آسیب شناسی کرامت انسان از منظر نهج البلاغه (عوامل و زمینه سازهای معرفتی)

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار دانشکده الهیات دانشگاه تبریز

2 دانشکده ادبیات دانشگاه علامه طباطبایی

چکیده

این تحقیق به بیان ارتباط بین باورها و شناخت‌های نادرست انسان از انسان و جهان هستی و کرامت انسانی، و اثرگذاری این باورها و شناخت‌های نادرست بر آسیب‌پذیری کرامت انسانی از منظر نهج ‌البلاغه پرداخته ‌است. جهل و ناآگاهی انسان از جایگاه خود در نظام آفرینش و پیامدهای سوء آن از قبیل گرایش به لذت‌های دنیوی و مشغول شدن به خوشی‌های آن و فراموش کردن و غفلت از هدف متعالی انسانی و پرداختن به یک زندگی شبه‌حیوانی و اثرگذاری آن در سقوط انسان از مقام والای کرامت انسانی، در این مقاله مورد پژوهش واقع شده ‌است. همچنین رابطه بین باور و شناخت نادرست انسان از جهان هستی - مانند تصور حیات طبیعی محض یا نگاه استقلالی به آن و نیز نگاه بدبینانه به آن - و آسیب‌پذیری کرامت انسانی، مورد بررسی واقع شده است. 

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Pathology of Human Dignity According to Nahj-ul Balaghe (Cognitive Factors and Grounds)

نویسنده [English]

  • samad behrouz 1
1
2
چکیده [English]

Present research tries to explain the relationship between human’s false beliefs about human being, universe, human dignity and the impact of such falseness by the way of looking inside Nahj ul-Balaghe. Human’s lacking of knowledge of his position in the order of creation and also demerits of such ignorance like tendency toward materialistic pleasures, seizing the days and animalistic life and their impact on human’s fall, are the aims of present study. Moreover the linkages between human’s false beliefs about universe like his pure empirical or independent attitude and also his pessimistic perspectives are studied too.

کلیدواژه‌ها [English]

  • human
  • Universe
  • Human Dignity and Its Pathology
  • False Beliefs
  • Nahj ul-Balaghe

مقدمه

          از میان تمامی مخلوقات الهی، تنها موجودی که به وصف کرامت ویژه توصیف شده، انسان است: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنَا بَنىِ ءَادَمَ وَ حَمَلْنَاهُمْ فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّیِّبَاتِ وَ فَضَّلْنَاهُمْ عَلىَ‏ کَثِیرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِیلا» (اسراء، 70). این کرامت، برتری­ها، امتیازات، ظرفیت­ها و توانمندی­هایی است که به­صورت ذاتی و بالقوه در وجود انسان نهاده شده و رسالت انسان، به فعلیت رساندن آنها می­باشد. کرامت تکوینی برای انسان این فرصت را ایجاد می­کند که از طریق به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه، خود را به عالی­ترین درجات کمال و فضایل شایسته انسانی برساند که همان کرامت اکتسابی می­باشد و از طریق اراده و اختیار انسان حاصل خواهد شد.

در مسیر کرامت ویژه انسانی، موانع، آفات و آسیب­هایی جدی وجود دارد که برخی به رفتار و عمل انسان برمی­گردد و برخی دیگر جنبه شناختی و معرفتی دارد. آنچه که این نوشته به­دنبال آن است، تبیین موانع شناختی و معرفتی کرامت انسان از دیدگاه نهج­ البلاغه می­باشد. همچنین اینکه شناخت نادرست انسان از انسان و جهان هستی موجب آسیب­پذیری کرامت انسانی می­گردد، مورد تحقیق واقع شده است.

در زمینه کرامت انسانی، تحقیقات زیادی صورت گرفته، ولی آنچه که کمتر به آن پرداخته شده، آسیب­ها و موانع کرامت انسانی می­باشد که انسان را از نیل به آن مقام ویژه و ممتاز بازمی­دارد و نمی­گذارد از استعدادها و قابلیت­های ویژه خود در راستای رسیدن به اهداف عالی انسانی بهره ببرد.

این تحقیق به­دنبال آن است که با استفاده از کلمات امیرالمؤمنین(ع) در نهج ­البلاغه، رابطه بین باور و شناخت نادرست انسان از انسان و جهان هستی و آسیب­­پذیری کرامت انسانی را اثبات، و بیان کند که از دیدگاه نهج ­البلاغه باور و شناخت نادرست از جایگاه انسان در جهان هستی، موجب سقوط او از مقام بلند کرامت انسانی شده و مانع از این خواهد شد که از توانمندی­های بالقوه وجود خود در راستای رسیدن به هدف متعالی انسانی بهره کافی ببرد. همچنین رابطه بین باور و شناخت نادرست انسان از جهان هستی و آسیب­پذیری کرامت انسانی، در این مقاله به تصویر کشیده شده است. این نوشته بر آن است که بیان کند از نگاه امیرالمؤمنین(ع) تصاویری از جهان هستی مانند تصویر حیات طبیعی محض و خلاصه کردن جهان هستی در محدوده امور طبیعی و نیز نگاه استقلالی به دنیا و درنظر گرفتن آن به­عنوان یک هدف و نه وسیله­ای برای رسیدن به هدف متعالی و نیز نگاه بدبینانه به دنیا - چنان­که برخی فلاسفه دارند - مانع رسیدن انسان به مقام کرامت انسانی خواهد شد.

تعریف «کرامت»

کرامت از ریشه «کرم» گرفته شده است. انسان صاحب کرامت، به­معنای کسی است که دارای اخلاق و افعال پسندیده باشد (ابن­منظور، 1414، ماده «کرم»؛ راغب اصفهانی، 1412، ماده «کرم»). اما صاحب التحقیق فی کلمات القرآن، معنای اصلی آن را «عزت و تفوق» در نفس شیء می­داند که نقطه مقابل ذلت و خواری است (مصطفوی، 1416، ماده «کرم»). کرامت، گاهی به خود خدا نسبت داده شده: «اقْرَأْ وَ رَبُّکَ الْأَکْرَم» (علق، 3)، گاهی به فرشتگان: «کِراماً کاتِبینَ» (انفطار، 11)، و گاهی به انسان: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏آدَم» (اسراء،70).

کرامت انسان

کرامت انسانی به­عنواننوع خاصی از کرامت که مخصوص انسان بوده و دیگر موجودات از آن بی­بهره­اند، کرامتی است که جامع بین کرامت طبیعی و کرامت فراطبیعی و ملکوتی است. استاد جوادی آملی معتقد است تنها انسان می­تواند میان ملک و ملکوت جمع سالم کند و به تمام معنا مکرم باشد. وی جنیان و فرشتگان را به­دلیل فقدان چنین کرامت دوبعدی­ای، شایسته خضوع در پیشگاه انسان مکرم می­داند (جوادی آملی، 1390، ص328).

1. کرامت تکوینی انسان: برتری­ها، امتیازات و قابلیت­هایی است که به هنگام آفرینش انسان، در وجود او نهاده شده و در واقع خالق این کرامت، خود خداست: «وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی‏ آدَمَ وَ حَمَلْناهُمْ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُمْ مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى‏ کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً» (اسراء، 14). خداوند چنین توانمندی­هایی را در وجود او قرار داده و انسان، صرفاً قابل و پذیرای آن است و اگر بنا باشد کسی بر چنین کرامتی ستایش شود، خود خداوند است، نه انسان: «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» (مؤمنون، 14). این کرامت، همگانی بوده و حتی غیر مؤمنان را نیز شامل می­شود. به زعم علامه طباطبایی، این کرامت حتی مشرک و کافر و فاسق را نیز دربر می­گیرد (طباطبایی، 1417، ج13، ص155).

2. کرامت اکتسابی انسان: کرامتی است که انسان با سعی و تلاش خود، آن را به­دست می­آورد؛ از همین رو، تنها چنین کرامتی قابل تحسین و تکریم است. البته راه وصول به چنین کرامتی، برخورداری از کرامت تکوینی است؛ چه اینکه اگر آن قابلیت­های ذاتی در وجود انسان نباشد، نیل به چنین کرامتی برایش امکان­پذیر نخواهد بود. این کرامت، با ایمان و تقوا قرین و ملازم بوده و هر اندازه شخص از ایمان و تقوای بیشتری برخوردار باشد، به درجات بالاتری از مقام کرامت نائل خواهد شد: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات، 13). برخی حد نصاب کرامت انسان را همان کرامت اکتسابی می­دانند و بدون آن، برای انسان کرامتی قائل نبوده (جوادی آملی، 1390، ص332-328) و محرومان از آن را مصداق «کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَل» (اعراف، 179) و «شیاطین الانس و الجن» (انعام، 112) می­دانند، نه مصداق «کَرَّمْنا» (جوادی آملی، 1386، ص7-4). برخی عرفا، محرومان از کرامت اکتسابی را حیوان ناطق و نسبت آنها را با انسان، نسبت جسد میت به انسان می­دانند که تنها صورت او شبیه صورت انسان است (ابن­عربی، بی­تا، ج2، ص441و468). امام خمینی(ره) نیز انسان­ها را به انسان­های بالقوه و بالفعل تقسیم کرده و معتقد است تمام دعوت پیامبران برای این است که انسان بالقوه را انسان بالفعل کنند (امام خمینی، 1384، ص218).

