نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسندگان
دانشجوی دکتری مذاهب کلامی و مربی مجتمع آموزش عالی شهید محلاتی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسندگان [English]
The central and most foundation of Salafism appellation, is especially considering to the Position, Scientific authority and "predecessor-realization"(salaf-understanding). Factors such as being closer to the time of the Messenger of God (Muhammad pbuh), justice, virtue, and the consensus of the most important aspects to authority of predecessor’s understand at Salafism. Salafism for justification to Adoption there headlines for Predecessor, have trying to document there viewpoint, with verses and narrations; Although Estate Settlement and judgment on the wisdom does not provide any utterly authority on predecessor-realization. However, will be a special regard for the Companions and their followers in the Tercentenary of Islam, On condition that remain the agreement on doctrinal and practical religion and the Prophet. Faith, assist in hardship, loyalty to allegiance and adherence to recommended especially about Thaqalayn, is the scores respectable contemporaries of the Prophet. But this point is not absolute, unconditional and implicate the top of the understanding of the teachings of the Qur'an and Sunnah. Notable understanding of religion while a general introduction, need to systematic and intelligent understanding, and it is not subject to any particular time. But knowing the absolute truth and authority of their understanding of the teachings religion, can be achieved only in light of Ladoni and infallibility and absolutely this applies to all instances predecessor, is not correct. This paper has attempted while explain the proofs Salafis for validity and priority of sense predecessor, they examined the reasons being verification with a scientific study for criticism.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
در جریانشناسی گروههای اسلامی، «سلفیه» به جریانی خاص با انشعاباتی متعدد که اصول مشترکی دارند، اطلاق میشود. سابقه این گروهها در طول تاریخ پرتحول فکری در سپهر اندیشه اسلامی دارای قدمت زیادی است؛ اما در دو قرن اخیر با ظهور سلفیهای تکفیری و جهادی، این گروه در عرصههای جدیدی وارد شده و در تحولات جهان اسلام از بازیگران اصلی و تأثیرگذار محسوب میشوند. ازاینرو شناخت مبانی فکری و اصول اندیشهای آنان دارای ضرورت است.
تصلب بر ظواهر، تأسی به گذشته بهخصوص عصر طلایی ظهور اسلام و خلفای راشدین، اتهام به مسلمین غیر سلفی در انحراف از راستکیشی اولیه و حتی تکفیر آنان در بعضی موارد و اقدامات میدانی خشن با غیر سلفیها، از مؤلفههای اصلی این گروههاست. سلفیها به شاخههای مختلفی تقسیم میشوند که خود نشان دهنده تفاوت در مرام و نوع نگاه آنها در رهیافتهای عملی و اقدامات میدانی است؛ درعینحال در اصول با هم اختلاف جدی ندارند و تأسی و تأکید بر گذشته و تقدم صلاحیت و فهم سلف بر خلف، از اصول مسلم آنها بهشمار میرود. ازاینرو گونهشناسی سلفیگری برای بررسی افکار مشترک لازم بهنظر میرسد:
تأکید خاص بر واژه «سلف»، موجب برگزیدن این نام از سوی سلفیه برای خود شده است. این واژه بهمعنای پیشینیان و گذشتگان صالح (ابنفارس، 1404، ج3، ص59، ماده سلف)، در مقابل واژه «خلف» بهمعنای بعدیها و آیندگان (نسبت به زمان گذشته) آمده است (الکثیری، 1429، ص22). سلف بهمعنای پیشینیان درستکار و یک اصطلاح خاص است. سلف یا سلف صالح بهمعنای پیشگامان درستکار و عادل نیز گفته شده است (عاطف، 1366، ج ۲، ص۱۱۱).
در اصطلاح خاص، سلف به سه گروه اطلاق میشود (الهبداشتی، 1386، ص165 و 168):
الف) صحابه (یاران پیامبر اسلام): بهمعنای کسانی که شخصاً پیامبر گرامی اسلام(ص) را دیده، سخنش را شنیده و در زمان حیات او، دین اسلام را پذیرفتهاند.
ب) تابعین (پیرویکنندگان): به کسانی که زمان حیات نبی مکرم اسلام(ص) را درک نکردند، اما صحابه او را دیده و در زمان حیات آنها دین اسلام را پذیرفته و در حال ایمان مردهاند، لفظ تابعی اطلاق میشود.
ج) تابع تابعین (پیرویکنندگان از پیرویکنندگان): به کسانی که زمان حیات نبی گرامی اسلام(ص) و صحابه را درک نکردند، اما تابعین را دیده و دین اسلام را از تابعین فراگرفتهاند، لفظ تابع تابعین اطلاق میشود.
البته کسانی چون عبدالله بن ابی که نفاق آنها در زمان پیامبر(ص) علنی گشته و کسانی که در زمان حیات صحابه، احکام و شریعت اسلام را رعایت نکردهاند و فسق آنها آشکار شده است (مانند یزید پسر معاویه)، یا کسی که در اندیشه، مخالف کتاب و سنت باشد، اگرچه در میان صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین زیسته باشد، جزو سلف صالح محسوب نمیشود (مغراوی، 1420، ص14). همچنین کسانی که براساس اعتقادات اهلسنت، هدایتیافته نیستند (مانند خوارج)، جزو سلف محسوب نمیشوند (الهبداشتی، 1386، ص176)
تعاریف دیگری هم از سوی سلفیه در معرفی سلف بیان شده است؛ با این حال محور این تعاریف، پیروی از سلف صالح است. گرچه برخی چون مصطفی حلمی (حلمی، 1411، ص12-11) در تعریف خویش، دامنه پیروی را تا محمد بن عبدالوهاب و دیگر رهبران معاصر سلفی در دنیای اسلام بسط دادهاند، اما بیشتر اندیشهوران معیار سلفی بودن را بر پیروی از سلف صالح، یعنی صحابه و تابعین و تابعینِ تابعین محدود کردهاند و افرادی چون ابنتیمیه و محمد بن عبدالوهاب را از احیاگران سلفیه میدانند (همان، ص23). البوطی تعریف بسیار متعادلتری از تبعیت از صحابه ارائه مینماید؛ وی میگوید: مراد از پیروی از سلف، آن نیست که شخص، مقید به ظاهرِِ جزء جزء الفاظ و کلماتی شود که آنان ادا کردند یا مقید به موضعگیری خاص و موردی گردد که آنان در پیش گرفته بودند، بلکه مراد رجوع به قواعدی است که آنان در تفسیر و تأویل متون دینی، معیار و میزان قرار داده بودند و نیز اصولی که آنان برای اجتهاد و تأمل و استدلال در اصول و احکام داشتند (بوطی، 1375، ص21).
در مجموع میتوان گفت «سلف» در مقابل «خلف» بهمعنای توجه و تأسی به گذشتگان، در اهلسنت بهمعنای پذیرش جایگاه مرجعیت برای صحابه و تابعین و تابعین تابعین در سه قرن اول هجری است.
در ادامه، هر دو نگاه انحصارگرایانه نسبت به حجیت «فهم سلف» و نگاه معتدلتر در حجیت «قواعد فهم سلف» مورد بررسی قرار میگیرند. نخست ملاکهای محتمل حجیت، بهویژه دلایل مورد تصریح سلفیه احصا شده و سپس به نقد آنها پرداخته میشود.
همانگونه که اشاره شد، یکی از مبانی فکری سلفیه - بلکه مهمترین رکن اندیشه آنها - تقدم فهم سلف بر فهم خلف است. برای اعتماد بر این اصل، دلایلی بهعنوان مبنای حجیت فهم سلف و برتری مطلق اندیشه آنان در آموزههای دینی از سوی سلفیه مطرح شده است که در ادامه به آنها میپردازیم.
سلفیان معتقدند سلف صالح بهخاطر نزدیکی به زمان پیامبر(ص) و همراهی با ایشان، قرآن را بهتر فهمیده و با پوست و گوشت خود آن را لمس کردهاند؛ ازاینرو فهم آنان بهترین فهم است. بنابراین در مسائل اعتقادی باید فهم آنان را بر دیگر فهمها، بهویژه بر فهم متکلمان و فیلسوفان و عرفا مقدم دانست، و این فهم برای متأخرین حجت است و نباید از آن عدول کرد. این مبنا بیش از همه از سوی ابنتیمیه مورد تأکید قرار گرفته است (ابنتیمیه، 1419الف، ج4، ص96).
