هویت شناسی نماز در مثنوی معنوی

نوع مقاله : علمی - پژوهشی

نویسندگان

1 استادیار گروه فلسفه دانشگاه اصفهان

2 کارشناس ارشد فلسفه دانشگاه اصفهان

چکیده

نماز، زیباترین جلوه پرستش است که در قالب فرامینی از سوی حضرت حق و توسط پیام‌آور او به بشریت ارزانی شده است. در اهمیت آن همین بس که در روایات، عِدل اسلام شمرده شده و تارکان آن در زبان قرآن، سالکان دوزخ‌اند. از نظر مولوی نماز صرف یک عمل نیست؛ بلکه راهی است که آدمی را به حضرت حق و عالم قدس واصل می‌کند. نماز واقعی مقدماتی دارد که نمازگزار باید در جنبه‌های ظاهری و باطنی آن را رعایت نماید. نماز حقیقتی ذومراتب است؛ لذا نماز عوام با نماز عشاق متفاوت است. حقیقت نماز، نجوای با حضرت حق است که شروع آن همراه با علم، قیام آن همراه با حیا، ادای آن با تعظیم، خروج از آن با خوف، و نهایت آن اعراض از ماسوی‌الله و استغراق در بحر شهود معبود است. وقوف نمازگزار مقابل خداوند تمثیلی از حضور انسان نزد حضرت حق در قیامت است و هریک از آداب و حرکات نمازگزار، نشانه‌ای از گفتگوی او با خداوند در قیامت کبراست.

کلیدواژه‌ها


عنوان مقاله [English]

Analytic Study of Corporeality of Soul from Mulla Sadra’s Viewpoint

نویسندگان [English]

  • Majid Sadeqi Hasanabadi 1
  • Hajar Nili Ahamadabadi 2
1
2
چکیده [English]

The expression “corporeality of Soul” in Sadra’s works can be interpreted on the basis of two different views: that of corporeality origination of soul according to which the soul in its initial stages of existence is “imprinted’’ and immanent in matter. In the second view, however, the soul is of “essential relatedness” in virtue of which it has a relative being and thus is existentially related to matter. It seems that without distinguishing between these two views one cannot have a clear understanding of the term “corporeality” as it is used in Mulla Sadra. Moreover, with this distinction one can reach two different interpretations of corporeal origination and spiritual immortality of soul of Sadra both of which seem to have been emphasized by him.

کلیدواژه‌ها [English]

  • substantial motion of soul
  • corporeality
  • corporeal origination of soul
  • relative being of soul
  • soul-ness of soul

مقدمه

یکی از مهم­ترین محورهای تعالیم انبیا، چگونگی ارتباط انسان با خداوند و مبدأ هستی است. اوج این پیوند در معارف قرآنی - اسلامی، در شکل و محتوای عبادت نماز صورت تحقق به خود می­گیرد. جایگاه نماز در تعالیم اسلامی در رأس همه عبادت­هاست؛ به­گونه­ای که براساس برخی روایات، قبولی سایر اعمال در گرو قبولی آن است و در قرآن کریم، با عتاب شدیدی به سهل­انگاران و ساهیان نماز خطاب شده است.

مولوی که از عارفان و تجربت­اندیشان سترگ جهان اسلام است، خود با تمام وجود از صورت نماز به معنای آن راه یافته و یافته­های خود را در آثار گران­سنگ خویش، ازجمله مثنوی معنوی به ظهور رسانده است. تعابیر او در حقیقت ترجمان روح لطیف و نازک­اندیش اوست. آثار او یکی از گذرگاه­هایی است که می­توان تا حدودی به حقیقت این عبادت دست یافت.

وی عارفی است که همه­چیز را مظهر تجلی ذات خداوند می‌داند و از لحاظ بلندی فکر و قدرت بیان، در مقام بسیار رفیعی است. وی از چنان قوه تصور و تعمقی برخوردار است که شکوه و جلال شگفت­انگیز آن در آثارش کاملاً مشهود است.

مولانا جلال­الدین محمد مولوی به یُمن قابلیت و استعداد خدادادی­اش در شاهکارهای بی­نظیر و جاودانی خویش به شرح حقایق و معارف الهی پرداخته است؛ به­خصوص در اشعار آسمانی و بلند و حکایات شیرین و دل­پسند مثنوی معنوی که به­حق زیباترین جلوه­گاه عشق خدایی و عالی­ترین پدیده اندیشه آدمی است، با سبک و شیوه­ای بدیع بر سبیل تمثیل، مبانی دین و عشق و عرفان را به هم درآمیخته، از این هرسه مفرحی جان­بخش و شرابی طهور برای پیروان شریعت و سالکان طریقت و طالبان حقیقت ساخته، و آنان را از جام تجلی صفات الهی در شُرب مدام انداخته و به ملکوت اعلا و آسمان علیین رهنمون گردیده است.

این عارف ربانی در ضمن تمثیلات و داستان­های مثنوی، از آیات قرآن مجید و احادیث نبوی بهره فراوان برده است؛ ازاین­رو لطایف معانی و طرایف حکمت­های این کتاب ارجمند بعد از وی برای ارباب ذوق و عرفان، بهترین راهنمای سیر و سلوک بوده است.

این مطلب نشان­دهنده آن است که آثار فریضه الهی نماز به­خوبی بر جان و روح او منعکس شده و تأثیر عمیقی در روح و روان وی داشته است؛ به­طوری­که نماز و رکوع و سجود آن را راهی برای فانی شدن وجود موهوم انسان در سرای حق و رسیدن به حشمت و بزرگی معنوی می‌داند و می‌فرماید:

گفت پیغمبر رکوع است و سجود                           بر در حق، کوفتن حلقه وجود

حلقه آن در هر آن کو می‌زند                               بهر او دولت سری بیرون کند

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت2049-2048)

گفت پیغمبر که چون کوبی دری                           عاقبت زآن در برون آید سری[1]

(همان، دفتر سوم، بیت4782)

عارفان با توجه به رویکرد باطنی به انسان، طبیعت و شریعت، به عبادات نیز نگاه خاص خود را دارند. عبور از ظاهر و پرداختن به معنا و بطون امور، در ادبیات گفتاری آنان کاملاً مشهود است.

مولوی به­عنوان عارفی که در دو جنبه نظری و عملی زبانزد عموم است، در تأملات درونی و تعابیر رازآلود خود فریضه نماز را با دیده اعظام و اکرام نگریسته، و با ذوق سرشار و خیال خلاق خود به­زیبایی بدان پرداخته است. آنچه این نوشتار درپی آن است، سؤالاتی از این قرار است که حقیقت نماز و اسرار نهفته در آن چیست؟ تبیین مولوی از ابعاد مختلف نماز ازجمله ظاهر و باطن و صورت و معنای نماز چیست؟ عوامل زمینه­ساز و موانع بازدارنده آدمی برای وصول به نماز واقعی کدام­اند؟ نمازگزاران چگونه در درجه و مرتبه متفاوت می­شوند؟

در این مقاله سعی داریم با استفاده از اشارات مولانا، پاسخ وی به سؤالات فوق را بیابیم. مثنوی معنوی، دایرة­المعارفی است که از سرریزی احساسات یک روح پرهیجان و جانی مملو از امواج عشق الهی فراهم آمده است و شایستگی آن را دارد که ابعادش بازشناسی و با عرضه سؤال بر آن، پاسخ­های روح­نواز و عقل­افزا از او طلب نمود.