با این بیان، انسان تنها در صورتی برخوردار از کرامت است که به کرامت اکتسابی نائل شده باشد؛ در غیر این صورت، از کرامت بهره­ای نخواهد داشت.

باور و شناخت نادرست انسان نسبت به انسان

1. اهمیت، ضرورت و جایگاه انسان­شناسی

مهم­ترین دغدغه بشر در طول تاریخ بعد از خداشناسی، بحث و تحقیق در مورد شناخت انسان و کشف ابعاد وجودی و پی بردن به پیچیدگی­های نظام آفرینش او می­باشد که همیشه توجه فلاسفه، روان­شناسان و جامعه­شناسان را به خود جلب کرده است. تاکنون تحقیقات و تلاش­های زیادی برای کشف ابعاد وجودی این موجود پیچیده و اسرارآمیز صورت گرفته، ولی هنوز زوایای پنهان وجود او - آن­گونه که باید - کشف نشده است. سؤالات و ابهامات فراوانی در این حوزه وجود دارد که تا به حال کشف نشده و بدون جواب باقی مانده و حتی برخی صاحب­نظران از یک نوع بحران در این زمینه رنج می­برند. به باور الکسیس کارل، نواحی وسیعی از دنیای درون انسان هنوز ناشناخته مانده و بیشتر پرسش­های مطالعه­کنندگان زندگی انسان، بدون پاسخ مانده است (کارل، 1354، ص4و6). این عجز و ناتوانی بشر ازآن­روست که انسان، عصاره تمام هستی بوده و کل هستی در وجود او خلاصه شده ­است. به تعبیر استاد جوادی آملی، انسان، جامع ملکوت مجرد و ملک مادی است (جوادی آملی،1384، ج15، ص168). از همین رو، علامه جعفری هر انسان را قاره­ای می­داند که احتیاج به بررسی و اکتشافات مستقل دارد (جعفری، 1376، ج19، ص163). به همین خاطر مشاهده می­شود بعد از قرن­ها تحقیقات و مطالعات بر روی انسان، هنوز بسیاری از زوایای پنهان وجود او کشف نشده و به موازات رشد روزافزون علم در عرصه­های مختلف انسان­شناسی، مجهولات، ابهامات و سؤالات بی­پاسخ نیز در این زمینه رو به فزونی است. انسان از نظر ملاصدرا، موجودی بی‌نهایت است که مقام معلوم و معینی ندارد و برخلاف سایر ممکنات، از هویت خاص و مرتبه وجودی ثابتی برخوردار نیست و کلید معرفت حقایق، معرفت نفس انسانی است (صدرالدین شیرازی، 1981، ج8، ص343).

بنابر آنچه بیان شد، می­توان گفت آثار زیان‌بار جهل و باور غلط انسان نسبت به خود، بیش از همه چیز بوده و بدترین نوع جهالت می‌باشد. ممکن است انسان به علوم و فنون و فناوری‌های مختلف در مورد پدیده‌های جهان هستی دست یافته باشد، اما از شناخت واقعی خود عاجز باشد؛ جهان را کشف کند، اما خودش، برای خود، مبهم، مجهول و کشف­نشده باقی بماند. کشف جهان با جهل به انسان، مشکل انسان را حل ­نخواهد کرد. امیرالمؤمنین(ع) ابراز تعجب و شگفتی می‌کند از کسی که دنبال گم­شده خود است، اما خود را گم کرده و به دنبال آن نیست (تمیمی آمدی، 1366، ص233). آن حضرت انسان­هایی را که از ضبط و حساب نفس  واحد خود عاجز هستند، عاجز و ناتوان از ضبط و حساب دیگران که تعداد زیادی هستند، می­داند (ابن­ابی­الحدید، 1404، ج20، ص331). انسان زمانی که شناخت صحیح از خود نداشته باشد، جایگاه و موقعیت اصلی خود را در عالم آفرینش نمی‌تواند دریابد، درد خود را نمی‌تواند تشخیص دهد و به­تبع، از درمان آن نیز عاجز خواهد بود.

دوائک فیـک و ما تشعر                               و دائک منـک و ما تنظر

اتحسب انک جرم صغیر                                و فیک انطوی العالم الاکبر

و انت الکتاب المبین الذی                              باحــرفه یظهـر المضمـر

(علی­بن ابی­طالب(ع)، 1369، ص175)

2. تأثیرات عملی شناخت صحیح انسان از خود

تأثیرات عملی شناخت صحیح انسان از خود عبارت است از:

1. تأثیر آن در نوع نگرش انسان به پدیده‌های جهان هستی و انسان‌ها؛

2. موجب شناخت نقاط قوت و ضعف خود شده و سطح انتظارات انسان از خویشتن به حد متعادل می‌رسد؛

3. مقدمه خداشناسی است؛

4. راه را برای خودسازی هموار می‌کند (شرفی، 1389، ص33)؛ چنان­که الکسیس کارل فایده عملی خودشناسی را احیا و نوسازی خویشتن می­داند (کارل، 1354، ص305)؛

5. موجب می‌شود انسان به­اشتباه «خودِ طبیعی و مجازی» را به­عنوان «خودِ حقیقی» تصور نکرده و دچار ازخودبیگانگی نگردد؛

6. موجب کشف استعدادها، ظرفیت‌ها و اهداف متعالی انسان گردیده، او را به سمت به فعلیت رساندن آنها سوق می‌دهد؛

7. شناخت صحیح انسان از خود، به­معنای شناخت صحیح از موانع رشد و تعالی و کمال انسانی و نیل به مقام کرامت انسانی و از بین بردن آن موانع در وجود خود و دیگران می‌باشد؛

8. زندگی را هدفمند کرده، انسان را از لغو و بیهودگی و احساس پوچی و بی‌معنایی در زندگی نجات می‌دهد؛

9. موجب می‌شود حقوق انسانی انسان‌های دیگر و حق کرامت ویژه آنها مورد توجه قرار گرفته، از پایمال شدن آنها جلوگیری شود؛

10. شناخت صحیح انسان، یعنی شناخت هدف اصلی آفرینش؛ انسان وقتی به این نتیجه رسید که تمام عالم هستی، با وجود همه عظمت و بزرگی، مقدمه انسان است، پی به عظمت وجودی این موجود برگزیده برده و مقام و منزلت واقعی او را بهتر درک خواهد کرد.

انسان وقتی خود و هدف و مقصد اصلی خویش را شناخت و جایگاه واقعی خود را در نظام آفرینش کشف کرد، دنیا و امورات آن، او را به خود مشغول نخواهد ساخت، بلکه تمام سعی و تلاش خود را برای نیل به هدف والای انسانی به­کار خواهد گرفت: «لَا تَشْغَلُهُمْ عَنْهَا زِینَةُ مَتَاعٍ وَ لَا قُرَّةُ عَیْنٍ مِنْ وَلَدٍ وَ لَا مَال» (نهج­البلاغه، خطبه199). چنین انسان­هایی زرق و برق دنیا چشمانشان را خیره نکرده و جواهراتش آنها را نخواهد فریفت؛ چنان­که به تعبیر آن حضرت، برخی فریفته این امور شدند: «وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا» (همان، خطبه3). انسان اگر خود و دنیایی را که در آن زندگی می­کند، شناخت، به هیچ وجه از فرزندان دنیا نخواهد گشت: «فَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الْآخِرَةِ وَ لَا تَکُونُوا مِنْ أَبْنَاءِ الدُّنْیَا» (همان، خطبه42)، و به­دنبال آبادانی دنیا به قیمت خرابی آخرتش نخواهد بود؛ چنان­که برخی دنیاخواهان به این بلا گرفتار شدند: «تَعْمُرُ دُنْیَاکَ بِخَرَابِ آخِرَتِک» (همان، نامه71).     

3. جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش و پیامدهای آن

جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش، بزرگ­ترین ضربه را بر پیکره کرامت انسانی وارد کرده، موجب سقوط او از مقام «احسن تقویم» به «اسفل سافلین» خواهد شد. جهل انسان به خود موجب می­شود انسان با وجود اصیل و ذات و ماهیت اصلی خود کاملاً بیگانه گشته و چیز دیگر یا کس دیگری را «خود» پندارد (ازخودبیگانگی)؛ برای مثال، یک بعد از ابعاد وجود خود را تمام وجود خود تصور کرده و از ابعاد دیگر غافل باشد، یا انسان را موجودی کاملاً طبیعی تصور کند، یا تمام توجه او معطوف به نیازهای غریزی و حیوانی­اش باشد و از بعد متعالی و الهی وجود خویش غافل گردد. چنین انسانی ممکن است عمری را صرف پرورش و تقویت موجودی بکند که کاملاً بیگانه با وی می­باشد. از نگاه امیرالمومنین(ع)، شناخت جایگاه انسان در نظام آفرینش، او را از هلاکت بازمی­دارد: «مَا هَلَکَ مَن عَرفَ قَدرَهُ» (تمیمی آمدی، 1366، ص233). در نظر آن حضرت، جاهل به خود، جاهل و نادان محسوب می‌شود، گرچه عالم به تمامی علوم دنیا باشد: «الْعَالِمُ مَنْ عَرَفَ قَدْرَهُ وَ کَفَى بِالْمَرْءِ جَهْلاً أَلَّا یَعْرِفَ قَدْرَهُ» (نهج ‌البلاغه، خطبه103). مولوی چنین انسان‌هایی را به افرادی تشبیه می‌کند که مصالح ساختمانی و بنّا و کارگران را می‌برند و با تمام زحمت و صرف هزینه‌های زیاد، خانه مسکونی را بر روی قطعه زمینی بنا می‌کنند و در مصالح و مهندسی آن، سنگ تمام گذاشته، چیزی کم نمی‌گذارند، اما روزی که می‌خواهند به آن خانه نقل مکان کنند، متوجه می‌شوند به­جای قطعه زمین خود، قطعه زمین دیگری را ساخته و آباد کرده­اند و قطعه زمین خودشان خرابه مانده است:

در زمیـن مردمـان خانـه مکــن                                    کار خود کن کار بیگانه مکن

کیســت بیگانـه تن خاکــی تــو                                  کز برای اوسـت غمناکـی تو

تا تو تن را چرب و شیرین می‌دهی                                  گوهـر جان را نیابـی فربهـی

(مولوی، 1383، ص192)

3-1. خودفروشی

انسان اگر جایگاه خود را در نظام آفرینش نداند، شأن و مقام خود را پایین آورده، به دست خود، نرخ و بهای خویش را پایین خواهد آورد. امیرالمومنین(ع) پایین­ترین بهای انسان را بهشت دانسته، رضایت انسان به کمتر از آن را خسارت و فروختن خود به کمتر از قیمت واقعی می­داند: «إِنَّهُ لَیْسَ لِأَنْفُسِکُمْ ثَمَنٌ إِلَّا الْجَنَّةَ فَلَا تَبِیعُوهَا إِلَّا بِهَا» (نهج ‌البلاغه، حکمت456). خودفروشی یعنی خود را به دنیا فروختن؛ به مقام دنیا، ثروت دنیا، شهوت دنیا، مقام دنیا، لذت دنیا و ... که بد‌ترین خسارت است: «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً» (همان، خطبه32).

برخی انسان­ها آن­قدر شأن و منزلت خود را پایین می­آورند که وجود خود را که اعجوبه آفرینش بوده و جهان با این عظمت پیش­در­آمد آفرینش این مخلوق شگفت­انگیز می­باشد، به پست­ترین و کم­ارزش­ترین چیزها می­فروشند. امیر مؤمنان(ع) چنین آدم­هایی را احمق­ترین انسان­ها می­داند: «مِنَ النّاسِ مَن یَبیعُ نَفسَهُ بِالدَّراهِم وَ الدَّنانیرِ وَ مِنَ النّاسِ مَن یَبیعُ نَفسَهُ بِأَحقَرِ الأَشیاءِ وَ أَهوَنِهَا ...وَ هؤلاءِ فِی الحَقیقَةِ أَحمَقُ النّاسِ» (ابن­ابی­الحدید، 1404، ج20، ص173).

آن حضرت انسان­ها را در این دنیا به دو گروه تقسیم می­کند: گروه اول، کسانی که خود را به دنیا فروخته و موجب تباهی خود شدند، و گروه دوم کسانی که خود را خریدند و از قید و بند دنیا رها ساختند: «وَ النَّاسُ فِیهَا رَجُلَانِ رَجُلٌ بَاعَ فِیهَا نَفْسَهُ فَأَوْبَقَهَا وَ رَجُلٌ ابْتَاعَ نَفْسَهُ فَأَعْتَقَهَا» (نهج البلاغه، حکمت133). از دیدگاه آن ­حضرت، کسی که دنیا و موقعیت­هایش در نظرش بزرگ جلوه کند، خود را به دنیا فروخته است: «مَنْ عَظُمَتِ الدُّنْیَا فِی عَیْنِهِ وَ کَبُرَ مَوْقِعُهَا مِنْ قَلْبِهِ آثَرَهَا عَلَى اللَّهِ تَعَالَى فَانْقَطَعَ إِلَیْهَا وَ صَارَ عَبْداً لَها» (همان، خطبه160). کسانی که خود را به دنیا فروختند، طوق بندگی آن را به گردن آویخته و خود را از نعمت بزرگ و ارزشمند آزادی محروم ساختند. آن حضرت انسان­ها را از چنین معامله­ای برحذر داشته و آزادی از تمام قید و بندها را حق طبیعی هر انسانی می­داند: «لَا تَکُنْ عَبْدَ غَیْرِکَ وَ قَدْ جَعَلَکَ اللَّهُ حُرّا» (همان، نامه31)؛ همان چیزی که رسالت اصلی تمامی پیامبران، به­ویژه پیامبر خاتم(ص) بوده است: «یَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَ الْأَغْلَالَ الَّتىِ کاَنَتْ عَلَیْهِم‏» (اعراف، 157). 

3-2. لذت­گرایی

یکی دیگر از پیامدهای جهل انسان به جایگاه خود در نظام آفرینش، لذت­گرایی در دنیا و فراموش کردن هدف متعالی انسانی خود می­باشد. مکتب فکری لذت­گرایی معتقد است انسان هر چیزی و هر کاری را براساس لذت و لذت‌گرایی برمی‌گزیند که آغاز و فرجام زندگی سعادتمندانه به­شمار می‌رود (رهنمایی، 1388، ص208). در واقع انسان صرفاً به­دنبال لذت‌های دنیوی است.  

در این مکتب، انسان رسالتی جز لذت بردن از دنیا ندارد و از انسان دارای کمالات و فضایل و انسانی که اهل ایثار، شهامت، گذشت، جود، سخاوت و کرم باشد، خبری نیست؛ از انسانی که با استفاده از عمر محدود دنیوی خود، بتواند به اوج انسانیت رسیده و تجلی و نمایان­گر صفات کمال الهی باشد، خبری نیست؛ تنها با انسانی سر و کار داریم که هیچ همّ و غمی جز فکر کردن به لذت و شهوت و خوش­گذرانی و عیش دنیوی ندارد. این نتیجه جهل و ناآگاهی انسان از مقام خویش است که جهان با این عظمت، پیش­درآمد او بوده و برای وی تدارک دیده شده است. آیا همه اینها برای آن است که انسان چند صباحی در این دنیا خوش­گذرانی کند و همه چیز تمام شود؟! اگر هم قرار است انسان صرفاً دنبال لذت باشد، چرا فقط به فکر لذت‌های آنی و زودگذر باشد؟ چرا به فکر لذت‌های ابدی و آن­جهانی که پایدارتر و ماندگارتر است، نباشد؟!

در نگاه امیرالمومنین(ع)، لذتی که آتش و عذاب درپی داشته باشد، اصلاً لذت محسوب نمی­شود؛ در واقع هر لذتی کمتر از لذت بهشتی، پست و کم­ارزش تلقی می­شود: «مَا خَیْرٌ بِخَیْرٍ بَعْدَهُ النَّارُ وَ مَا شَرٌّ بِشَرٍّ بَعْدَهُ الْجَنَّةُ وَ کُلُّ نَعِیمٍ دُونَ الْجَنَّةِ فَهُوَ مَحْقُورٌ وَ کُلُّ بَلَاءٍ دُونَ النَّارِ عَافِیَةٌ.» (نهج ­البلاغه، حکمت 387).

چقدر فاصله است بین مکتب لذت­گرایی که از انسانیت، چیزی جز لذت نمی­فهمد و مکتب علوی که اصلاً توجهی به لذت­های فانی و زودگذر دنیا ندارد و به­خاطر ناپایداری، آنها را شایسته دل­بستگی انسان نمی­داند: «مَا لِعَلِیٍّ وَ لِنَعِیمٍ یَفْنَى وَ لَذَّةٍ لَا تَبْقَی» (همان، خطبه223).

