و از دگرگونیها عبرت بگیرید، و از هشداردهندگان بهرهمند شوید»[28] (همان، خطبه157). این شیوه طریقی دیگر برای تذکر و یادآوری مرگ است و آن حضرت بارها در جایجای سخنان خود آن را در مورد مخاطبان بهکار میبندد. ایشان بدین منظور، نخست منطق الهام و عبرت از تاریخ را در تعابیر رسا، پرمغز و کوتاه بیان میکند. در واقع آن حضرت در بیان این منطق درصدد پاسخ به این پرسش است که با توجه به چرخش روزگار و تغییر و تحولات آن و نیز با توجه به تفاوت فاحشی که بین نسلهای گوناگون وجود دارد، چگونه سرگذشت پیشینیان میتواند برای دیگران عبرتآموز و سازنده باشد؟ امام در پاسخ به این پرسش میفرماید:
ای بندگان خدا! بدانید شما و آنانکه در این دنیا زندگی میکنید، به همان راهی میروید که گذشتگان پیمودند. آنان زندگیشان از شما درازتر، خانههایشان آبادتر و آثارشان از شما بیشتر بود که ناگهان صدایشان خاموش و بادهایشان ساکت و اجسادشان پوسیده و سرزمینشان خالی و آثارشان ناپدید شد[29] (همان، خطبه225).
همانگونه که برخی شارحان نهجالبلاغه متذکر شدهاند، حضرت در این سخنان، منطق گفتاری خود را براساس ویژگیهای تخلفناپذیر و کاملاً ملموس دنیا از قبیل بازگشتناپذیری زمان، نشیب و فرازها و دگرگونیهای حیات دنیوی، قطعیت مرگ و بازگشتناپذیری عمر استوار کرده است. (ابن ابیالحدید، 1387، ج9، ص212-211؛ هاشمی خویی، 1386، ج9، ص318-317).
نظیر این سخن در خطبه 157 نیز دیده میشود:
بندگان خدا! روزگار بر آیندگان چنان میگذرد که بر گذشتگان گذشت. آنچه گذشت بازنمیگردد و آنچه هست، جاویدان نخواهد ماند. پایان کارش با آغاز آن یکی است. ماجراها و رویدادهای آن همانند یکدیگرند و نشانههای آن آشکار است.[30]
ابنمیثم بحرانی نیز به این بیان منطق حاکم بر سخنان حضرت را بیان میکند:
اینکه فرموده است «آخر افعاله کاوّله» مقصود آن است که آثار و اعمال روزگار شبیه یکدیگر و آنچه در آخر آن خواهد گذشت، مانند آغاز آن است؛ بدین معنا که آنچه در یک زمان موجب آبادانی و شکوفایی میشود با سپری شدن آن زمان رونق و آبادانی آن نیز به پایان میرسد و احوال روزگار پیوسته بدین گونه و بر یک قانون سپری میگردد و عبارت «متشابهة اُموره» نیز به همین معناست. اینکه فرموده است: «متظاهرة اعلامه»، یعنی دلایلی که بر طبیعت و خصلت روزگار و چگونگی عمل و رفتار او با مردم در گذشته و حال وجود دارد، مؤید یکدیگرند (ابنمیثم بحرانی، 1420، ج3، ص489ـ488).
امیر مؤمنان(ع) همانگونه که شأن اسوه بودن او اقتضا دارد، اندیشه خود درباره پیشینیان را به غایت رسانده است؛ آن حضرت در وصیت به فرزند بزرگوارش چنین میفرماید:
فرزندم! هرچند من به اندازه همه آنان که پیش از من بودهاند، نزیستهام، اما در کارهاشان نگریستهام و در سرگذشتهاشان اندیشیده، و در آنچه از آنان مانده، رفته و دیدهام تا چون یکى از ایشان گردیدهام، بلکه با آگاهى که از کارهاشان بهدست آوردهام گویى چنان است که با نخستین تا پسینشان بهسر بردهام[31] (نهجالبلاغه، نامه31).