ابنتیمیه توصیه میکند: «بر شما باد به آثار سلف؛ آنان آنچه را موجب شفا و کفایت است، آوردهاند و پس از آنها کسی چیزی که آنان ندانند، نیاورده است» (همان). او تا آنجا پیش میرود که سنت این گروه را بهعنوان یکی از منابع دینی ذکر مینماید: «احکام الهی از سه راه ثابت میشود: کتاب خدا، سنت پیامبر و آنچه نخستین مسلمانان به آن عمل کردهاند، و تمسک به غیر از این اصول سهگانه برای اثبات حکم شرعی جایز نمیباشد» (همو، 1419ب، ج2، ص694-693).
استناد دیگر سلفیها به احمد بن حنبل، پیشوای اهل حدیث است که در نامهای به مُسَدَّد بن مُسَرْهَد مینویسد: «امرکم من بعد کتاب الله سنة نبیّه و الحدیث عنه و عن المهدیین من اصحاب النّبی(ص) و التابعین من بعدهم؛ شما را بعد از کتاب خدا به سنت پیامبرش و سخن گفتن از سنت پیامبر و اصحاب هدایتشدهاش و تابعان از آنها امر میکنم» (ابنبدران، بیتا، ص10).
یکی از صفاتی که موجب برتری گروهی بر گروه دیگر و فردی بر افراد دیگر شده و میتواند ملاکی برای حجیت کلام و رفتار افراد باشد، عدالت است. این دیدگاه در بین دانشمندان اهلسنت مشهور شده که همه صحابه، عادل و مورد اعتمادند و هیچ عیب و جرحى در آنان راه ندارد. ازاینرو روا نیست روایتى که آنان نقل مىکنند، تکذیب شود و به سخنانى که از آنان نقل مىشود، ایراد گرفت؛ گویى آنان بهمحض مصاحبت با پیامبر خدا(ص) از هر خطا و اشتباهی معصوم شده و از هر لغزشى محفوظ بودهاند (شافعی، 1425، ص265)[1].
آلوسی قائل به تفسیری خاص در مورد صحابه است؛ چنانکه دراینباره مینویسد: «بسیاری از اهلسنت بر عدالت همه صحابه اجماع دارند و تعظیمشان را بر امت واجب میدانند» (آلوسی، 1415، ص28). وی قول خطیب بغدادی در الکفایه را هم مؤید میآورد که گفته است: «عدالت صحابه ثابت و آشکار است» (همان). اما مازری در شرح البرهان فی الصحابه مینویسد: «عدولٌ و غیر عدولٍ ...» (به نقل از: الهبداشتی، 1386، ص176)؛ یعنی برخی عادلاند و برخی عادل نیستند. آلوسی در پاسخ این اشکال میگوید: «مراد این نیست که صحابه همه عادل بودند و فسقی از آنان سر نزده و گناهی مرتکب نشدهاند ... بلکه منظور این است که آنها طاهر از دنیا رفتند» (همان، ص42).
از سوی دیگر از ابوحامد محمد غزالی نقل شده است: «آنچه از پیامبر(ص) به ما رسید، آن را به سر و دیده گرفتیم؛ آنچه از صحابه رسید، بعضی گرفتیم و بعضی نهادیم؛ و اما آنچه از تابعین رسید، بدانید که ایشان برای خود کسی هستند و ما هم کسی هستیم» (غزالی، بیتا، ج۱، ص182).
سلفیه برای اثبات مدعای خود در باب افضل بودن سلف، به برخی آیات قرآن تمسک کرده و قائلاند این آیات بر فضل اصحاب پیامبر(ص) بر دیگران دلالت دارند؛ ازجمله اینکه خداوند میفرماید: «وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَاکُمْ أُمَّةً وَسَطًا لِّتَکُونُواْ شُهَدَاء عَلَى النَّاسِ؛ و بدینگونه شما را امتى میانه قرار دادیم تا بر مردم گواه باشید» (بقره، 143). مدعا آن است که در اینجا مقصود از «وسط»، اصحاب پیامبر(ص) هستند؛ زیرا این آیه در زمان ایشان (صحابه) نازل شده و فضیلتی برای آنان محسوب میشود. کلمه «وسط» نیز یعنی خوبان عادل، که نشانگر این است که صحابه همان نیکان امت بوده و در گفتار، اعمال و نیت، بر دیگران برتری دارند و به همین خاطر مستحق پذیرش شهادت در روز قیامت گشتند. از سوی دیگر، هنگاهی این «امت وسط» میتوانند شاهد باشند که علمشان برتر از بقیه بوده و حق با آنان باشد (شافعی، 1425، ص265)
آیه دیگر مورد استناد سلفیان (حلمی، 1411، ص11؛ ابنقیم، 1421، ج5، ص556)، آیه 100 سوره توبه است که میفرماید: «وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ مِنَ الْمُهَاجِرِینَ وَ الأَنصَارِ وَالَّذِینَ اتَّبَعُوهُم بِإِحْسَانٍ رَّضِیَ اللّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُواْ عَنْهُ؛ و پیشگامان نخستین از مهاجران و انصار و کسانى که با نیکوکارى از آنان پیروى کردند، خدا از ایشان خشنود و آنان [نیز] از او خشنودند». آنها معتقدند در این آیه خداوند فضیلتی به صحابه داده که به هیچ کس دیگر نداده است. اگر اعتقادات آنان و فهم آنان مشکل داشت، نباید خداوند اینچنین از آنان یاد میکرد. بهنظر سلفیه، «تبعیت به احسان» مورد اشاره در آیه، یعنی تبعیت در فهم؛ ازاینرو خداوند در این آیه تبعیت در فهم تابعان از صحابه را ستوده است.
تمسک به برخی روایات، وجه دیگری از ادله اثبات افضل بودن سلف نزد سلفیه است. ابنتیمیه و پیروان او با استناد به حدیث «بهترین مردم در قرن من هستند ...»[2] (بخاری، 1410، ج9، ص133، حدیث 2458؛ قسطلانی، 1304، ص۱۷۸؛ ابنحنبل، 1410، ج7، ص200-199) معتقدند این خیر بودن، خیریت در دین، علم و فضل است. بهنظر آنان، خیر را باید در اینجا بهمعنای عام گرفت که فهم هم داخل آن است (ابنتیمیه، 1425، ص180).طبق این حدیث بهترین فهم برای قرآن، قرن اول است که قرن صحابه و تابعان میباشد.
دلیل دیگر سلفیان بر برتری فهم سلف بر خلف، حدیث فرقه ناجیه با عبارت «ما أنا علیه و اصحابی»[3] (ترمذی، 1421، ج۴، ص۱۳۵، حدیث ۲۷۷۹) است. به تحلیل آنها، لازمه اهل نجات بودن این است که در فهم، اعتقاد و عمل، همچون اصحاب پیامبر(ص) بیندیشی و عمل کنی و اگر کسی راه صحابه را کنار نهد، اهل نجات نخواهد بود. پس یگانه باب فهم صحیح، فهم سلف و بهترین راه، پیروی از اندیشه آنان است (شاطبی، 1420، ص458).
حدیث دیگر مورد استناد سلفیان، حدیث «... علیکم بسنتی و سنة الخلفاء» (ترمذی، 1422، ص45-44، باب ما جاء فی الأخذ بالسنة و اجتناب البدع)[4] و نیز حدیث «اقتدا کنید به ابوبکر و عمر» (همو، 1426، ج5، ص375-374)[5] میباشد. دیدگاه سلفیه در باب اقتدا به این صحابه آن است که هدایت هنگامی صورت میگیرد که تبعیت محض از این افراد داشته باشیم و در دین، هدایت، علم، فهم و ایمان از آنان تبعیت کنیم؛ چراکه اگر این کار صحیح نبود، خداوند نباید امر به تبعیت میکرد (شاطبی، 1420، ص519).
ابنتیمیه از قول پیشوایان اهلسنت در باب «برتری صحابه بر تابعین» مینویسد: «مطلقاً هریک از صحابه از تابعان برترند» (ابنتیمیه، 1419الف، ج4، ص422). وی در ادامه مینویسد: «آنها این سخن را در مورد مقایسه معاویه و عمر بن عبدالعزیز اینگونه توجیه کردهاند که گرچه سیره عبدالعزیز عادلتر از سیره معاویه است، لکن مصاحبت با پیامبر فضیلتی برای اهلش میآورد که برای غیر صحابه حاصل نمیشود»؛ یعنی معاویه چون از صحابه است، از عمر بن عبدالعزیز برتر است؛ زیرا پیامبر فرمود: «لاَ تَسُبُّوا أَصْحَابِی فَوَالذِی نَفْسی بِیَدِهِ لَوْ أَنَّ أَحَدَکُمْ أَنْفَقَ مِثْلَ أُحُدٍ ذَهَباً مَا بلغ مُدَّ أَحَدِهِمْ؛ اصحابم را دشنام ندهید؛ چون سوگند به کسی که جانم در دست اوست اگر شما به اندازه کوه احد انفاق کنید، به اندازه یک مدّ انفاق صحابه ارزش ندارد» (همان، ج3، ص136). با این بیان، فضیلت سلف در معنای تام و ارجح از عدالت خواهد بود!
