نوع مقاله : علمی - پژوهشی
نویسنده
دانشجوی دکتری و عضو هیئت علمی دانشگاه معارف اسلامی
چکیده
کلیدواژهها
عنوان مقاله [English]
نویسنده [English]
Knowing oneself or self-recognition has been one of the major topics discussed by many philosophers and mystics. By the same token, Muslim philosophers and mystics inspired by the verses of the holy Qur'an and narrations introduced the most outstanding methods of self-recognition especially when referring to the Hadith "the one who knows his God, truly knows oneself". Mulla Sadra and Ibn Arabi are among the prominent Muslim thinkers who in their various books talked about the possibility or impossibility of self-recognition and different methods to achieve it. For instance, Mulla Sadra talks about the plausibility of self-recognition whereas Ibn Arabi through two opposite analytical approaches refers to the concept of possibility and impossibility of "Knowing Oneself". The present study discusses two approaches of Mulla Sadra and Ibn Arabi on Self-Recognition and Knowing Oneself and through a careful analysis finds no difference in the thoughts of these two outstanding Muslim philosophers.
کلیدواژهها [English]
مقدمه
شاید بتوان امکانپذیری خودشناسی را به این مسئله برگرداند که آیا انسان موجودی شناختپذیر است یا خیر؟ در پاسخ به این پرسش عمدتاً سه دیدگاه مطرح است: عدهای - مانند برخی عبارات ابنعربی - به شناختناپذیری انسان حکم کردهاند؛ در مقابل، بعضی مانند ابنسینا و سهروردی به شناختپذیری مطلق رأی دادهاند؛ برخی چون غزالی و ملاصدرا نیز به شناختپذیری اجمالی باور دارند.
در میان عارفان مسلمان عدهای به اثبات شناختناپذیری انسان و به طریق اولی شناختناپذیری خود آدمی حکم کردهاند. عمده دلیل اینان ناظر به اصل صیرورت و تعینناپذیری انسانها و نفس آدمی است. برخی نیز با استدلال به روایاتی همچون «من عرف نفسه عرف ربه» آن را تعلیق به محال تلقی کردهاند. ابنعربی در برخی آثار خود به این امر اشاره میکند. اما ملاصدرا این تحلیل و تعلیل را نمیپذیرد و به نقد آن میپردازد؛ او بهصراحت از امکانپذیری معرفت نفس یا خودشناسی سخن میگوید. اما ابنعربی تحلیل دیگری از معرفت نفس و امکانپذیری شناخت نفس ارائه میکند که کاملاً هماهنگ با نظر صدراست. چگونه باید تعارض در سخن ابنعربی را حل کرد؟ این تحقیق پاسخی برای حل این تعارض و تلاش جهت برقراری پیوند و نزدیکی سخن ملاصدرا با ابنعربی است.
انسانها همواره برای پاسخگویی به غریزه کنجکاوی خود در راستای شناخت خدا، راههای مختلفی طی کردهاند. بهعبارتی، از دغدغههای مهم بشر همواره دنبال نمودن راههای معرفت و شناخت پروردگار خویش بوده است. اما با تمامی تلاشی که صورت گرفته، باید اذعان نمود پی بردن به راهی برای دسترسی به ذات و اصل وجود خدا غیرممکن میباشد. به همین جهت گفته میشود شناخت انسان نسبت به ذات و حقیقت خداوند محال است (جوادی آملی، 1387، ج2، ص368). اما این امر سبب نمیشود بگوییم هیچ راهی برای شناخت خدا وجود ندارد؛ بلکه میتوان با ادله متعددی به صفات و افعال خداوند پی برد. همه ادله فلسفی و کلامی و بلکه عرفانی در اثبات خداوند ناظر به همین قسمت است. ازجمله براهینی که در اثبات وجود خدا مطرح میشود، برهان معرفت نفس یا همان خودشناسی است که از آن به برهان انفسی یا سیر انفسی نیز یاد میشود؛ به این معنا که انسان با مراجعه و تأمل در خود میتواند به شناخت خداوند نائل شود.
معرفت نفس یا خودشناسی را میتوان مبنا و پایه اصلی خداشناسی و جهانشناسی و در ادامه، معادشناسی دانست. آدمی زمانی میتواند به جاده انسانشناسی گام نهد که به شناخت دقیقی از خود دست یافته باشد.
از گذشتههای دور حکما و متفکران جهان به اهمیت خودشناسی اشاره کردهاند. در متون اسلامی نیز آیات و روایات فراوانی را میتوان در اهمیت معرفت نفس جستجو کرد که مهمترین آنها روایت نبوی و علوی «من عرف نفسه عرف ربه» است. این روایت با گونهها و الفاظ دیگری نیز در مصادر اسلامی وجود دارد. شاید ثمراتی که برای خودشناسی در روایات اسلامی ذکر شده است، در هیچیک از متون مقدس و بشری نتوان پیدا کرد.
در مصادر اسلامی از معرفت نفس بهعنوان برهانی در اثبات وجود خدا با تقریرهای مختلفی یاد شده است. در پارهای روایات از معرفت نفس به انفع معارف تعبیر شده (آقاجمال خوانساری، 1383، ج6، ص148) و در برخی نیز خودشناسی مقدمه خداشناسی تلقی شده است (همان، ج2، ص329). درباره طریقیت خودشناسی برای شناخت خداوند، روایات فراوانی وجود دارد که مجال پرداختن به آنها در این مقال فراهم نیست. در این بیان، معروفترین روایات، روایت پیشگفته «من عرف نفسه عرف ربه» میباشد که هم از حضرت نبی اکرم(ص) (مجلسی، 1403، ج2، ص32) و هم از حضرت علی(ع) (تمیمی آمدی، 1360، ح7946) نقل شده است. ملاصدرا و ابنعربی نیز در آثار خود به این روایت اشاره کردهاند.
حال با توجه به اهمیت طریق بودن خود یا نفس برای شناخت خدا، چگونه این مهم صورت میگیرد؟ به عبارت دیگر، چگونه مسئله معرفت نفس بر اثبات خداوند دلالت دارد؟ ابتدا باید بگوییم انسان از سه طریق میتواند به شناخت خود نائل شود: اول از طریق شناخت خدا، دوم از طریق خود و سوم از طریق آثار و لوازم خود (جوادی آملی، 1385، ص81). در ادامه باید به چگونگی ارتباط و دلالت خودشناسی بر خداشناسی اشاره شود. صدرا و ابنعربی به هر سه طریق اشاره کرده و نحوه دلالت را توضیح دادهاند. در ادامه این مطلب را تبیین میکنیم.
الف) اهمیت خودشناسی
صدرا بر این باور است که برهان و قرآن همگی بر این امر اتفاق دارند که تعلم حکمت الهی و معرفت نفس انسانی، فوز به بقای ابدی میباشد و کنار گذاشتن آن منشأ خسران سرمدی است (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6، ص9). وی تأکید میکند که باید به خودشناسی پرداخت؛ چراکه با تدبر در خود و معرفت پیدا کردن از نفس میتوان بسیاری از مسائل فلسفی را حل نمود. او خودشناسی را بهمنزله جهانشناسی میداند؛ زیرا خود آدمی خلاصه و مطابق با عالم کبیر است (همان، ص377).