آنگونه که از این سخن برمیآید، اهتمام حضرت در مطالعه تاریخ جهت بهرهمندی از تجارب و سرنوشت گذشتگان در حدی بوده است که گویی خود حضرت با آنان زندگی کرده است. از این رو معلوم میشود آشنایی با تاریخ و الهام گرفتن از آن عامل بسیار مهمی در زندگی انسان است. بر همین اساس، در نامه مذکور اینگونه وصیت میکند: «و آنچه را به آنان که پیش از تو بودند، رسید، به یادش آر، و در خانهها و بازماندههاى آنان بگرد و بنگر که چه کردند و از کجا به کجا شدند و کجا بار گشودند و در کجا فرود آمدند»[32] (همان). آنگاه آن حضرت به ذکر عرصههای عبرتآمیز گذشتگان میپردازد: «در شگفتم از آنکس که مردگان را میبیند و مرگ را از یاد برده است»[33] (همان، حکمت121).
سپس حضرت به توضیح و توجه دادن عناصر آگاهکننده تاریخ میپردازند؛ در جایی میفرماید:
همانا گذشتگان را دیدی که ثروتها اندوختند و از فقر و بیچارگی وحشت داشتند و با آرزوی طولانی فکر میکردند در امانند و مرگ را دور میپنداشتند؛ دیدی چگونه مرگ بر سرشان فرود آمد و آنان را از وطنشان بیرون راند و از خانه امن کوچشان داد که به چوبه تابوت نشستند و مردم آنها را دست به دست میکردند؟![34] (همان، خطبه132).
و در جایی دیگر نیز میفرماید:
آیا شما در جای گذشتگان خود بهسر نمیبرید که عمرشان از شما طولانیتر و آثارشان بادوامتر و آرزوهایشان درازتر و افرادشان بیشتر و لشگریانشان انبوهتر بودند؟ دنیا را چگونه پرستیدند و آن را چگونه بر خود برگزیدند؟ سپس از آن رخت بربستند و رفتند؛ بیتوشهای که آنان را برای رسیدن به منزلگاه کفایت کند و بی مرکبی که آنان را به منزلشان رساند. آیا شنیدهاید که دنیا خود را فدای آنان کرده باشد یا بهگونهای یاریشان داده، با آنان به نیکی بهسر برده باشد؟[35] (همان، خطبه110).
غفلت از ویژگیهای انسان است که آثار آن متناسب با موضوع، متفاوت است؛ گاهی موضوع غفلت امری جزئی و قابل جبران، و گاهی امر مهمی از قبیل خدا، خود یا مرگ و حیات اخروی است. به این ترتیب اسباب غفلت نیز میتواند متفاوت باشد؛ گاهی خستگی مفرط، عصبانیت یا تندخویی و گاهی دیگر جهل و دنیاطلبی و به تعبیر حضرت، حب دنیا سبب غفلت میگردد. در مجموع میتوان جهل و زیادهروی در حب دنیا را سبب اصلی غفلت از مرگ و حیات اخروی دانست. این دو سبب است که بذر آرزوهای بلند را در دل بشر میکارد و تقویت میکند. از اینرو گاهی در تعابیر حضرت حب دنیا، گاهی آرزوهای بلند و گاهی دیگر ندانستن قدر خویشتن یا خودناشناسی سبب غفلت از آخرت دانسته شده است. شایسته است که در این بخش به برخی اسباب غفلت اشاره شود.
1. جهل و نادانی: اگر انسان نسبت به خویشتن و دنیا آگاه باشد، گرفتار دنیازدگی نمیشود. امام متقیان علی(ع) در سخنی میفرماید: «کسی که به دوری سفر توجه داشته باشد، خود را آماده میکند»[36] (همان، حکمت280). مضمون این سخن آن است که غفلت از دوری سفر (مرگ) سبب میشود که انسان آمادگی لازم را پیدا نکند. البته جهل و نادانی مراتبی دارد و چنین برمیآید که بدترین نوع آن، جهل نسبت به نفس است. از آنجا که در روایات شناخت نفس سودمندترین شناخت خوانده شده است[37] (تمیمی آمدی، 1387، ج2، ص109)، ناآگاهی نسبت به آن زیانبارترین جهل خواهد بود. در سخنان حضرت نیز دراینباره میخوانیم: «هلاک گشت کسی که قدر خود را نشناخت»[38] (نهجالبلاغه، حکمت141). جایی دیگر نیز میفرماید: «عالم کسی است که خود را بشناسد»[39] (همان، خطبه102).