ابناثیر فصلی را به فضیلت صحابه اختصاص داده و برای نشان دادن برتری آنها به آیات و روایاتی استناد کرده است (ابناثیر، 1427، ج1، ص4).
سلفیه به استناد روایت «انّه لا یدخل النار أحد بایع تحت الشجرة؛ هیچیک از کسانی که در بیعت رضوان با پیامبر بیعت کردند، داخل جهنم نمیشوند» (ابنتیمیه، 1419الف، ج4، ص346) و آیه «لَقَدْ رَضِیَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنینَ إِذْ یُبایِعُونَکَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ؛ خداوند راضی است از مؤمنینی که در زیر آن درخت ]رضوان[ با تو بیعت کردند» (فتح، 18) همه اصحاب را اهل بهشت میدانند (شافعی، 1425، ص265).
ابنتیمیه، ابوموسی اشعری، عمرو بن عاص و معاویه بن ابیسفیان را هم از صحابه، اهل فضایل و محاسن و از مجتهدان امت میداند و مینویسد: «بسیاری از آنچه از آنها نقل شده، دروغ است و سخن درست این است که بگوییم آنها مجتهد هستند و مجتهد اگر بهدرستی حکم کرد، برای او دو اجر است و اگر به خطا حکم کرد، یک اجر برای اوست» (ابنتیمیه، 1419الف، ج4، ص346).
اجماع، از دیگر دلایلی است که برای حجیت فهم سلف نسبت به خلف، توسط سلفیه عنوان میشود. ابنتیمیه از کسانی است که مدافع این وجه بوده و سعی دارد نشان دهد همه طوایف سنت و جماعت پذیرفتهاند که فهم سلف در سه قرن اول، بر فهم سایرین در همه قرون بعدی رجحان دارد. صورت دیگر اجماع در بیان ابنتیمیه آن است که نشان دهد میان سلف در فهم معارف دین اجماع وجود داشته است (همان، ج11، ص341)؛ بهعنوان نمونه میگوید: «همه سلف، خدا را در آسمان مىدانستند» (زریاب، 1383، ص1008).
پس از بیان ملاکهای حجیت فهم سلف از دیدگاه سلفیه، مطابقت این ادعا با مضامین آیات قرآن کریم، روایات و عقل مورد سنجش قرار میگیرد.
واژه «سلف» و مشتقات آن، هشت مرتبه در قرآن کریم ذکر شده که دو مورد آن در معنای گذشتگان و پیشینیان بهکار رفته است: «فَلَمَّا آسَفُونَا انتَقَمْنَا مِنْهُمْ فَأَغْرَقْنَاهُمْ أَجْمَعِینَ فَجَعَلْنَاهُمْ سَلَفاً وَ مَثَلاً لِلْآخِرِینَ؛ اما هنگامی که ما را به خشم آوردند، از آنها انتقام گرفتیم و همه را غرق کردیم و آنها را پیشگامان در عذاب و عبرتی برای دیگران قرار دادیم» (زخرف، 56-55)؛ «قُل لِلَّذِینَ کَفَرُواْ إِن یَنتَهُواْ یُغَفَرْ لَهُم مَّا قَدْ سَلَفَ وَ إِنْ یَعُودُواْ فَقَدْ مَضَتْ سُنَّةُ الأَوَّلِینِ؛ به آنها که کافر شدند بگو: چنانچه از مخالفت باز ایستند ]و ایمان آورند[، گذشته آنها بخشوده خواهد شد، و اگر به اعمال سابق بازگردند، سنت خداوند در گذشتگان درباره آنها جاری میشود ]و حکم نابودی آنان صادر میگردد[» (انفال، 38).
مراد این دو آیه، معنای لغوی «سلف» میباشد؛ پس در معنای واژگانی، کلام الهی از اقبال به «سلف» و حجیت قائل شدن برای آنها خالی است و صراحتی در تأیید سلف صدر اسلام وجود ندارد.
وضعیت مفهوم «سلف» در میان روایات نیز همینگونه است. روایات هرگز به مفهومپردازی سلف، آنگونه که سلفیان آن را معنا کردهاند، اشارهای ندارند؛ حتی این واژه در معنای لغوی آن نیز در میان روایات دیده نمیشود (علیزاده موسوی، 1392، ص26).
توجه به آیاتی که مبنای حجیت فهم سلف قرار گرفتهاند (بقره، 143؛ توبه، 100)، چنین میرساند که هیچ دلالتی بر ادعای برتر بودن فهم سلف نسبت به خلف در این آیات وجود ندارد. در آیه 143 سوره مبارکه بقره، «امت وسط» بودن، دلیلی بر برتری فهم نیست؛ معنای واژگانی و سیاق آیه، هیچ تأییدی نسبت به فهم دین ندارد.
نکته قابل توجه دیگر آنکه، وصف «وسط» برای امت آمده است، نه برای جمعیتی خاص یا فهم افراد خاص! معنای امت، شمولی وسیع دارد؛ بهگونهای که به پیروان دین پیامبر(ص) تا قیامت قابلیت اطلاق دارد. پس انحصار خطاب به عصر خاص، بدون دلیل است. بهعلاوه، صفت مورد ستایش مربوط به گروه خاصی نیست، بلکه دارا شدن قبله معین که مورد طعن دیگران نباشد، تحسین شده است. بنابراین با این تشویق، حجتی بر فهم برتر سلف اقامه نمیشود. در واقع عملی از سوی افرادی سر نزده تا مصادره به مطلوب شود؛ بلکه تقدیر الهی درخصوص تعیین قبله، بهنیکی درخصوص امت پیامبر(ص) یادآوری شده است.
از سوی دیگر ماندن در «امت وسط» در آیه، مشروط به تبعیت از پیامبر(ص) شده است و در ادامه آیات همین سوره، برخی که روی برمیگردانند، مورد نکوهش قرار گرفتهاند. پس مضمون آیه دلالت بر آن دارد که عدهای - ولو در عصر نبی مکرم(ص) - از اطاعت رسول سر باز زده و از ایستادگی در طریق الهی منصرف میشدهاند. ازاینرو حضور در عصر نبوی، بدون شرط مورد تحسین قرار نمیگیرد.
آیه 100 سوره مبارکه توبه نیز نمیتواند ملاکی برای تعین صحت فهم در سلف باشد؛ چراکه هم انحصار خطاب آیه به گروه کثیری چون صحابه، تابعین و تابعین تابعین بهجهت عدم قرینه، خطاست و هم آنکه تأکید آیه بر رضایت خداوند بهدلیل سبقت در ایمان، تا هنگامی است که فرد بر همان سبیل ایمان باقی است. پس صِرف حضور در یک دوره و حتی اسلام آوردن، الزاماً رضایت الهی را بهدنبال ندارد. همچنین رضایت الهی موجب تأیید فهم و صحه گذاشتن بر حجیت درک سلف در همه ابعاد دین نمیباشد.
فخر رازی «سابقون» از مهاجرین را صرفاً بهعنوان فضل تقدم در ایمان مورد تمجید قرار میدهد (رازی، 1420، ج16، ص128). سیوطی نیز در استظهاری «سابقون» در آیه 100سوره توبه را به شرکتکنندگان در هجرت اول و کسانی که بر دو قبله نماز خواندند و نیز افراد حاضر در بیعت رضوان محدود مینماید (السیوطی، 1404، ج3، ص270). آلوسی، از مفسرین بزرگ اهلسنت ضمن انحصار «سابقون» به بیعتکنندگان قبل از هجرت به مکه و تابعین آنها، از قول بعضی نقل میکند که همه صحابه را شامل میشود (آلوسی، 1415، ج6، ص39). در هیچکدام از نظرات مفسرین فوق دلالتی بر فهم برتر «سابقون» (سلف) نیامده است و آنها صرفاً از بُعد ایمانی مورد تمجید واقع شدهاند.