از نظر ملاصدرا اگرچه معرفت نفس در حوزههای متعددی مثل معاد و نبوت حائز اهمیت است، اما مهمترین جلوه و منفعت معرفت نفس را باید در وصول به معرفت خداوند جستجو کرد. وی پس از آنکه در مبدأ و معاد اهمیت خودشناسی را بیان میکند، بلافاصله از ارتباط آن با خداوند سخن میگوید:
«کسی که جاهل به نفس خویش است، چگونه میتواند در شناخت سایر اشیا موفق باشد؛ چنانکه ارسطو گفته کسی که از معرفت نفسش عاجز است، شایسته است که از معرفت حق نیز ناتوان باشد؛ زیرا معرفت نفس ذاتاً و صفتاً و افعالاً مرقات و نردبان معرفت حقتعالی میباشد؛ بهدلیل آنکه حقتعالی انسان را بر مثال خویش آفرید. پس کسی که از علم نفس خویش آگاه نباشد، علم ربش را نیز نمیداند» (همو، 1380، ص7).
وی همچنین معرفت و شناخت حقیقت و ماهیت نفس را ازجمله علوم غامض و دانشهای دشواری میداند که فلاسفه و حکما با اینکه صاحب قوه تفکر و اندیشه نیرومندی بودند و در باب نفس و احوال آن بحثهای عمیقی نمودهاند، نتوانستهاند به حقیقت آن چنانکه شایسته آن است، واقف شوند. این درحالی است که معرفت حقیقی نفس برای افرادی حاصل میشود که از مشکات نبوت و تتبع انوار وحی و رسالت و چراغ قرآن و سنت کمک گیرند (همو، 1361، ص235-234).
صدرا خودشناسی را کلید خزائن ملکوت میداند؛ چراکه با شناخت نفس و قوای آن و ارتباط بین آندو میتوان به احکام و احوالاتی از حقتعالی و عالم و ارتباط بین آندو دست یافت. ازاینروست که گفتهاند هرکه «من عرف نفسه عرف ربه» را درست بفهمد، میتواند جمیع مسائل فلسفی و مطالب قویم حکمت متعالیه و حقایق متین عرفانی را از آن استنباط کند. به همین جهت حکیم شیرازی معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت میداند (همو، 1428، ج7، ص331).
صدرالمتألهین با اشاره به مطالبی که در حکمت عتیق درباره خودشناسی و اهمیت آن آمده است، بیان میدارد هرکه ذاتش را بشناسد، متأله میگردد؛ یعنی عالم ربانی میشود که از ذات خویش فانی گشته و در شهود جمال اول و جلالش مستغرق میگردد و بالجمله در معرفت نفس، وصول به معبود حاصل شده و از منزل پست اشباح به شرف ارواح و حضیض سافلین به اوج عالین و معاینه جمال احدی ارتقا مییابد و به شهود سرمدی فائز میگردد (همو، 1380، ص7).
صدرا در جای دیگر میگوید:
«حقیقت و ماهیت نفس را به نور کشف و یقین دانستن جز عارفان را نصیب نیست و لهذا افشای سر نفرمودهاند ... هرکه معرفت نفس حاصل نکرده باشد، هیچ عامل او را سود نبخشد ... و معلوم است که هرکه به غیر از بدن خود را نشناسد، هر عملی که میکند، مقصودش سعادت بدنی است» (همو، 1381، ص56-54).
حکیم سبزواری در تعلیقه خود بر سخنان صدرا، در اهمیت خودشناسی و در تبیین حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» میگوید: هرکس نفس خود را بشناسد - که برزخ جامع بین صفت وجوب و امکان و صفت تشبیه و تنزیه و واجد تمام اسمای الهی و منعکسکننده آنهاست - میتواند خدای خود را نیز بشناسد و نیز هرکس نفس خود را بشناسد که خداوند آن را مثال برای ذات و صفت و فعل خودش خلق نموده، خداوند را میشناسد. تشبیه ذات انسان به خداوند از جهت مجرد بودن اوست. تشابه صفات نیز در صفات علم و قدرت و فاعلیت بالرضا و بالعنایه بودن انسان و عشق و اراده و غیره میباشد. تشابه فعل او به خداوند نیز ابداع و اختراع انسان میباشد که هرچه بخواهد، با همت میتواند در نفس خود ابداع و ایجاد کند (همو، 1428، ج8، ص305).
صدرا در اسرار الایات نیز چند فایده مندرج در معرفت نفس را چنین ذکر نموده است:
1. بهواسطه معرفت نفس، شناخت غیر نفس حاصل میشود.
2. نفس انسان مجمع همه موجودات است؛ بنابرین با شناخت آن نمونهای از همه چیز دانسته میشود.
3. بهواسطه شناخت نفس، به عالم روحانی و مجردات و بقای ایشان علم حاصل میشود.
4. با شناخت نفس، به بزرگترین و مهمترین دشمن انسان معرفت پیدا میشود (همو، 1360، ص131).
او همچنین چند وجه برای توضیح حدیث شریف «من عرف نفسه عرف ربه» بدینسان بیان میدارد:
1. اینکه شناخت نفس، علمی آلی و ابزاری برای وصول به شناخت پروردگار باشد؛ همانطور که دانستن زبان عربی ابزاری برای تحصیل علم فقه و شناخت احکام است.
2. اینکه هر دو شناخت ملازم یکدیگر باشند، بهنحوی که با معرفت نفس بلافاصله معرفت رب پیدا میشود؛ چنانکه با طلوع آفتاب، بلافاصله خورشید پیدا میگردد.
3. اینکه شناخت خداوند جز با شناخت نفس حاصل نمیشود؛ بدین بیان که هرگاه حقیقت نفس شناخته میشود، جهان قابل شناخت میگردد و هرگاه جهان شناختنی شد، حق متعال نیز شناخته میشود (همان).
صدرالمتألهین در جلد اول اسفار بهصراحت و وضوح رابطه نفس انسان و وجود حق متعال را چنین بیان میکند: خدای تعالی که آفرینشگر هستیهای ابداعی (مجرد) و کائن (هادی) است، نفس انسان را نموداری از ذات و صفات و افعال خویش قرار داد؛ چراکه او از مثل و شبیه برتر است، نه از نمودار و مثال. پس انسان را بهعنوان نمودی از ذات و صفات و افعال خویش آفرید تا شناخت او پلکانی برای شناخت حق باشد (همو، 1428، ج1، ص316).
عبارت فوق غیر از تمایز بین مثل و مثال، حاوی نکتهای اساسی در نحوه خداشناسی در حکمت متعالیه است و آن اینکه، در هر سه زمینه شناخت ذات، صفات و افعال انسان آینهای است که ذات، صفات و افعال خداوند در او جلوهگر میشود و هیچ موجودی نیست که در این زمینه بتواند حکایتگر ذات و کمالات حق باشد. از نظر صدرا افعالی که از نفس انسانی صادر میشود مانند افعالی است که از خداوند صادر میگردد؛ به این نحو که خداوند افعال و مشاعر و قوای نفس انسان را از جهت ذات و صفت و فعل مانند ذات و صفت و فعل خود خلق نموده است. به همین دلیل، خداوند در قرآن فرموده است: «و فی انفسکم افلا تبصرون» (ذاریات، 21)؛ چراکه افعال همه قوا و مشاعر در اصل از خود نفس نشئت میگیرد؛ همانگونه که افعال همه قوای عالم از خداوند نشئت میگیرد (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6، ص377).