2. هوای نفس: هوای نفس یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ و دنیای آخرت است. در واقع، حب دنیا نیز از این عامل نشئت میگیرد؛ همانگونه که مقابله و عناد با حق چنین است. اگر هواهای نفسانی مهار شود، دنیازدگی و حقستیزی آگاهانه بهوقوع نخواهد پیوست. آن حضرت در تعبیری اینگونه از هوای نفس تعبیر کرده است: «هواى نفس تو دشمنترین دشمنان توست؛ بر آن غالب شو وگرنه، تو را هلاک میکند»[40] (تمیمی آمدی، 1378، ج2، ص600). همچنین میفرماید: «دشمنى براى انسان بدتر از نفس او نیست»[41] (همان، ص500). از این عامل در برخی منابع روایی تحت عنوان «جنود شیطان» بهتفصیل سخن رفته است (رک: کلینی، 1407، ج1، ص30-10).
3. دوستی دنیا: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ و آخرت، دوستی و میل مفرط نسبت به دنیاست؛ آن حضرت در مقام اشاره به این عامل میفرماید: «بپرهیز از آنکه مرگ تو فرارسد، در حالی که از پروردگارت گریزان و در دنیاپرستی غرق باشی»[42] (نهجالبلاغه، نامه69).
4. خیالزدگی: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ، خیالزدگی است؛ هرگاه زمام امور انسان به دست وهم و خیال سپرده شود، سراب آب پنداشته میشود و شیءنمای عاری از حقیقت، حقیقت انگاشته میشود:
بسیارى زندهها تو را از خویشتن غافل نسازد؛ تو خود دیدهاى کسى که پیش از تو به گردآورى مال پرداخت، و از فقر و تهیدستى دورى جست، و با آرزوهاى دور و دراز، و دور پنداشتن مرگ، خود را از عواقب امور ایمن دید، چگونه مرگ او را فرا گرفت، و از وطنش برکند، و از جاى امنش بربود[43] (همان، خطبه132).
5. آرزوهای طولانی: یکی دیگر از عوامل غفلت از مرگ، آرزوهای طولانی است؛ وقتی چیزی بهصورت خواسته و آرزو درمیآید، کانون توجه واقع میشود و چیزهای دیگر را به حاشیه میراند. از هشدارهای معروف امیرالمؤمنین(ع) دراینباره جایی است که میفرماید:
بدترین چیزی که میترسم دامنگیر شما شود، دو چیز است: پیروی از هوای نفس و بلندی آرزو. پیروی از هوای نفس شما را از رسیدن به حق باز میدارد، اما بلندی آرزو سبب فراموشی آخرت میشود[44] (همان، خطبه42).