اصولاً روش قرآن کریم در برجستهسازی وقایع و عناوین، درسگیری از همان موضوع است و دلیلی بر تعمیم تحسین ویژگیها در مصادیق مورد اشاره آیه وجود ندارد؛ چنانکه در آیه مورد اشاره، ایمان به خداوند و تبعیت از رسول خدا(ص) موضوعیت دارد و تحسین این امر مطرح است؛ چگونه میتوان پذیرفت آنانکه مورد تشویق قرار گرفتهاند، در همه امور شخصی و برداشتهای فردی هم مورد تأیید هستند؟!
نکته دیگر تمسک به تفاسیر قرآن توسط سلف است. جمود بر تفسیر سلف - به فرض صحت - با معجزه بودن جاودانی قرآن کریم نیز در تضاد است. اگر قرار است کلام الهی مبنای سعادت بشر تا پایان زندگی باشد، پس همراه با افزایش قدرت فهم انسان، باید معارف عمیقتری از چشمه پایانناپذیر قرآن کریم قابل درک باشد؛ ازاینرو با گذشت زمان، این فهم عمیقتر خواهد شد. پس چرا باید بر فهم نخستین (غیر معصوم) تعصب داشت؟!
نکته قابل ملاحظه دیگر آنکه، در قرآن کریم در موارد متعددی برخی مسلمانان همعصر پیامبر(ص) ملامت شدهاند. این امر دلالت روشنی بر عدم حجیت اقوال و فهم آنان دارد. وجود افرادی در جامعه اسلامی مدینةالنبی که در کسوت مسلمانی بوده و بهظاهر جزو منافقین و مشرکین قلمداد نمیشدند و همراه رسول خدا(ص) بودند، ولی در قرآن نسبت به آنان ملامت صورت گرفته است، با تبرئه کلی صحابه سازگار نیست[6].
از این افراد اسمی برده نمیشود، ولی در جامعه دینی حضور دارند. چرا باید هر فردی که در مدینه تحت عنوان مسلمان حضور داشته و پس از رحلت رسول مکرم(ص) مرتکب هر فعلی شده است، مورد تطهیر قرار گیرد؟! این مردم که خوف مخالفت و تمرد آنان از ابلاغ حکم خدا وجود دارد، از مخاطبین قرآن در جامعه دینی تثبیتشده بودند، نه کفار و مشرکین منزوی که ایمان مذهبی نداشتند؛ تا جایی که با وصف، مورد ملامت قرار میگیرند!
«وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَیْها وَ تَرَکُوکَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَیْرُ الرَّازِقِین؛ و چون ]در بین نماز[ از تجارت و لهوى باخبر مىشوند، بهسوى آن متفرق گشته، تو را در حال خطبه سرپا رها مىکنند؛ بگو آنچه نزد خداست از لهو و تجارت بهتر است، و خدا بهترین رازقان است» (جمعه، 11). این آیه شریفه وصف حال عدهای از نمازگزاران با پیامبر(ص) است که بهدلیل معاشرت و همعصری با پیامبر(ص)، وصف عنوانی «صحابه» را دارا میباشند. در آیه دیگری نیز آمده است: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ مِنْ رَبِّکَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لایَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرِین؛ اى فرستاده ما! آنچه را از ناحیه پروردگار به تو نازل شده، برسان و اگر نکنى ]نرسانى[، اصلاً پیغام پروردگار را نرساندى، و خدا تو را از ]شر[ مردم نگه مىدارد؛ زیرا خدا کافران را هدایت نمىفرماید» (مائده، 67).
با این توضیح، نهتنها رجوع مطلق به سلف از مضامین آیات استفاده نمیشود، بلکه آیاتی مانند «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دِینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! هرکس از شما از آیین خود بازگردد ]به خدا زیانی نمیرساند[، خداوند جمعیتی را میآورد که آنها را دوست دارد و آنان ]نیز[ او را دوست دارند» (مائده، 54) کاملاً مخالف با ادعای سلفیه است؛ چراکه در مذمت ارتداد مؤمنان معاصر نبی گرامی اسلام(ص)، از قومی که پس از آنها میآیند، تمجید میکند.
اعتقاد به مطلق بودن فهم سلف، موجب بسته شدن باب علم و جلوگیری از گسترش دایره معرفت خواهد بود. چگونه میتوان پذیرفت دینی که برای گسترش آگاهی، مرزهای جغرافیایی را درنوردیده و سفر به دورترین نقاط عالم را مجاز شمرده است، برای فهم دین در حصار یک دوره خاص باقی بماند؟! همانگونه که در کسب علم، قیدهای مکانی برداشته شده، تعمیم آن به حذف قیدهای زمانی، کاملاً معقول و قابل دفاع است.
نقد دیگر آنکه، القای حجیت فهم سلف و قواعد مورد استفاده آنان بهعنوان یک آموزه اصلی در سلفیه، خودشکن است و در گام نخست، بنیان سلفیه را فرو میریزد؛ چراکه وجود چنین مکتب فکری در دوران سلف سابقه نداشته است؛ ازاینرو در قرون بعدی هم نباید بهوجود آید. بنابراین تأسیس سلفیه، مغایر با ادعای اولیه آنهاست.
نکته دیگر آن است که اگر فهم سلف - آنچنان که مورد علاقه سلفیه است - میتوانست مبنا قرار گیرد، لازم بود این مسئله مورد تأکید پیامبر گرامی اسلام(ص) باشد؛ چراکه حضرت نسبت به مسائل مهم و مورد نیاز جامعه اسلامی توجه وافر داشتند و در هر موقعیتی، تذکرات لازم را با قراین مختلف بیان میفرمودند؛ حال آنکه چنین تصریحی در بیان آن حضرت وجود ندارد و هیچگاه عنوان عامی مانند سلف یا صحابه و تابعین که دایره شمول آن افراد زیادی را دربر میگیرد، ملاک دانسته نشده است؛ بلکه دلایلی برخلاف این ادعا وجود دارد؛ ازجمله آنکه در فهم دین به افراد معدودی با ویژگیهای بسیار خاص و روشن ارجاع داده شده[7] که مصادیق آن قابل انکار نیست.
اگر مقصود از تبعیت از سلف این باشد که در روش اندیشه و شیوه زندگی فردی و اجتماعی و ... تابع و مقلد آنان باشیم و هرگونه نوآوری را ترک نموده و تنها نگاهمان به گذشتگان باشد و از عقل خویش برای تجدید حیات اجتماعی و فهم جدید از قرآن و سنت بهرهای نبریم، روشن است که این نحوه تفکر با آموزههای قرآن و سنت و عقل سلیم مطابقت ندارد؛ چراکه در آیات قرآن کریم، هم پیروی بدون تأمل از پدران و گذشتگان مورد مذمت قرار گرفته (بقره، 17) و هم رجوع به تعقل و اندیشهورزی مورد اهتمام و تأکید واقع شده است (انفال، 22)[8]. عقل سلیم هم نمیپذیرد که همه لوازم رجوع به سلف، بدون قید و شرط پذیرفته و در شیوه زندگی، بسترهای فرهنگی، استفاده از ابزار و امکانات و ... به گذشته رجوع شود؛ چنانکه بهعنوان مثال، وسایل حمل و نقل گذشتگان دوباره مورد استفاده قرار گیرد (علیزاده موسوی، 1392، ص357)[9].
از نقدهای جدی نسبت به تفکر سلفی، اعتبار افراطی قائل شدن برای سنت صحابه و سلف است؛ بهنحوی که بسیاری از سلفیان آن را از منابع تشریع احکام دین میشمارند؛ ازجمله یکی از سلفیان بابی را با عنوان «استقلال السنة بالتشریع» باز کرده است (ابوشهبه، 1409، ص13). این امر از آنجا ناشی میشود که سلفیها اعتبار فوقالعادهای برای حدیث - حتی خبر واحد و ضعیف - قائل هستند؛ تا آنجا که در نظر آنان در تعارض حدیث و قرآن، حدیث ارجح است! (علیزاده موسوی، 1392، ص65).