 

 

آمادگی برای نماز

انسان برای اهل شدن، نیازمند نیایش و راز و نیاز با حضرت حق است تا جسم خاکی ضخیم و منکدر خود را صیقل داده، قلب و قالب را با ذکر حق و عمل صالح صفا بخشد و باطن خویش را که با باز گذاشتن دست هوای نفس آلوده ساخته، زلال و شفاف نماید؛ چه اینکه حضرت مولانا، مهم­ترین عامل بازدارنده انسان از نماز حقیقی را ابتلا به هواهای نفسانی می‌داند و می‌فرماید:

اهبطوا افکند جان را در حضیض[2]                                   از نمازش کرد محروم این محیض[3]

(همان، بیت2934)

منظور آن است که روح لطیف آدمی که در اصل گوهری عالی و ربانی است، به دلیل اینکه در جوار مادیات و نفسانیات قرار دارد، آلوده شده و به درگه پست حیوانیت سقوط می‌کند.

بنابراین هواهای نفسانی انسان، یعنی شهوت، در همه صور و اشکال آن نظیر حب جاه و مقام و مال، زهدفروشی، خودنمایی، خود برتربینی، شهوت جنسی و ... مانع از آن می‌شود که آدمی نماز قرب و حضور گزارد؛ چراکه «نماز قرب و حضور، خاص رهیدگان از بند هوای نفسانی است. این نماز عبارت است از توجه به حق و انقطاع از ماسوی­الحق»[4] (زمانی، 1373، ج6، ص749).

حضرت حق نیز به همین سبب صیقل عقل را به آدمی عطا فرموده تا لوحه قلب را به وسیله آن تابان و درخشان سازد. در این راستا، حضرت مولانا عقل را به­عنوان صیقل­گر روح و جسم آدمی معرفی کرده و آن را راه­حلی برای آمادگی انسان به هنگام نیایش و راز و نیاز با حق­تعالی می‌داند و می‌فرماید:

گر تن خاکی غلیظ و تیره است                         صیقلش کن، ز آنکه صیقل گیره[5] است

صیقل عقلت به آن داده است حق                                  که بدو روشن شود دل را ورق

(مولوی، 1925، دفتر چهارم، بیت2473و2475)

مولوی کسانی را که اهل نیایش و راز و نیاز با حضرت حق نیستند و به­جای استفاده از عقل به­عنوان صیقل­گر، دو دست هوای نفس خود را باز گذاشته­اند، مورد خطاب قرار داده و به آنان توصیه می‌نماید که اگر دست هوای نفس را ببندند، دست عقل صیقل­گر آنان گشوده می‌شود:

صیقلی را بسته­ای ای بی­نماز                                    و آن هوا را کرده­ای دو دست باز

گر هوا را بند بنهاده شود                                        صیقلی را دست بگشاده شود

(همان، 2477-2476)

در حقیقت مقصود از روح لطیف آراسته به گوهرهای عالی ربانی، همان طهارت باطنی است؛ چه اینکه طهارت بر دو نوع ظاهری و باطنی است که هردو برای آمادگی برای نماز و در نهایت، ورود به نماز لازم است. البته طهارت باطن مهم­تر است؛ چراکه مقصود از طهارت ظاهر نیز طهارت باطن است و منظور از طهارت ظاهر، پاک داشتن جامه و تن از هرگونه شوخ و پلیدی است. پیامبر اکرم(ص) می‌فرمایند: «لا یقبل الله صلوة بغیر طهور» (عبدالباقی، 1962، ج4، ص33)

مولانا جلال­الدین نیز در اشاره به این روایت چنین سروده است:

روی ناشسته نبیند روی حور                          لا صلاة گفت الا بالطهور

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت3033)

وی در باب طهارت ظاهری نیز می‌فرماید:

چون حدث کردی تو ناگه در نماز                                گویدت سوی طهارت رو بتاز

ور نرفتی، خشک جنبان می‌شوی                                       خود نمازت رفت پیشین ای غوی

(همان، دفتر دوم، بیت3520-3519)

بدین ترتیب مولوی آشکار می‌سازد که نماز خواندن انسان بدون طهارت ظاهری (وضو)، کاری عبث، بیهوده و بی­روح است (ر.ک به: زمانی، 1373، ج2، ص842). پیامبر اکرم(ص) نیز می‌فرمایند: «لا صلاة لمن لا وضوء له» (عبدالباقی، 1962، ج7، ص243).

اذان، مقدمه نماز

ازآنجاکه نماز نوعی خلوت کردن و انقطاع از ماسوی­الله و سفری روحانی و راحتی­بخش است، انسان می‌تواند در سایه این فریضه الهی به آرامش حقیقی دست یابد. نیز از آنجاکه اذان از مقدمات نماز می‌باشد، پیامبر اکرم(ص) به هنگام فرارسیدن وقت اذان خطاب به بلال می‌فرمودند: «یا بلال! اقم الصلاة ارحنا بها» (السجستانی، 1410، ج2، ص474؛ الطبرانی، بی­تا، ج6، ص277؛ المتقی­ الهندی، بی­تا، ج7، ص294).

مولانا جلال­الدین نیز در اشاره به این مطلب می‌فرماید:

ز اختلاط [6] خلق یابد اعتدال[7]                         آن سفر جوید که ارحنا[8] یا بلال[9]و[10]

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت224)

وی همچنین از هنگام فرا رسیدن وقت اذان به «زمان گشایش» یاد می‌کند و می‌گوید:

اَبشروا یا قوم اذ جاء الفرج                                          اِفرحوا یا قوم قد زال الحَرَج

(همان، دفتر ششم، بیت1097)

اذان به­عنوان یکی از مقدمات نماز، در انسان شادمانی و گشایش ایجاد کرده و او را برای اقامه این فریضه الهی آماده می‌سازد.

 

آفتابی رفت در کازه[11] هلال                           در تقاضا که اَرحنا یا بلال

(همان، بیت1098)

حضرت مولانا در بیان اهمیت اذان حکایتی نقل می‌کند که در آن، شیخی مرید مبتدی خود را می‌آزماید[12]؛ بدین صورت که از مرید دلیل کار گذاشتن پنجره در خانه نوساز او را جویا می‌شود و مرید ورود نور به درون خانه را علت کار گذاشتن پنجره معرفی می‌کند. اما شیخ به او گوشزد می‌کند که مسئله تابیدن و آمدن نور از طریق پنجره به درون خانه جنبه فرعی مسئله است و آنچه باید حاجت اصلی تو باشد آن است که از طریق پنجره، بانگ اذان را بشنوی (زمانی، 1373، دفتر دوم، صفحه 544).

خانه­ای نو ساخت روزی نو مرید                                پیر آمد خانه او را بدید

گفت شیخ، آن نو مرید خویش را                               امتحان کرد آن نکواندیش را

روزن از بهر چه کردی ای رفیق؟                               گفت: تا نور اندر آید زین طریق

گفت: آن مرغ است، این باید نیاز                              تا ازین ره بشنوی بانگ نماز

(مولوی، 1925، دفتر دوم، بیت2230-2227)

نعمت هدایت از بزرگ­ترین نِعم الهی است. وقتی زمینه­ها و عوامل مشوق برای انس با خدا فراهم است و همه شرایط آدمی را برای ارتباط با مبدأ هستی فرا می­خواند، بی­توجهی برخی انسان­ها به این امر در واقع آنها را به سقوط و تباهی حتمی می­کشاند. مولوی بر این مهم انگشت می­نهد و ضمن حکایتی به بیان آثار شوم بی­اعتنایی به بانگ مؤذن که انسان را به اقامه نماز دعوت می‌کند، می‌پردازد و آدمی را از این کار برحذر می‌دارد:

همچنان کاینجا مغول حیله دان                                  گفت: من جویم کسی از مصریان

مصریان را جمع آرید این طرف                                   تا درآید آنکه می‌باید به کف

هرکه می‌آمد، بگفتا : نیست این                                  هین در آ خواجه ، در آن گوشه نشین

تا بدین شیوه همه جمع آمدند                                    گردن ایشان بدین حیله زدند

شومی آنکه سوی بانگ نماز                                       داعی الله[13] را نبردندنی نیاز[14]

دعوت مکارشان اندر کشید                                        الحذر از مکر شیطان ای رشید

(همان، دفتر سوم، بیت863-858)

وی در این حکایت به نقل رفتار مغولان با مصریان می‌پردازد؛ با این توضیح که مغولان در سرزمین روم دست به ترفندی ناجوانمردانه زدند و خطاب به مصریان گفتند: ما فقط به­دنبال یک نفر از شما هستیم؛ همگی در یک­جا جمع شوید تا شخص موردنظر را بیابیم و دیگران را رها سازیم؛ اما پس از آنکه مردم در یک محل گرد آمدند، همه را گردن زدند. مولانا جلال­الدین علت این کشتار را بی­اعتنایی و عدم اظهار نیاز مصریان به بانگ مؤذن می‌داند (زمانی، 1373، ج3، ص217).