ابنعربی سادهترین و آسانترین راه خداشناسی را خودشناسی و معرفت نفس میداند. از نظر او حدیث معروف «من عرف نفسه عرف ربه» بر فطرت و معرفت ذاتی بشر دلالت دارد و براساس آن، هر فردی بهراحتی با مراجعه به نفس خویش میتواند به خداوند پی ببرد. ابنعربی بر این باور است که همانگونه که خودشناسی آسانترین معارف است، خداشناسی هم بهمانند آن سهل و آسان است (ابنعربی، 1418، ج3، ص53). این امر را حتی میتوان در مورد مشرکان نیز مطرح کرد؛ چراکه به تصریح آیات قرآن، اینان اصل وجود خدا را قبول دارند، اما بهسبب غفلت، تن به شرک دادهاند (همان).
ابنعربی در بخشهای مختلف فصوص و فتوحات به روایت «من عرف نفسه عرف ربه» اشاره کرده است. بیشترین استفاده وی از میان روایات، همین روایت است؛ بهگونهای که بیش از پنجاه بار بهطور مستقیم این روایت را ذکر میکند. بهعلاوه، بهنحو غیر مستقیم نیز فراوان از مضمون این روایت بهره میبرد.
وی بهترین دلیل بر وجود خداوند و بلکه محکمترین شیوه معرفت به حقتعالی را نفس انسان میداند و شناخت خدا را وابسته به شناخت خود میداند (همو، 1367، ص64).
ابنعربی رابطه انسان با خدا را یک رابطه وجودی و ضروری میداند. در حقیقت او معتقد است که نمیتوان گفت انسان لحظهای در بیارتباطی با خدا بهسر میبرد. وی در فتوحات تصریح میکند چون انسان ممکنالوجود است و هر ممکنی ذاتاً فقیر و محتاج موجودی است که به آن وجود دهد، پس انسان مادامی که حیات دارد، این وصف امکان با او همراه و فقر، ذاتی اوست. ازاینرو باید دائماً متصل به حقتعالی باشد تا از بین نرود (همو، 1418، ج3، ص424-423).
او شناختن قدر حقتعالی را مستلزم شناختن خداوند میداند. از نظر ابنعربی انسانها مکلفاند تا مشمول «ما قدروا الله حق قدره» (انعام، 91) واقع نگردند. پس مقدمه شناختن قدر حقتعالی، در اصل شناختن انسان است که خداوند او را به صورت خود خلق کرده است (ابنعربی، 1418، ج7، ص242).
به تصریح ابنعربی، راه شناخت خداوند وابسته به شناخت نفسمان است.
همانطور که ملاحظه شد، هم ابنعربی و هم ملاصدرا به اهمیت خودشناسی بهعنوان راهی برای شناخت خدا اذعان دارند. نوع نگاه این دو متفکر بزرگ نیز در اشاره به اهمیت این موضوع یکسان است: هردو برای تشویق خودشناسی به تعریف و تمجید از معرفت نفس پرداختهاند؛ در تحلیل هردو نیز خودشناسی مقدمهای برای خداشناسی تلقی شده است. گرچه در نحوه دلالت خودشناسی بر وجود خدا اختلافاتی بین این دو متفکر مطرح است (که در ادامه به دلیل این امر اشاره خواهد شد)، ولی هردو تأکید میکنند که آدمی با مطالعه و شناخت خود به شناخت خدا نائل میشود. در آثار متعدد ایندو میتوان به این نکته پی برد که خودشناسی آغاز و اصل هر معرفتی است. در حقیقت با توجه به متعلق و غایت معرفت نفس، هیچ معرفتی به پای آن نمیرسد.
از تحلیل کلمات صدرالمتألهین به انضمام تفسیری که شارحان حکمت متعالیه از برهان معرفت نفس ارائه کردهاند، میتوان به چندین مدل از نحوه چگونگی دلالت خودشناسی بر خداشناسی پی برد. در ادامه بهاختصار برخی را بیان میکنیم.
صدرالمتألهین در اسفار با عنایت به سنخ و نوع وجود نفس بیان میکند که نفس انسانی یک وجود ممکن، حادث و مجرد است. انسان با تأمل در برابر چنین موجودی، بالضروره بهدنبال علت آن میگردد. ازآنجاکه آن وجودْ مجرد است، علت آن نیز وجود مجرد خواهد بود؛ چراکه ماده مادون مجرد است و نمیتواند علت مافوق و اشرف خود شود. وی دراینباره میگوید:
«ان النفس الانسانیه مجردة عن الاجسام حادثة بما هی نفس مع حدوث البدن لامتناع التمایز او لا بدون البدن و استحالة التناسخ فهی ممکنة مفتقرة فی وجودها ای سبب غیر جسم و لا جسمانی» (صدرالدین شیرازی، 1428، ج6، ص45).
علامه طباطبایی همین سخن صدرا را با چینشی منطقی چنین بیان میکند:
نفس انسانی در مرحله ذات، مجرد از ماده است و از آن جهت که نفس است، همراه با پیدایش بدن حادث میگردد؛ چراکه تمایز نفوس از یکدیگر در صورتی که تعلق به بدن نداشته باشند، محال است. از طرف دیگر تناسخ محال میباشد. نتیجه میگیریم که نفس انسانی ممکن است و در هستی خود نیازمند علت میباشد. از طرفی علت حدوث نفس نمیتواند جسم یا یک امر جسمانی باشد ... بنابراین علت بهوجود آورنده نفس امری است برتر از عالم طبیعت، و آن یا واجب تعالی است و یا موجودی مجرد است که در سلسله علل خود به واجب تعالی میرسد (طباطبایی، 1362، ص272).
آدمی با تأمل در ذات و صفات و افعال خویش به این نکته رهنمون میشود که وجود خود و همه افعال و رفتارش در ارتباط با موجودی فراتر از همه موجودات دیگر است و آن جز حقتعالی نمیتواند باشد. اگر انسان - حتی انسانهای کافر - به نفس خود مراجعه کنند، در پرتو آن خداوندِ غنی بالذات را خواهند یافت؛ چراکه انسان میداند همه موجودات غیر از ذات باریتعالی ممکن و محتاج هستند و تنها موجود غنی و بینیاز، حضرت حق است. در واقع خودشناسی آدمی را به خداشناسی رهنمون میشود؛ به این معنا که خداشناس کسی است که خردمند باشد و حاجتش را از غنی بالذات بخواهد، نه از محتاج دیگری. اگر انسان به آفرینش خویش بیندیشد، قطعاً به خدا راه مییابد (جوادی آملی، 1387، ج2، ص53). اگر انسان نفس خویش را مستهلک در واجب تعالی بیند و خود را پرتوی از نور او بداند، میتواند به نور حقتعالی راه یابد. در حقیقت بدون شناخت متعلق نفس که همان خدا باشد، نمیتوان به معرفت نفس راه یافت (صدرالدین شیرازی، 1380، ص638).
صدرا بهصراحت خودشناسی را برهانی مستقل در عرض برهان صدیقین و در مرتبه بعد از آن مطرح میکند:
«و هذا اجود الطریق بعد طریق الصدیقین لانّ المسلک ههنا عین لطالب و المطلوب و فی طریقهم عین المطلوب» (همو، 1360، ص59).