نکته مهم دیگر در نقد پیروی کامل از فهم سلف یا قواعد مورد تکیه آنان اینکه، بستر باور به چنین اصلی، زمانی فراهم میشود که گذشتگان در آرای خود وحدت داشته و هیچ اختلافی نداشته باشند؛ در غیر این صورت تبلیغ رجوع به فهم سلف، دعوت به تشتت، حیرانی و در نهایت عدم معرفت خواهد بود. نکته قابل ملاحظه آنکه، در میان تابعین و تابعینِ تابعین، وحدت نظر کاملی وجود نداشته و هر گروهی خود را برحق دانسته، دیگری را مردود و حتی کافر میشمرد. حتی در میان صحابه، در همه مسائل وحدتنظر وجود نداشت؛ بهخصوص در مسائل سیاسی و اعتقادی همچون امامت و قیام به سیف، گرایشهای مختلف در آنان دیده میشود (پاکتچی، 1383، ج9، ص132-110). بهعنوان نمونه، اگر افراد درگیر در جنگهایی چون جمل و صفین از صحابه محسوب شوند، داوری در مورد صحت ادعای آنها چگونه صورت خواهد پذیرفت؟! (الهبداشتی، 1386). حتی در سده نخست، گروهی از تابعین بر اجتهاد فردی تأکید داشتند. نزاع «اصحاب اثر» و «اصحاب رأی»، نشان از اختلاف و شکاف عمیقی در میان بزرگان سلف در شیوه مراجعه به منابع دارد. ازاینرو هنگامی که شیوهها و نظرات یکسان نباشد، محور قرار گرفتن آنها نیز محل اشکال خواهد بود.
با این مستمسکها، حتی حجیت سنت صحابه، در عمل تناقضبرانگیز است؛ چون خود سلف در انبوهی از مسائل از گذشتگان پیروی نکردهاند و حتی بهصراحت؛ آن مخالفت کردهاند. این اختلاف در میان خود صحابه نیز بوده است. عدم توافق شورای ششنفره در عمل به مشی خلفای پیشین، عدم پایبندی به مشی خلفا توسط خلیفه سوم، شیوههای مختلف در توزیع اموال و مناصب یا روش حکومت در بین خلفا، قائل بودن به تساوی در تقسیم خراج توسط خلیفه اول و اعتقاد به تفاوت در این مورد توسط خلیفه دوم، همینطور تلقی متفاوت خلیفه اول و دوم در مورد تحقق سه طلاق در یک مجلس یا حرمت قائل شدن برای متعتین و ... نمونههایی است که عدم توافق خود صحابه را بهروشنی بیان میدارد (علیزاده موسوی، 1392، ص30-29)؛ پس چگونه آرای متضاد میتواند الگوی ثابت بهدست دهد؟!
وجود مسائل جدید نیز از دیگر وجوه ابهامآمیز رجوع به سلف است. اگر مبنای معرفت، فهم سلف یا حتی اصول مورد توجه آنان باشد، نیل به نظر صحیح در مسائل مستحدثه، ملاک دیگری میطلبد. در این صورت یا باید قائل به تعطیل بود، یا ملاکهایی را درنظر گرفت، که با قبول مناط جدید، قاعدتاً این اصول قابلیت تعمیم خواهند داشت. به عبارت دیگر، اگر امکان استفاده از مبانی دینی و رجوع به عقل در مسائل نو امکان دارد، به چه جهت این شیوه در سایر موارد بهکار گرفته نشود؟!
پیامدهای سلفیگری با منطق عقلپرور قرآن سازگاری ندارد. اصولاً در منطق قرآن نگاه بدون معیار عقلی و استدلالی به گذشته محکوم شده است (ر.ک به: انفال، 38). برنامه اصلی همه پیامبران، تعلیم کتاب و حکمت و پژوهش درباره معارف دین است و جهلزدایی و تقلیدستیزی، پیشدرآمد هر نوع تعلیم و تحقیق میباشد. ازاینرو پیامبران به استقلال فکری و برهانپذیری و بنیادافکنی هر نوع تقلید بیمعیار و باطل تأکید فراوان داشتهاند. گذشتهنگری مطلق و تقلید از آیین نیاکان بدون برهان، تقبیح شده است (ر.ک به: بقره، 170). همچنین شخصیتگرایی و گرفتاری در جاذبههای کاریزماتیک در دین عقلپرور، مطرود و فاقد جایگاه است (بنگرید به: احزاب، 67). عقلانگیختگی، نقطه عزیمت دینباوری واقعی است: «قُل هَاتُوا بُرهانَکُم اِن کُنتُم صَادِقِینَ؛ بگو اگر راست میگویید، دلیل و برهان بیاورید» (نمل، 64).
رهایی انسان از حضیض بهیمیت و اوجگیری در سپهر انسانیت، منوط به گشودن افق فکری به منطق عقلانی است. عدم تمکین در مقابل قرآن نیز بهخاطر عدم تأمل عمیق در آن است. بنابراین از نگاه قرآن (ر.ک به: انفال، 22؛ فرقان، 44)، عقل طرف گفتگو و مستقل در پذیرش تعلیمات عمیق کتاب آسمانی است.
لحاظ نمودن رؤیت پیامبر گرامی اسلام(ص) بهعنوان فضیلت و ملاک صحابی بودن، معیار ناصحیح دیگری برای اثبات حجیت فهم سلف است؛ چراکه صرف رؤیت، فضیلتی به همراه ندارد؛ زیرا سرسختترین مشرکین و منافقین هم پیامبر(ص) را دیده بودند! اگر گفته شود ایمان آوردن در زمان رسول خدا(ص) سبب حجیت است، باید گفت که آیا معاویه و عمرو بن عاص که در مقابل امیرالمؤمنین(ع) به مقاتله پرداختند، همانند شخصیت بیهمتایی چون آن حضرت، در عداد صحابه قرار میگیرند؟ بهعلاوه، این جای بسی شگفتی است که چگونه دو جبهه کارزار، هردو میتوانند برحق باشند؟! درحالیکه فردی مانند عمار که ملاک حق و باطل بود، در همین جنگ به شهادت میرسد (الهبداشتی، 1386). بهنظر میرسد غیر از ذهن مشوب به حب و بغضها، هیچ عقلی این ملاک را نمیپذیرد.
با ملاکی که سلفیه درخصوص سلف صالح از لحاظ خصوصیات زمانی ارائه میدهند، ابوحنیفه باید یکی از مصادیق سلف باشد[10]؛ درحالیکه او در مسائل فقهی، از اصحاب رأی شمرده شده و در صورت اختلاف صحابه در یک موضوع، خود اجتهاد مینمود. این مطلب نیز متناقض است؛ چراکه کسی بهعنوان سلف صالح معرفی خواهد شد که مشی او در مقابل اصحاب اثر بوده و بهعنوان یکی از مهمترین اصحاب رأی شهرت داشته است؛ پس چگونه روش او میتواند مورد استناد سلفیه قرار گیرد؟! اگر عمل او ملاک نیست، پس چه کسی و با چه شرطی باید «سلف» نامیده شود؟!
بهنظر سلفیه، اصحاب سلف، اعلم افراد به تفسیر قرآن هستند؛ چون لغت قرآن در روح آنان رسوخ کرده و معانی آن در آنان عمیق شده است، و چون حریص به فهم قرآن بودند، بهدنبال تفسیر آن نیز بوده و هرجا مشکلی داشتند، از پیامبر(ص) میپرسیدند؛ اما سلفیان نگفتهاند چرا با اینهمه حرص صحابه در باب فهم قرآن، باز هم تفسیر بسیاری از آیات از پیامبر به ما نرسیده و حتی تابعین و تابعین تابعین گفتهاند چون سلف در این زمینه بحثی نکردهاند، ما بحث نمیکنیم؟! (فوزان، 1420، ص150) این امر نشاندهنده آن است که عموم صحابه در پی فهم دقیق قرآن نبوده و به همان معنای اجمالی و ظاهری بسنده کرده و حتی به توصیه پیامبر(ص)، برای رفتن به درب خانه اهلبیت (ع) نیز توجهی نکردند و ساز و کار پیامبر(ص) برای فهم بهتر قرآن را از خود سلب کردند (فرمانیان، 1388، پایان نامه دکتری). اگر فهم سلف حجیت داشته باشد، خود نبی گرامی اسلام(ص) اولی از صحابه خود به فهم دین هستند؛ چگونه است که سفارشهای مکرر ایشان درخصوص «ثقلین» و لزوم همراهی اهلبیت(ع) با قرآن در فهم دین بهعنوان یک اسلوب و مناط، کنار گذاشته میشود و برداشتهای عموم صحابه و تابعین اولویت مییابد؟!