رابطه صورت و معنای نماز

یکی از مهم­ترین مباحثی که پیرامون مسئله نماز مطرح است، رابطه صورت و معنای آن با یکدیگر است. مولانا این دو جنبه را لازم و ملزوم یکدیگر می‌داند؛ چراکه از درون پاک و اعتقاد قلبی صحیح، اعمال صالح ظاهر می‌گردد؛ در حقیقت اعمالی چون نماز، تجلی اعتقادات درونی آدمی است:

این نماز و روزه و حج و جهاد                         هم گواهی دادنست از اعتقاد

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت183)

از سوی دیگر، حالت کسالت و بی­نصیب بودن از آثار الهی اعمال، همچون ذوق و لذت روحانی و تأثیر معنوی نیز نشان آشکاری است از سیاهی و تاریکی دل و فقدان معنا و حقیقت عمل؛ چراکه طاعات انسانی میوه­ای دارد که آن، احساس ذوق و نشاط است (جعفری، 1362، ج5، ص512).

یک نشان آنک می‌گیرم ورا                                   آنک طاعت دارد از صوم و دعا

وز نماز و از زکات و غیر آن                                   لیک یک ذره ندارد ذوق جان

(همان، دفتر دوم، بیت3393-3392)

مولانا جلال­الدین این مطلب را از مقایسه نماز مؤمن و منافق ملموس­تر می‌سازد؛ بدین بیان­ که اگرچه منافق نیز همچون مؤمن واقعی به نماز می‌ایستد، اما نماز وی از روی تقلید و ستیز است، نه از روی خلوص و نیاز. در واقع نماز منافق، نماز حقیقی نیست؛ چراکه او را از زشتی و غضب و شهوت باز نداشته و از فساد و تباهی او جلوگیری نکرده است:

باد خشم و باد شهوت باد آز                                 برد او را که نبود اهل نماز

(همان، دفتر اول، بیت3811)

قرآن کریم نیز در آیه 45 سوره عنکبوت می‌فرماید: «ان الصلاة تنهی عن الفحشاء و المنکر».

البته ازآنجا­که انسان­های مؤمن، باخلوص می­باشند، عبادات خالصانه ایشان ازجمله نماز، هم در دنیا و هم در آخرت موجب کامیابی و سعادت ایشان می‌گردد؛ اما منافقان به­دلیل فقدان خلوص همواره بی­بهره و حرمان­زده­اند. در حقیقت مؤمنان پیروز و منافقان بازنده­اند (زمانی، 1373، ج1، ص127).

آن منافق با موافق در نماز                                    از پی استیزه[15] آید، نی نیاز

در نماز و روزه و حج و زکات                                  با منافق، مؤمنان در برد و مات[16]

(مولوی، 1925، دفتر اول، 286-285)

با آنکه حضرت مولانا همواره اصل و باطن نماز را روح آن معرفی می‌کند[17] و بزرگ­ترین راه رسیدن به حضرت حق­تعالی را نماز می‌داند، اما شکل ظاهری و قالب نماز را نیز لازم می‌شمارد و آن را راهی برای رسیدن به باطن می‌داند؛ به همین دلیل هرگز در جهت اصالت بخشیدن به معنا، صورت را قربانی نمی­کند. وی در فیه ما فیه آورده است:

اگر مغز دانه قیصی را به­تنهایی بکاری، چیزی نمی­روید؛ اما اگر آن را با پوست بکاری، می‌روید. پس دانستیم که صورت نیز در کار است و نماز نیز در باطن است؛ لا صلاة الا بحضور القلب. پس چاره­ای نداری و باید به صورت و ظاهر نماز نیز بپردازی و رکوع و سجود بجا آوری تا بهره­مند شوی و به مقصود برسی (همو، 1360، ص143).

حضرت مولانا این دو جنبه را لازم و ملزوم یکدیگر می‌داند. در حقیقت اگر تنها بیان معنوی کفایت می‌کرد، بدین معنا که اگر تنها ایمان مجرد و عرفان و اعتقاد برای رستگاری انسان کافی بود، تمام مردم جهان عاطل و باطل می‌شدند و هیچ­کس در جهت طاعات و اعمال حسنه نمی­کوشید. به عبارت دیگر، اگر محبت خداوند تنها شامل فکر و معنا بود، دیگر نماز و سایر عبادات آدمی صورتی پیدا نمی­کرد و لزومی برای توجه به عبادات ظاهری وجود نداشت:

گر بیان معنوی کافی شدی                                   خلق عالم، باطل و عاطل بدی

گر محبت فکرت و معنیستی                                 صورت روزه و نمازت نیستی

(همو، 1925، دفتر اول، بیت625-624)

در واقع ایشان دستیابی به نتیجه و مقصود نهایی نماز را از طریق صورت و آداب ظاهری آن می‌داند و معتقد است که مقصود و منظور از آداب و رسوم ظاهری نماز، دریافتن روح بندگی است و آدمی هرگز نباید همچون مرغی بی­نظم و ترتیب، سریع سر را پایین و بالا کند:

بچه بیرون آر از بیضه نماز                            سر مزن چون مرغ بی تعظیم و ساز

(همان، دفتر سوم، بیت2175)

این عارف بزرگ با رویکرد مزبور دست رد به سینه کسانی می­زند که به بهانه پرداختن به باطن، از آداب ظاهری شریعت دست می­کشند. مولوی معتقد است انسان به­عنوان یک کل با تمام اجزای وجودی خویش باید به خدا روی کند؛ تکیه نمودن به ظاهر بدون عنایت به باطن یا به­عکس، پرداختن به باطن بدون توجه به ظواهر، نوعی شقه کردن حقیقت وجودی انسان است.

 

اسرار نماز

حضرت مولانا در قالب حکایتی درباره دقوقی[18] به بیان اسرار نماز می­پردازد و از زبان هفت مرد از اولیای الهی - که دقوقی را مورد خطاب قرار داده بودند - می‌فرماید:

ای یگانه، هین دوگانه برگزار                                              تا مزین گردد از تو روزگار

ای امام چشم روشن در صلا                                               چشم روشن باید اندر پیشوا

(همان، بیت2086-2085)

آنان از دقوقی می‌خواهند که با اقامه دو رکعت نماز، جهان را با نور عبادتش آراسته و پررونق کند. مولانا جلال­الدین با پرداختن به این حکایت، به بیان برخی از اسرار نماز می‌پردازد و می‌فرماید:

معنی تکبیر این ست ای امیم                                               کای خدا پیش تو ما قربان شدیم

وقت ذبح الله اکبر می‌کنی                                                   همچنین در ذبح نفس کشتنی

تن چو اسماعیل و جان همچون خلیل                        کرد جان، تکبیر بر جسم نبیل[19]

گشته کشته تن ز شهوت­ها و آز                                شد ببسم الله، بسمل[20] در نماز

(همان، بیت2146-2143)

وی معنای «الله اکبر» را قربان شدن نمازگزار در حضور مقتدا و حضرت حق می‌داند (زمانی، 1373، ج3 ، ص155) او معتقد است کسی می‌تواند واقعاً تصدیق «الله اکبر» گوید که زنگار تعلقات از آینه خاطر خویش زدوده و ریشه نفس را که از عالم ظلمات است، در وجود خود خشکانده باشد. «الله اکبر»ی که نمازگزار بر زبان می‌راند، همان عبارتی است که انسان به هنگام قربان کردن نفس اماره در راه خدا بیان می‌کند. به­عبارتی همان­گونه که ابراهیم(ع) بر اسماعیل(ع) تکبیر گفت، روح نیز بر جسم محبوب و شریف تکبیر می‌گوید.