نتیجه
در سخنان امیر مؤمنان آگاهیبخشی و شأن اُسوگی در پیوندی استوار بر لزوم توجه انسان به مرگ و تأمل در آن تأکیدی مضاعف دارد. معناداری زندگی و فهم درست آن در گرو فهم و شناخت مرگ بهعنوان بخش ناگسستنی حیات بشر است. اینکه واقعیت مرگ چیست و انسان در زندگی چه روشی پیشه کند تا بایستههای معرفتی و عینی آن را بیابد، در گفتههای امام علی(ع) پاسخ مناسبی دریافت میکند. او در عین توجه دادن به دشواری مواجهه با مرگ به عنوان واقعیتی گریزناپذیر، راه انس و الفت با مرگ در فرصتهای مختلف قبل از مرگ را توصیه و بر آن تأکید میکند. از این منظر وضع و حالت انسان در زندگی و ملزومات آن درصورت لحاظ و منظور کردن مرگ و استمرار و ژرفا بخشیدن به مرگآگاهی، بسیار متفاوت خواهد بود با فرضی که چنین ملاحظاتی در آن منظور نشده باشد؛ زیرا مرگ جزء جداییناپذیر وجود انسان را تشکیل میدهد و غفلت از آن معادل غفلت از خویشتن بوده، سبب فهم نادرست از زندگی میشود. در فضای فهم نادرست نیز نمیتوان از معناداری یا فقدان معنا در زندگی سخن گفت. بر این اساس، فهم درست از مرگ و توجه به آن، شرط لازم فهم متقابل حیات و لوازم آن است. چنین درک جامع و دوسویهای باعث فهم معناداری هر دو مقوله مرگ و حیات میشود. در این میان آنچه حائز اهمیت بیشتر است، مرجعی است که بتواند بشر را به چنین درک و فهمی رهنمون گردد و افزون بر آگاهیبخشی، از نفوذ و اثربخشی در سطح بالایی برخوردار باشد. آنگاه با دقت در احوال و زندگی چنین کسانی میتوان به عوامل و موانع مرگآگاهی دست یافت و نظام معرفتی و رفتاری مناسبی را در جهت فهم معنای درست مرگ و زندگی بازسازی کرد.
از منظر امام آنچه در این میان حائز اهمیت است و در عمل به مرگآگاهی و تقویت و پایداری آن میانجامد، برانگیختن انسانهاست. اگر انگزیش حاصل نشود، هیچیک از عوامل به مرگآگاهی منتهی نمیشود. از این رو، امام با استفاده از تأثیر ژرف نفس قدسی، رهیافت پایبندی استوار عملی در رفتار و توانمندیهای زبانی موجب انگیزش و کارآمدی عوامل مرگآگاهی شده است. همین انگیزش در جهت اعراض از عوامل غفلت نیز دیده میشود و کارساز است. به تعبیری میتوان مشعل فروزان ایمان در پیروان را زمینه لازم برای وقوع انگیزش و کارآمدی عوامل مرگآگاهی از یک سو و تضعیف عوامل غفلت از سوی دیگر دانست. بر این اساس، باید رهیافت تقویت ایمان را عامل بنیادی برای مرگآگاهی و زدودن غفلت در این زمینه دانست.
[1] - برای آگاهی از دیدگاههای مختلف دربارة معناداری زندگی ر.ک به:
Metz, Thaddeus, 2001, The Concept of a Meaningful Life, 38: 137-53.