در خودشناسی سالک و رونده راه، خود انسان و حقیقت و نفس اوست که همواره در حال صعود و تعالی یا سقوط و انحطاط است. ازجمله ویژگیهای این راه، وحدت بین سالک و مسلک است؛ یعنی انسان هم رونده است و هم مسافت و راه. بستر حرکت و سلوک انسان، درون خود اوست و سالک و مسلک یکی است؛ انسان بالفعل صراط است و هر فردی با اعمال نیک و بدْ خویش را شکل میدهد، که یا فرشتهخو میشود یا بهیمهصفت. آنچه در خارج از جان سالک میگذرد، یک سسله قواعد و قوانین و اصول اخلاقی یا عرفانی است که بالقوه راه است و فعلیت آن به ایمان و عمل صالح سالک بستگی دارد (جوادی آملی، 1387، ج2، ص154-150).
در این نحوه دلالت که برخی شارحان حکمت متعالیه آن را به صدرا نسبت میدهند (قدردان قراملکی، 1386، ص237)، آدمی با توجه به خود میتواند به خداوند رهنمون شود؛ به این بیان که سرشت انسانها خداخواه و خداجوست و با ارتکاز جبلی میتواند به خداوند متوجه شود. فطرت گاه «فطرت آگاهی» است و بنابر آن، آدمی به حکم عقل و بدون احتیاج به استدلالهای پیچیده و با توجه به مقهوریت و مربوبیت نظام هستی، متوجه پروردگار جهان میشود. در این تقریر، فطرت آگاهی است که براساس آن هر فردی به خالق خویش علم حضوری، هرچند ناآگاهانه دارد که دراثر تکامل نفس، حالت آگاهانه مییابد (مصباح یزدی، 1379، ج2، ص359-358). گاه نیز فطرت خواهانی است. مراد آیات و روایات دال بر خودشناسی فطرت و سرشت توحیدی است (جوادی آملی، 1387، ج2، ص135). مهم آن است که بدانیم راه فطرت نفس چگونه ما را به توحید خدا و وجود کمال صرف هدایت میکند؛ چگونه جذبه و گرایش انسان بهسوی باریتعالی دلیل وجود اوست؟ پاسخ به این سؤال و تبیین راه یادشده با بیانهای متعددی میسر است (همان).
توضیح مطلب آن است که سرشت آدمی در عالم عقل و ذر بر خداشناسی عجین شده است؛ لکن طینت خداشناسی انسان و همچنین فطرت و بستر مناسب جان انسان برای شناخت خداوند به توجه و التفات هرچند اندک به حقیقت جهان و مبدأ آن نیازمند است، تا انسان با فطرت خویش به خداشناسی نائل آید (قدردان قراملکی، 1386، ص237).
از نظر صدرا غیرممکن است که انسان از طریق خودشناسی به خداشناسی نرسد؛ چراکه نفس آدمی پیوند ناگسستنی با خالق خود دارد. معرفت نفس مقدمه چارهناپذیر معرفت حقتعالی است؛ زیرا نفس نردبان همه معارف و پلکان صعود به عالم ربوبی است؛ چراکه علم به معلوم ممکن نیست، مگر از طریق علم به علت (صدرالدین شیرازی، 1366، ص309، سوره طارق، ذیل آیه 5).
علامه طباطبایی برهان نفس را چارهناپذیر میداند. ایشان در تفسیر المیزان دراینباره میفرماید:
«طریق انسان بهسوى خداوند همان نفس انسان است؛ زیرا جز خود انسان چیز دیگرى نیست که طریق انسان باشد. خود اوست که داراى تطوراتى گوناگون و درجات و مراحلى است مختلف؛ روزى جنین، روزى کودک، زمانى جوان و زمانى پیر مىشود و پس از آن در عالم برزخ ادامه حیات مىدهد، و روزى در قیامت و پس از آن در بهشت و یا در دوزخ بهسر مىبرد. خلاصه این است آن مسافتى که هر انسان از بدو وجود تا انتهاى سیرش که به مقتضاى آیه کریمه «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» (نجم، 42) قرب به ساحت مقدس بارىتعالى است، آن مسافت را مىپیماید، و همین انسان است که در این خط سیر به هیچ جاى قدم نمىگذارد و هیچ راه تاریک و روشنى را نمىپیماید، مگر اینکه همه آنها توأم است با اعمالى قلبى که عبارتند از اعتقادات و امور قلبى دیگر، و همچنین توأم است با اعمالى بدنى یا صالح و یا غیرصالح؛ اعمالى که اثرش چه خوب و چه بد توشه فرداى اوست.
پس طریق آدمى بهسوى پروردگارش همان نفس اوست، و خداى سبحان غایت و هدف و منتهاى سیر اوست، و این طریق مانند راههاى دیگر اختیارى نیست، و اصولاً براى این طریق، شبیه و نظیرى نیست تا کسى یکى از آندو را انتخاب و اختیار کند؛ بلکه این طریق همانطورى که از آیه «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ» (انشقاق، 6) استفاده مىشود، طریقى است اضطرارى، و چارهاى جز پیمودن آن نیست؛ طریقى است که مؤمن و کافر، آگاه و غافل، و خلاصه همه و همه در آن شرکت دارند. آیه شریفه هم نمىخواهد مردم را سفارش و تحریک کند که از پیمودن آن سر نپیچند و به عبارت دیگر چنان نیست که کسانى که راه را سلوک نمىکنند، موردنظر آیه باشند و آیه بخواهد آنها را از این سرپیچى نهى کند؛ زیرا گفتیم همه در راه هستند و به کسانى که کجروى مىکنند، گفته مىشود درست راه برو و خلاصه مىخواهد مؤمنین را به حقیقتى که از آن غفلت داشتهاند، آگهى دهد» (طباطبایی، 1374، ج6، ص245).
هر انسانی بالوجدان خود را مییابد و با علم حضوری، بدون وساطت مفهوم، حقیقت خویش را درک میکند. گرچه ممکن است در تطبیق آن دچار اشتباه شود و بدن را بخشی از حقیقت خود بداند، یا روح را موجودی جسمانی بپندارد، ولی اگر دقت کند، میفهمد نه بدن جزئی از حقیقت اصیل انسان است و نه روح، جسمانی و مادی است (جوادی آملی، 1387، ج2، ص148). بنابراین خداشناسی از طریق خودشناسی از سنخ علم حضوری خواهد بود.