حضرت مولانا پس از این، به بیان اسرار قیام و قعود و رکوع و سجود می‌پردازد. وی در مورد سرّ رکوع می‌فرماید:

چون قیامت پیش حق صف­ها زده                                در حساب و در مناجات آمده

ایستاده پیش یزدان اشک ریز                                     بر مثال راست خیز رستخیز

حق همی گوید: چه آوردی مرا؟                                              اندرین مهلت که دادم من تو را

عمر خود را در چه پایان برده­ای؟                                 قوت و قوت در چه فانی کرده­ای؟

گوهر دیده کجا فرسوده­ای؟                                                    پنج حس را در کجا پالوده­ای؟

چشم و گوش و هوش و گوهرهای عرش             خرج کردی چه خریدی تو ز فرش؟

دست و پا دادمت چون بیل و کلند                               من ببخشدیم، ز خود آن کی شدند؟

همچنین پیغام­های دردگین                                                   صد هزاران آید از حضرت چنین

در قیام، این گفت­ها دارد رجوع                                                وز خجالت شد دو تا او در رکوع

قوت اِستادن از خجلت نماند                                                  در رکوع از شرم تسبیحی بخواند

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت2156-2147)

وی ایستادن نمازگزار در پیشگاه خداوند را هنگام حساب پس دادن و راز و نیاز او می‌داند. نمازگزار با چشمی گریان - همچون خلایق که در روز قیامت سر از قبرها برداشته و می‌ایستد - در برابر حق­تعالی می‌ایستد. در این هنگام حضرت حق می‌فرماید: «ای بنده! در طول این مدتی که به تو مهلت دادم، چه ارمغانی برای من آورده­ای و امکانات و توان خود را در چه راهی صرف کرده­ای؟ بینایی چشمان خود را در کجا و در چه کاری زایل کرده­ای؟ و این حواس پنج­گانه را در کجا و در چه کاری صرف کرده­ای؟» (زمانی، 1373، ج3، ص557).

این مضامین یادآور کلام حضرت علی(ع) است که می‌فرمایند:

لا یزول قَدَم ابن ادَمَ حَتی یُسأل عَن عمره فیم اَفناه وَ عَن شبابه فیم اَبلاه وَ عَن ماله من اَین اکتَسَبَه و فیم اَنفَقَه و عَما عمل فیما عمل.

در روز رستاخیز، آدمی­زاده از جای خود گامی پیش نگذارد، مگر آنکه درباره پنج چیز از او سؤال شود: درباره عمرش که در چه کاری به پایان رسانده، درباره جوانی­اش که در چه راهی صرف کرده، درباره اموالش که از چه راهی به­دست آورده و در کجا خرج کرده و درباره عملش که چگونه بدان عمل کرده است (ابن­ابی­الحدید، 1404، ج20، ص259).

حضرت حق از نمازگزار می‌خواهد تا به بیان و شرح دستاورد خود از دوران زندگی دنیوی­اش - که با صرف کردن چشم و گوش و هوش و به­کار گرفتن اعضا و جوارح همراه بوده - بپردازد. در این هنگام است که بنده از شدت شرمندگی قدرت ایستادن از دست می­دهد و ناگزیر در پیشگاه الهی مانند حالت رکوع خم می‌شود و ذکر «سبحان ربی العظیم و بحمده» می‌گوید. پس از این، حضرت حق ندا می‌دهد تا بنده سر از رکوع بلند کرده و جواب­گو باشد؛ اما وی شرمنده­تر از قبل به سجده می‌رود و ذکر «سبحان ربی الاعلی و بحمده» می‌گوید.

مولانا جلال­الدین در ابیات ذیل به بیان این حالت می‌پردازد و می‌فرماید:

باز فرمان می‌رسد : بردار سر                                  از رکوع و پاسخ حق برشمر

سر برآرد از رکوع آن شرمسار                     باز اندر رو فتد آن خام­کار[21]

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت2158-2157)

این­بار هم از پیشگاه حضرت حق ندا می‌رسد که بنده سر از سجده بردارد و از اعمال و کرده­های خود سخن بگوید. بنده سر از سجده برمی­دارد، اما از شدت شرمندگی همچون ماری که به رو می‌افتد، باز به سجده می‌رود؛ اما حضرت حق بار دیگر از وی می‌خواهد تا سر از سجده بردارد و اعمال خود را شرح دهد؛ ولی بنده دراثر خطاب پرنهیبی که از بارگاه الهی رسیده است، توان ایستادن ندارد؛ بنابراین می‌نشیند و خطاب می‌رسد که شرح بده و چگونگی به­جا آوردن نعمت­هایی که به تو دادم را بیان کن:

سر برآرد او دگر ره شرمسار                                               اندر افتد باز در رو همچو مار

باز گوید: سر بر آر و بازگو                                     که بخواهم جست از تو موبه­مو

قوت پا ایستادن نبودش                                                   که خطاب هیبتی بر جان زدش

پس نشنید، قعده زآن بار گران                               حضرتش گوید: سخن گو با بیان

نعمتت دادم، بگو شکرت چه بود؟                            دادمت سرمایه، هین بنمای سود

(همان، بیت2164-2160)

بنده وامانده و بیچاره به سمت راست می‌نگرد؛ بدین معنا که روی خود را به­سوی ارواح پاک انبیا و بزرگان الهی می‌کند و از آنان می‌خواهد که شفاعت او کنند:

رو به دست راست آرد در سلام                                    سوی جان انبیا و آن کرام

           یعنی ای شاهان، شفاعت کین لئیم      سخت در گل ماندش پای و گلیم

(همان، بیت2166-2165)

اما ازآنجاکه راه نجات و وسیله رستگاری آدمی انجام اعمال صالح و داشتن اخلاق حسنه در دنیاست، پیامبران و بزرگان الهی او را متوجه این نکته می‌کنند که روز چاره­جویی سپری شده است؛ چراکه چاره و وسیله بزرگ فقط در دنیا بوده است.

آنان در ادامه از او می‌خواهند که ایشان را رها کرده و مضطرب و پریشان نگرداند (زمانی، 1373، ج3، ص560و599).

انبیا گویند: روز چاره رفت                                       چاره آنجا بود و دست­افزار زفت

مرغ بی­هنگامی[22] ای بدبخت رو                                ترک ما گو، خون ما اندر مشو

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت2168-2167)

بنابراین بنده گناهکار رو به سمت چپ می‌کند و متوجه اقوام و کسان خویش می‌گردد؛ اما آنان نیز او را به پاسخ گفتن به درگاه حق می‌خوانند و از او می‌خواهند تا دست از سر آنان بردارد:

رو بگرداند به سوی دست چپ                                    در تبار و خویش گویندش که خپ[23]

هین جواب خویش گو با کردگار                                  ما که­ایم؟ ای خواجه دست از ما بدار

(همان، بیت2170-2169)

این ابیات به آیات 34 تا 36 سوره عبس اشاره دارد که می‌فرماید: «یَومَ یَفر المرء من اخیه و اُمِّه وَ اَبیه و صاحِبَتِهِ وَ بَنیه؛ روز رستاخیر، روزی است که انسان از برادر و مادر و پدر و همسر و فرزندش گریزد».