از سوی دیگر، وجود افراد امّی و بیسواد در میان مسلمین اولیه در محیط شبهجزیره عربستان، غیر قابل انکار است و درک هزاران صحابی که معدودی از آنان دارای تحصیلات نظاممند بودند، نمیتواند مقدم بر اعصار بعد باشد که مسلمین در آنها دارای ممارست و ورزیدگی فکری و تحصیلات عالی دینی شدهاند. مصاحبت و همراهی پیامبر(ص) در مورد افراد، هم از حیث درک و ذکاوت و میزان دلبستگی آنها و هم از باب زمان مصاحبت، بسیار متفاوت بوده است؛ ازاینرو یکسانانگاری آنها در فهم و برابر دانستن آنها در حجیت، یکی دیگر از خطاهای مسلم جریان سلفیگری است.
از سوی دیگر، همزمانی با پیامبر(ص) اختیاری نیست و ایمان آوردن و گرایش در جوامع با بافت قبیلهای، تابع مقررات خاصی است که رئیس و بزرگان قبیله در این فرایند نقش اساسی دارند؛ پس صرف همعصر بودن، فضیلتی محسوب نمیشود. اصل اساسی در ارزیابی افراد، محک قرار دادن اعمال و رفتار آنان و سنجش با معیار قرآنی است، نه صدور حکم کلی در مورد مسلمانانی که بدون اختیار در عصر رسول خدا(ص) زندگی میکردهاند.
واقعیتهای تاریخی هم نشان میدهد که سه قرن اول، بستر پیدایش گروهها و نحلههای مختلف فکری است که انحراف و خطای آنها محرز است، یا حدقل آنکه، همه آنها همزمان صحیح نبودهاند. همچنین وجود جنگها، کشتارها و ... نشان از مخاصمه بین مسلمانان صدر اسلام دارد. ازاینرو با وجود ادعای سلفیه، سه قرن اول نمیتواند بهترین قرون باشد (علیزاده موسوی، 1392، ص33-32).
شیعه، صرف صحابی بودن را منشأ فضیلت خاصی نمیداند؛ بلکه معتقد است فضیلت افراد به درستی نیت، اعتقاد و عملکردشان در زمان پیامبر(ص) و بعد از ایشان بستگی دارد. قضاوت دقیق در این زمینه را باید به بررسی سیره زندگی عملی و اعتقادی سلف موکول کرد؛ اما بهاجمال میتوان گفت برخی عادل بودند و برخی خیر (الهبداشتی، 1386، ص176)؛ چراکه صحابه نیز همانند دیگر مردم هستند؛ در بین آنها عادل، فاسق، مؤمن و منافق وجود دارد و صرف مصاحبت با پیامبر خدا (ص) گرچه موجب شرافت است، اما براى آنها عصمت و امتیازِ در فهم نمىآورد.
«کسی که گرفتار خطا و اشتباه است و برائتش نسبت به خطا و اشتباه ثابت نشده است، گفتارش حجت نیست. چگونه به گفته آنان استناد میشود، درحالیکه احتمال خطا و اشتباه در آنان میرود؟ و چگونه بدون هیچ دلیل متواتری معصوم شمرده میشوند؟» (غزالی، 1324، ج2، ص451).
صلاح و فساد افراد، تابع میزان ایمان و تقوا و پایبندی به شرع و فرامین قرآن و پیامبر(ص) است: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُون؛ دوستان او، جز پرهیزکاران نیستند» (انفال، 34). انسان ممکن است در طول حیات خویش به هر کیش و آیینی گرایش پیدا کند. رفتار انسانها دارای فراز و فرود است؛ ازاینرو بهحسب ظاهر، ارزیابی نهایی انسانها در پایان عمر و زمان خروج از دنیا میسر است. دستور قرآن به حفظ اسلام (تسلیم امر الهی شدن و رضایتمندی به دین حق) تا زمان خروج از دنیا، آنهم با تأکیدهای خاص (آلعمران، 102)، حاکی از احتمال سقوط انسانهای صالح تا پایان عمر است. پس به کسی تضمین داده نشده که چون اکنون راستآیین و درستکیش است، تا آخر عمر قادر به حفظ آن خواهد بود. نمونهای از سقوط انسانهای راستکیش، بلعم و باعورا است (ر.ک به: اعراف، 176).
عدهای از صحابه در وصیت با قرطاس و دوات (القشیری، 1420، ج5، ص75) و تجهیز سپاه اسامه (شهرستانی، 1387، ص21) آشکارا با فرامین واجبالاطاعه پیامبر خدا(ص) مخالفت کردند. طبق اصل امتناع اجتماع و ارتفاع نقیضین (که از اصول تفکر و بالبداهه روشن است)، یکی از دو طرف نقیض، حق و دیگری ناحق است. منازعات اصحاب در این موارد و نیز تعیین خلیفه و مجازات یا عدم مجازات قاتل مالک بن نویره (ابنابیالحدید، 1378، ج1، ص179) از مسلمات مورد پذیرش اهلسنت است؛ ازاینرو همه صحابه نمیتوانند مُحق باشند.
معاویه، طلحه و زبیر بهناحق با امام و پیشوای بهحق به جنگ برخاستند که نتیجه آن، اتلاف تعدادی زیادی از نفوس مسلمین بود. خون مسلمین ریختهشده در جنگ به گردن آتشافروزان جنگطلب و یاغیان بر امیر مؤمنان(ع) است و حتی اگر توبه آنها (در صورت وقوع) واقعی باشد، پوششی بر جرم بزرگ کشتار مسلمین نیست. شهرستانی در ملل و نحل در کمال ناباوری مینویسد: «در مورد عایشه و طلحه و زبیر اظهارنظر نمیکنیم، مگر اینکه از خطای ارتکابی بازگشتند و در مورد معاویه و عمرو عاص اظهارنظر نمیکنیم، مگر اینکه علیه امام بهحق طغیان کردند و علی(ع) با آنها مثل طغیانگران برخورد کرد. اما اهل نهروان، شروران مارقی بودند که طبق خبر پیامبر(ص) از دین حق روی برگردانده بودند و علی(ع) همواره برحق بوده و حق همواره همراه اوست» (شهرستانی، 1387، ص103). همراهی حق و علی(ع) در دیگر منابع اهلسنت نیز وارد شده است. پیامبر(ص) فرمود: «رحم الله علیّا اللهم ادر الحق معه حیث دار؛ خدا علی را رحمت کند. خدایا! حق را ملازم علی گردان » (ترمذی، 1422، ص176).
بنابر این دسته روایات (همان، ص179 و 272؛ ابنحنبل، 1410، ج1، ص99، 177، 199، 230 و 348؛ ج4، ص368؛ ج5، ص26)، حضرت علی(ع) همواره بر معیار و میزان حق بوده است و مخالفین و معاندین و طغیانگران ایشان وصفی جز نقطه مقابل ندارند و توقف برادران ما در مورد احکام آن افراد مایه اعجاب است. چگونه قابل قبول است عدهای با خلیفه بهحق جنگ کنند و سرکشی نمایند و باعث ریخته شدن خونهای محترم مسلمین و صحابهای چون عمار یاسر گردند، ولی به صرف دیدار و همراهی پیامبر(ص) در مقطعی، از همه خطاها و جرائم نابخشودنی مبرا گردند؟!
ابنابیالحدید از علمای بزرگ معتزلی و اهلسنت در مورد یاغیان نسبت به امام علی(ع) معتقد است: «در مورد یاغیان بر امام علی نظر ما این است: اما همه لشکریان شامی و رؤسا و پیروانشان در جنگ صفین در پیش اصحاب ما هلاک شدند و بهخاطر اصرار بر طغیانگری و مرگ در آن حالت، همه آنها محکوم به آتش جهنماند» (ابنابیالحدید، 1378، ج1، ص9و340).
خداوند خبر انحطاط تعدادی از افراد قوم بنیاسرائیل را در زمان حضرت موسی(ع) برای عبرت مسلمین بیان کرده، که آن آفتها در مورد هر قومی قابل تکرار است؛ چراکه در غیر این صورت نیازی به هشدار قرآن در این زمینه نبود. قرآن کتاب قصهپردازی نیست، مگر آنکه در آن هدایت و عبرتی نهفته باشد (ر.ک به: اعراف، 152-148).
در جریان عقلگرای اعتزالی - اعم از قدیم و نوین - این دیدگاه مضیق به چالش کشیده شده است و آنان واقعبینانه به تاریخ گذشته اسلام مینگرند. بهعنوان نمونه در زمان حکومت عثمان، مردم علیه نظام فئودالیسم به قیام و مبارزه برخاستند. این انقلاب ناشی از این ادراک مسلمانان بود که دیدند عثمان قوانین شریعت الهی را آنچنان که باید، اجرا نمیکند و با حق و عدالت ازلی مخالفت مینماید و بدعتهایی پدید میآورد که روح دین و تحول جامعه را نابود میکند (قطب، 1346، ص129). «از بدبختی این بود که خلافت به عثمان رسید. او پیرمردی بود که تصمیمش از تصمیمهای اسلامی، سست و اراده وی از اعتماد به مروان و حقهبازیهای بنیامیه، ضعیف گشته بود» (قطب، 1370، ص368).