[2]. «وَکُونُوا قَوْماً صِیحَ بِهمْ فَانْتَبَهُوا، وَعَلِمُوا أَنَّ الدُّنْیَا لَیْسَتْ لَهُمْ بِدَار فَاسْتَبْدَلُوا; فَإِنَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً»
[3]. «سَلَکَتْ بِهِِمُ الدُّنْیَا طَرِیقَ الْعَمَى، وَأخَذَتْ بِأَبْصَارِهِمْ عَنْ مَنَارِ الْهُدَى، فَتاهُوا فِی حَیْرَتِهَا، وَغَرِقُوا فِی نِعْمَتِهَا، وَاتَّخَذُواهَا رَبّاً، فَلَعِبَتْ بِهِمْ وَلَعِبُوا بِهَا، وَنَسُوا مَا وَرَاءَهَا»
[4]. «فَمَنْ شَغَلَ نَفْسَهُ بِغَیْرِ نَفْسِهِ تَحَیَّرَ فِی الظُّلُمَاتِ، وَارْتَبَکَ فِی الْهَلَکَاتِ، وَمَدَّتْ بِهِ شَیَاطِینُهُ فِی طُغْیَانِهِ، وَزَیَّنَتْ لَهُ سَیِّىءَ أَعْمَالِهِ، فَالْجَنَّةُ غَایَةُ السَّابِقِینَ، وَالنَّارُ غَایَةُ الْمُفَرِّطِینَ»
[5]. «إنّ اللّه سبحانه جعل الذّکر جلاء للقلوب، تسمع به بعد الوقرة، و تبصر به بعد العشوة، و تنقاد به بعد المعاندة، و ما برح للّه - عزّت آلاؤه - فى البرهة بعد البرهة و فى أزمان الفترات عباد ناجاهم فى فکرهم، و کلّمهم فى ذات عقولهم، فاستصبحوا بنور یقظة فى الأسماع و الأبصار و الأفئدة یذکّرون بأیّام اللّه، و یخوّفون مقامه، بمنزلة الأدلّة فى الفلوات، من أخذ القصد حمدوا إلیه طریقه، و بشّروه بالنّجاة، و من أخذ یمینا و شمالا ذمّوا إلیه الطّریق و حذّروه من الهلکة، و کانوا کذلک مصابیح تلک الظّلمات، و أدلّة تلک الشّبهات، و إنّ للذّکر لأهلا أخذوه من الدّنیا بدلا، فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه: یقطعون به أیّام الحیاة، و یهتفون بالزّواجر عن محارم اللّه فى أسماع الغافلین، و یأمرون بالقسط و یأتمرون به، و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه، فکأنّما قطعوا الدّنیا إلى الآخرة و هم فیها فشاهدوا ما وراء ذلک، فکأنّما اطّلعوا غیوب أهل البرزخ فى طول الإقامة فیه، و حقّقت القیامة علیهم عداتها، فکشفوا غطاء ذلک لأهل الدّنیا حتّى کأنّهم یرون ما لا یرى النّاس، و یسمعون ما لا یسمعون»
[6] - لَوْ تَعْلَمُونَ مَا أَعْلَمُ مِمَّا طُوِیَ عَنْکُمْ غَیْبُهُ، إِذاً لَخَرَجْتُمْ إِلَى الصُّعُدَاتِ تَبْکُونَ عَلَى أَعْمَالِکُمْ، وَ تَلْتَدِمُونَ عَلَى أَنْفُسِکُمْ، وَ لَتَرَکْتُمْ أَمْوَالَکُمْ لاَ حَارِسَ لَهَا وَ لاَ خَالِفَ عَلَیْهَا، وَ لَهَمَّتْ کُلَّ امْرِىءٍ مِنْکُمْ نَفْسُهُ، لاَ یَلْتَفِتُ إِلَى غَیْرِهَا. وَ لَکِنَّکُمْ نَسِیْتُمْ مَا ذُکِّرْتُمْ، وَ أَمِنْتُمْ مَا حُذِّرْتُمْ، فَتَاهَ عَنْکُمْ رَأْیُکُمْ،
[7]. «فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا، فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ، فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا»
[8]. «لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة»