3-3. انسان­هایی با زندگی حیوانی

زندگی برخی انسان­ها با یک زندگی حیوانی تناسب بیشتری دارد؛ یعنی همان اهداف و اغراضی را دنبال می‌کنند که حیوانات به­دنبال آن هستند. انسانی که تمام همت و تلاش او برخورداری از لذت‌های غریزی صرف، مثل خوردن و آشامیدن باشد - «یَتَمَتَّعُونَ وَ یَأْکُلُونَ کَما تَأْکُلُ الْأَنْعام» (محمد، 12) - زندگی او یک زندگی حیوانی بیش نبوده و با کرامت انسانی فرسنگ­ها فاصله دارد. امیرالمؤمنین(ع) مقام انسان را بالاتر از آن می‌داند که مثل حیوانات، فقط به فکر خوردن باشد و شأن و منزلتی غیر از آن نداشته باشد:

«أَتَمْتَلِئُ السَّائِمَةُ مِنْ رِعْیِهَا فَتَبْرُکَ وَ تَشْبَعُ الرَّبِیضَةُ مِنْ عُشْبِهَا فَتَرْبِضَ وَ یَأْکُلُ عَلِیٌّ مِنْ زَادِهِ فَیَهْجَعَ قَرَّتْ إِذاً عَیْنُهُ إِذَا اقْتَدَى بَعْدَ السِّنِینَ الْمُتَطَاوِلَةِ بِالْبَهِیمَةِ الْهَامِلَةِ وَ السَّائِمَةِ الْمَرْعِیَّةِ؛ آیا شتر شکم را به چرا انباشته است و اینک به قرارگاه خود مى‏رود یا آن گوسفند از علف اشباع گشته و اینک به آغل خود روى مى‏نهد، آیا على نیز سیر شده و اینک از تلاش باز ایستاده است؟ اگر على پس از سالیان دراز به آن گوسفند یا شتر رهاشده در علفزار، شباهت یافته باشد، چشمش روشن باد» (نهج ‌البلاغه، نامه 45).

آن حضرت انسان را برتر از آن می­داند که به پر کردن شکم خود مشغول بوده و از هدف متعالی انسانی بازماند:

«فَمَا خُلِقْتُ لِیَشْغَلَنِی أَکْلُ الطَّیِّبَاتِ کَالْبَهِیمَةِ الْمَرْبُوطَةِ هَمُّهَا عَلَفُهَا أَوِ الْمُرْسَلَةِ شُغُلُهَا تَقَمُّمُهَا تَکْتَرِشُ مِنْ أَعْلَافِهَا وَ تَلْهُو عَمَّا یُرَادُ بِهَا؛ مرا نیافریده‏اند تا خوردنی­هاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته که به علف پردازد، یا آنکه واگذارده است و خاکروبه‏ها را به­هم زند و شکم را از علف­هاى آن پر سازد، و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد» (همان).

آن حضرت بعد از بیان رسالت پیامبر(ص) که مانند پزشکی دوره­گرد، می‌گردد تا بیماران را پیدا کرده و درمان کند، برخی بیماران روحی را که از نور حکمت و علم بهره‌ای نداشته و دنبال زندگی طبیعی و حیوانی خود هستند، به چهارپایان تشبیه می­کند: «فَهُمْ فِی ذَلِکَ کَالْأَنْعَامِ السَّائِمَةِ وَ الصُّخُورِ الْقَاسِیَةِ» (همان، خطبه108). همچنین در جایی دیگر، بعد از تقسیم انسان‌ها به سه گروه دانایان شناسنده خدا، آموزندگانی که در راه رستگاری کوشا هستند و فرومایگان رونده به چپ و راست که در هم می­آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند و از نور دانش بی­بهره­اند، گروه سوم را به حیوانات چرنده تشبیه می­کند: «سَلِسَ الْقِیَادِ لِلشَّهْوَةِ أَوْ مُغْرَماً بِالْجَمْعِ وَ الِادِّخَارِ أَقْرَبُ شَیْ‏ءٍ شَبَهاً بِهِمَا الْأَنْعَامُ السَّائِمَه» (همان، حکمت 147).

امام ‌خمینی(ره)، انسان را در بدو آفرینش، حیوان بالفعل می‌داند که به اداره شهوت و غضب خود می‌پردازد و اگر تحت تربیت مربی و معلمی قرار نگیرد، یک حیوان عجیب و غریبی خواهد شد که در مقام حیوانیت، از همه قوی‌تر و کامل‌تر خواهد شد و جز پیروی از هوای نفس، شأن دیگری نداشته و هیچ کدام از اخلاق فاضله و اعمال صالحه در او بروز نخواهد کرد؛ بلکه فطرت الهی او نیز خاموش گردیده، تمام مراتب حق، زیر پای هواهای نفسانی پایمان گردیده و در عالم آخرت، خود را جز حیوان یا شیطان، چیز دیگری نیابد و از انسان و انسانیت یادی نکند (امام ‌خمینی، 1375، ص169-168).

انسان‌هایی که هدفی جز تأمین نیازهای غریزی و حیوانی خویش ندارند، هزاران سال هم در دنیا زندگی کنند، ذره‌ای از مقام انسانیت و کرامت انسانی را درک نخواهند کرد و هرچه بیشتر عمر کنند، به حیوانیت نزدیک‌تر خواهند شد؛ زیرا تمام وجود انسان را در حیوانیت و نیازهای حیوانی خلاصه کرده‌اند. چنین انسان‌هایی، در نگاه امیرالمومنین(ع) مردگانی هستند که میان زنده‌ها زندگی می‌کنند: «وَ ذَلِکَ مَیِّتُ الْأَحْیَاءِ» (نهج­ البلاغه، خطبه87)؛ چه اینکه از دید آن حضرت تمامی انسان­هایی که قلب دارند، اهل درک و اندیشه نیستند: «وَ مَا کُلُّ ذِی قَلْبٍ بِلَبِیبٍ وَ لَا کُلُّ ذِی سَمْعٍ بِسَمِیعٍ وَ لَا کُلُّ نَاظِرٍ بِبَصِیر» (همان، خطبه88). آن حضرت برخی انسان­ها را اشباحی می­داند که از روح انسانی تهی بوده و مانند نابینایانی هستند که از دیدن حقیقت محرومند: «مَا لِی أَرَاکُمْ أَشْبَاحاً بِلَا أَرْوَاحٍ وَ أَرْوَاحاً بِلَا أَشْبَاحٍ وَ نُسَّاکاً بِلَا صَلَاحٍ وَ تُجَّاراً بِلَا أَرْبَاحٍ وَ أَیْقَاظاً نُوَّماً وَ شُهُوداً غُیَّباً وَ نَاظِرَةً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ وَ نَاطِقَةً بَکْمَاء» (همان، خطبه108)، و ازآنجاکه کاملاً بیگانه و بریده از خدا - اصل و ریشه وجودشان - هستند، از ظاهری انسانی، اما قلبی حیوانی برخوردارند: «فَالصُّورَةُ صُورَةُ إِنْسَانٍ وَ الْقَلْبُ قَلْبُ حَیَوَانٍ» (همان)؛ در واقع به تعبیر شهید مطهری، دچار مسخ روحی و معنوی شده و تبدیل به حیوانی گشته­اند که در عالم حیوانی، به آن بدی و کثافت وجود نداشته باشد: «بَلْ هُمْ أَضَل» (اعراف، 179). به اعتقاد وی، اگر خصایص اخلاقی و روانی یک انسان، خصایص اخلاقی یک درنده گردد، چنین شخصی روحش حقیقتاً مسخ و تبدیل به یک حیوان شده است (مطهری، 1385، ص24-25).

باور و شناخت نادرست انسان از جهان هستی

جهان هستی که ابزاری برای نیل انسان به رشد و تکامل و اهداف عالی انسانی است، در صورتی می‌تواند چنین نقشی را ایفا کند که نگرش و نگاه انسان به آن، نگاه درستی بوده و شناخت او از جهان هستی، شناخت مطابق با واقع باشد؛ در غیر این صورت ممکن است زمینه سقوط و تنزل او را فراهم کند. از همین رو، نحوه شناخت و نگاه و ذهنیت انسان از جهان هستی، در نوع بهره‌برداری او از آن برای نیل به اهداف عالی انسانی بسیار تأثیرگذار است. تصویر صحیح انسان از دنیای خود، به استفاده صحیح و تصویر غلط و نادرست، به استفاده ناصحیح از آن منجر خواهد شد. در این قسمت، تصاویر غلط و نادرست انسان از جهان هستی از دیدگاه نهج ­البلاغه بیان می­گردد که زندگی انسان در این دنیا و بینش و رفتار و عمل او، انعکاسی از این تصاویر می­باشد. اگر برخی انسان‌ها از نیل به هدف عالی و مقام کرامت ویژه انسانی بازمی‌مانند، حاصل نوع نگرش آنها و تصویری است که از دنیای پیرامون خود برای خویش ساخته‌اند.