علامه طباطبایی دراینباره میفرماید:
«شاهد اینکه گفتیم علم حضورى نافعتر از حصولى است این است که نفس انسانى کارهایش جز در خودش انجام نمىشود، و چیزى نیست که او را از خودش بیرون و جدا سازد، و او جز سیر قهرى و اضطرارى، و به عبارت دیگر فطرى درباره مسیر خود کارى ندارد. او از هرچیزى که برحسب ظاهر با آن اختلاط و اجتماع دارد، جدا و بیگانه است، مگر از پروردگار خود؛ چون او محیط است به باطن و ظاهر نفس و به هر چیزى که با نفس است. روى این حساب، انسان مشاهده مىکند و درمىیابد که نفسش اگرچه در ظاهر با مردم است، لیکن در واقع دائماً با پروردگار خود در خلوت است. اینجاست که از هر چیزى منصرف و منقطع شده و بهسوى خداى خود متوجه مىشود، و هر چیزى را از یاد مىبرد و تنها به یاد خدایش ذاکر است. در این حال، دیگر چیزى بین او و خدایش حجاب و مانع نمىشود. این است همان حق معرفتى که براى آدمیان میسور و ممکن دانسته شده است و سزاوار است نام آن را "خدا را به خدا شناختن" نهاد. و اما معرفت فکرى که از آثار سیر آفاقى است و از ترتیب دادن قیاس و یا حدسیات و یا مقدمات دیگرى بهدست مىآید، در حقیقت معرفت به صورتهایى است که در ذهن نقش بسته است، از صورتهاى دیگر ذهنى و خداى معبود بزرگتر از آن است که در ذهن بگنجد، و ذهن بر وى احاطه یابد و یا ذات مقدسش برابر و مساوى با صورتى شود که مخلوقى از مخلوقاتش آن را در نفس خود آفریده و منقش ساخته است» (طباطبایی، 1374، ج6، ص253).
دو. نحوه دلالت از منظر ابنعربی
ابنعربی در آثار مختلف خود، بهخصوص در فتوحات و فصوص نوعی تقسیمبندی از امکان معرفت نفس ارائه میکند که بنابر آن، راه دستیابی به معرفت رب از راه شناخت نفس به دو روش میسر است: اول، معرفت به اوست از آن حیث که تو هستی (من حیث انت)؛ دوم، معرفت به اوست از آن حیث که اوست (من حیث هو). نوع اول روش استدلال است که شخص به خدا از طریق نفس خویش دلالت میشود؛ یعنی فرد ابتدا به ویژگیهای سرشتی و خلقی خویش آگاهی مییابد و آنگاه به شناخت حق از طریق نفی نواقص از او یا استناد به کمالات به او دست مییابد. فیلسوفان و متکلمان، نمایندگان این شیوه از خودآگاهی و خداشناسیاند که از دید ابنعربی سطح نازلی از معرفت را دربر دارد. نوع دوم نیز شناخت حق از طریق نفس را دربر دارد؛ اما در اینجا تأکید بر تو (نفس) نیست، بلکه تأکید بر او (حق) است. این روش عبارت است از شناخت از راه تجلی مستقیم ذاتی حق بر نفس (رحیمیان، 1389، ص148).
با این توضیح میتوان چنین بیان کرد که نحوه دلالت خودشناسی بر خداشناسی از نظر ابنعربی یکسان نیست. با توجه به اشارهای که وی در فصوص به نحوه این دلالت میکند، میتوان به دو نحوه تماثلی و عینیتی پی برد. نحوه دلالت تماثلی خود صور متعددی دارد که میتوان به جامعیت و استخلاف، تماثل در صفات و دلالت مبتنی بر شناخت عین ثابت اشاره کرد[1].
راز خلافت انسان، جامعیت و ظرفیت او برای مظهریت جمیع اسما و صفات الهی است و طبیعتاً از حیث مرآتیت او؛ چه اینکه او آینه تمامنمای حق است. این ویژگی بهنحو بالقوه در همه انسانها هست.
از نظر ابنعربی انسان مظهریت تام و تمام در جمیع اسمای الهی را دارد؛ چراکه بر صورت الهی خلق شده است. ازاینرو با خودفراموشی به خدافراموشی میرسد (ابنعربی، 1418، ج6، ص374).
ابنعربی این دلالت را بهصورت تنزیهی و تشبیهی، جمع وحدت و کثرت بیان میکند. از نظر او راه شناخت حقتعالی، عالم و ازجمله نفس ماست. وی در توضیح حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» میگوید:
«پس تو نسبت به او مانند جسم و صورت جسمیهای و او برای تو مانند روح تو که تدبیر صورت جسدی با آن است؛ بهگونهای که اگر روح از جسم و جسد کنار رود، چیزی بهنام انسان باقی نمیماند. با این حال، محال است حق از صور عالم زایل شده و کنار رود» (همو، 1370، ج1، ص69).
او درباره جمع وحدت و کثرت میگوید:
«صاحب تحقیق، کثرت را در وحدت میداند؛ همچنانکه او به مدلول اسمای الهی واقف است و میداند که این اسما هراندازه هم در حکایتشان با هم اختلاف یافته و کثرت یابند، باز همه یک عین هستند. پس این کثرتی است معقول در عین واحد ... هر کسی خود را با این معرفت شناخت، پروردگارش را شناخته است؛ زیرا پروردگار او را به صورت خود خلق کرده و بلکه عین حقیقت و هویت او (آن شخص) است» (همان، ص125).
ابنعربی در فص ابراهیمی، مرحله شناخت حق از راه عین ثابت را از والاترین مراحل معرفت نفس و از عمیقترین معانی حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» میداند. او از مرحلهای از خودشناسی نام میبرد که در آن نهتنها هر فردْ خودِ اصلی خویش را در خدا مییابد، بلکه حقیقت دیگران را نیز در حق یافته و به تعارف (شناخت طرفینی) میان نفوس و اصل به این مرتبه میانجامد. او مینویسد: «پس از این مرحله (مرحله دوم دلالت ذات حق بر خویش) کشفی دیگر فرامیرسد که در آن صورتهای ما در او (حق) پیدا میشود. پس برخی از ما بر بعضی دیگر ظهور یافته و همدیگر را میشناسد و بعضی از برخی متمایز میشوند؛ با این معرفت که بعضی درمییابند که همین معرفت ما به یکدیگر نیز در حق (عالم الوهیت و علم الهی) واقع شده و برخی نیز بدین امر جاهل میمانند» (همان، ص83-81).
ابنعربی در این نحوه دلالت بیان میدارد که نفس همان حق است و آنچه در روند خودشناسی منکشف میشود آن است که تعین من و نفس، حجابی بر چهره حق مطلق است. این تبیین مبتنی بر وحدت وجودی است که ابنعربی مطرح میکند. وی از آیه «سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم» (فصلت، 53) در این نحوه دلالت بهره میگیرد. قیصری، شارح معروف فصوص دراینباره میگوید:
«ازآنجاکه هم عالَم و هم نفس انسان مظهر حق است، پس آنکه عارف نفس خویش است، عارف پروردگار نیز هست و معنای اخیر آیه شریفه آن است که برای ناظران و تأملکنندگان در آفاق و انفس واضح میشود که جز حق در آفاق و انفس جلوهنمایی کرده و هویت آنها را شکل میدهد» (قیصری، 1363، ص134).
ابنعربی در بخشی از فصوص مینویسد:
«حق نزد عارف، معروفی است که قابل انکار نیست. آنها که معروف را در دنیا میشناسند، در آخرت نیز میشناسند. ازاینرو خداوند فرمود: "لمن کان له قلب"؛ برای آنکس که دل دارد. چنین کسی نفس خویش را از راه نفس شناخته و نفس او نیز غیر از هویت حق نیست؛ چه اینکه هیچ چیز از کائنات و عالم هستی غیر از حق نبوده، بلکه عین هویت اوست» (ابنعربی، 1418، ج1، ص122).