[9]. «فَتَأَسَّ بِنَبِیِّکَ الْأَطْیَبِ الْأَطْهَرِ(ص) فَإِنَّ فِیهِ أُسْوَةً لِمَنْ تَأَسَّى وَ عَزَاءً لِمَنْ تَعَزَّى وَ أَحَبُّ الْعِبَادِ إِلَى اللَّهِ الْمُتَأَسِّی بِنَبِیِّهِ وَ الْمُقْتَصُّ لِأَثَرِه»
[10]. «و اللَّه ما احثّکم على طاعة الّا و اسبقکم الیها و لا انهیکم عن معصیة الّا و اتناهى قبلکم عنها»
[11]. «أَمَا واللهِ إِنِّی لَـیَمْنَعُنِی مِنَ اللَّعِبِ ذِکْرُ الْموْتِ، وَإِنَّهُ لَْیمَنَعُهُ مِنْ قَوْلِ الْحَقِّ نِسْیَانُ الاْخِرَةِ»
[12]. «فَإِنَّهُ وَاللهِ الْجِدُّ لاَ اللَّعِبُ، وَالْحَقُّ لاَ الْکَذِبُ، وَمَا هُوَ إِلاَّ الْمَوْتُ أَسْمَعَ دَاعِیهِ، وَأَعْجَلَ حَادِیهِ»
[13]. «فزت و رب الکعبة»
[14]. «وَاللهِ لاَبْنُ أَبی طَالِب آنَسُ بالمَوْتِ مِنَ الطِّفْلِ بِثَدْی أُمِّهِ»
[15]. «دَهِمَتْهُ فَجَعَاتُ الْمَنِیَّةِ فِی غُبَّرِ جِمَاحِهِ، وَسَنَنِ مِرَاحِهِ، فَظَلَّ سَادِراً، وَبَاتَ سَاهِراً فِی غَمَرَاتِ الاْلاَمِ، وَطَوَارِقِ الاَْوْجَاعِ والاَْسْقَامِ»
[16]. «وَاصْطَفى سُبْحَانَهُ من ولده انبیاء... فَبَعَثَ فِیهمْ رُسُلَهُ، وَ وَاتَرَ إِلَیْهِمْ أَنْبِیاءَهُ، لِیَسْتَأْدُوهُمْ مِیثَاقَ فِطْرَتِهِ، وَ یُذَکِّرُوهُمْ مَنْسِیَّ نِعْمَتِهِ، وَ یَحْتَجُّوا عَلَیْهِمْ بَالتَّبْلِیغِ، وَ یُثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ، وَ یُرُوهُمْ آیَاتِ الْمَقْدِرَةِ»
[17]. «فَطَرَ الخَلائِقَ بِقُدْرَتِهَ»
[18]. «الْمَوْتُ مَعْقُودٌ بِنَوَاصِیکُمْ»
[19]. «إِنَّ اللهَ لَمْ یَخْلُقْکُمْ عَبَثاً، وَلَمْ یَتْرُکْکُمْ سُدىً، وَمَا بَیْنَ أَحَدِکُمْ وَبَیْنَ الْجَنَّةِ أَوِ النَّارِ إِلاَّ الْمَوْتُ أَنْ یَنْزِلَ بِهِ»
[20]. «کَفاکَ مِن عَقلِکَ ما أوضَحَ لَکَ سُبُلَ غَیِّکَ مِن رُشدِکَ»
[21]. «لاَ مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ»
[22]. «مَا اسْتَوْدَعَ اللهُ امْرَأً عَقْلاً إِلاَّ اسْتَنْقَذَهُ بِهِ یَوْماً مَا!»
[23]. «اِنَّ أَغْنَى الْغِنَىُ الْعَقْلُ، وَأَکْبَرَ الْفَقْرِ الْحُمْقُ»
[24]. «وَبِالاِْیمَانِ یُعْمَرُ الْعِلْمُ، وَبِالْعِلْمِ یُرْهَبُ الْمَوْتُ، وَبِالْمَوْتِ تُخْتَمُ الدُّنْیَا»
[25]. «مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اکْتُسِبَ بِهِ الْجِنَان»
[26]. «مَنْ کَانَ عَاقِلاً کَانَ لَهُ دِینٌ وَ مَنْ کَانَ لَهُ دِینٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ»
[27]. «رَحِمَ اللهُ امراً تَفَکَّرَ فاعتَبَرَ، وَاعتَبَرَ فأبصَرَ»
[28]. «فاتّعِظوا بِالعِبَرِ، وَ اعتَبِروا بالغِیَرِ، وَانتَفِعُوا بالنُذُرِ»