1. حیات طبیعی محض

نوع نگاه برخی انسان‌ها به جهان هستی به­صورت حیات طبیعی محض بوده و یک زندگی کاملاً طبیعی در پیش گرفته و ورای آن، حیات و زندگی دیگری را دنبال نمی‌کنند. به­طور طبیعی چنین افرادی، تمام تلاش و کوشش خود را در بهره‌برداری هرچه بیشتر از دنیای طبیعی به­کار برده و از بعد دیگر آن که زندگی معنوی و درنظر گرفتن ارزش‌های معنوی باشد، در غفلت و بی‌خبری کامل به­سر خواهند برد. عمل این افراد به­گونه‌ای است که گویا جهانی غیر از این جهان مادی وجود ندارد؛ درحالی­که در آیات قرآن هرجا واژه «دنیا» آمده، به­عنوان وصفی از اوصاف حیات و زندگی ذکر شده است: چنان­که «الحیوة الدنیا» به­معنای «زندگی نزدیک‌تر» می­باشد؛ چه اینکه واژه «دنیا» مؤنث «ادنی» که افعل وصفی است، می‌باشد و علت نام­گذاری دنیا به «دنیا»، به­خاطر نزدیک‌تر بودن آن نسبت به زندگی آخرت و دورتر بودن زندگی آخرت نسبت به آن می‌باشد (ابن­منظور، 1414، ماده «دنا»).

در نهج ‌البلاغه در موارد متعددی از زندگی طبیعی محض بحث به میان آمده است؛ در جایی، زندگی دنیایی، نهایت دید برخی انسان‌ها بیان شده، به­گونه­ای که چیزی فراتر از آن را نمی‌بینند:

«وَ إِنَّمَا الدُّنْیَا مُنْتَهَى بَصَرِ الْأَعْمَى لَا یُبْصِرُ مِمَّا وَرَاءَهَا شَیْئاً وَ الْبَصِیرُ یَنْفُذُهَا بَصَرُهُ وَ یَعْلَمُ أَنَّ الدَّارَ وَرَاءَهَا فَالْبَصِیرُ مِنْها شَاخِصٌ وَ الْأَعْمَى إِلَیْهَا شَاخِصٌ وَ الْبَصِیرُ مِنْهَا مُتَزَوِّدٌ وَ الْأَعْمَى لَهَا مُتَزَوِّدَ؛ دنیا نهایت دیدگاه کسى است که دیده‏اش کور است و از دیدن جز دنیا محجور، و آن که بیناست، نگاهش از دنیا بگذرد و از پسِ آن خانه آخرت را نگرد. پس بینا از دنیا رخت بردارد، و نابینا رخت خویش در آن گذارد. بینا از دنیا توشه گیرد و نابینا براى دنیا توشه فراهم آرد» (نهج ‌البلاغه، خطبه 133).

در جای دیگر، از انسان‌هایی سخن به میان آمده که دنیا و لذت‌های آن را بها و قیمت جان‌های خود قرار دادند. تجارت چنین انسان‌هایی، بدترین نوع تجارت دانسته شده است: «وَ لَبِئْسَ الْمَتْجَرُ أَنْ تَرَى الدُّنْیَا لِنَفْسِکَ ثَمَناً وَ مِمَّا لَکَ عِنْدَ اللَّهِ عِوَضاً» (همان، خطبه32). همچنین دنیا برای کسانی که آن را خانه و وطن خود ندانند، مطلوب و ارزشمند تلقی شده است: «وَ لَنِعْمَ دَارُ مَنْ لَمْ یَرْضَ بِهَا دَاراً وَ مَحَلُّ مَنْ لَمْ یُوَطِّنْهَا مَحَلًّا» (همان، خطبه223). از همین رو، آن حضرت دنیا را محل گذر و عبور معرفی می­کند، نه محل ثبات و استقرار: «إِنَّمَا الدُّنْیَا دَارُ مَجَازٍ وَ الْآخِرَةُ دَارُ قَرَارٍ فَخُذُوا مِنْ مَمَرِّکُمْ لِمَقَرِّکُمْ» (همان، خطبه203). آن حضرت کسانی را که زندگی زودگذر دنیا را بر زندگی ابدی آخرت ترجیح می­دهند، نکوهش می­کند: «آثَرُوا عَاجِلًا وَ أَخَّرُوا آجِلًا وَ تَرَکُوا صَافِیاً وَ شَرِبُوا آجِناً» (همان، خطبه 144)، و انسان­ها را به زهد در مورد دنیا دعوت می­کند:

«أَیُّهَا النَّاسُ انْظُرُوا إِلَى الدُّنْیَا نَظَرَ الزَّاهِدِینَ فِیهَا الصَّادِفِینَ عَنْهَا فَإِنَّهَا وَ اللَّهِ عَمَّا قَلِیلٍ تُزِیلُ الثَّاوِیَ السَّاکِنَ وَ تَفْجَعُ الْمُتْرَفَ الآْمِنَ لَا یَرْجِعُ مَا تَوَلَّى مِنْهَا فَأَدْبَرَ وَ لَا یُدْرَى مَا هُوَ آتٍ مِنْهَا فَیُنْتَظَرَ سُرُورُهَا مَشُوبٌ بِالْحُزْنِ وَ جَلَدُ الرِّجَالِ فِیهَا إِلَى الضَّعْفِ وَ الْوَهْنِ فَلَا یَغُرَّنَّکُمْ کَثْرَةُ مَا یُعْجِبُکُمْ فِیهَا لِقِلَّةِ مَا یَصْحَبُکُمْ مِنْهَا؛ بنگرید بدین جهان، نگریستن پارسایان روی­گردان از آن که به خدا سوگند آن­که در آن مانده و جاى گرفته، دیرى نپاید و آن که به ناز پرورده و ایمن به­سر برده، به درد آید. آنچه از آن رفت و پشت کرد، بازگشتنى نیست و آنچه آینده است، نتوان دانست چیست تا در انتظار آن زیست. شادى آن آمیخته به اندوه است و بدى حال و چابکى و چالاکى مردان را ناتوانى و سستى به دنبال. پس فریفته نگرداند شما را فزونى آنچه شادمانتان گرداند، که اندک است آنچه از آن با شما مى‏ماند» (همان، خطبه103).

از این سخنان روشن می‌شود اگر انسان، دنیا را خانه اصلی و سرای واقعی خود بداند، این دنیا برایش بسیار خطرناک و آسیب‌رسان خواهد بود؛ اما اگر خود را در آن به منزله مسافر بداند، این دنیا برایش بسیار ارزشمند خواهد بود؛ چه اینکه شخص مسافر به­دنبال بازگشت به خانه و وطن اصلی خود است و همیشه خود را برای بازگشت به آن آماده می‌کند و هیچ­گاه محل سفر را منزل اصلی خود قرار نمی‌دهد. بیشتر مشکلات انسان ناشی از این است که دنیا را خانه و وطن اصلی خود تلقی می‌کند؛ درحالی­که اگر گذرگاه بودن آن برای انسان‌ها روشن گردد، این­همه فجایع و خیانت‌ها و فساد و خون­ریزی و جنگ به­خاطر امور دنیوی اتفاق نخواهد افتاد.

طبیعت‌گرایی و حقیقت‌گریزی انسان و چرایی آن

سؤال اساسی در اینجا آن است که چرا برخی انسان‌ها زندگی کاملاً طبیعی را برای خود برگزیده و از حقیقت گریزان بوده و با این انتخاب، خود را از رسیدن به کمالات، فضایل و مقام کرامت انسانی محروم می‌سازند؟

واقعیت این است که بشر پس از عصر رنسانس و نوزایی علم و فتح قله‌های آن، به این نتیجه رسید که علم حلّال تمامی مشکلاتش بوده و به پاسخ تمامی سؤالات خود از طریق تجربه طبیعی خواهد رسید. در نتیجه آرام آرام از دین و وحی و آموزه‌های آسمانی فاصله گرفته و به یک فکر کاملاً سکولار و به­تبع، زندگی کاملاً سکولار گرایش پیدا کرد. محمدتقی مصباح یزدی علت بسیاری از گرفتاری‌های بشر را نشناختن هستی و درک نکردن مفهوم زندگی دانسته و معتقد است کسی که سکولار بیندیشد و سکولار رفتار کند یا الهی بیندیشد و سکولار رفتار کند، به حقیقت هستی پی‌نبرده و درباره مفهوم زندگی جاهل است (رهنمایی، 1388، ص255).