در سه تقریر، صدرا و ابنعربی در مسئله برهان خودشناسی بر اثبات خداشناسی مشترک هستند. گرچه شاید بتوان با تحلیل دقیقتر، تقریرهای دیگر را نیز یکسان جلوه داد، ولی در این سه تقریر یکسانی بهصراحت مطرح است.
تقریر اول، حضوری بودن خودشناسی است که در سایه علم حضوری نفس میتوان خداشناسی را مطرح کرد و دیگری دلالت صورت و مثال است. گرچه ابنعربی با حصولی مطرح کردن خودشناسی کاملاً مخالف است، ولی صدرا خودشناسی را به هر دو شکل حصولی و حضوری مطرح میکند. صدرا در آثار خود بیان میدارد که سنخ خودشناسی از مقوله شهودی و حضوری است. علامه طباطبایی میفرماید:
«سودمندتر بودن سیر و سلوک انسی از سیر و گردش آفاقی شاید به این سبب باشد که خودشناسی و معرفت نفس برخلاف شناخت آفاقی و معمولاً با اصلاح نفس همراه است ... نگریستن در نفس و توان آن و گونههای وجودش و شناخت بهدست آمده از آن، یک نگاه شهودی و از سنخ علم حضوری است» (طباطبایی، 1374، ج6، ص176-169). ابنعربی نیز بر حضوری بودن خودشناسی تأکید میکند.
تقریر دوم، تقریری است که براساس آن انسان کامل باید شناخته شود. انسان کامل بهعنوان مظهر جامع خدا و آینه تمامنمای اوست که معرفت به او سبب معرفت حقتعالی خواهد شد. ابنعربی میگوید: بنابر آنکه هر جزئی از عالم دلیل بر اصل خویش است، پیامبر اکرم(ص) نیز بهعنوان جامعترین کلمه وجودی، روشنترین دلیل بر رب خویش است. ازاینرو هرکه نفس رسول اکرم(ص) را بشناسد، رب او را خواهد شناخت (ابنعربی، 1370، ص215).
ملاصدرا نیز در آثار خود همین مسئله را مطرح میکند. به باور او هرکس پیامبر(ص) را که «اولی بالمؤمنین من انفسهم» است بشناسد، خدای او را خواهد شناخت (صدرالدین شیرازی، 1428، ج7، ص22-21). او در ادامه میگوید:
خلیفةالله آینهای است که در آن همه اشیا مشاهده میشود و حقتعالی با جمیع اسمای خود در او جلوه میکند. لذا با شناختن او به معرفت رب نائل میشویم؛ چنانکه رسول خدا(ص) فرمود: «و من رأنی فقد رأی الحق» (همان).
در تقریری دیگر که بین ایندو شباهت وجود دارد، میتوان به تقریر صورت و مثال اشاره کرد. ابنعربی و ملاصدرا نفس انسان را مثال خداوند میدانند. صدرا در این تقریر میگوید بنابر آنکه انسان به مثال (نه مثل) خداوند آفریده شده است، با معرفت ذات، صفات و افعال خویش، به ذات، صفات و افعال خداوند معرفت مییابد (همان، ج1، ص265). جمله صدرا در اسفار این است:
«خداوند انسان را از جهت ذات و صفات و افعال بر مثال خود آفریده است. مثال نفس در ایجاد ادراکات و صورتهای علمی، مثال باریتعالی است در ایجاد اعیان خارجی؛ همانطور که اعیان موجودات در پیشگاه خداوند حاضر و به وجود او قائماند، همینطور صورتهای حسی، خیالی و عقلی در پیشگاه نفس حاضر و به وجود او قائماند» (همان، ص265-264). او در آثار دیگر خویش نیز به این مطلب اشاره میکند (ر.ک به: همو، 1382، ص265؛ 1363، ص103).
ابنعربی هم بر آن است ازآنجاکه انسان به وزان صورت حق آفریده شده است، با شناخت صفات کمالی در خداوند به شناخت همان صفات در خویش و با شناخت صفات کمال در خویش، به شناخت آن صفات در حقتعالی بار مییابد. بهنظر ابنعربی هرکس خود را بشناسد، خدای خویش را که خالق و مصور اوست، شناخته است؛ چراکه انسان به مثال حقتعالی خلق شده است (ابنعربی، 1367، ص65-64).
ابنعربی در تحلیل دومی از حدیث نبوی، آن را ازجمله موارد تعلیق به محال میداند. وی چنین بیان میدارد که همانگونه که دستیابی به معرفت نفس ممکن نیست، حصول معرفت رب نیز محال است (همو، 1370، ص776). شارحان فصوص یا این سخن ابنعربی را پذیرفتهاند، یا به توجیه آن پرداختهاند. خوارزمی دراینباره میگوید:
«برای آنکه حقیقت بازگشت به حقیقت ذات الهیه است و ذات الهیه را ممکن نیست که احدی غیر او شناسد» (خوارزمی، 1377، ص776). مرحوم آشتیانی چنین تبیینی را به حکیم سبزواری نیز نسبت میدهد (آشتیانی، 1367، ج7، ص22).
ابنعربی از طرق مختلف به بحث امتناع معرفت رب اشاره میکند. او در فتوحات تصریح میکند که ذات از حیث ذات اسمی ندارد؛ زیرا محل اثر نمیباشد و برای هیچکس معلوم نیست (ابنعربی، 1418، ج2، ص69). گاهی عدم امتناع معرفت را از راه امتناع احاطه بر نامتناهی مطرح میکند (همان، ج3، ص72) و گاهی از راه عدم تجلی در مقام احدیت (همو، 1370، ص91)؛ گاهی هم از طریق عدم شناخت نفس که بحث ما ناظر به همین راه است. او در تبیین حدیث میگوید:
«میتوانی از این حدیث امتناع خودشناسی و خداشناسی و عجز از وصول را نتیجه بگیری؛ بدین معنا که حدیث درصدد تعلیق به محال است و میتوانی آن را دال بر ثبوت معرفت بدانی. پس وجه نخست آن است که بدانی همانطور که نفس خویش را در کنه حقیقتش نمیتوانی دانست، خداوند را نیز چنانکه هست، نمیتوانی شناخت و وجه دوم آن است که او را بشناسی و از آن راه خداوند را نیز بشناسی» (همان، ص215).
ابنعربی ذات حقتعالی را عزیز میداند. عزیز از نظر او بهمعنای راه نداشتن غیر به حریمش است (همان، ص240). وی همچنین براساس قاعده «غیر الحق لا یعرف الحق» به تبیین این امتناع میپردازد (همان).
محیالدین با مطرح کردن این پرسش که آیا انسان قادر به شناخت نفس خویش است، بیان میکند که گاهی معرفت به چیزی، عجز از معرفت به آن است. شخص عارف میداند که معرفت به نفس و معرفت به رب دست نیافتنی است؛ زیرا غرض از معرفت به یک شیء این است که آن را از غیر خود متمایز کنیم. در اینجا آنچه را که شناخته ناشدنی است، از چیزی که شناخته شدنی است، متمایز میکنیم. ازاینرو عجز از معرفت نفس و عجز از معرفت رب، خود معرفتی است که ما دارای آنیم (همان، ص432).