وقتی بنده وامانده و بیچاره از هیچ طرفی چاره نمی­بیند و کمکی دریافت نمی­کند، با حالتی آکنده از یأس و ناامیدی دست به دعا بلند می‌کند و پروردگار خود را می‌خواند و ناامیدی خود را به او نشان می‌دهد:

نی از ین سو، نی از آن سو چاره شد                 جان آن بیچاره­دل، صد پاره شد

از همه نومید شد مسکین کیا                         پس بر آرد هر دو دست اندر دعا

کز همه نومید گشتم ای خدا                          اول و آخر تویی و منتها

(همان، بیت2173-2171)

در تعبیر مولانا نماز با دو مقوله تحریم و تحلیل همراه است؛ بدین بیان که تکبیر ابتدای نماز را «تکبیرالاحرام» یا «تحریمه» گویند؛ یعنی هر کلام یا فکری بر انسان حرام می­شود. به تکبیر آخر نماز نیز «تحلیل» می­گویند؛ یعنی حلال شدن مجدد. به عبارت دیگر، تحلیل نماز به­معنای تمام کردن و پایان دادن نماز و سلام دادن در آخر نماز است (علوی، 1375، ص139).

حضرت مولانا در باب تحلیل نماز و بیان اسرار آن می‌فرماید:

وقت تحلیل نماز ای بانمک                                     زآن سلام آورد باید بر مَلَک

که از الهام و دعای خوبتان                                      اختیار این نمازم شد روان

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت2987-2986)

به هنگام سلام نماز، آدمی بدین سبب باید به فرشتگان سلام دهد که به برکت الهامات الهی و دعای خیر آنان توانسته است نماز را انتخاب کند[24](زمانی، 1373، ج5، ص821-820).

وی با بیان این رموز و اشارات لطیف ، علاوه بر اینکه بر آدمی آشکار می‌سازد که روز قیامت به­یقین واقع می‌گردد، وی را متوجه حقیقت نماز و ارکان مختلف آن کرده و او را در اقامه کردن نماز حقیقی یاری می‌دهد.

در نماز این خوش اشارت­ها ببین                                 تا بدانی کین بخواهد شد یقین

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت2174)

در تحیات[25] و سلام الصالحین                                    مدح جمله انبیا آمد عجین[26]

(همان، بیت2122)

حضرت مولانا تحیات و سلام­های نماز را وسیله­ای می‌داند که نمازگزار به­وسیله آن بر بندگان صالح خدا سلام می‌فرستد و به مدح و ستایش انبیای الهی می‌پردازد.

نماز عشاق

مولوی مراتب و مقام نمازگزاران را متفاوت می­داند. از دیدگاه او نمازی که از سر تکلیف ادا شود، با نیایش عاشقانه­ای که با سوز و گداز جان عاشق همراه باشد، بسیار متفاوت است. وی در مثنوی معنوی خود به نمازی غیر از نمازهای یومیه اشاره دارد که همان نماز عشاق است:

پنج وقت آمد نماز و رهنمون                          عاشقان را فی صلاة دائمون[27]

(همان، دفتر ششم، بیت2669)

نمازی که آدمی را به آستان الهی دعوت می‌کند و به آن سمت هدایت و راهنمایی می‌نماید، در پنج وقت تعیین شده است. انسان نیز با انجام این فریضه الهی ذمه خود را از بار سنگین تکلیف سبک می‌نماید؛ ولی نماز عشاق، دائمی است و آنان دائماً در حال نماز به­سر می‌برند. این، حکایت از اشتیاق ایشان به راز و نیاز با حق دارد. به یک معنا نماز عشاق و اهل دل چیزی نیست جز شهود دائمی حضرت حق؛ یعنی حق را در همه حال دیدن (زمانی، 1373، ج6، ص702؛ جعفری، 1362، ج14، ص188).

در حقیقت این عوام مردم هستند که منتظر اوقات معین و مشخصی برای عبادات­اند؛ درحالی­که عاشقان در همه اوقات به طاعت و عبادت حضرت حق مشغول­اند و بر بندگی و فرمانبرداری او همت می‌گمارند (کاشفی، 1375، ص46).

نه به پنج آرام گیرد آن خمار             راست گویم نه به صد بل صدهزار

(مولوی، 1925، دفتر ششم، بیت2670)

در واقع ازآنجاکه نماز، توجه به حق و مراتب او بوده و جان نماز حضور قلب است، مولوی می‌فرماید:

بشنو از اخبار آن صدر صدور                                      لا صلاة تم الا بالحضور

(همان، دفتر اول، بیت381)

پیامبر اکرم(ص) نیز می‌فرماید: «لا یَنظُرُ الله اِلی الصَلاة لا یَحضر الرجل فیها قلبه مَع بَدنه» (غزالی، بی­تا، ج1، ص150).

مولوی نماز عشاق را - برخلاف نماز عوام­الناس که معمولاً قالبی بی­جان است - نمازی هم با حضور جوارح ظاهری و هم با حضور جوانح باطنی می‌داند. چنین نمازی چهار علامت دارد: «شروع با علم و قیام با حیا و ادای با تعظیم و خروج با خوف و نماز اخص­الخواص، اعراض به­کلی از ماسوی­الله و در بحر شهود مستغرق شدن است»؛ چه اینکه «حقیقت نماز نیست، الا مناجات با حق که المصلی یناجی ربه» (کاشفی، 1375، ص51). به همین علت است که پیامبر اکرم(ص) نیز که اخص­الخواص می‌باشند، می‌فرماید: «حبب الی من دنیاکم ثلاث الطیب و النساء و قرة عینی فی الصلاة؛ در­ نزد ­من ­سه ­چیز محبوب است: زنان و بوی خوش؛ ولی مایه روشنی چشمانم در نماز است» (نهج­الفصاحه، ص283).

حضرت مولانا نیز به این حدیث گران­قدر اشاره کرده و می‌فرماید:

بهر این بو گفت احمد در عظات[28]                               دائماً قرة عینی فی الصلاة

(مولوی، 1925، دفتر دوم، بیت3235)

وی با بیان حکایتی، نماز عاشقان و عارفان را به تصویر می‌کشد. او حکایت زاهد و پارسایی را بیان می‌کند که با آنکه در بیابانی خشک و روی ریگ­هایی داغ و سوزنده که از حرارت و سوزندگی آن، دیگ آب به جوش می‌آید، به نماز ایستاده است، گویی پاهایش را بر روی پارچه­ای از حریر و ابریشم نهاده و در میان سبزه و گلزار نماز می­خواند؛ به­گونه­ای که بادهای گرم و خشک آن بیابان نیز برای وی از باد صبا خوشایندتر است. ایشان این مطلب را بدین­گونه به نظم درآورده و می‌فرماید:

جای زاهد خشک بود، او تر مزاج                    از سموم[29] بادیه بودش علاج

در نماز استاده بد بر روی ریگ                                 ریگ کز تفش بجوشد آب دیگ

گفتیی سرمست در سبزه و گلست                 یا سواره بر براق[30]و دلدل[31] است

یا که پایش بر حریر و حله­هاست                  یا سموم او را به از باد صباست[32]

(همان، بیت، 3793-3790)

نکته قابل توجهی که از دیدگاه مولانا پوشیده نمانده اینکه، عشاق و اولیای الهی به­وسیله نماز و راز و نیاز با حضرت حق، حاجات خود را از او می‌طلبند و پاسخ پرسش خود را از خالقشان دریافت می‌کنند.