انسان اگر بخواهد به استقلال علمی و فکری رسیده و احساس بی‌نیازی مطلق از آموزه‌های وحیانی بکند، نتیجه‌ای جز این نخواهد داشت. احساس استقلال و بی‌نیازی انسان‌ از وحی، او را به طغیان خواهد کشاند: «‏إِنَّ الْانسَانَ لَیَطْغَى أَن رَّءَاهُ اسْتَغْنی» (علق، 7-6). آلبر کامو پاسخ فلسفه حیات را منحصر در مذهب می­داند که مردم به آن گوش نمی‌دهند (جعفری، 1385، ص77). ماکس پلانک نیز فیزیک‌دانان را مانند اشخاص متخصص خط‌کشی می­داند که خطوط و نقوش را می‌خوانند، ولی از حقیقت عینی که در ماورای آن خطوط است، بی­خبرند (همان، ص74). این دنیا با وجود تمام قوانین حاکم بر آن و با همه گستردگی، به­منزله خطوط و نقوشی می­باشد که تفسیر این خطوط و نقوش را باید از خالق آنها آموخت. راسل انسان‌ها را به ناشنوایان مادرزادی تشبیه می‌کند که در میان یک عده نوازنده بزرگ شده و از روی روابطی، نُت‌های موسیقی را یاد گرفته و می­دانند که هرکدام از آن نت‌ها، نماینده چیزهای متفاوت از ظواهر مشهودشان هستند؛ اما درک ارزش موسیقی و چگونگی آهنگ‌های صوتی آن، برای آنها غیرممکن است. به اعتقاد وی، دانش انسان از طبیعت هم چیزی شبیه به این است؛ می‌تواند نت‌های طبیعت را بخواند و به مشخصات ریاضی آنها پی ببرد، اما استنباط اینکه این نت‌ها نماینده چه چیزهایی هستند، بیشتر از استنباط آن شخص ناشنوا درباره اینکه نت‌های موسیقی، معرف چیزی غیر از ظواهر خود می‌باشد، نیست (راسل، 1343، ص233).

برخی معتقدند کسانی که زندگی طبیعی و شئون آن را به­عنوان هدف زندگی انسانی تلقی می‌کنند، بینواترین انسان‌ها هستند (جعفری، 1385، ص85)؛ چراکه این افراد به­دنبال گم­شده خود در عالم خاکی می­گردند و غافل از این حقیقت هستند که گم­شده آنها در جهان دیگری است.

آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست                     عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی

(حافظ، 1373، غزل شماره 47)

اینکه انسان صرفاً به­دنبال زندگی طبیعی باشد یا از متن زندگی طبیعی پلی بسازد تا به عالم ماورای طبیعت راه پیدا کند، بستگی به همت، عزم، اراده و دوراندیشی او دارد. برخی قدرت دیدشان آن­قدر محدود است که جز دنیا، چیز دیگری نمی‌بینند؛ اما برخی دیگر به­خاطر بصیرت و روشن­بینی، زندگی طبیعی و مادی دنیوی را جزء کوچکی از هستیِ بسیار وسیع و پهناور می‌بینند.

2. نگاه استقلالی به دنیا

نگاه به دنیا مانند نگاه به آینه است؛ گاهی انسان به­صورت مستقل به آینه نگاه می‌کند و کار با مرآتیت و نشانگر بودن آن ندارد. ممکن است در این نگاه، توجه معطوف به جنس شیشه آینه، کیفیت آن، تزئینات اطراف آن و ... شود. در این نگاه، اصلاً توجه به تصویر خود در آینه نداریم؛ چراکه نگاه‌های مستقل به خود آینه، ما را از نگاه‌های دیگر منصرف می‌کند.

اما اگر توجه ما معطوف به مرآتیت و حکایت‌گری آینه شود، دیگر از نگاه استقلالی به آن غافل خواهیم بود. دنیا نیز چنین ویژگی‌ای دارد؛ بعضی‌ها نگاه­هاشان به آن، نگاه به یک پدیده مستقل بوده و تمام توجه آنها به خود دنیا و امورات آن معطوف است. چنین افرادی از ابزار و وسیله بودن دنیا برای اهداف متعالی غافل خواهند بود. افرادی هم هستند که برای دنیا شأن مستقلی قائل نبوده و تمام شئون آن را ابزار و وسیله برای یک هدف بالا و والا می‌دانند.

امیرالمؤمین(ع) در یک جمله کوتاه، حقیقت هدف یا وسیله بودن دنیا را بسیار زیبا توصیف می­کند: «وَ مَنْ أَبْصَرَ بِهَا بَصَّرَتْهُ وَ مَنْ أَبْصَرَ إِلَیْهَا أَعْمَتْهُ؛ آن که بدان نگریست، حقیقت را به وی نمود، و آن که در آن نگریست، دیده‌اش را بر هم دوخت» (نهج ‌البلاغه، خطبه82). میرزا حبیب­الله خویی در مورد این جمله می‌گوید: «هرکس دنیا را وسیله دیدن خود و آینه برای رسیدن به غیر قرار دهد، دنیا او را صاحب بصیرت می‌کند، و هرکس نگاه و توجهش به دنیا و همتش معطوف به خود دنیا باشد، دنیا او را نابینا می‌کند» (هاشمی خویی، 1358، ج5، ص340)

در فراز دیگری از نهج ‌البلاغه، چگونگی هدف واقع شدن دنیا، چنین تبیین شده است:

«فَإِنَّ الدُّنْیَا مَشْغَلَةٌ عَنْ غَیْرِهَا وَ لَمْ یُصِبْ صَاحِبُهَا مِنْهَا شَیْئاً إِلَّا فَتَحَتْ لَهُ حِرْصاً عَلَیْهَا وَ لَهَجاً بِهَا وَ لَنْ یَسْتَغْنِیَ صَاحِبُهَا بِمَا نَالَ فِیهَا عَمَّا لَمْ یَبْلُغْهُ مِنْهَا وَ مِنْ وَرَاءِ ذَلِکَ فِرَاقُ مَا جَمَعَ وَ نَقْضُ مَا أَبْرَمَ وَ لَوِ اعْتَبَرْتَ بِمَا مَضَى حَفِظْتَ مَا بَقِیَ؛ همانا دنیا - آدمی را - سرگرم می‌سازد تا جز بدان نپردازد و دنیادار، به چیزی از دنیا نرسد، جز اینکه آزمندی و شیفتگی وی بدان فزون شود و آنچه از دنیا بهره او گردیده، وی را بی‌نیاز نکند از آنچه بدان نرسیده و از آن پس جدایی است از آنچه فراهم آورده و در هم ریختن آنچه استوار کرده و اگر آنچه گذشته است، پندت آموخت، مانده را توانی اندوخت» (نهج ­البلاغه، نامه49).

شهید مطهری هر چیزی را که انسان را به خود ببندد و در خود محو نماید، ضد شخصیت انسانی دانسته، موجب راکد و منجمد شدن او می­داند و رابطه انسان و دنیا را اگر به­صورت وابستگی انسان و طفیلی بودنش درآید، موجب محو و نابودی تمام ارزش‌های انسانی می‌داند (مطهری، 1384، ص264).

پس اگر دنیا و امورات آن به­گونه‌ای باشد که انسان را به خود مشغول و از هدف اصلی انسان که رسیدن به جایگاه رفیع کرامت انسانی است، بازدارد و به آن به دیده یک هدف نگریسته شود، چنین دنیایی نه­تنها موجب رشد انسان نبوده، بلکه آسیب‌رسان و سد راه پیشرفت و تعالی انسانی می‌باشد؛ اما اگر وسیله و ابزاری برای رسیدن به کرامت ویژه انسانی باشد، بسیار پسندیده و مطلوب است و لحظه لحظه آن، فرصتی برای رسیدن به هدف عالی انسانی است. چنین دنیایی در نهج ­البلاغه نکوهش نشده، بلکه بسیار تحسین شده است. امیرالمؤمین(ع) زمانی که شنید مردی دنیا را نکوهش می‌کند، ناراحت شد و فرمود:

«إِنَّ الدُّنْیَا دَارُ صِدْقٍ لِمَنْ صَدَقَهَا وَ دَارُ عَافِیَةٍ لِمَنْ فَهِمَ عَنْهَا وَ دَارُ غِنًى لِمَنْ تَزَوَّدَ مِنْهَا وَ دَارُ مَوْعِظَةٍ لِمَنِ اتَّعَظَ بِهَا مَسْجِدُ أَحِبَّاءِ اللَّهِ وَ مُصَلَّى مَلَائِکَةِ اللَّهِ وَ مَهْبِطُ وَحْیِ اللَّهِ وَ مَتْجَرُ أَوْلِیَاءِ اللَّهِ اکْتَسَبُوا فِیهَا الرَّحْمَةَ وَ رَبِحُوا فِیهَا الْجَنَّه؛ دنیا خانه راستی است برای کسی که آن را راست­گو انگاشت، و خانه تندرستی است آن را که شناختش و باور داشت، و خانه بی‌نیازی است برای کسی که از آن توشه اندوخت، و خانه پند است برای کسی که از آن پند آموخت؛ مسجد محبان خداست و نمازگاه فرشتگان او و فرود آمدنگاه وحی خدا و تجارتجای دوستان او؛ در آن آمرزش خدا را به­دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند» (نهج ­البلاغه، حکمت131).