ابنعربی در مبحث خداشناسی به دلایل متعدد به اثبات امتناع معرفت ذات ربوبی میپردازد. او معرفت به ذات را از هر طریق برای انسان محال میداند (همان، ص500). وی معتقد است ذات حق بهگونهای است که شناخت آن برای موجود مقید، ممکن نمیباشد (همان، ص80). او همچنین بر آن است که آدمی نباید از طریق نفس خویش که نزدیکترین به اوست، بهدنبال شناخت ذات حقتعالی باشد؛ چراکه تمنای علم به ذات حق برای مخلوق ناتوان از ادراک نفس خویش، آرزویی دستنایافتنی است (همو، بیتا، ص57-56). نهایت سیر عارفان در معرفت به توقف در پسِ حجاب عزت احدی میانجامد و گذر از آن به ذات احدی برایشان ممکن نیست (همان، ص175). ازاینرو، جاهلترین مردمان در اندیشه ابنعربی کسی است که خواهان علم به خدا، آنچنان که او به خود علم دارد، باشد (همو، 1418، ج2، ص483).
بسیاری از حکمای اسلامی با توجه به تأکیدی که در روایات اسلامی به خودشناسی و معرفت نفس شده است، تفسیری مانند آنچه ابنعربی بیان میدارد را نمیپذیرند و بر این باورند که خودشناسی بابالابواب است و اگر این باب بسته شود، تمام درهای معرفت به روی انسان بسته میشود (حسنزاده آملی، 1361، ج3، ص495). برخی درصدد توجیه کلام ابنعربی برآمده و گفتهاند استحاله معرفت خداوند بدان جهت است که لازمه معرفت، احاطه علمی است و چون خداوند کامل مطلقی است که هیچ موجودی به او احاطه علمی و قدرتی ندارد، پس معرفت به او نیز محال است. در حقیقت آنها معتقدند چگونه برای موجودی که محدود است، معرفت به وجودی که علم و قدرت محض است حاصل میشود. اتفاقاً اگر بشر بتواند به خداوند علم پیدا کند، جای سؤال دارد که این امر سبب محدودیت غیر محدود و نامحدودی امر محدود میشود. خداوند در قرآن عدم احاطه را با این آیه بیان میدارد: «و لا یحیطون بشیء من علمه الا بما شاء» (بقره، 255). پس حدیث نبوی در واقع تعلیق به محال است؛ به این معنا که معرفت نفس را منوط به معرفت رب میداند و چون معرفت رب محال است، پس لازمه آن محال بودن خودشناسی است.
در نقد این استدلال میتوان گفت اگر مراد احاطه علمی کامل باشد، سخن درستی است. تنها معرفت به ذات باریتعالی محال است؛ ولی معرفت به اسما و صفات و افعال امری ممکن و شدنی است؛ چه اینکه خود ابنعربی در بخشهای مختلفی از آثار متعدد خود بدان اشاره میکند. معرفت از مقولات مشککی است که شدت و ضعفبردار است. ازاینرو هر فرد بستهبه سعه وجودی و معرفتی خود به خداوند علم دارد. سخن رسول گرامی اسلام(ص) که میفرماید: «اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه» (فتال نیشابوری، 1375، ج1، ص20) ناظر به همین تشکیکی بودن معرفت است.
نقد دیگر آن است که در مصادر روایی، روایات متعددی وجود دارد که میان خودشناسی و خداشناسی ملازمه برقرار کرده است. نمیتوان در توجیه تمامی این روایات مسئله تعلیق به محال را مطرح کرد.
علامه طباطبایی دو دلیل بر رد این نظر ارائه کرده است:
«نخست آنکه، گوید در روایتی چنین آمده است: "اعرفکم بنفسه اعرفکم بربه" و این خود دلالت بر امکان معرفت نفس دارد. روایات دیگری در این زمینه وجود دارند که در آنها ترغیب به معرفت نفس شده و ترک آن مذمت گردیده، یا معرفت نفس "افضل المعرفة"، "افضل الحکمة" و "فوز اکبر" دانسته شده است؛ ازجمله "افضل المعرفه معرفة الانسان بنفسه، و عجبت لمن یجهل نفسه کیف یعرف ربه". آیات شریفهای که بر سیر انفس و حراست از نفس دلالت دارند هم حمل حدیث مورد بحث بر تعلیق به محال را نفی میکنند.
دوم اینکه، حدیث مزبور در حقیقت عکس نقیض آیه "لا تکونُوا کالّذین نسوا اللّهَ فانسیهُم انفسَهُم" (حشر، 19) است. در این آیه "فراموشی خدا" مستلزم "فراموشی از خود" معرفی شده و عکس نقیص آن این است که خودیابی مستلزم خدایابی است و این همان مضمون حدیث است» (طباطبایی، 1374، ج6، ص170).
تحلیل دیگر آن است که حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» تلازم معرفتین را میرساند و تعلق هریک بر دیگری را به شکل لمّی بیان میکند؛ یعنی معرفت نفس حاصل نمیشود، مگر با حصول معرفت رب. هیچکس به خدا معرفت پیدا نمیکند، مگر از خلال علم به اینکه خودش را بشناسد. از این جهت بین این دو معرفت تلازم برقرار است (جوادی آملی، 1387، ج2، ص178). البته در حکمت مشاء و اشراق، تحلیل و تلازم خودشناسی و خداشناسی براساس برهان انّی است. به همین جهت ابنعربی با چنین رویکردی این تلازم را نفی و آن را تعلیق به محال میداند.
با تحلیل عمیق میتوان ادعا کرد در آثار ابنعربی گرچه بهظاهر تناقض میان شناختگرایانه بودن نفس یا ناشناختگرایانه بودن آن و بالتبع شناخت خدا وجود دارد، ولی این تناقض با توجه به مبانی عرفانی محیالدین قابل تأویل و تحویل به نگرش صدرایی در شناختپذیر بودن نفس است؛ با این توضیح که براساس مبانی عرفانی و فلسفی، علم به خدا در دو مقام مطرح است: یکی در مقام ذات و دیگری در مقام اسما و صفات و افعال. درباره نفس نیز همینگونه است. به باور محیالدین علم به وجود خداوند و اسماء و صفات کمالی او تنها علم ممکن برای عقل نسبت به حقتعالی است (ابنعربی، 1418، ج1، ص168). این حد از معرفت نسبت به خداوند در همه افراد یکسان نیست؛ بلکه هر فردی در حد استعداد و قابلیتهای ذاتی خود از آن بهرهمند است (همو، 1370، ص50).
ابنعربی خداشناسی را ضروری میداند؛ البته معتقد است برای این شناخت باید از عقل سلیم بهره گرفت (همو، 1418، ج1، ص582).
ازجمله مبانی عرفانی ابنعربی، مسئله وحدت وجود است که برای حل این تناقض کمک شایانی میکند. او معرفت نفس را در واقع معرفت رب، بلکه خود آن میداند؛ یعنی خودشناسی همان خداشناسی است. او معرفت نفس حکما را از نوع معرفت حقیقی تلقی نمیکند و پیشنهاد میدهد بهجای معرفت بالخلقی، به معرفت بالحقی باید روی آورد. وی برای این امر، خودشناسی را مصداق بارز حقشناسی میداند و طی آن را از حق به حق، یعنی دلالت بالحقی میداند (همان، ص540).