پیشوایان حدیث و بزرگان تابعین نیز دراینباره اظهارنظر کردهاند. آرا و نظریات آنان در مورد برخى صحابه در کتب رجالى و تاریخى ثبت شده است. براى نمونه به موردى اشاره مىشود: «از مالک بن انس پرسیدند: دو حدیث مختلف را دو راوى مورد اعتماد از پیامبر خدا (ص) نقل مىکنند. بهنظر شما به هردو مىتوان عمل کرد؟ گفت: نه، به خدا سوگند نمىتوان به هردو عمل کرد تا سخن حق را از آن دو روایت بهدست آورد و فقط یکى از آن دو حدیث، حق است. مگر مىشود دو سخن متفاوت درست باشد؟ سخن حق و درست فقط یکى از آن دو حدیث است» (آمدی، 1421، ج6، ص814). این در حالی است که احمد بن حنبل در مواردی که دو روایت وجود داشت، دو حکم صادر مینمود! (عماره، بیتا، ص23؛ ابنقیم جوزیه، 1421، ج2، ص49).
سلفیان هیچ دلیل قانعکنندهای از قرآن و حدیث برای اثبات مدعای خویش مبنی بر فضیلت انحصاری سلف ندارند و فقط به عموم آیاتی که از صحابه تعریف و تمجید کرده، استدلال کردهاند. مهمترین حدیث مورد استناد سلفیان همان حدیث «خیر القرون قرنی ثم یلونهم ثم یلونهم ...» (بخاری، 1410، ج9، ص۱۷۸) است؛ اما در این حدیث «خیر» بهصورت عام آمده و تفسیر خیر به «خیر الفهم»، خود محتاج دلیل دیگری است که در آثار حدیثی سلفیان وجود ندارد.
در روایتی از نبی گرامی اسلام(ص) آمده است: «وددتُ أنّا قد رأینا إخواننا! قالوا: أولسنا إخوانک یا رسول الله؟ قال: بل أنتم إصحابی و إخواننا الذین لم یأتوا بعد؛ پیامبر خدا(ص) فرمودند: دوست دارم برادرانم را ببینم. [همراهان] گفتند: آیا ما برادران شما نیستیم ای رسول خدا؟ فرمودند: بلکه شما "اصحاب" من هستید و برادران من کسانی هستند که هنوز در راهند» (نووی، 1347، ج3، ص138). گرچه در این روایت همراهان پیامبر(ص) به «اصحاب» معرفی شدهاند، اما بهروشنی برتری آیندگان با واژه «برادران» ستوده شده است. ازاینرو این روایت صراحت دارد که اصحاب الزاماً برتر از همه امت نبودهاند، بلکه برخی آیندگان نسبت به آنها قرابت بیشتری با آن حضرت دارند. هر دو واژه «اصحاب» و «اخوان» منسوب به پیامبر(ص) شدهاند و تردیدی نیست که «برادر» از «همراه و همصحبت» به انسان نزدیکتر است؛ چنانکه شگفتی همراهان در سؤال از پیامبر(ص) گویای همین مطلب است.
از دیگر جهات خدشه به حجیت فهم سلف آنکه، باید بین احترام به افراد با ملاک قرار گرفتن فهم و اندیشه آنان تفاوت قائل شد. هرچند محترم شمردن مسلمان معتبر است، اما ازآنجاکه مسلمانان از نظر ایمان، معرفت، آگاهی نسبت به عمق آموزههای دین و ... در یک سطح نبودهاند، نمیتوان فهم همه آنان را ملاک قرار داد. در نهایت اینکه، آنچه میتوان از آنها پذیرفت، نقل روایت از نبی مکرم(ص) - آنهم مشروط به صحت سند - است، نه آنکه فهم خود افراد ملاک قرار گیرد. اینکه فهم عدهای همه معارف دین را شکل دهد، زمانی میسور است که وجهی مانند عصمت و اتصال به سرچشمه دین در میان باشد؛ در غیر این صورت حجیت نخواهد داشت.
واقع آن است که اگر اشاعره و ماتریدیه و اصحاب حدیث به تعظیم و تکریم صحابه میپردازند، نه بهخاطر برتر بودن فهم سلف، بلکه بهدلیل عملکرد صحیح آن دسته اصحابی است که بر پیمان خود باقی ماندند و طبق فرمایشات پیامبر(ص) عمل کردند. این در حالی است که برخی صحابه گرفتار دنیا، قدرت و ثروت شدند و عملکرد سابق خود را ضایع نمودند. هرچند با این حال زحمات آنان در یاری رساندن به پیامبر(ص) و گسترش اسلام فراموش ناشدنی است، ولی این امر هیچ ارتباطی به برتر بودن فهم آنان ندارد (فرمانیان، 1388، پایان نامه دکتری). البته احترام به فعل نیک، همیشگی است، اما محترم دانستن فاعل در صورتی است که عمل او مشمول حبط نگردد.
گاهی سعی میشود با استناد به قول خود سلف، به برتر بودن فهم آنان تمسک شود؛ بهعنوان نمونه، از احمد بن حنبل نقل شده است: «بافضیلتترین مردم بعد از اصحاب بدر، اصحاب پیامبر خدا هستند» (ابنحنبل، 1410، ج1، ص11). بدیهی است که این نحوه استدلال، مصادره است و نمیتوان از قول سلف برای برتری فهم خود آنان شاهد آورد.
از سوی دیگر، صرف سلف بودن فضلیتی محسوب نمیشود؛ چراکه خود ابنتیمیه هم این روایت پیامبر(ص) را که در توصیف ناقلان و کاتبان حدیث فرمود، میپذیرد: «رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ؛ چهبسا کسی سخن حکیمانهای را به دیگری که از او فهیمتر است، نقلکند» (ابنتیمیه، 1419الف، ص76؛ الهبداشتی، 1386، ص175).
بهعلاوه، نکوهش برخی اصحاب، پرده از خطای فاحش سلفیه برمیدارد: «روز قیامت گروهی از اصحابم بر من وارد میشوند، اما از حوض کوثر دورشان میکنند. میگویم: خدایا! اصحابم؟ خداوند میفرماید: نمیدانی که پس از تو اینها چه کردهاند. آنها مرتد شدند و به گذشتگان خود پیوستند» (ابناثیر، 1417، ج10، ص468؛ ج2، ص436).
سلفیان علاوه بر قرآن و حدیث، به اجماع تمسک کرده و در پی آنند که با اجماع، برتر بودن فهم سلف بر خلف را ثابت کنند. این در حالی است دلیل اجماع هم باطل است؛ چراکه از یک سو برخلاف ادعا، اجماعی اتفاق نیافتاده است و برخی از اهلسنت، منتقد جدی این شیوه تفکر هستند (بوطی، 1375، ص189- 188، 198، 262-261 و 278).
از سوی دیگر حتی اگر اقتدا به سلف صالح و پیروی از ایشان از اصول اعتقادی اهلسنت باشد، همانگونه که اشاره شد، درخصوص عدالت سلف (بهعنوان مناط تقلید مطلق) دیدگاههای مختلفی بین آنها رایج است. همین اختلاف داوری میرساند که ادعای اجماع بر حجیت و تمام بودن دلایل برتری فهم سلف بر خلف، کاملاً خدشهپذیر است. همچنین نکوهش و مذمت ابنتیمه از سوی بزرگان اهلسنت، موضوعی نیست که بتواند با اجماع اهلسنت و جماعت بر حقانیت شخص و مکتب او قابل جمع باشد[11]. بهعلاوه آنکه، شمار زیادی از علمای فرق اهلسنت، انحراف ابنتیمیه را رسماً اعلام نمودهاند (علیزاده موسوی، 1392، ص153-151).
صرفنظر از صحت وقوع اجماع، کاشف بودن خود اجماع از حق، شروطی دارد؛ ضمن اینکه اصولاً اجماع در مسائل کلامی ورود ندارد.