3. نگاه بدبینانه به دنیا

برخی فلاسفه، تصویری کاملاً تیره و تار از دنیا ارائه کرده­اند که جز درد و رنج و بدبختی، نتیجه دیگری ندارد. آنها دنیا را به­منزله دوزخی می­بینند که انسان‌ها در آن زندانی بوده و هیچ راه فراری فراروی آنها وجود ندارد. ابوالعلاء معرّی (449-384ق / 1057-994م) دنیا را سراسر رنج و محنت و ناکامی و بدبختی می‌داند که جز وقت گذراندن، سودی در آن نیست (فروخ، 1381، ص58و224) و زندگی در آن، بیماری دردناک و توقف در آن، عذاب است (همان، ص113، 133، 139 و 248). وی تولید نسل را گناهی نابخشودنی دانسته و به دیگران توصیه می‌کند جز با زنان عقیم ازدواج نکنند و بهترین زنان را زنان عقیم می‌داند (همان، ص205-204). به همین خاطر، خود نیز تا آخر عمر ازدواج نکرده و به این امر افتخار می‌کرد و می‌گفت: «فرزندانم را در نعمت عدم که بر نعمت دنیا برتری دارد، آسوده گذاشتم؛ چون اگر به دنیا می‌آمدند، به بدبختی و سختی گرفتار می‌شدند» (همان، ص228). او همچنین پدران را جنایت‌کارانی می‌داند که با تولیدمثل، به فرزندان خود جنایت می‌کنند، حتی اگر در آینده امیر و خطیب باشند (همان، ص222).

شوپنهاور (1860-1788م) نیز ادامه زندگی انسان‌ها را بزرگ‌ترین بدبختی آنها در این دنیا می‌داند که حتی با خودکشی هم نمی‌توان این درد و رنج را از بین برد. از دیدگاه وی تنها حقیقتی که وجود دارد، درد و رنج است (توماس و دانالی، 1350، ص320-318) و جهان به­منزله دوزخی است بدتر از دوزخ دانته (کاپلستون، 1380، ج7 ، ص271) و زندگی، جنایتی است که کفاره آن را باید با رنج و مرگ پرداخت (همان، ص278).

تفاوت انسان‌ها در تفاوت نگاه آنها به دنیا

تفاوت انسان­ها، به تفاوت نوع نگاهشان به دنیا بازمی­گردد. منشأ نگاه بدبینانه برخی به دنیا، تصویر غلط آنها از دنیا می­باشد که اگر آن تصویر را اصلاح می­کردند، تمام دنیا را با وجود همه مصیبت‌ها، سختی‌ها، مشکلات، کمبودها، غم‌ها و غصه‌ها، زیبا و حکیمانه می‌دانستند: «الَّذِى أَحْسَنَ کلُّ شىَ‏ءٍ خَلَقَه» (سجده، 7)؛ چنان­که حضرت یوسف(ع)، زندان را با وجود همه سختی­ها، مشکلات و شکنجه­ها، دوست داشتنی می­داند: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‏ إِلَیْهِ‏» (یوسف، 33)، و حضرت زینب(س) آن­همه مصیبت­ها و گرفتاری­های کربلا را زیبا می­بیند (مجلسی، 1404، ج14، ص115). آنچه که این­همه مصیبت، سختی، گرفتاری و مشکلات را زیبا می‌کند، چیزی جز نگاه درست به دنیا و فلسفه و حکمت آن نمی‌تواند باشد. اگر تمامی انسان‌ها با نگاهی توأم با بصیرت و روشن­بینی به دنیا نگریسته و از لابه­لای سختی­ها، مشکلات و گرفتاری­ها، زیبایی‌های آن را مشاهده می‌کردند، با حکیم سخن، سعدی شیرازی هم صدا می‌شدند که:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست             عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

 (سعدی، 1384، ص820)

درد بزرگ افرادی مانند ابوالعلاء معرّی و شوپنهاور که نمایندگان انسان‌های بدبین به دنیا هستند، در عدم شناخت صحیح آنها از دنیاست؛ چراکه اگر با فلسفه آفرینش آشنا می‌شدند، این­همه از دست دنیا نمی‌نالیدند. اگر می­دانستند مسیر رشد و تکامل انسان، از لابه­لای سختی­ها و مشکلات می­گذرد[1] و دنیا، محل استراحت و خوشگذرانی نیست[2]، از رنج‌ها، مشقت­ها و سختی‌های آن به ستوه نمی‌آمدند. اگر از فلسفه آفرینش انسان و لزوم امتحان و آزمایش او از طریق سختی­ها و مشکلات برای نیل به رشد و تکامل انسانی، شناخت کافی داشتند و این کلام امیرالمومنین(ع) را درک می­کردند، زبان به اعتراض از دست دنیا نمی‌گشودند:

«وَ لَکِنَّ اللَّهَ یَخْتَبِرُ عِبَادَهُ بِأَنْوَاعِ الشَّدَائِدِ وَ یَتَعَبَّدُهُمْ بِأَنْوَاعِ الْمَجَاهِدِ وَ یَبْتَلِیهِمْ بِضُرُوبِ الْمَکَارِهِ إِخْرَاجاً لِلتَّکَبُّرِ مِنْ قُلُوبِهِمْ وَ إِسْکَاناً لِلتَّذَلُّلِ فِی نُفُوسِهِمْ وَ لِیَجْعَلَ ذَلِکَ أَبْوَاباً فُتُحاً إِلَى فَضْلِهِ وَ أَسْبَاباً ذُلُلًا لِعَفْوِهِ؛ لکن خدا بندگانش را به گونه­گون سختی­ها مى‏آزماید و با مجاهدت­ها به بندگى‏شان وادار مى‏نماید و به ناخوشایندها آزمایش­شان مى‏کند تا خودپسندى را از دل­هاشان بزداید و خوارى و فروتنى را در جان­هاشان جایگزین فرماید و آن را درهایى سازد گشاده به بخشش او و وسیله­هایى آماده براى آمرزش او» (نهج البلاغه، خطبه192).

درد بزرگ کوته‌بینی و تنگ‌نظری

درد بزرگ برخی انسان‌ها، تنگ‌نظری و عدم‌ دید وسیع به جهان و پدیده‌های آن است که نتیجه­ای جز پوچی و بی‌هدفی و بی‌هویتی نخواهد داشت؛ چنان‌که پروفسور یونگ، دوسوم بیمارانی را که از سراسر جهان به وی مراجعه می­کنند، افراد تحصیل­کرده و موفقی می­داند که درد بزرگ پوچی، نامفهومی و بی‌معنایی زندگی، آنها را رنج می‌دهد (نصری، 1382، ص198).

اگر نگاه انسان به دنیا و افرادی که در آن زندگی می‌کنند، نگاه روشن­بینانه نباشد، همچون صادق هدایت می­شود که زندگی را یک زندان، و دنیا و همه مردم را به چشم یک بازیچه و پوچ و بی‌معنا می‌بیند (همان، ص175 و 180). اگر انسان، نظام این جهان را حکیمانه نداند، به جایی می‌رسد که به تعبیر شهید مطهری، انسان را موجودی صددرصد بیگانه با جهان می‌شمارد که هیچ‌گونه پیوندی با آن نداشته و زندانی آن می­باشد که تمام تلاش خود را باید صرف فرار از زندان دنیا بکند و در این صورت نمی‌تواند هدفی جز رهایی از زندان داشته باشد (مطهری، 1384، ص208).

اگر عده‌ای نتوانستند نظام حکیمانه و عادلانه این جهان را با وجود همه مشکلات، سختی‌ها، ظلم و جنایت‌ها، جنگ‌ها و... درک کنند، نشانگر ضعف درک و فهم آنهاست و نیافتن چیزی، دلیل بر نبودن آن نمی‌تواند باشد. نابینا بودن یا کم­بینا بودن شخصی، دلیل بر وجود نداشتن واقعیت‌هایی نمی‌شود که در حوزه دید او دیده نمی‌شود. برخی انسان­ها گوش­شان از شنیدن سخن حق، سنگین است: «وُقِرَ سَمْعٌ لَمْ یَفْقَهِ الْوَاعِیَةَ وَ کَیْفَ یُرَاعِی النَّبْأَةَ مَنْ أَصَمَّتْهُ الصَّیْحَة» (نهج ­البلاغه، خطبه4) و در واقع نظاره­گرانی نابینا و شنوندگانی ناشنوا هستند: «نَاظِرَةً عَمْیَاءَ وَ سَامِعَةً صَمَّاءَ» (همان، خطبه108).