مولانا جلال­الدین با بیان حکایتی درباره داوری حضرت داود(ع) بین دو خصم، به بیان این نکته می‌پردازد. حضرت داود(ع) در این حکایت بیان می‌کند که در حال راز و نیاز و اقامه نماز، حاجات و مسائل خود را از پروردگار خود طلب می‌کند؛ چراکه نماز، نور چشم اوست. در این هنگام دریچه روح وی گشوده می‌شد و در نتیجه براثر صفای دل، پیغام و وحی الهی را دریافت می‌کرد.

تا روم من سوی خلوت در نماز                                  پرسم این احوال از دانای راز

خوی دارم در نماز ، آن التفات                                  معنی قرة عینی فی الصلات

روزن جانم گشاده­ست از صفا                                   می­رسد بی­واسطه نامه خدا

(همان، دفتر سوم، بیت2402-2400)

در نماز است که باطن و حقیقت اولیای الهی دریچه­ای رو به خورشید تجلیات الهی باز می‌کند و به معدنی برای دریافت انوار تجلی حضرت حق تبدیل می‌گردد. عاشق در نماز غرق در انوار تابان الهی می‌گردد؛ به­طوری­که نمی­تواند میان خود و نور حقیقی تفاوتی قائل شود. بدین ترتیب به مقام فنای وجود موهوم خود در وجود حضرت حق نائل می‌گردد (زمانی، 1373، ج3، ص611-610).

نامه و باران و نور از روزنم                             می­فتد در خانه­ام از معدنم[33]

(مولوی، 1925، دفتر سوم، بیت2403)

برترین عمل در نماز

ازجمله حالات عشاق و مردان خدا در نماز، گریستن و حالت تضرع و زاری ایشان به هنگام شهود قلبی حضرت حق است که حاصل نشده، مگر به­دلیل اخلاص و حضور قلب این بزرگان؛ چه اینکه عاشق به سبب اشک می‌نگرد، نه خود اشک.

مولانا جلال­الدین طی حکایتی کوتاه به بیان برترین اعمال در نماز می‌پردازد. وی چنین می‌فرماید که شخصی از مفتی­ای می‌پرسد که آیا گریه در نماز موجب بطلان نماز است یا نه؟ مفتی در پاسخ می‌گوید: اگر گریه ناشی از شهود قلبی حضرت حق باشد، برترین اعمال در نماز محسوب می‌شود؛ اما اگر برای امور نفسانی و دنیوی باشد، موجب بطلان نماز می‌گردد. امام صادق (ع) نیز می‌فرمایند:

« اِن بَکی لذکر جَنة او نارٍ فذلکَ هُوَ اَفضَلُ الاعمال فی الصَلاة وَ اِن کانَ ذکر مَیتاً لَهُ فَصَلاتُهُ فاسدة؛ اگر نمازگزار به­خاطر به­یاد آوردن بهشت یا دوزخ بگرید، این گریه برترین اعمال در نماز است  و اگر به­خاطر یاد آوردن مردگانش باشد، نماز او باطل است» (حر عاملی، 1409، ج7، ص248-247).

آن یکی پرسید از مفتی[34] به راز                                گر کسی گرید به نوحه در نماز

آن نماز او عجب باطل شود                         یا نمازش جایز و کامل بود؟

گفت: آب دیده نامش بهر چیست؟                بنگری تا که چه دید او و گریست

آب دیده، تا چه حد او از نهان                                  تا بدان شد او ز چشمه خود روان؟

آن جهان گردیده است آن پر نیاز                  رونقی یابد به نوحه آن نماز

ور ز رنج تن بد آن گریه و ز سوک                 ریسمان بسکست و، هم بشکست دوک

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت1270-1265)

بدین ترتیب آشکار می‌شود که از دیدگاه حضرت مولانا، گریه نمازگزار که ناشی از مشاهده جهان الهی و شهود حق و حکایت­گر مقام فنای عبد در معبود است،  از برترین اعمال بوده و موجب رونق و صفای نماز می‌گردد، و گریه ناشی از سوگ و ناراحتی جسمی و مسائل دنیوی موجب بطلان نماز می‌شود. در حقیقت گریه ناشی از مسائل مادی و دنیوی همچون ریسمانی که پاره می‌شود و موجب شکستن دوک نخ­ریسی می‌گردد، باعث بطلان نماز می‌شود (زمانی، 1373، ج5، ص358356).

نکته قابل توجه آنکه، هرگاه حق­تعالی بخواهد کسی را با غم و اندوه بیچاره و درمانده­اش کند و بلایی بر او نازل نماید که قابل دفع نباشد، راه تضرع و زاری را بر دلش می‌بندد و هرگاه بخواهد کسی را از بلا نجات دهد، جان او را به زاری و تضرع وا می‌دارد؛ چراکه آدمی شفاعت­کننده­ای جز تضرع و زاری ندارد و بهترین راه آن را نماز قرار داده است. بنابراین بندگان خود را روزی پنج نوبت به تضرع و زاری دعوت می‌کند. مولانا جلال­الدین می‌فرماید:

دعوت زاریست روزی پنج بار                                                بنده را که در نماز آ و بزار

نعره موذن که "حیا عَل فلاح"                                              و آن فلاح این زاری است و اقتراح

آن که خواهی کز غمش خسته کنی               راه زاری بر دلش بسته کنی

تا فرو آید بلا بی دافعی                                                      چون نباشد از تضرع شافعی

وآنکه خواهی کز بلااش واخری                                              جان او را در تضرع آوری

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت1603-1599)

نماز، ارشاد عملی

حضرت مولانا در ابیاتی از نماز به­عنوان راه و رسم عملی ارشاد یاد می‌کند و می‌فرماید:

پند دادی، گه به گفت و لحن و ساز                             کز بفعل اعنی رکوعی یا نماز

(همان، دفتر چهارم، بیت484)

ایشان طریقه ارشاد را بر دو نوع می‌داند؛ یکی پند دادن با گفتار و نغمه و ساز  و دیگری، پند عملی. وی تأثیر ارشاد عملی را برای طالبان، مؤثرتر و درعین­حال جالب­تر می‌داند و معتقد است که ارشاد عملی بر جان هر شنوا و ناشنوایی اثر می‌گذارد. او در این راستا از نماز به­عنوان یک پند و ارشاد عملی یاد می‌کند و می‌فرماید:

پند فعلی خلق را جذاب­تر                                   که رسد در جان هر باگوش و کر

(همان، بیت485)

علاوه­براین، ایشان مرتبه پند عملی را بالاتر می‌داند؛ چراکه در مرتبه حرف، بسیاری از افراد مصلح­اند، اما در عمل معلوم نیست همان­گونه رفتار کنند که در گفتار به آن مرشدند. بنابراین، افراد انسان را مجذوب کسی می‌داند که علاوه­بر قول و حرف، در عمل نیز به ارزش­های برتر معتقد باشند. وی امتیاز دیگری نیز برای پند عملی قائل است و آن اینکه، در پند عملی توهم فرمانروایی و احتمال ریاست­طلبی و خودنمایی کمتر بوده و برعکس، تأثیرش بر سایرین بیشتر می‌باشد (زمانی، 1373، ج4، ص159-158).