از نظر ابنعربی حقتعالی را باید دلیل بر نفس خویش شمرد، ولی باید توجه داشت که حقتعالی از دلالت غیر بینیاز و بهواسطه شدت وضوحش، دلیل بر خویش است (همان، ص717). خداشناسی ممکن در نظر محیالدین منوط به خودشناسی است. این تلازم ازآنروست که متعلق شناخت عقلی نسبت به خداوند، الهیت یا ربوبیت است و ایندو از امور نسبی و اضافی میباشد. از نظر او معرفت حقیقی به خدا بدون نظر کردن در عالم و نفس امکانپذیر نیست (همو، 1370، ج1، ص81).
مهمترین دلیل ابنعربی در نفی علم به ذات حق، عدم مناسبت میان خدا و دیگر اشیاست. در معرفت عقلانی به هر شیئی مناسبت میان علم و معلوم لازم است؛ اما هیچ مناسبتی میان خداوند و ممکنات در طریق عقلانی وجود ندارد. البته این صرفاً در مقام ذات است؛ چراکه خداوند از حیث ذات هیچ مثلی ندارد. این درحالی است که دیگر ممکنات مثلپذیرند (همو، 1418، ج1، ص530). قونوی از شارحان ابنعربی، مهمترین دلیل دشواری احاطه معرفتی به حق را عدم مناسبت میان نامتناهی و متناهی میداند (قونوی، 1375، ص145-144).
البته در اینکه علت عدم امکان معرفت به ذات حق چیست، میان خود ابنعربی و شارحان مکتب او اختلاف است (جندی، 1361، ص31). ابنعربی علت اصلی این عدم علم را عجز و ناتوانی دانسته و علم به ذات را علم به عدم علم میداند (ابنعربی، 1418، ج1، ص140). او در شرح و تفسیر حدیث «من عرف نفسه عرف ربه» بهصراحت بیان میدارد که روایت ناظر به معرفت اسما و صفات است، نه ذات خداوند (همان، ج5، ص137). همانطور که در بخشهای قبل اشاره شد، وی معرفت انسان به خداوند را متأخر از معرفت به نفس میداند؛ زیرا معرفت انسان به خداوند نتیجه معرفت او به نفس خود است (همو، 1370، ص599). وی با اشاره به حدیث نبوی «من عرف نفسه عرف ربه» هر دو وجه امتناع و امکان معرفت را مطرح میکند:
«بنابر اول (امتناع)، اینکه بدانی عارف به نفس خود نمیشوی، پس عارف به خداوند خود نیز نخواهی شد، و بنابر دوم (امکان)، اینکه نفس خود را بشناسی، پس خداوند خود را بشناسی» (همان).
یکی از شارحان فصوص ذیل این سخن محیالدین میگوید:
«پس میتوانی بگویی حقیقت نفس قابل شناسایی نیست از جهت وصول به کنه آن. این تفسیر صحیح است؛ چراکه حقیقت نفس به حقیقت ذات خداوند مربوط است که هیچکس جز خداوند نمیتواند آن را بشناسد، یا اگر میخواهی، میتوانی بگویی معرفت نفس از لحاظ کمالات و صفات آن ممکنالوصول است و بلکه برای عرفا حاصل است. لذا هرکس که نفس خود را از جهت کمالات آن بشناسد، میتواند خداوند را از جهت اسما و صفات بشناسد» (آشتیانی، 1375، ص757).
ملاصدرا نیز در بخشهای مختلف اسفار همین تحلیل محیالدین را بیان میکند. او هم معرفت حقتعالی را به دو قسم مقام ذات و مقام اسما و صفات تقسیم میکند و معرفت به ذات را عقلاً و نقلاً محال میداند. او تصریح میکند که انسان تنها موجودی است که حقایق عالم اعلی و اسفل در او جمع شده و تنها انسان است که میتواند به مقام اسما و صفات علم پیدا کند (صدرالدین شیرازی، 1428، ج5، ص350). هرکس نفس خویش را بشناسد، به این مقام راه پیدا میکند. حکیم سبزواری در شرح این کلام صدرا ذیل روایت «من عرف نفسه عرف ربه» مینویسد:
«هرکس نفس خود را بشناسد - که برزخ جامع بین صفت وجوب و امکان و صفت تشبیه و تنزیه و واجد تمام اسمای الهی و منعکسکننده آنهاست - میتواند خدای خود را نیز بشناسد، و نیز هرکس نفس خود را بشناسد که خداوند آن را مثالی برای ذات و صفت و فعل خودش خلق نموده است، خداوند را میشناسد. تشبیه ذات انسان به خداوند از جهت مجرد بودن اوست. تشابه صفات نیز در صفات علم و قدرت و فاعلیت بالرضا و بالعنایه بودن انسان و عشق و اراده و غیره میباشد. تشابه فعل او به خداوند نیز ابداع و اختراع انسان میباشد که هرچیز را بخواهد، با همت میتواند در نفس خود ابداع و ایجاد کند» (همان، ج8، ص305).
با توجه به تحلیل یادشده میتوان بیان کرد که هیچ تفاوتی در نگره ابنعربی با آنچه صدرا در امکانپذیری خودشناسی مطرح میکند، وجود ندارد و آنچه تحت عنوان امتناع معرفت مطرح میشود، ناظر به مقام ذات الهی است که همه حکما و عرفا در جهان اسلام بدان باور دارند.
نتیجه
درباره خودشناسی و امکانپذیری شناخت خود، از گذشتههای دور حکما و عرفا بحثهایی را مطرح کردهاند. در جهان اسلام نیز فلاسفه و عرفا تحتتأثیر منابع اسلامی اهمیت خاصی برای مسئله خودشناسی قائل شدهاند. ابنعربی و ملاصدرا در آثار مختلف خود با توجه به روایت معروف «من عرف نفسه عرف ربه» نکات ارزندهای طرح کردند. ملاصدرا در آثار مختلف خود به مسئله خودشناسی پرداخته است. او خودشناسی را امری ضروری و امکانپذیر میداند؛ زیرا با معرفت به نفس میتوان بسیاری از مسائل فلسفی را حل نمود. ضمن اینکه بهنظر صدرا معرفت نفس در مسئله جهانشناسی هم اهمیت دارد.
در یک تبیین، محیالدین به امتناع معرفت و شناخت خود و نفس نظر داده است. در تحلیلی که در نوشته پیش رو ارائه گردید، مشخص شد که وی بین دو مقام ذات و مقام اسما و صفات و افعال الهی و بهتبع آن در نفس آدمی، فرق قائل شده است. او معتقد است دسترسی به کنه ذات نفس و خدا امکانپذیر نیست. بنابراین خودشناسی و در ادامه خداشناسی اگر ناظر به مقام ذات باشد، محال است. اما معرفت در مقام دوم امکانپذیر است. در آثار مختلف ابنعربی امکانپذیری این نوع خودشناسی مطرح شده است. بنابراین نمیتوان چنین مطرح کرد که در کلمات ابنعربی تناقض وجود دارد؛ بلکه با تحلیل دقیق و عمیق میتوان دریافت هیچ تفاوتی میان نظر صدرا و ابنعربی وجود ندارد.
[1]. در اشاره به نحوه دلالتها از این منبع استفاده شده است: رحیمیان، «پیوند خودشناسی و خداشناسی در عرفان ابنعربی»، قبسات، ش55، بهار1389.