مشکل عمده‌ فلاسفه بدبین و پیروان آنها این است که با دیدن یک روی سکه هستی، در مورد کل هستی قضاوت می‌کنند. چگونه در مورد حکمت جهان هستی و نظام‌مند و عادلانه بودن آن شکایت دارند، درحالی­که حوزه بسیار وسیعی از جهان آفرینش را - جهان آخرت - هنوز ندیده و درک نکرده‌اند. به­یقین اگر قدرت دید وسیعی داشتند تا ماورای این جهان طبیعی و واقعیت­های موجود در آن را مشاهده کنند و مانند آن اهل ذکری می­شدند که امیرالمؤمنین(ع) توصیفشان می­کند، دم از بی­حکمتی جهان هستی نمی­زدند:

«فَکَأَنَّمَا قَطَعُوا الدُّنْیَا إِلَى الْآخِرَةِ وَ هُمْ فِیهَا فَشَاهَدُوا مَا وَرَاءَ ذَلِکَ فَکَأَنَّمَا اطَّلَعُوا غُیُوبَ أَهْلِ الْبَرْزَخِ فِی طُولِ الْإِقَامَةِ فِیهِ وَ حَقَّقَتِ الْقِیَامَةُ عَلَیْهِمْ عِدَاتِهَا فَکَشَفُوا غِطَاءَ ذَلِکَ لِأَهْلِ الدُّنْیَا حَتَّى کَأَنَّهُمْ یَرَوْنَ مَا لَا یَرَى النَّاسُ وَ یَسْمَعُونَ مَا لَا یَسْمَعُون؛ گویى دنیا را سپرى کرده و به آخرت درند و آنچه از پسِ دنیاست، دیده‏اند و بر نهان برزخیان آگاهند که چه مدتى است در آن به­سر مى‏برند و قیامت وعده‏هایش را براى آنان محقق داشته است و آنان براى مردم دنیا پرده از آن برداشته‏اند؛ گویى مى‏بینند آن را که مردم نمى‏بینند و مى‏شنوند آن را که مردم نمى‏شنوند»‏ (همان، خطبه222).

اگر آنها زندگی واقعی را نه در این دنیا، بلکه در جهان دیگری جستجو می­کردند[3]، به پوچی و بی­هدفی دنیا باور پیدا نمی­کردند. داستان چنین افرادی مانند داستان فیل مثنوی معنوی است که افراد مختلفی که فیل ندیده بودند، در تاریکی شب، هرکدام آن را لمس کرده و نظر خاصی در مورد واقعیت آن بیان می‌کردند؛ درحالی­که فیل واقعی، هیچ­کدام از آنها نبود (مولوی، 1383، ص391-387). انسان‌هایی نیز که در مورد نظام آفرینش، نگاه‌های بدبینانه دارند، کسانی هستند که جهان را در تاریکی درون وجود خودشان مشاهده کردند؛ به همین جهت نتوانستند واقعیت آن را درک کنند. مشکل عمده آنها در این است که خود را از چراغ نورافکن الهی که در پرتو نور آن، تمام زوایای عالم هستی (دنیا و آخرت) قابل مشاهده است، دور نگاه­ داشته و با فهم قاصر خود، خواستند تمام حقایق را کشف کنند؛ درحالی­که موفق نشدند و در نتیجه به پوچی و بی‌هدفی و بی‌حکمتی جهان آفرینش گرایش پیدا کردند.

نتیجه

شناخت و باور انسان از انسان و جهان هستی، رابطه مستقیمی با تکوین شخصیت انسانی داشته و می­تواند موجب رشد شخصیت انسان یا سقوط او گردد؛ چراکه انسان با شناخت­های خود زندگی می­کند. شناخت ناقص و نادرست انسان از انسان، سد بزرگ و مانع جدی برای نیل او به مقام کرامت انسانی و شکوفا ساختن استعدادها و توانمندی­های منحصربه­فرد وجود وی خواهد شد. بدین ترتیب به­خاطر ساختن تصویر غیر واقعی از خویش، تمام تلاش خود را صرف رشد و تکامل وجودی بیگانه از خود خواهد کرد. دراثر عدم شناخت صحیح انسان از جایگاه خود در نظام هستی و هدف و مقصد متعالی­اش، ممکن است دنیا و لذت­های آن هدف نهایی تلقی شده و انسان را به خود مشغول و از هدف اصلی آفرینش بازداشته و مانع نیل انسان به جایگاه ویژه انسانی شود. همچنین تصویر غیر واقعی انسان از جهان هستی و نگاه استقلالی و نیز نگاه بدبینانه به آن، به او اجازه نخواهد داد از فرصت­های طلایی دنیا که برای رسیدن به قله­های عالی انسانیت، در اختیار وی قرار دارد و ابزار بسیار مناسبی برای نیل به مقام انحصاری کرامت انسانی است، استفاده لازم و کافی را برده و در نتیجه از قافله انسانیت عقب خواهد ماند.



[2].«دَارٌ بِالْبَلاَءِ مَحْفُوفَةٌ وَ بِالْغَدْرِ مَعْرُوفَةٌ لاَ تَدُومُ أَحْوَالُهَا وَ لاَ یَسْلَمُ نُزَّالُهَا أَحْوَالٌ مُخْتَلِفَةٌ وَ تَارَاتٌ مُتَصَرِّفَةٌ اَلْعَیْشُ فِیهَا مَذْمُومٌ» (نهج ­البلاغه، خطبه 226).

[3].«اِنَّما خُلِقتَ لِلاخِرَةِ لا لِلدُّنیا» (نهج ­البلاغه، نامه31).

-          قرآن کریم.
-          نهج البلاغه، نسخه صبحی صالح، قم: دار الهجره، بی­تا.
-          ابن­ابی­الحدید معتزلی، عبدالحمید، شرح نهج­ البلاغه، قم: انتشارات کتابخانه مرعشی، 1404ق.
-          ابن­عربی، محی­الدین، الفتوحات المکیه، بیروت: دار صادر، بی­تا.
-          ابن­منظور، مکرم، لسان العرب، چ3، بیروت: دار الفکر ـ دار صادر، 1414ق.
-          امام خمینی، سید روح­الله، شرح چهل حدیث، چ32، تهران: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1384.
-          ــــــــــــــــــــــــــــــــ ، شرح چهل حدیث، چ8، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1375.
-          تمیمی آمدی، عبدالواحد، غرر الحکم و درر الکلم، قم: انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1366.
-          توماس، هنری و توماس دانالی، ماجراهای جاودان در فلسفه، ترجمه دکتر احمد شهسا، چ2، تهران: ققنوس، 1350.
-          جعفری، محمدتقی، ترجمه و تفسیر نهج البلاغه، چ7، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1376.
-          ــــــــــــــــــ ، فلسفه و هدف زندگی، چ4، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار علامه جعفری، 1385.
-          جوادی آملی، عبدالله، «امام خمینی و کرامت انسان»، کرامت انسان (نشریه همایش بین­المللی امام خمینی و قلمرو دین [کرامت انسان])، شماره1، تهران: مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)، 1386.
-          ـــــــــــــــــــ ، تفسیر موضوعی قرآن، ج15، چ2، قم: اسراء، 1384.
-          ـــــــــــــــــــ ، صورت و سیرت انسان در قرآن، چ7، قم: اسراء، 1390.
-          حافظ، شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین، دیوان حافظ، تصحیح و حواشی علامه قزوینی و دکتر قاسم غنی، چ2، تهران: نشر آروین، 1373.
-          راسل، برتراند، مفهوم نسبیت انشتین، چ4، تهران: امیرکبیر، 1343.
-          راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات فی غریب القرآن، دمشق - بیروت: دار العلم -الدارالشامیه،1412ق.
-          رهنمایی، سید احمد، درآمدی بر فلسفه تعلیم و تربیت، چ2، قم: مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، 1388.
-          سعدی، مشرف بن مصلح، بوستان سعدی، تصحیح و حواشی استاد عبدالعظیم قریب و دکتر یحیی قریب، تهران: روزبهان، 1384.
-          شرفی، محمدرضا، جوان و بحران هویت، تهران: سروش، 1389.
-          صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمة المتعالیه فی الاسفار الاربعة العقلیه، چ3، بیروت: دار احیاء التراث، 1981م.
-          طباطبایی، محمدحسین، المیزان فی تفسیر القرآن، چ4، قم: انتشارات اسماعیلیان، 1417ق.
-          علی­بن ابی­طالب(ع)، دیوان امام علی(ع)، چ2، قم: پیام اسلام، 1369.
-          فروخ، عمر، عقاید فلسفی ابوالعلاء فیلسوف معره، ترجمه حسین خدیوجم، تهران: فیروزه، 1381.
-          کاپلستون، فردریک، تاریخ فلسفه، ترجمه اسماعیل سعادت و منوچهر بزرگمهر، چ3، تهران: سروش، 1380.    
-          کارل، الکسیس، انسان موجود ناشناخته، ترجمه پرویز دبیری، تهران: شرکت افست، 1354.
-          مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، بیروت: مؤسسة الوفاء، 1404ق.
-          مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن، تهران: انتشارات وزارت ارشاد، 1416ق.               
-          ­­مطهری، مرتضی، انسان کامل، چ3، تهران: صدرا، 1385.
-          ـــــــــــــــ ، سیری در نهج البلاغه، چ3، تهران: صدرا، 1384.
-          مولوی، جلال­الدین محمد، مثنوی معنوی، چ9، بی­جا: نشر علم، 1383.
-          نصری، عبدالله، فلسفه آفرینش، قم: نشر معارف، 1382.
-          هاشمی خویی، میرزا حبیب­الله، منهاج البراعه فی شرح نهج­­ البلاغه، چ4، تهران: مکتبة الاسلامیه، 1358.