[29]. «اَعْلَمُوا عِبَادَ اللهِ أَنَّکُم وَمَا أَنْتُمْ فِیهِ مِنْ هذِهِ الدُّنْیَا عَلَى سَبِیلِ مَنْ قَدْ مَضَى قَبْلَکُمْ، مِمَّنْ کَانَ أَطْوَلَ مِنْکُمْ أَعْمَاراً، وَ أَعْمَرَ دِیَاراً، وَ أَبْعَدَ آثَاراً، أَصْبَحَتْ أَصْوَاتُهُمْ هَامِدَةً، وَ رِیَاحُهُمْ رَاکِدَةً، وَ أَجْسَادُهُمْ بِالِیَةً، وَ دِیَارُهُمْ خَالِیَةً، وَ آثَارُهُمْ عَافِیَةً»
[30]. «عِبَادَ اللهِ، إِنَّ الدَّهْرَ یَجْرِی بِالْبَاقِینَ کَجَرْیِهِ بِالْمَاضِینَ، لاَ یَعُودُ مَا قَدْ وَلَّى مِنْهُ، وَلاَ یَبْقَى سَرْمَداً مَا فِیهِ.آخِرُ فَعَالِهِ کَأَوَّلِهِ، مُتَسَابِقَةٌ أُمُورُهُ، مُتَظَاهِرَةٌ أَعْلاَمُهُ»
[31]. «أى بنىّ، إنّى - و إن لم أکن عمّرت عمر من کان قبلى- فقد نظرت فى أعمالهم، و فکّرت فى أخبارهم، و سرت فى آثارهم، حتّى عدت کأحدهم، بل کأنّى بما انتهى إلىّ من امورهم قد عمّرت مع أوّلهم إلى آخرهم، فعرفت صفو ذلک من کدره، و نفعه من ضرره»
[32]. «و ذکّره بما أصاب من کان قبلک من الأوّلین، و سر فى دیارهم و آثارهم، فانظر فیما فعلوا، و عمّا انتقلوا، و أین حلّوا و نزلوا»
[33]. «عَجِبْتُ لِمَنْ نَسِیَ الْمَوْتَ، وَ هُوَ یَرَى الْمَوْتَى»
[34]. «فقد رأیت من کان قبلک ممّن جمع المال، و حذر الإقلال، و أمن العواقب، طول أمل، و استبعاد أجل، کیف نزل به الموت فأزعجه عن وطنه، و أخذه من مأمنه و محمولا على أعواد المنایا، یتعاطى به الرّجال الرّجال»
[35]. «ألستم فى مساکن من کان قبلکم أطول أعمارا، و أبقى آثارا، و أبعد آمالا، و أعدّ عدیدا، و أکثف جنودا؛ تعبّدوا للدّنیا أىّ تعبّد و آثروها أىّ إیثار، ثمّ ظعنوا عنها بغیر زاد مبلّغ، و لا ظهر قاطع فهل بلغکم أنّ الدّنیا سخت لهم نفسا بفدیة، أو أعانتهم بمعونة، أو أحسنت لهم صحبة»
[36]. «من تذکّر بُعد السفر استعدّ»
[37]. «معرفة النفس انفع المعارف»
[38]. «هَلَکَ امرؤٌ لَم یَعرِف قَدرَهُ»
[39]. «اَلعالِمُ مَن عَرَفَ قَدرَهُ»
[40]. «هواک اعدى علیک من کلّ عدوّ فاغلبه و الّا اهلکک»
[41]. «لا عدوّ اعدى على المرء من نفسه»
[42]. «إِیَّاکَ أَنْ یَنْزِلَ بِکَ الْمَوْتُ وَأَنْتَ آبِقٌ مِنْ رَبِّکَ فِی طَلَبِ الدُّنْیَا»
[43]. «فَلَا یَغُرَّنَّکَ سَوَادُ النَّاسِ مِنْ نَفْسِکَ، وَ قَدْ رَأَیْتَ مَنْ کَانَ قَبْلَکَ مِمَّنْ جَمَعَ الْمَالَ وَ حَذِرَ الْإِقْلَالَ، وَ أَمِنَ الْعَوَاقِبَ طُولَ أَمَلٍ وَ اسْتِبْعَادَ أَجَل»
[44]. «أَیُّهَا الناسُ، إِنَّ أَخْوَفَ مَا أَخَافُ عَلَیْکُمُ اثْنَانِ: اتِّبَاعُ الْهَوَى، وَ طولُ الْأَمَلِ؛ فَأَمَّا اتِّبَاعُ الْهَوَى فَیَصُدُّ عَنِ الْحَقِّ، وَ أَمَّا طُولُ الْأَمَلِ فَیُنْسِی الآخِرَةَ»