اندر آن وهمِ امیری کم بُوَد                                   در حَشَم تأثیرِ آن، محکم بُوَد

(همان، بیت486)

تسبیح مخلوقات

مولانا جلال­الدین تسبیح و عبادت، ازجمله نماز را مختص انسان نمی­داند و آن را به سایر مخلوقات، حتی به درختان نیز نسبت می­دهد. وی هنگام بیان سیر روحانی عارفی به­نام دقوقی و مواجهه وی با منظره­ای بس شگفت­انگیز در کرانه ساحلی، به بیان مثال هفت شمع در کنار ساحل و تبدیل شدن آنها به هفت مرد روحانی و سپس نمایان شدن آنان به هفت درخت می‌پردازد و در این میان، به صف کشیدن آن درختان و مشغول شدن آنان به نماز همچون آدمیان اشاره کرده و می‌فرماید:

بعد از آن دیدم درختان در نماز                    صف کشیده، چون جماعت کرده ساز

یک درخت از پیش، مانند امام                                  دیگران اندر پس او در قیام

آن قیام و آن رکوع و آن سجود                     از درختان، بس شگفتم می‌نمود

یاد کردم قول حق را آن زمان                                  گفت: النجم و شجر را یسجدان

(همان، دفتر سوم، بیت2051- 2048)

بدین ترتیب مولانا جلال­الدین از زبان دقوقی به توصیف نماز درختان می‌پردازد که یکی از این هفت درخت همچون امام در جلو صف دیگر درختان می‌ایستد و سایر درختان پشت­سر او می‌ایستند؛ به­طوری­که دقوقی به هنگام مواجهه با این صحنه و همچنین مشاهده قیام و رکوع و سجود آن درختان، شگفت­زده می‌گردد؛ زیرا او تا قبل از این، نماز را تنها مختص آدمیان می‌دانست. اما در این هنگام الهام خداوندی که می‌گوید: «تو هنوز از کارهای ما تعجب می‌کنی؟» به حالت شگفت­زده وی پایان می‌دهد (جعفری، 1362، ج7، ص465) و به یاد کلام حضرت حق می‌افتد که می‌فرماید: « وَ النجم وَ الشجر یَسجدان؛ و گیاهان بی­ساقه و گیاهان ساقه­دار حق را سجده می‌کنند» (الرحمن، 6).

بدین ترتیب مولانا جلال­الدین با بیان حکایتی نغز و شیرین و درعین­حال دقیق و عارفانه، این حقیقت را به تصویر می‌کشد که نماز تنها مختص آدمیان نیست؛ بلکه سایر موجودات نیز متناسب با خلقت خود نماز می‌گزارند و به پرستش، ستایش و راز و نیاز با خالق خویش می‌پردازند.

نتیجه

پس از بررسی فریضه الهی نماز در مثنوی معنوی، نکات زیر به­دست می­آید:

1. انسان برای اهل شدن و آمادگی پیدا کردن برای راز و نیاز با حضرت حق - که بهترین جلوه آن در نماز ظاهر می‌گردد - نیازمند آن است تا قلب و قالب خود را از آلودگی­های نفسانی پاک سازد. حضرت مولانا عقل را صیقل­گر روح و جسم می‌داند و علاوه­بر طهارت بدنی، بر طهارت ظاهری (وضو) نیز تأکید می‌ورزد و اذان را نیز به­عنوان مقدمه نماز، لازم می‌داند.

2. وی صورت و معنای نماز را لازم و ملزوم یکدیگر دانسته، و معتقد است که سرچشمه اعمال صالح ظاهری چیزی جز درون پاک و اعتقاد راسخ نیست.

این نماز و روزه و حج و جهاد                    هم گواهی دادنست از اعتقاد

(مولوی، 1925، دفتر پنجم، بیت183)

3. مولانا با بیان اسرار نماز نشان می‌دهد که نجات و رستگاری آدمی در انجام اعمال صالح و داشتن اخلاق حسنه در دنیاست.

4. مولانا جلال­الدین نماز عشاق و اولیای الهی را نمازی دائمی و حکایت­گر اشتیاق ایشان به راز و نیاز با حضرت حق می‌داند؛ چراکه تلقی او از نماز، اعراض از ماسوی­الله و مستغرق شدن در بحر شهود است. وی نماز عشاق را نمازی معرفی می‌کند که علاوه­بر حضور جوارح ظاهری، حضور جوانح باطنی را نیز به­دنبال دارد. او برترین عمل در چنین نمازی را گریستن عاشق به هنگام شهود قلبی حضرت حق می‌داند.

5. حضرت مولانا به این نکته اشاره دارد که سایر موجودات نیز مانند انسان و متناسب با خلقت خود نماز می‌گزارند و به راز و نیاز با خالق خویش می‌پردازند.



[1]. اشاره دارد به حدیثی از پیامبر اکرم (ص) که می‌فرماید: «مادمت فی صلاة فانت تقرع باب الملک و من یقرع باب الملک یفتح له»؛ مادام که در حال نمازی، درِ شاه (جهان هستی) را می‌کوبی و هرکس درِ شاه را کوبد، در به رویش گشوده شود (الحر العاملی، 1409، ج5 ، ص296).

[2]. پستی زمین، نشیب، جای پایین، مقابل اوج، دامن کوه در اصطلاح علم نجوم قدیم. افلاک از پانزده جزء تشکیل شده­اند که یکی شمس یا خورشید است. این شمس مثل سایر افلاک گاهی به نقطه اوج (حداکثر بلندی) و گاهی به حضیض (حداقل پایین) می‌رسد (علوی، 1375، ص198).

[3]. این بیت به آیه 36 از سوره بقره اشاره دارد که می‌فرماید: « و قلنا اهبطوا بعضکم لبعض عدو».

[4]. از دیرباز شروح متعددی به زبان­های گوناگون بر مثنوی نگاشته شده که برخی از آنها خود از آثار ارزشمند ادب پارسی به­شمار می‌رود. البته غواصی در این دریای پرگوهر ناپیدا کرانه، پایانی ندارد؛ چنان­که هنوز هم بعضی محققان و استادان معاصر بدین امر خطیر، مباهی و سرافرازند. این مقال از شروح شرح جامع مثنوی معنوی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال­الدین محمد بلخی و شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی مولوی بی­نصیب نبوده است.

[5]. صیقل­گیره: صیقل­پذیر است.

[6]. اختلاط: آمیزش، حشر و نشر کردن (همان، ج5، ص75).

[7]. اعتدال: در اینجا منظور حالت قبض و تیرگی روحی است (همان).

[8]. ارحنا: ما را آسوده کن (همان).

[9]. روح انسان دراثر حشرونشر با مردمان دچار قبض و گرفتگی می‌گردد و تماس­های مداوم با دیگر انسان­ها نیز او را از توجه به درون باز می‌دارد؛ بنابراین لازم است اوقاتی را به خلوت و مراقبه اختصاص دهد. مردان الهی نیز از این قاعده مستثنا نیستند. (همان).

[10]. همچنین مولوی می‌فرماید:

جان، کمال است و ندای او کمال                                      مصطفی گویا: اَرحنا یا بلال (مولوی، 1925، دفتر اول، بیت1986).

[11]. «کازه» سایبانی را گویند که کشاورزان و پالیزبانان از چوب و گیاه می‌سازند تا به وقت نزول باران در آنجا بنشینند. کازه در معنای کومه، کوخ و مطلق خانه نیز به­کار می‌رود (زمانی، 1373، ج6 ، ص322).

[12]. یکی از خصلت­های پیران طریقت آن است که مریدان خود را می‌آزمایند.

[13]. داعی الله: دعوت­کننده به­سوی خدا، موذن (زمانی، 1373، ج3، ص217).

[14]. نیاز بردن: عرض حاجت کردن، اظهار نیاز کردن (همان).

[15]. استیزه: ستیزه، جنگ، جدال، عناد، خصومت (علوی، 1375، ص31).

[16]. مات: در اصطلاح شطرنج­بازان، گرفتار و مقید شدن شاه شطرنج است (زمانی، 1373، ج1، ص127).