نتیجه
هرچند چیدمان نظام اندیشهای سلفیه برمبنای اصل و محور قرار گرفتن «فهم سلف» و رحجان آن نسبت به فهم خلف ترتیب یافته است، اما هیچیک از دلایل مورد ادعای سلفیان برای اثبات این مدعا، به سنجه عقل و نقل قابل دفاع نبوده و خدشهپذیر است. عام فرض نمودن لفظ سلف صالح و اطلاق واژهها و صفات نیکوی قرآنی چون «امت وسط»، «تبعیت به احسان» و «بیعتکنندگان رضوان» به این افراد با شمولی فراگیر، نقطه کانونی خطاست. در فرهنگ قرآن، هیچگاه عناوین کلی و نسبتهای عرفی، اجتماعی، فامیلی و ... ضمن آنکه دلالتی بر رحجان فهم آنان ندارد، کفایت از حجیت و حق بودن نمیکند؛ بلکه همه افراد با میزان ثابتی سنجیده میشوند و اینطور نیست که عضویت در گروه یا انتساب به جمعی، مایه حقانیت افراد گردد. اصولاً مدح در کلام الهی درخصوص همان موضوع است و تعمیم، بدون دلیل میباشد. تأسی به روایات ناصحیح، گام دیگری است که سلفیه بر زمین لغزنده قول به این نحو حجیت نهادهاند. بهعلاوه، اجماعی نیز صورت نگرفته و بسیاری از صاحبنظران، خلاف این ادعا را معتقدند. همچنین تعصب بر فهم سلف موجب تعطیل عقل - مطلقاً یا بهطور حداکثری - خواهد شد، که این برخلاف تصریح قرآن کریم در مذمت تقلید از گذشتگان و داشتن اهتمام ویژه نسبت به عقلانیت است. ضمن آنکه نداشتن وحدتنظر سلف در فهم از معارف دین، مانع بزرگ دیگری بر سر حجیت فهم سلف بوده و حتی وجود روشهای مختلف رجوع به منابع دینی، از دیگر اشکالات این موضوع است.
نیاز به پاسخگویی در مسائل جدید، از دیگر ضروتهایی است که رجوع به فهم سلف را مخدوش مینماید. حتی اگر تنها شیوه سلف در رجوع به منابع ملاک باشد، نه برداشتهای جزئی، باز هم ضرورتهای جدید، اقتضای فهم عمیقتر از دین را بهدنبال خواهد داشت؛ هرچند این مطلب بهمعنای نفی و طرد کامل فهم بزرگان صدر اسلام نمیباشد.
اگر مراد از تبعیت از سلف، پیروی کامل در همه جزئیات باشد (تفکر بخش افراطی سلفیه)، خود سلف رفتار صحابه سابق و خود نبی گرامی اسلام(ص) را در مسائلی چون خلافت، امور اعتقادی، سیاسی، فقهی و مشی زندگی ترک کردند و تبعیت از «سابقون» نداشتند. پس رفتار و منش سلف نمیتواند بهعنوان یکی از منابع تشریع محسوب گردد. اگر مراد از تبعیت از سلف، پیروی از روشهای کلی و اصول و مبانی آنها باشد، نهتنها هیچیک از منابع نقلی و عقل بر آن صحه نگذاشتهاند، بلکه خلاف آن را در جهت پویایی دین و بهبود روششناسی و فهم عمیقتر، توصیه و تحسین مینمایند. بهعلاوه آنکه با این توصیف، روش سلف منبع تشریع بهشمار نمیرود و در نهایت میتواند شارح اصول فهم معارف دین باشند. این در حالی است که بسیاری از مصادیق سلف، فهم عمیق و بنیادین از معارف دین نداشتند و حتی بعضی دارای ایمان ظاهری بودهاند.
ازاینرو ملاکها باید در سلفیه بازتعریف شود و بهجای نسبتهای فامیلی، رؤیت و معاصر بودن، مؤلفههایی چون ایمان، تقوا، علم، عصمت و پایبندی به قواعد شرع، پایه اعتنا به فهم افراد قرار گیرد. با این نگاه، حتی اگر فردْ معاصر با زمان نبی مکرم(ص) نباشد، با احراز این شرایط، علاوه بر محترم بودن، قابل اعتماد بوده و میتوان در فهم نصوص و معارف دین (در حوزه تخصصی فرد) به او مراجعه نمود؛ چنانکه اساس برتری در قرآن کریم، تقوا، ایمان و عمل صالح معرفی گردیده است.
حاصل آنکه، هنگامی میتوان فهم فرد یا افرادی را بهصورت مطلق ملاک تبیین اصول معارف آیندگان قرار داد که وجهی مانند عصمت و اتصال به سرچشمه دین در میان باشد؛ در غیر این صورت فهم آنان بهصورت مطلق برای دیگران حجیت نخواهد داشت.
[1]. (هذا) کما ذکرنا (و اعتقاد أهل السنة) و الجماعة (تزکیة جمیع الصحابة) رضی اللّه عنهم وجوبا، بإثبات العدالة لکل منهم، و الکف عن الطعن فیهم.
[2]. «خیر الناس قرنی ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم؛ بهترین مردم، همراهان (در قرن یا دوره زمانی) من هستند؛ سپس کسانی که پس از آنها میآیند؛ سپس افرادی که بعد از آنها خواهند آمد».
[3]. قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ لَیَأْتِیَنَّ عَلَى أُمَّتِی مَا أَتَى عَلَى بَنِیإِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ حَتَّى إِنْ کَانَ مِنْهُمْ مَنْ أَتَى أُمَّهُ عَلَانِیَةً لَکَانَ فِی أُمَّتِی مَنْ یَصْنَعُ ذَلِکَ وَ إِنَّ بَنِیإِسْرَائِیلَ تَفَرَّقَتْ عَلَى ثِنْتَیْنِ وَ سَبْعِینَ مِلَّةً وَ تَفْتَرِقُ أُمَّتِی عَلَى ثَلَاثٍ وَ سَبْعِینَ مِلَّةً کُلُّهُمْ فِی النَّارِ إِلَّا مِلَّةً وَاحِدَةً قَالُوا وَ مَنْ هِیَ یَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ مَا أَنَا عَلَیْهِ وَ أَصْحَابِی.
[4]. قال: أوصیکم بتقوى الله، و السمع و الطاعة وإن عبد حبشی، فإنه من یعش منکم یرى اختلافاً کثیراً، و إیاکم و محدثات الأمور فإنها ضلالة، فمن أدرک ذلک منکم فعلیکم بسنتی و سنة الخلفاء الراشدین المهدیّین، عضّوا علیها بالنواجذ.
[5]. أَنَّ النَّبِیَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ سَلَّمَ قَالَ: اقْتَدُوا بِاللَّذَیْنِ مِنْ بَعْدِی: أَبِیبَکْرٍ وَ عُمَرَ.
[6]. «لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنافِقُونَ وَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَ الْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لا یُجاوِرُونَکَ فِیها إِلاَّ قَلِیلا؛ اگر منافقان و بیماردلان و گلآلودکنندگان جو مدینه دست بر ندارند، تو را علیه آنان مأمور مىکنیم، تا دیگر جز مدتى کوتاه در مجاورتت نمانند» (احزاب، 60).
[7]. ازجمله حدیث ثقلین که پیامبر(ص) میفرماید: «یا أیها الناس! إنی ترکت فیکم ما إن أخذتم به لن تضلوا؛ کتاب الله و عترتی أهل بیتی» (ترمذی، 1421، ج6، ص124، حدیث 3786)؛ نیز آیه تطهیر، آیه «ذویالقربی»، آیات سوره دهر، آیه مباهله، حدیث سفینه و ... .
[8]. «إنَّ شََرَّ الدَّوَآبِّ عِندَ اللهِ الصُّمُّ البُکمُ الَّذینَ لایَعقِلوُنَ؛ قطعاً بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانىاند که نمىاندیشند».
[9]. برخی از سلفیهای افراطی، تلفن، اتومبیل و ... را از شیطان میدانند.
[10]. ابوحنیفه (150-80ق) و احمد بن حنبل (241-164ق) بهعنوان پیشوای مورد ادعای سلفیان در شیوه رجوع به سلف.
[11]. ذهبی میگوید: «خدایا! بر من رحم کن و لغزش مرا ببخش! اسف بر نابودی سنت پیامبر و اهل آن» (السبکی، 1993، ص 151؛ همو، 1429، ج9، ص191-190؛ بیهقی، 1423، ص139؛ حاجی خلیفه،1990، ج1، ص744، به نقل از: علیزاده موسوی، 1392، ص145-144). شایان ذکر است ذهبی و شافعی از کسانی هستند که ابوزهره از آنان بهعنوان مدافعان جدی ابنتیمیه نام میبرد (ابوزهره، 1429، ص95-94).