[17]. از ابوهریره نقل شده است که رسول خدا به مسجدی درآمد؛ مردی به مسجد آمد و نماز گزارد. سپس به رسول خدا سلام گفت. آن حضرت جواب سلامش را داد و به او فرمود: بازگرد و نمازت را از سر بخوان که تو هنوز نماز نخوانده­ای. آن مرد بازگشت و نمازش را مانند بار اول گزارد؛ سپس نزد پیامبر(ص) آمد و سلام کرد. رسول خدا جواب داد و سپس فرمود: باز گرد و نماز بگزار که تو هنوز نماز نگزارده­ای. تا سه بار این امر تکرار شد. از بیم آنکه مبادا نماز با حضور قلب و خلوص نیت انجام نگیرد، مقرر شد که در هر نماز سوره فاتحه خوانده شود و لازم است که آیه شریفه «اهدنا الصراط المستقیم» حتماً قرائت شود (همان، ص209). بیان ملازمه آنکه در سوره حمد پس از حمد خداوند محور اصلی درخواست استعانت و هدایت به طریق مستقیم و نجات از خذلان و به خود وانهادگی است.

گفت پیغامبر به یک صاحب ریا                        صَلِ اِنّک لَم تُصَلِّ یا فَتی

از برای چاره این خوف­ها                                                آمد اندر هر نمازی اِهدِنا

کین نمازم را میامیز ای خدا                                            با نماز ضالّین و اهل ریا

 (مولوی، 1925، دفتر اول، بیت3392-3390).

[18]. عارفی بلندمرتبه و باکمال که پیوسته در سیر و سلوک بوده است. حکایت وی از مفصل­ترین حکایات مثنوی است که حدود چهارصد بیت را به خود اختصاص داده است. نام وی ابوعبدالمنعم بن محمد بن محمد بن ابی­المضاد دقوقی است که از نظر زمانی با عصر مولانا تناسب کامل دارد (همان، ج3، ص499–497).

[19]. نبیل: دانا، هوشیار، بزرگوار، نجیب (علوی، 1375، ص597).

[20]. بسمل: مخفف بسم الله الرحمن الرحیم؛ ذبح کردن، کشتن ،حیوان ذبح­شده؛ چون وقت ذبح کردن بسم الله الرحمن الرحیم می‌گویند (همان، ص100).

[21]. خام­کار: کار ناآزموده، بی­وقوف، بی­تجربه (زمانی، 1373، ج3، ص558).

[22]. مرغ بی­وقت = مرغ بی­هنگام = مرغ بی­تعظیم و ساز، خروس بی­محل، خروسی که بی­هنگام خواندن یا اذان گفتن بکند که فوراً او را می‌کشند و او را شوم و منحوس می‌دانند (علوی، 1375، ص540).

[23]. خپ (فعل امر از چیدن): خاموش باش (همان، ص214).

[24]. شیطان به روش­های گوناگون مشیت­های نفسانی را در نظر انسان می‌آراید و از طرفی دیگر، فرشتگان نیز برخلاف میل شیطان، نیکی­ها را به آدمی نشان می‌دهند. بدین ترتیب، اختیار انسان با وسوسه شیطان از قوه به فعلیت می‌رسد و با مشاهده نیکی­ها اختیار نیک و مثبت او به حرکت درمی­آید. بنابراین هنگامی که انسان در این بین نماز را انتخاب می‌کند، در پایان آن به فرشتگان که با دعای خیر آنان (علاوه­بر برکت الهامات الهی) چنین انتخابی کرده است، سلام می‌دهد.

[25]. تحیات: جمع تحیت، مصدر باب تفعیل؛ معمولاً تحیت را سلام معنا کرده­اند (علوی، 1375، ص139)؛ اما تحیت اعم از سلام، و از ماده حیات است؛ یعنی حیات و بقا بر تو باد. (زمانی، 1373، ج3 ، ص550).

[26]. عجین: سرشته شدن، اسیر کردن، آمیختن، خمیر سرشته، مخلوط­شده (علوی، 1375، ص382).

[27]. این بیت به آیه 23 سوره معراج اشاره دارد که می‌فرماید: «الذین هم علی صلاتهم دائمون».

[28]. عظات: جمع عظه و در اصل وعظ بوده که به­معنای اندرز و پند است (زمانی، 1373، ج2، ص799).

[29]. سموم: باد گرم و سوزان، باد زهرآگین، باد استوایی (علوی، 1375، ص314).

[30]. براق: معمولاً به­معنای­ اسب­ تندرو؛ نام اسبی که رسول اکرم(ص)شب معراج بر آن سوار شد (همان، ص95).

[31]. دلدل: خارپشت بزرگ، خارپشت تیرانداز؛ ضمناً نام استر یا اسب سپید و سیاهی است که مقوقس حاکم مصر به رسول اکرم(ص) داد و آن حضرت به علی(ع) بخشید (همان، ص224).

[32]. صبا: بادی که از مشرق یا از مشرق و شمال می‌وزد، بادی لطیف و خنک (مقابل باد دبور)؛ می‌گویند بادی است که از عرض می‌وزد و به وقت صبح می‌آید و نسیمی با خود دارد که گل­ها از آن بشکفد؛ عاشقان با آن و آن با عاشقان رازها گوید؛ کنایه از فکر روحانی و فکر الهی (در مقابل فکر نفسانی و حیوانی که دبور کنایه از آن است) (همان، ص343).

[33]. معدن: اصل و مرکز هر چیزی (همان، ص559). انقروی «معدن را عبارت از حقیقت وجود انسان می‌داند» (ر.ک به: انقروی، جزء دوم، دفتر سوم، ص915).

[34]. مفتی: فتوادهنده، اسم فاعل از مصدر افتاء (زمانی، 1373، ج5، ص356).

-         قرآن کریم.
-         نهج الفصاحه، ترجمه ابوالقاسم پاینده، چ19، بی­جا: سازمان انتشارات جاویدان، 1364.
-         ابن­ابی­الحدید معتزلی، شرح نهج­البلاغه، چ2، قم: انتشارات کتابخانه آیةالله مرعشی نجفی، 1404ق.
-         انقروی، اسماعیل، شرح کبیر انقروی بر مثنوی معنوی، ترجمه عصمت ستارزاده، چ2، بی­جا: زرین، 1374.
-         جعفری، محمدتقی، تفسیر و نقد و تحلیل مثنوی جلال­الدین محمد بلخی، ج5و7و14، چ9، بی­جا: انتشارات اسلامی، 1362.
-         حر عاملی، محمد بن حسن، وسائل الشیعه، ج5و7، قم: مؤسسه آل­البیت لاحیاء التراث، 1409ق.
-         زمانی، کریم، شرح جامع مثنوی معنوی، تهران: اطلاعات، 1373.
-         السجستانی، سلیمان بن الاشعت، سنن ابی­داود، ج2، بیروت: دارالفکر، 1410ق.
-         الطبرانی، سلیمان بن احمد بن ایوب اللخمی، المعجم ­الکبیر، ج6، چ2، القاهره: مکتبة ابن­قیمیه، بی­تا.
-         عبدالباقی، محمد فؤاد، معجم المفهرس لالفاظ الحدیث النبوی، ج4و7، برلین: بی­نا، 1962م.
-         علوی، عبدالرضا، فرهنگ مثنوی، بی­جا: انتشارات ما، 1375.
-         غزالی، محمد بن محمد، احیاء علوم الدین، ج1و2، بیروت: دار احیاء التراث العربی، بی­تا.
-         کاشفی، حسین، لب لباب مثنوی، چ1، بی­جا: اساطیر، 1375.
-         المتقی الهندی، علی بن حسام، کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج7، بیروت: مؤسسة الرسالة، بی­تا.
-         مولوی، جلال­الدین محمد، فیه ما فیه، تصحیح بدیع­الزمان فروزانفر، چ4، تهران: امیرکبیر، 1360.
-         ـــــــــــــــــــــــــ ، مثنوی معنوی، هلاند: بی­نا، 1925م.